۲۴ ساعت

31 مارس
۱ دیدگاه

سواد چیست و با سواد کیست ؟

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۱ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سواد چیست و با سواد کیست؟

سواد فراتر از خواندن و نوشتن به مفهوم تغییر شناخته شده است – تغییر بسوی متعالی یا سیر صعودی بسوی درک حقیقت که لامنتهی می باشد…!

شرح با سواد:

با سواد یا حکیم که حکمت پدیده ها را٬ در علوم انسانی راه حل یا استنتاج تلقی می کند. که جوهر عقل تنها در فعالیت مغز که شامل حواس می شود٬ خلاصه نبوده و یا تکیه به مدارک صوری دانشگاهی و در پی شهرت بودن٬ که این حالت را جزیه دادن به غفلت دانست. و یکی از عوامل عدم تغییر افغانستان دانشمند نما های اند که اکنون شهرت نیز پیدا کرده اند و فاقد یافته علمی تخصصی در رسانه های نوشتاری و دیداری ظاهر می شوند.

حالا سوال این است که: مدرک دکترای ارسطو ، افلاطون٬ سیرون … کجاست؟ آنها در فقدان امکانات امروزی سنگ بناهای حکمت را٬ برای بشریت گذاشته اند. البته آوردن این سوال به مثابه نفی یا منتفی کردن روش منظم و عالی دانشگاه امروزی نیست. منظور اینکه با همه کمک های مالی و امکانات تحصیلی توسط خارجی ها در طول بیست سال جمهوریت٬ شاهد درج یکی از دانشگاه های٬ افغانستان در یک هزار بهترین دانشگاه دنیا٬ که هر سال اعلان می شود٬ نبودیم.

مشکل بنیادی ما٬ فارغین دوره های تحصیلی صوری می باشد. که در برابر بنیادگرایی دینی٬ جامعه سیاسی ما ناکام یا مغلوب شده است.

در نتیجه:

  •  جوانان باید متعهد شوند٬ که:  درس بخوانند تا وظیفه را خلق کنند – نه اینکه برای شغل یا در پی مدرک باشند.
  •  جدایی سلیقه های فردی از جوهره عقلانیت: می توان از جوهره حکمت دینی وارد معرفت شناسی پدیده ها شد – اما هرگز نباید توسط نقل دینی منتفی علوم عصری شد.
  •  معارف و تحصیلات روابط بنیادی علمی و مفهوم دارد: در تحول و مدرنیته سازی آن در افغانستان٬ تحقیق شود.
  •  در علوم انسانی رشته ها٬ باهم روابط مفهومی دارد: که رشته های میان رشته ای در بین دو یا چند رشته نیز داریم – اما هیچ رشته ای منتفی رشته دیگر نیست.
  •  مراکز تحقیقی و انتشارات علمی: به مثابه ماشین محرکه توسعه دانسته می شود. که در زمان نبی اکرم (ص) چون بهترین ساجدین خلقت بودند از سه یا چهار مسجد بیشتر نبود٬ یعنی مساجد از حد ضرورت بیشتر در افغانستان می باشد – امید ست با ایجاد مراکز تحقیق و مطالعات٬ قلب توسعه را٬ درافغانستان زنده و زنده نگه داشت…

محمدآصف فقیری

31 مارس
۵دیدگاه

شفیع

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۱ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را خدمت

همه مسلمانان جهان بخصوص هموطنان عزیزم تسلیت

 عرض نموده ، با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه

 درین شب های قدر التماس دعا دارم.

 قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

شفیع

بیا به کوفه رویم زان کرانه سر بزنیم

به سوی بیت علی عاشقانه  پر بزنیم

خبر ز گوشه ای ماتم سرای او گیریم

چو زینب و حسنین ناله ازجگر بزنیم

شب شهادت مولای متقیست علی (ع)

علی علی همگی  بانگ  با  اثر بزنیم

شب دعا و نیایش  بود شب قدر است

دعا کنیم نشود بی هدف به سر بزنیم

رویم  دلی  ز  یتیمان  آندیار   جوییم

« بشیر» به خانه مولا رسیده دربزنیم

دعا  کنیم  و بخواهیم  شفیع  ما گردد

حکایت دلِ  خویش  نزد  حیدر بزنیم

چهارم جون ۲۰۱۸

31 مارس
۲دیدگاه

دعای پدر

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۱ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

دعای پدر

سینـــــه ام  آهی  بی اثـــر دارد

دیـــده ام لختــــه ای جگر دارد

پشت خنـــدیدنم چـــه  میگردی

غصــــــه از درد من خبر دارد

نان و حلـوای زندگی تلخ است

تن بیمــــــار مـــــا شــکر دارد

دل معشوقـه بردن آسان نیست

مـــاه نو تیـــــــغ  در کمر دارد

سخن کوتــــــــه می برد دل را

خامشــــی ارزش دیــــگر دارد

نشود ایمن هر که هر جا است

زیــــر این زنـــدگی  زبـر دارد

قـــدر انســـان به پیش انســان

قـــدر ناکس هـــرآنکه خر دارد

کیست آن پادشـــاه و دولتمنـــد

مشت دریــوزه ای که زر دارد

پشت دربـــار و در بـه در  آیی

راحتش نیست هــر که در دارد

میشود هر که در جهان محمود

به دعــــــای که از پــــدر دارد

بامداد دوشنبه ۱۰ حمل ۱۴۰۰ خورشیدی

که برابر میشود به

۳۰ مارچ ۲۰۲۱ ترسایی

سرودم

احمد_محمود_امپراطو

30 مارس
۳دیدگاه

نورِ سبز

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نور سبز

مثل نور بهاری تو

گل های امیدم

را پر ثمر کن

لاله ها را از

چشمانم بچینی

از نیزه انگشتانت

عشق را بریز

تنم را بپوشان

قبله ات را طاق

ابروانم بساز

بیا !

عبادت گاه

عشق یعنی اینجاست

عالیه میوند

۲۹ جنوری ۲۰۲۱

فرانکفورت

30 مارس
۱ دیدگاه

مرغِ سحر

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

مرغِ سحر

مــرغ سحــر بانگ زد, غفلتم آگه نمـــود

دیده گشودم زخواب, صبح  دل افروزبود

صبح  پر از نور مهر , صبح دل  آویزوشا د

دامن شب  چیده  بود , صفحه ء چرخ کبـود

پــرده زدم  در کنــار ,  تـــا   نگرم  کوهسار

جلوه کنان   مرغزار , دل  ز کفم  در ربــود

چهچهـۀ بلبلان , شاد کــند  رو ح  و جـــا ن

ابربؤد در, فشان, با د  صبـــا   همچو عــود

موسم فصل بهار, بزم و  طرب  هــر  کنــا ر

در پی نقصان مبا ش , سیر نما فصـــل سود

لاله چــراغان نمـود, زیـب  گلستان  فــــزود

هــر نفسی بــوی  گل, عقــدۀ دلها  گشـــــود

کاش (عزیزه ) بؤد , سیــر چمن   اینچنـــین

فرصت ارزنده است ,  موسوم نـای و سرود

عزیزه عنایت

 

 

30 مارس
۳دیدگاه

خانه ی بیگانه

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 خانه ی بیگانه

به خانه ام ، به وطنم 

خانه مرا بیگانه شده

خانه از حجم عشق خالیست

خانه ویرانه ی تولد است تا مرگ

خانه سفر ننگین تاریخ را همراه شده

خانه ای که دیوار هایش

نوید تاریخ ها بوده

عظمت و شکوه

زیبایی  و گیرایی

ترا به آستانش می‌ کشاند

 خانه ای که پر از رسالت ایمان های راستین بوده

و در معابدش خدایان را دعوت می‌ کردند

صداقت هایش بیانگر پاکی ها

و سادگی هایش وجود اصالت ها …

خانه ی توپ و تفنگ

خون و جنگ

غربت و بی‌ خبری

ثروت های نا پاک و پر از ننگ

 خانه دیگر دیوار ندارد

و دیوار های فرو ریخته را

با خون دوباره بنا‌ می‌ کنند

دیوار های بی‌ صدا پر صدا شده ا‌ند

 و خاک پر ثمر

در زیر لگد های بی‌ شمار بیگانگان

نطفه روییدن  را عقیم کرده

کسی‌ دیگر از عشق سخن نمی‌ گوید

و عظمت عشق جایش را

به سستی رابطه ها داده

عشق به خمپاره و بمب

بازار چه ها را رنگین ساخته

 قلب ها سیاه و تاریک

پر از کینه و کدورت…

برکت از خانه رفته

و باران بی‌ برکتی

چون سیل مهیبی همه چیز را در ربوده

فریاد دشت ها و کوه ها به گوش کسی‌ نمی رسد

آب ها خشکیده

صبح ها چون شب های تاریک

و شب ها نوای فقر و ظلمت

اندوه جایگزین هوای پاک

نا پاکی جا یگزین خیر اندیشی‌ و مروت

خانه عقیم و نا زا

حیران و متحیر

به هرکس پناه می‌ برد

تا شاید بکارت از دست رفته اش را

دوباره برگرداند  ؟

هما طرزی

نیو جرسی

۱۸ نوامبر ۲۰۱۰

30 مارس
۱ دیدگاه

غم مخور

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

غم مخور

روز رفت

آفتاب نشست

تیره شام شد

چون رفت و بر نگشت

مکن غصه غم مخور

هر گز مکن فکر آب رفته را تو هم

چون رفت که رفت

در غم و در فکر آن مباش

بین دفن زمان گشت

سخنی از پسش مگو

تو پشت سخن مگرد

شکری بکن دم غنیمت دان

که این دم غنیمت است

فرداست در خیال

شب تار در میان

شب ترس و هم هراس

قسمت اگر بر آید آفتاب بخت ما

از آن دور

از آن پشت ابر های بی ستون

تا جان بدمد بر تن ما

باز به فردا

یا اینکه ما بخواب فرو رفته

تا ابد

داؤد عاشوری

بیستم جنوری ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

30 مارس
۱ دیدگاه

ایستاده ام

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ایستاده ام

آن کشتی ام

که تسلیم تلاطم دریا نمیشوم

آری نمیشوم:

حاشا نمیشوم:

هرگز نمیشوم:

بنگرچه سان

بر سلی موج بوسه می زنم

رویین تنم،با این تنم

ایستاده ام و برشکست تو لبخند می زنم

شلاق بدست کور

بر پشت من نویس:

باخون من نویس:

آزاده ام٫زندان دیده ام

نه یک بار

که بار بار دیده ام

تصمیم من همین

سوگند به عقل و عشق

تا پای جان

این جان نیم جان

تا پای دار ظلم

لبخند زنان گویم

آزاده ام،آزاده ام

آزاده هم می میرم

صامدی

ملبورن – آسترالیا

30 مارس
۱ دیدگاه

کوچه ی دل

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

کوچه ‌ی‌ دل

کوچه‌ی دل شده بی‌ باغ  واناری  نکفید

ناله‌ ی نی‌ لبک و بانگ  هزاری  نکفید

دگر از چرخش چرخشت نباشد  خبری

خشم  آشفته ‌ی  مستور  خماری   نکفید

بسکه  آبستن کولاک  بود بهمن   و دی

خنده‌ ی  گل ‌نفس   سبز  بهاری   نکفید

مویه  شد موی و گره در نگه  بوم افتاد

رنگ نیرنگ زد و نقش و نگاری نکفید

در شب تار و‌ سراپرده‌ی خالی از عشق

ذوق و بی‌ ذوقی  پنهان  سه‌ تاری  نکفید

سربداری که  انالحق نزند  محکوم است

آسمان  هو  نزد و حلقه‌ ی  داری  نکفید

خامه خنجرشده درپنجه‌ ی سرشارازخشم

شاهکاری   ندرخشید  و  شعاری  نکفید

همچو  پوقانه   کفد    باور  آتش  ‌افشان

در   تساهل‌  کده   آیینه‌   مداری   نکفید

باغبان خسته و پیوسته  نویسد بر خاک:

کوچه‌ی دل شده  بی ‌باغ  واناری  نکفید

عبدالغفور آرزو

هانوفر

۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی

30 مارس
۱ دیدگاه

تارِ عنکبوت …

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تار عنکبوت …

صبح بخیر هموطن !

ما به فکر زنده ماندن   جاهلان  دعوا کنند

رنگ و رنگی بیرقی   بر  میل دل  بالا کنند

غنچه ی  امید  ما  در   بین   تار  عنکبوت

پیچ  و  پیچ  افتاده  دستانی   ندیدم  وا کنند

جوی خشک مغز اشراف ازغضب پرگشته باز

بغض  را  بین گلوی   بی نوا     دریا  کنند

صلح  شد خواب  و خیال  از  ابتدا  تا انتها

دو جناح  اجنبی  مکتوب  مرگ  امضا کنند

یک  گروه  تازه  دم در این   وطن پیدا نشد

تا که طفل وبیوه زن را فارغ  ازغم ها کنند

بی خیالی ها گذشت از حد  نمی  داند  کسی

بعد  مردن  دفن  خاک  مرده   را  تنها کنند

پیش پا بینان فقط  امروز  را   ترجیح  دهند

ضعف ایمان را بلند  از غصه ی   فردا کنند

زیر پا کرده  لگد  مال  اصل  فرهنگ  قدیم

پیروی از کلچر ………….……… کنند

هما احد لیان

۲۶ مارس ۲۰۲۴

30 مارس
۳دیدگاه

شب های قدر و فضایل آن

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شب های قدر وفضایل آن

بسمه تعالی

 معنای لغوی واصطلاحی” قَــدْ ر”.

قَــدْ ر- درلغت به معنای اندازه واندازه گیری است،اندازه کردن چیزی، ارزش،توانگری،حرمت،وقار(۱و۲).

قَــدَ رْ- ویژگی هستی ووجودهرچیزوچگونگی آفرینش(۳)فرمان الهی، سرنوشت وآنچه که خداوند برای بندگان خود مقدر نموده(۲).

بنابرحکمت الهی درنظام آفرینش،هرچیزی اندازه  خاصی دارد و هیچ چیزی بی حساب وکتاب نیست.جهان حساب داردوبه اساس بسیار دقیق ومنظم،گذشته،حال وآینده آن با هم ارتباط دارد.

مرحوم شهید مرتضی مطهری درتعریف قدر می گوید:

” قدربه معنای اندازه وتعیین است، حوادث جهان از آن جهت که حدود واندازه وموقعیت مکانی وزمانی آنها تعیین شده است،مقدور به تقدیر الهی است (۴).

معنای تقدیر الهی این است که درجهان مادی،آفریده ها ازحیث هستی و آثار وویژگی هایشان محدوده ای خاص دارند.این محدوده باامور خاص مرتبط است. هر موجود مادی به وسیله قالب هایی از داخل وخارج، اندازه گیری وقالب گیری میشود.این قالب،حدود،یعنی طول، عرض، شکل،رنگ،موقعیت مکانی وزمانی وسایرعوارض وویژگی های مادی آن بشمارمی آید. پس معنای تقدیرالهی در موجودات مادی،یعنی هدایت آنها به سوی مسیرهستی شان است که برای آنها مقدر گردیده است ودر آن قالب گیری شده اند(۳).

شب قدردرقرآن کریم با واژه لیله القدرودرسورهء دخان باصفت مبارکه ( وَالکِتبِ المُبِینِ  اِنااَنزلنَهُ فِی لَیلَهٍ مُّبَارَکَهٍ) یاد شده است.دراینجا خداوند به حرمت این کتاب سوگندخورده واین کتاب رادریک شب ویکپارچه نازل نموده است. سورهءمبارکه قدر،نزول قرآن را در شب قدربیان میکند.وآن شب راتعظیم نموده ازهزار ماه بالاتر میداند.

در شب قدرهرحادثه ای که درطول سال ازآن شب تاشب قدرسال آینده واقع گردد،چه ازخیر وشر، طاعت ومعصیت، فرزندی که قراراست متولد شود یا اجلی که قرار است فرا رسد یا رزقی که قراراست برسد همه وهمه تقدیر میشود(۳).

دقیقاً معلوم نیست شب قدرکدام شب است. اهل سنت اعتقاد دارند که در یکی ازده شب آخرماه مبارک رمضان واغلباً شب ۲۷ رمضان، شب قدرمیباشد.مسلمانان سلفی اعتقاد دارندکه شب قدردرتمام روزگار،همان شبی بود که قرآن درآن نازل گردید ودیگر تکرار نمی شود (۵). برخی نیزاظهار داشته اندکه درزمان زندگی حضرت محمد(ص)،شب قدر در هرسال تکرار می شد اماپس از رحلت آنحضرت،شب قدر ازبین رفته است(۶).برخی هم معتقد بوده اندکه شب قدر،شبی است درتمام طول سال ولی درهرسال شب نامعلومی میباشد.در سال بعثت درماه رمضان بوده اما درسالهای دیگر ممکن است درماه های دیگرباشد.

قرارتفسیرالمیزان،هرادعا ویا تفسیریکه شب قدر را خارج از ماه مبارک رمضان  گفته باشد، نادرست است.

به اساس مذهب تشیع ازامام جعفرصادق (ع) روایت شده که شب قدرتا قیامت باقی ودرماه مبارک رمضان واقع است(۷).درروایات شیعه آمده است که شب قدریکی از سه شب نوزدهم،بیست ویکم وبیست وسوم ماه ماه مبارک رمضان می باشد که احتمال شب بیست وسوم بیشتر است.

شب قدراز شب های بسیارمقدس ومتبرک اسلامی است.خداوند عظیم درقرآن کریم ازشب قدربه بزرگی یادکرده وسوره ای بنام قدرنازل فرموده است.درتمام سال شبی به خوبی وفضیلت شب قدرنمی رسد.این شب، شب نزول قرآن، شب فرودآمدن ملائک وروح ( یعنی جبرئیل )، نیز نام گرفته است. عبادت درشب قدربرتر از عبادت هزارماه است.

دراین شب مقدرات یک سال انسانها، از این شب قدر تاشب قدر سال آینده وروزیها،عمرها وامور دیگرمشخص می شود. ملائک در این شب برزمین فرودمی آیند.نزد امام زمان(عج) میروندوآنچه رابرای بندگان مقدرشده،برایشان عرضه میدارند.

شب زنده داری،تلاوت قرآن مجید،مناجات وعبادات دیگردراین شب بسیارتوصیه وتأکید شده است.

با توجه به آیات سورهء قدرمیتوان به فضیلت های شب قدر پی برد.

ترجمه سورهءمبارکه قدر از تفسیر المیزان:

بنام خدای رحمان ورحیم

ما این قرآن عظیم الشأن را(که رحمت واسع وحکمت جامع است) درشب قدر نازل کردیم – وچه ترا به عظمت این شب قدرآگاه تواند کرد؟- شب قدربه مقام ومرتبه از هزار ماه بهتروبالاتراست – دراین شب فرشتگان وروح(یعنی جبرئیل)به اذن خداوند هرفرمان ودستور

الهی وسرنوشت خلق رانازل کند. این شب رحمت وسلامت وتهنیت است تا صبحگاه.

 فضیلت های شب قدر بیشمار است که از جمله یکی آمرزش گناهان ودیگر قلب ماه رمضان بودن آن است.

قسمیکه دربالاهم تذکار رفت،نزول تمام قرآن مجید بصورت مجموع، یکباره ودفعی دراین شب میباشد. اما نزول تدریجی قرآن درظرف

بیست وسه سال دوران نبوت پیامبرگرامی اسلام (ص) به صورت الفاظ بوقوع پیوسته است.

امام باقر(ع) فرموده اند که:

“عمل صالح در شب قدراز قبیل نماز،زکات وکارهای نیک دیگربهتر است ازعمل درهزارماه که درآن شب قدرنباشد”.

شب قدر فرصتی است طلایی وبهتراست تا مادراین شب خوبی هارا جایگزین بدیها،صلح وصفا را جایگزین اختلافها وتفرقه ها،احسان و نیکی راجایگزین ظلم وستم، صله رحم را جایگزین قطع رحم نماییم.

در این شب بهتر است تا بادادن صدقات واعمال نیک برای آبادانی آخرت خود بپردازیم.

در شب قدر به ولی امر(امام زمان وقت) تفسیر کارها وحوادث نازل میشود و وی دربارهء خویش ودیگر مردمان مأمور به دستورهایی می شود.

اعمال شبهای قدر(شب های ۱۹، ۲۱ و۲۳ماه مبارک رمضان) بسیار زیاد است که ازحوصله این  سطور بیشتر میباشد.

در پایان ازخداوند قادر وتوانا به حرمت این شب مبارک قدراستدعاء داریم تادر تمام جهان اسلام عموماً ودر مملکت مظلوم ما افغانستان،  خصوصاً یک صلح وآرامش واقعی رابرقرار نماید.

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۷ جولای ۲۰۱۴ 

سدنی – استرالیا

مآخذ:

۱- قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی

۲- فرهنگ فارسی عمید،تألیف حسن عمید

۳- المیزان، استاد علّامه سید محمد حسین طبا طبائی

۴- انسان وسرنوشت، شهید مرتضی مطهری

۵- حصن التوحید

۶- اسرار الصیام

۷- مجمع البیان

۸- کافی

۹- الکافی

 

 

29 مارس
۳دیدگاه

یادی از شخصیت چند بعدی فرهنگ وهنر زنده یاد استاد محمد یوسف کهزاد

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شخصیت چند بعدی فرهنگ وهنر،

زنده یاد استاد محمد یوسف کهزاد

 

قیوم بشیر هروی

جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد  استاد یوسف کهزاد فرزند مرحوم میرزا محمد علی به سال ۱۳۱۴ خورشیدی در شهر کابل و در یک خانوادهء فرهنگی  دیده به جهان گشود. پس از تعلیمات ابتدایی از لیسه نجات فارغ التحصیل شد و در ۱۳۳۲ وارد دانشگاه کابل گردید و پس از ختم تحصیل در رشته زبان و ادبیات پارسی دری  سند فراغت بدست آورد.

 مرحوم کهزاد پس از پایان آموزش‌ها در کابل به حیث‌ نویسنده و بازیگر در تیاتر شهر کابل  شامل کار شد و همزمان به همکاری  های  ادبی – هنری با نشریه کابل پرداخت. پس از مدتی  برای آموزش هنر نقاشی مدرن عازم ایتالیا شد و در اکادمی هنرهای زیبای روم شامل گردید.

در سال ۱۳۴۳ خورشیدی و پایان تحصیلات در ایتالیا بکابل برگشت و با تلاش و علاقه وافری که به هنر نقاشی داشت بعنوان یکی از برجسته ترین نقاشان عصر خود عرض اندام نمود.

با رسیدن به کابل در مدیریت هنر ریاست تألیف وترجمه وزارت اطلاعات و فرهنگ شامل کار شدو چند ماه بعد ازآن در سال ۱۳۴۴ مسئوولیت بخش هنر در ریاست ثقافت و هنر وزارات اطلاعات و فرهنگ را بعهده گرفت و بلافاصله نگارستان پروفیسور غلام محمد میمنه گی را در شهر کابل اساس گذاشت که در بخش های مختلف نقاشی ، مجسمه سازی ، خوشنویسی و میناتور فعالیت داشت.

تابلو های نقاشی مرحوم استاد کهزاد در چندین نمایشگاه جهانی در اروپا به نمایش گذاشته شد ، چنانچه آثارش در مسابقات جهانی نقاشی ایتالیا شرکت جست و با کسب مقام نخست ، برندهء دیپلوم افتخار و مدال طلای آن مسابقات نیز گردید.

او علاوه بر نقاشی در سرودن شعر ، داستان نویسی ، نمایشنامه نویسی و پژوهش های هنری  – ادبی ید طولایی داشت.

اشعارش سلیس و روان ، اما پخته بود. هر چند خودش  درین مورد شکسته نفسی نموده و در مقدمه ایکه در کتاب گزیدهء اشعارش که در سال ۱۳۷۷ خورشیدی از سوی سفارت کبرای افغانستان در دهلی جدید بچاپ رسیده چنین می گوید:

 ” این مجموعهء مختصر که امروز به دسترس شما قرار دارد ، تجلی اندیشه ها و احساس کسی است که هرگز شاعر نبوده است ، تنها به خاطر ارضای ذوق خودم ، کلماتی را کنار هم چیده و مدعی هم نیستم که در دنیای بیکران ادبیات ، قدم گذاشته ام. این را نیز باید اعتراف کنم که من ناخود آگاه ، پیرو مکتب متقدمین بوده و این هم به علتی است که از دورهء جوانی خوشه چین سبک هندی بودم و تا حال از فلسفه و نازک خیالی های آن در سروده های خود استفاده کرده ام ، از طرف دیگر هر گوینده ، در هر قطبی که باشد ، منظورش رساندن پیامی است به وسیلهء سخن موزون و یا بی وزن و قافیه به دیگران. “

زنده یاد کهزاد علاقه مفرطی به اشعار بیدل داشت و همین علاقمندی بر اندیشه و ذهنیت او تأثیر خاصی گذاشت.  اما  اشعارش همانند اشعار بیدل پیچیده نبوده ، بلکه از روانی خاصی برخوردار میباشد. اشعارش زیبا و دلنشین بوده و می توان گفت سروده های مرحوم کهزاد تقریبآ همه پسند میباشد.

در خلال سروده هایش حس پاک وطن دوستی ، عشق به مردم ، طبیعت زیبای کشورش و در نهایت بیان دردهای مردمان سرزمینش را میتوان بخوبی احساس کرد.

زنده یاد کهزاد نخستین وظیفه رسمی اش را بعنوان نویسنده و بازیگر در تیاتر شهر کابل آغاز نمود و همزمان با نشریه کابل در بخش های ادبی و هنری همکاری داشت.

از کارهای ارزنده ی او میتوان از تأسیس نگارستان ملی افغانستان  که درآن آثار نقاشان معروف کشور بایگانی میشود و همچنین باز آفرینی  تصویر دختران چنگزن که در رواق مجسمه بودا بود نام برد که بیش از هزار و ششصد سال قدمت دارد.

همزمان او در دانشکدهء هنر های زیبای دانشگاه کابل به تعلیم و تربیت  هنرنقاشی  مشغول شد و در پهلوی آن با رادیو تلویزیون افغانسنتان نیز هکار داشت.

زنده یاد استاد کهزاد قبل از ترک وطن، مسئولیت ریاست فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ را نیز  بدوش داشت.

اما پس از درگیری های تنظیمی در ۱۳۷۱ کابل را ترک و همراه باخانواده اش به هندوستان رفت و مدت هشت سال را با تمام سختی ها و مشقت های روزگار سپری کرد تا اینکه به ایالت کالیفورنیای امریکا کوچید و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد.

از زنده یاد استاد کهزاد مقالات فراوانی در نشرات داخلی و برون مرزی کشور به چاپ رسیده  و اثار فراوانی نیز از او بصورت چاپ نشده باقی مانده که امید است روزی خانوادهء محترمش درین قسمت توجه نموده و آنها را به چاپ برسانند.

آثار مرحوم کهزاد که بصورت مستقل چاپ شده اند قرار ذیل می باشند:

۱ – جلوه های زیبایی هنر .

۲ – و خدا زیبایی را آفرید.

۳ – مروارید های سیاه.

۴ – گزیدهء اشعار .

 این هنرمند وارسته ،  ادیب توانا  ، شاعر گرانمایه و پژوهشگر برجسته پس از سالها زندگی در امریکا سرانجام در  ۱۱ ماه جدی ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با اول جنوری ۲۰۱۹ در ایالت کالیفورنیای امریکا جان به جان آفرین سپرد و دار فانی را وداع گفت. روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که از کتاب گزیدهء اشعارش برای شما انتخاب شده است:

کوچهء خرابات

دگر به جنس هنر در وطن بهایی نیست

دگر به  کوی  خراباتیان  صدایی نیست

بهرطرف که نظر میکنم غم اندود است

مگر به  کشور  افغانیان  خدایی  نیست

اگر مسیح   به   بالینش   آید   و   گوید

دگر به درد دل این وطن  دوایی نیست

به ناجوانی  این  زنده گی  که  می بینم

دگر به آمد و  رفتِ  نفس  بقایی نیست

اگر به قسمت من بخت  واژگون گردد

نشان تیر اجل  را  دگر  خطایی نیست

چنان شکسته  مرا بار زنده گی امروز

که نیمه شب به لبم قوتِ  دعایی نیست

سخن به مرگ خلیلی درید دامن خویش

دگر ببزم ادب  بمسل  و صفایی نیست

زتوپ وراکت دشمن دل وطن خون است

دگر به سینهء این خاک ، جای پایی نیست

به   تیغ  غیر    دریدند    سینهء  خاکم

بهر  طرف  نگرم  چشم آشنایی  نیست

چنان به خون و به آتش کشیده شد امروز

که آن هرات و همان بلخ و پکتیایی نیست

بهر چه می نگری  سر بخاک  می ساید

درین ستمکده  یک قامتِ  رسایی نیست

زبان شیشه  بجز سنگ  کسی  نمی داند

دگر به اشک  تو کهزاد همنوایی نیست

یوسف کهزاد

منابع :

مقاله ای از استاد پرتو نادری

گزیدهء اشعار ( محمد یوسف کهزاد)

 

29 مارس
۱ دیدگاه

نیمه شب ها

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نیمه شب ها

نیمه  شب ها  با  خدا  خلوت  کنم

یار  بى  همتاى  خود  دعوت  کنم

تا  که  حاضر گشت رو بر او  کنم

راز دل  را  من  به او باز  گو کنم

او که   مى داند همه  اسرارِ   من

خسته  کی   گردد  از  تکرارِ   من

چونکه فرموده است درقرآن خویش

کى فراموشت کنم اى جان خویش

هر نفس که  مى کشى مى  دانمت

قصه  و اندویى  تو  مى خوانمت

گر  نباشم    من   با   تو    لحظء

هر چه  دادم  با  تو  با  اندازه ای

چند روزى در جهان  مهمان شوى

بعد  پرواز  کرده  با جانان شوى

هرچه کردى کوله بارى خویش را

گر گرفتى  دستِ  یک درویش را

آن تو  را آید  در آن دنیا به کار

کوله بارى  از گناه  با خود نیار

گفت  حنیفه  اى خداى مهر بان

دست ما گیر تا که باشیم  در امان

حنیفه ترابی بهنام

۵ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی

 

29 مارس
۱ دیدگاه

تنورِ عشق

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

  تنور عشق

مپرس از من و از درد  و  تلخی کامم

ز اشک وناله وغمهای بی سرانجامم

منم کبوتر  ِ بشکسته  بال  ِ زخمی تو

که  در امیدِ  پیامت نشسته    بر بامم

اگر توان  ِ  ترحم    نداری ای   صیاد

مپرس از قفس و صید و دانه و دامم

کجا توان که شوم پخته در حرارت ِعشق

که در تنور  ِ محبت   نپخته  و  خامم

اگرچه شهرت ِمن پرنموده مدرسه ها

ولی چه سود که در درس عشق ناکامم

  مکن   توقع   نام  ِ  نکو  ز من  زیرا 

ز عشق  ِ چشم تو دیوانه خوی و بدنامم

خدای  را مددی  کن  برای من ساقی

شرابِ   ناب   بده  از  لب    دلآرامم

وگر   شراب   ندارد  شمیمِ   لبهایش

به سنگ ِ کعبه شکن فرق شیشه و جامم

برای آنکه شود شعر ِمن عروس  ِفلک

ز آیه  آیه ی عشقت  بده  تو الهامم

مسعود خلیلی

29 مارس
۳دیدگاه

سفرنامه ناظر خودرو هروی

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

همچشمی با سفرنامه ناصر خسرو علوی

سفرنامه ناظر خودرو هروی

سفرنامه زنده یاد استاد غلی اصغر بشیر هروی ،  می باشد که پس از یک

سفر کاری که با تنی چند از روزنامه نگاران دیگر  بدعوت مؤسسات مطبوعاتی ایران

( اطلاعات و کیهان ) از کابل به تهران رفته بودند نوشته و  از شماره ۴۲ سال

 پنجم  هفته نامه وزین ترجمان  مؤرخ ۲۶ دلو (بهمن) ۱۳۵۱ خورشیدی

بصورت هفته وار به نشر می رسید.

، اینک پس از ۵۱ سال آنرا با خوانندگان عزیز ۲۴ ساعت شریک می سازیم.

 

قسمت سوم:

شبی با اهل مطبوعات

شام دوشنبه ۲ دلو ، از طرف سناتو عباس مسعودی صاحب مؤسسهء اطلاعات ، به افتخار روز نامه نگارانی که مهمان مؤسسهء اطلاعات بودند ، در منزل پانزدهم هوتل آریا شرایتون ، دعوتی بسیار مجلل ترتیب یافته بود که البته ما روزنامه نگاران افغانی هم دعوت شده بودیم ودر ساعت شش شام همراه با مهماندار مؤظف خود به آن جا رفتیم.

درین مهمانی علاوه بر تقریبا پنجاه نفر روزنامه نگار خارجی مهندس جعفر شریف امامی رئیس مجلس سنا ، مهندس عبدالله ریاضی رئیس مجلس شورا ، اقای حمید رهنما وزیر اطلاعات ، آقای باقر نیک انجام مدیر رونامهء فردا و عده ای از مطبوعاتیان ایران هم حضور یافته بودند .

محفلی بود ، مملو از صمیمیت و صفا و باید هم چنین می بود ، اگر اهل قلم نسبت به یکدیگر صمیمی نباشند ، از دیگران چه توقع می توان داشت.

آقای فرهات مسعودی پسر و قائم مقام سناتور مسعودی در سرپرستی مؤسسهء اطلاعات ، بگرمی از مهمانان افغانی استقبال کرد و از هر در سخن به میان آمد تا رسید به روابط ادبی افغانستان و ایران.

آقای فرهاد مسعودی گفت :

راستی مدتی است که ورود مجله « جوانان » که یکی از مجلات وابسته با مؤسسه اطلاعات است ، در افغانستان ممنوع شده و ما انتظار داریم که دولت افغانستان مجددآ ورود آنرا به کشور خود اجازه بدهد.

یکی از رفقا ، در پاسخ گفت :

شما بهتر میدانید که از ورود مطبوعات یک کشور به کشور دیگر ، در پهلوی هدفهای فرهنگی استحکام روابط دوستانه مردم هردو کشور نیز انتظاربرده میشود ، اما متأسفانه مجله جوانان ، این هدف عالی را از یاد برده بود و در جهت عکس آن حرکت میکرد و به انتشار مطالبی عاری از حقیقت می پرداخت که مطالعه آن جز اینکه احساسات مردم افغانستان را جریحه داد می ساخت ثمر دیگری نداشت.

یک رفیق دیگر ما گفت :

علت منع ورود مجله جوانان به افغانستان هم جز آنچه برادر ما گفت چیز دیگر نبود ، آیا اگر شما بجای ما می بودید همین کار را نمیکردید؟

آقای مسعودی گفت :

اگر چه تصور نمیکنم که نویسنده مطالبی که شما میگویید از راه سؤ نیت دست بقلم برده باشد ، ممکن است سهو کرده باشد و ممکن هم هست که عمدآ چنان مطالبی را نوشته باشد ولی بهرحال ، چون مجلهء جوانان مربوط به مؤسسه اطلاعات است و اطلاعات هم برای تمایلات برادران افغانی ارزش و احترام  خاصی قابل است . من از اینکه در مجله جوانان چیزی بخلاف انتظار برادران افغانی ما انتشار یافته است خیلی متأسفم و اطمینان می دهم که ازین پس چنین کاری صورت نخواهد گرفت و بخصوص در انتشارات مؤسسه ما مطلبی ازین سنخ بنظر نخواهد رسید و بنا برین بازهم آرزوی خود را در باره اجازه ورود مجله جوانان به افغانستان ، اظهار می کنم.

چطور دری فارسی شد ؟

در آن محفل ، یکی از منسوبان مطبوعات ، از نویسندهء این سطور پرسید : شما چطور به این روانی صحبت می کنید ؟

مخلص شما جواب داد :

مگر توقع داشتید که با لکنت زبان صحبت کنم؟

او گفت : استغفرالله  ، منظور من این بود که شما به زبان فارسی خیلی خوب صحبت می کنید می خواستم بپرسم که این زبان را در مدرسه یاد گرفته اید یا همینطوری در وطن شما رایج است ، چون می بینم که حرفهای ما را خیلی خوب می فهمید و خودتان هم خیلی خوب حرف می زنید.

مخلص شما گفت :

معذرت می خواهم ، مثل اینکه جنابعالی اطلاع ندارید که این زبان اصلا در محیط افغانستان به وجود آمده ، در همانجا پرورش یافته و رشد ونمو کرده و بعدا دامه اش به سرزمین های دیگر واز آن جمله ایران وعراق و تاجکستان و هند وحتی یوگوسلاویا گسترده شده و هنگامی که به ایران آمده زبان پهلوی را که در قسمت های مرکزی و عربی و جنوبی ایران رایج بود از میدان بیرون کرده و خود جانشین آن شده ودر نتیجه شما اسمش را زبان فارسی گذاشته اید در حالی که اسم اصلی آن زبان دری است !

گفت : چرا ، چرا؟ من ازین موضوع اطلاع دارم ولی خیال میکردم که امروز تنها در دبستانها و دبیرستان های افغانستان به صورت یک مضمون ادبی ، تدریس می شود و بین سایر افرا عمومیت ندارد.

گفتم: پس اجازه بدهید به اطلاع شما برسانم که ما در افغانستان دو زبان رسمی داریم که یکی پشتو و دیگری دری است ، این هر دو زبان در مکتب ها و مدرسه های ما یا به اصطلاح شما در دبستانها و دبیرستان های ما دوش به دوش یکدیگر تدریس می شود ، از طرف دیگر ، سایرطبقات مردم چون ناچارند که منظور ومقصود خود شان را به یکدیگر افهام و تفهیم بکنند. اگر زبان مادری شان پشتو است از فرا گرفتن زبان دری ناگزیرند واگر دری زبان هستند ازیاد گرفتن زبان پشتو ناچارند و بهمین سبب من می توانم ادعا کنم که نسبتآ آنقدر گوینده و متکلم به زبان دری که درافغانستان است ، در ایران نیست.

گفت : آقا چه میفرمایید؟ چطور همچو چیزی ممکن است ؟

گفتم : همانطور که دودوتا چهار تا می شود ، آخر مگر نگفتم که هریک از دری زبان ها و پشتو زبان های ما زبان دیگری را یاد دارد ، پس روی این حساب هر فرد افغانی دواللسانین است و به دوزبان پشتو و دری می تواند تکلم کند.

گفت : خیلی جالب است ، ممکن هست که یک جمله یا عبارتی به زبان پشتو برای من بگویید ؟

گفتم : چرا نه ؟

و  در همان وقت این بیت شیوای رحمان بابا بیادم آمد و گفتم :

لکه  ونه  مستقیم  پخپل  مکان  یم

که خزان را باندی راشی  که  بهار

وبعد آنرا به شعر دری چنین ترجمه کردم :

بر جای خود درخت صفت هستم استوار

دیگر چه  باک ازاینکه خزانست یا بهار

گفت : خواهش میکنم : این شعر و اسم گوینده اش را با ترجمه آن به رسم یادگاری در دفترچه من بنویسید ، و من هم نوشتم.

دوست ما گفت : ببخشید : شما از گسترش زبان فارسی …

گفتم : زبان دری .

گفت : خیلی خوب ، زبان دری ، شما از گسترش زبان دری تا حدود یوگوسلاوی یاد کردید ، ممکن است توضیح بدهید؟

گفتم : بلی ، زبان دری از طریق ترکیه ، به یوگوسلاویا رفت و در آنجا بقدری نفوذ کرد که یک عده از شعرای آن کشور به این زبان شعر گفتند که اسمشان در تاریخ ادبیات اروپا درج است و شاید تعداد آنها به انزده شاعر برسد . البته اسم  همه آنها بیاد بنده نیست ، اما از یکی از آنها که هرگس نام داشته و در قرن هفتدهم میلادی زندگی میکرده ، این شعر را برای شما میخوانم:

مکتوب  جانفزای  تو  آمد  به  سوی  من

چون خوانده گشت بر دل سوزان نهادمش

از  ترس  آنکه  آه   دل    من   بسوزدش

فی الحال  بر  دو   دیده  گریان   نهادمش

از خوف  آنکه  آب  دو  چشمم  بشویدش

از  دیده   بر  گرفتم  و  بر جان  نهادمش

گفت: این شعر را هم در دفترچه من بنویسید ونوشتم .

محفل تا ساعت نه شام دوام یافت و بعدا هریک از مدعوین با میزبان خود ودیگر مهمانان وداع کرده براه خود رفت و ما نیز پس از خدا حافظی به اقامتگاه خود در هوتل کینگز بای گشتیم در حالی که برف بشدت می بارید و شیشه های موتر را متأثر می ساخت.

ادامه دارد …

29 مارس
۳دیدگاه

بهار آرا

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

 بهارآرا

به  فصلِ  نوبهار آبستنِ  گل  را  تماشا کن

گل آورده به عقدِ خویش بلبل را، تماشا کن

بنازم عشق بازی را که مشتاقانه  می پیچد

به دورِنسترن، گیسوی سنبل  را تماشا کن

به سازِباد، روی شانه های  بیدِ مجنون هم

غِرِموی درازو رقصِ  کاکُل   را  تماشا کن

زبعدِ فصلِ سردِ سختِ دی، نشوو نماها، از

بهارِخوشگوارِشوخ و شنگُل را تماشا کن

خمارآلوده شد باغِ جهان، چون ساقی هستی

گرفته درکف اش جامِ پُراز مُل را تماشا کن

زمان مطبوع، زمین مینو برآمد، دختِ فروردین

نموده غارتِ دل ها، چپاوُل  را  تماشا کن

بهارآرا شده، گل کاشته، شوق آفرین گشته

میانِ   باغچه ،  کارِ  قرنفُل  را  تماشا کن

سه فصلِ سال را کرده صبوری تا گل افشانده

طلوعِ طالع و طرحِ  تحمُل  را   تماشا کن

دگرگون ساخت اوضاعِ  چمن را سبزجوشی ها

تب و تابِ تمامِ  این  تحول   را  تماشا کن

علی احمد زرگرپور

دوم حمل ۱۴۰۳ خورشیدی

 

29 مارس
۱ دیدگاه

از شنبه تا پنجشنبه

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

                            از شنبه تا پنجشنبه  

 « طنز »

شنبه : به پوهنتون نرفت و آهسته گفت امروز فقط  یک ساعت درس  داریم  کسی نمی آید من هم به پوهنتون نمی روم.

یک شنبه: صبح  که از خواب  بیدار شد خود را خسته احساس کرد و از رفتن به پوهنتون منصرف  شد با خودش گفت ، غیر حاضر نمی شوم  باز نوت را از کسی خواهم گرفت.

دوشنبه : آهسته آهسته طرف پوهنتون رفت ، نیمی از ساعت درسی گذشته بود که وارد صنف شد. استاد درسش را به  آخر رسانده بود  و دیگر همصنفی  ها خمیازه میکشیدند. پس از چند دقیقه, ساعت ختم درس را نشان میداد و همه صنف را ترک کردند.

سه شنبه : به عجله به صنف رفت ولی قبلا  استاد پیام گذاشته  بود که از جانب محل کار اولی اش  به سفر رفته و به  درس حاضر شده نمی تواند.

چهارشنبه : با انرژی و تازه به صنف رفت وقصد داشت خوب بیاموزد  ولی استاد ازینکه  نصاب صنف تکمیل  نبود از تدریس منصرف شد و درس را به جلسه بعدی موکول کرد.

پنجشنبه : در تقسیم اوقات  جلسه  درسی د رنظر گرفته نشده بود بلکه بحث آزاد پیش بینی شده بود ، چون کسی موضوعی برای بحث نداشت استاد همه را رخصت کرد.

چهار سال اینهمه زحمت کشید و آخر متخصص شد.

29 مارس
۱ دیدگاه

زبان شیرین پارسی

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

مخمسی بر یک غزل شاعر زنده یاد مرحوم قهار عاصی

زبان شیرین پارسی

زبان   نیم  قاره ی   آسیاست   پارسی

شرین و دلپذیر و خوشنواست  پارسی

از بهر ما حسین  و دل آراست  پارسی

دریای عشق و موج گهر زاست پارسی

اوج ادب ،  نوازش  دل هاست  پارسی

 

در  بزمِ   عاشقان  صفا   زیورِ   سخن

خوشبوچوعطرعود وکه درمجمر سخن

آراسته  شد به او همه  با ل و پر سخن

در سر  زمین عاطفه  ها  محور  سخن

خورشید  تابناک  چه  زیباست  پارسی

 

در حرف حرفِ صحبتش بینی کمال مهر

از آسمان  سبز   او   ریزد   شمال  مِهر 

در واژه های  نغز او  رنگین  مقال مهر

گسترده  در  مسیر  عبورش  زلال  مهر

آهنگ    دلنشین   غزل هاست   پارسی

 

خواهند اگربه مطلبی روح و روان دهند

یا  زینتی   به  پیکره ی   واژگان  دهند

لابد  مقامِ  عمده ی  با  این   زبان دهند

آنجا که  عشق  را  بنگارند  جان  دهند

قلب سخن  قریحه ی  یکتاست  پارسی

 

ور تو سخن  ز واژه های  ژرف  میزنی

حرف سپید و راست همچو برف  میزنی

با خنجری سخن  ز نحو و صرف میزنی

گر  با  من  از حرارت  دل حرف  میزنی

روح  کلام  وعطر سخن هاست  پارسی

شیخ خنجری

۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی 

کابل – افغانستان

29 مارس
۳دیدگاه

سلسله

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

سلسله

۱۴

دوری بردست دگر از دل  من  حوصله را

در کجا  مانده ام  آیا  طرب   و  هلهله را

دانه در دانه  به  تار  دل  من    مروارید

تا  کنم  جلب  نگاه  تو   مگر  سلسله را

راست کوتاه ترین راه میان من و توست

نقطه بر نقطه گذارم  چه   کنم  فاصله را

هرشب همسایه شکایت کند  از دک دک تو

ای دلم چند کشم  وحشت  این   زلزله را

شکیبا شمیم

28 مارس
۳دیدگاه

صدای گم شده

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

صدای گم شده

                                به زن افغان

صدایم را پرندگان ربودند

صدایم همبستر بیگانگان بود –

در سرزمین بی‌ صدا و تو خالی‌ از-

احساس انسان بودن

وجهش …

صدایم را پرندگان به آهوان مضطرب

و سر خوش صحرا ها داده بود ند-

تا به دشت های خشک شده

از زیستن بسپارند

و من در عمق پر خروش  ترین لحظه ها

بی‌ صدا شده بودم

فریادم در گود ترین چاه نفس هایم

آرام به خواب رفته بود

از بی‌ صدایی به خودم می‌ لرزیدم

از بی‌ صدایی به انتهای وجودم می‌ اندیشیدم

از بی‌ صدایی خودم را

با لباس های رنگین

دلخوش می‌ ساختم …

صدایم را از دور می‌ شنیدم

که با من غریبه بود

و از بودن با من منزجر

نفرت را می‌ دیدم

که با صدایم عشق بازی می‌ کرد

و در زیر درختان کاج

عرق های سردش را خشک می‌ کرد

هدیه نفرت

عشقی‌ بود پر از فریب

پر از تقلب

پر از خالی‌ بودن

و پر از واژه های توهم

و دستانی پر شده از نا امیدی ها

و این صدای ساکت

و عقیم شده از هستی‌

در دستانش چیزی نداشت

مگر ستودن گمراه کننده

و بی‌ مفهوم زندگی‌ …

و دشت ها

و صحرا ها

و آهوان

و بره ها

صدایم را دیده بودند

شنیده بودند

و از عشقش سهمی برده بودند

و آن  خوش باوران ساده دل

دمی در کنارصدایم زیسته بودند

و به او عشق ورزیده بودند

در اوج بی‌ صدایی

و قدرت خفقان آور ناتوانی

و در انتهای نفس های خوابیده از احساس

در گودال پر عمق غربت

صدایم را دیدم

صدایم را شنیدم

و صدایم پر امید تر از پیش

به سراغم آمد

مرا چون گمشده یی به آغوش کشید

و بار دیگر با من هم سفر گشت

گرمای وجودش را احساس کردم

که خواب سردی ها را ربود

قصه های کهنه را یک به یک بدور ریخت

و در باغچه دلم

سفره ی سروده هایش را دوباره پهن  کرد

آرام آرام دستم را گرفت

و مرا در نردبان کاغذی زندگی‌

همراه گشت

با خطوط  درشت و پر معنی‌

مشق های تازه تری نوشت

و در اوج بی‌ صدا یی

دوباره با صدا شدم …

هما طرزی

نیویورک

۱۷ نوامبر ۲۰۱۰

28 مارس
۱ دیدگاه

قیدِ جنون

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

 قید جنون 

با غیر چو آسوده و بی گانه ی  خویشیم

بی گانه ز همخانه و کاشانه ی  خویشیم

بر حالت   ویرانی  ما   چیست   تعجب ؟

ویرانگر دیوار  و در خانه ی   خویشیم

بر  دیدن  ما   خسته  دلان   سیل  نیامد

تنها تنِ این گوشه ی ویرانه ی خویشیم

اسباب  شکستیم   و  فتادیم   به   گریه

ما خوار ازین خصلت طفلانه ی خویشیم

با شمعِ شبِ  افروز عجب  کینه  گرفتیم

خودشیفته گردیده و پروانه ی خویشیم!

دندان   که  نمودیم  به  هر باغ  چو ارّه

ما رانده ز هر باغ ز دندانه ی‌ خویشیم!

در قید ج نونیم  و  خرَد  نیست  ملامت

دیوانه ز دست  دل  دیوانه ی  خویشیم

ماییم و همین  محبس  اوهام و  تجاهل

گشتیم چو زندانی و زولانه ی خویشیم!

در صیدگهِ   حادثه  درگیرِ  خود  استیم

خود دام ره خویشتن و دانه ی خویشیم!

یک پا ورقی هیچ به صد صفحه ز ما نیست

بیهوده پُر از لاف ز افسانه ی خویشیم

در میکده ی عشق که سرشار بوَد  می

ای داد که محدود به پیمانه ی خویشیم!

(حکمت) به  بر  یار شود  تازه  دل ما

دلباخته ی   الفتِ   جانانه ی  خویشیم!

حکمت هروی

ملبورن – استرالیا

28 مارس
۱ دیدگاه

کهن افسانه ها

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

کهن افسانه ها

برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان

شب یلـدای تار زلف هجـران را دهـد پایان

خروس صبحدم درگوش یلداشب میخواند

که طفل آفتاب آورده با خود برف ویخبندان

کلاغ پیر غرغر می زنـد برشاخۀ خورشید

ولی با چنگ زهره میسراید بلبل خوشخوان

کلاه و نیزه وخورجین و رخش تیزگام آرید

که بهـرام فـلک یاری کـنـد با رسـتم دسـتان

دل ازشیر ورخ ازخورشید عالمتاب میگیرم

قمر افشان کنم تا مشتری را درشب هجران

هـلال مـاه را بـا تـاق ابـرو می کـنمتـشبـیه

که یـزدان سخن تیرادب را می دهد جولان

من و دل تا که بـر عـرابۀ خورشـید بنشینیم

زکیوان بگذرد در لحظه یی گردونۀ گردان

کلاه مهـر بـر سر می نهد پـیـر خـرد آن دم

که در جـام جـم دوران ریـزد بـادۀ رخـشان

فلک از ناوک مژگان عاشق کرد تیرش را

که آب زندگی ازسنگ خارا می زند فوران

نماد شادمانی را صلیب رنج و غم بشکست

قـرون تـیـرگی شـد جانـشـین پـرتـو زروان

نیابی در زمین و در زمان هرگز جانداری

اگر خورشید نورافزا شود از دیده ها پنهان

نـزاده مـادر لای و لـجــن هـرگـز انـسـانی

ز قعـر تیرگی ها کی برآیـد مهر نورافشان

بشررا درتنور نفرت ونفرین وجنگ افکند

بـه نـام دهـشــت یَـهُـوَه و جبّاری و فـرمان

کتاب سوزی تمدن را به قعـر تیرگی افکند

کتابخـوانی کند دنیای انسان را نـور افشان

ندارد حاصلی کشتار و ویرانی بجر نفرت

ولی عشق ومحبت شهردل رامیکند عمران

بـه جای قبله و دیـوار زاری کعبۀ دل سـاز

که حکم مطلق و افراطیت آورده در میدان

طلسم تنگ باورهای مطلق را ز بن بشکن

به زنجیر بسته روح ومغز آدم را درزندان

دل اهـریمنان تا صخرۀ تاریک شب گردید

خـدای مهـربانی هـا کـنـد روشـن دل پاکان

زاشـک دیـدۀ میترا کـشم  تصویر اشـکانی

که حماسـی کنم باعهد وپیمان نقل پارسایان

برآمد ازدل مشرق زمین مهر جهان افروز

نگیرد درغـروبستان طلوع شـرق دل پایان

در آیین خرد قـربانی و کشتار انسان نیست

مدارا و صفا و صلح وشادی میکند درمان

به جای تیغ خونین دانش و ابزار کار آورد

به جای کینه ونفرین، جشن ونیکی وآرمان

شکـوه گـنج تاریـخ و تمدن را کنون دریاب

که دارد ریشه اقلیم خراسـان در دل باستان

زمهر وماه و ناهید و عطارد قصه ها گفتند

بچنگ زهره در بزم فلک  آرم طرب جویان

سـرود ورقص وموسیقی کند شادان دلها را

نیارد جنگ و افـراط و ستم جز دیدۀ گریان

دل افـسـانـه پـرور در خـیــالات کهـن دیـدم

همـیشـه بحـر مـوّاج تخـیّـل در سـر انـسـان

کهن افـسانـه ها را با نگاه بکر و نـو خوانم

که عشق وعقل ودانش را کنم پیغمبردوران

پراز احساس ومهر وعاطفه سازید  دنیا را

جهانی درتکامل را نگردرحرکت و جریان

کتاب باز هستی را اگـر با چشم دل خوانید

هزاران باب بگشاییدوبی حدوحساب عنوان

رسول پویان

۲۴ دسامبر ۲۰۲۳ میلادی

 

 

 

 

 

27 مارس
۲دیدگاه

سنگ سنگِ وطن

تاریخ نشر: چهارشنبه ۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سنگ سنگِ وطن

در خاک خفته کوچه و پس کوچه های ما 

آتش   گرفته   سینه ای   درد  آشنای  ما 

بر گوش سنگ سنگ وطن ما صدا شدیم 

اما    ز  همراهان   نشتیدن   صدای  ما 

راه است  دور و  منزل  مقصود   ناتمام

دل در هراس  و آبله  گل  کرده  پای ما

خوان کرم کرامت خود  را  گرفته است

رزق حلال  رفته  به  طرف   سمای ما

از دست این عقب نگری های فتنه خیز 

سبقت گرفت  یک  قدم  از  ما عصا ما 

حتا به روز شادی ما اشک و ناله است

از بسکه خو گرفته به  ماتم  هوای ما 

بهر علاج بخت سیه سوزی مان طبیب

بنوشته است زهر  اجل  را   دوای ما

قربان ذوالجلال یت ای  ذات   کردگار 

کی مستجاب می شود آخر   دعای ما

محمود عاشقی چقدرسخت بوده است 

رو بر نه تافت بار دگر مه   لقای ما

احمد محمود امپراطور

دوشنبه ۶ حمل ۱۴۰۳ خورشیدی

۲۵ مارس ۲۰۲۴ ترسایی

 

27 مارس
۳دیدگاه

پنج دهه آشنایی و دوستی صمیمانه با زنده یاد استاد جلال نورانی طنز پرداز ، نویسنده ، ژورنالیست و پژوهشگر ورزیدهء کشور

تاریخ نشر: چهارشنبه ۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پنج دهه آشنایی و دوستی صمیمانه با زنده یاد استاد جلال نورانی

طنز پرداز ، نویسنده ،ژورنالیست و پژوهشگر ورزیدهء کشور

قیوم بشیر هروی

۲۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

امروز از بزرگ مردی یاد می کنیم که می توان او را از جمله پیشگامان طنز در کشور ما نامید.

زنده یاد جلال نورانی در ۳۱ سرطان ۱۳۲۷ خورشیدی در منطقه شیرپور شهر کابل دیده به جهان گشود ، پس از فراگیری دوره ابتدایی  و ادامه تحصیل در لیسه امانی  در سال ۱۳۴۶ خورشیدی سند فراغت گرفت و  وارد دانشکده حقوق دانشگاه کابل شد و در سال ۱۳۵۱ خورشیدی با اخذ درجه لیسانس فراغت حاصل نمود.

او از زمانی که در صنف چهارم مکتب بود به تقاضای پدرش عصرها پس از آمدن پدر به خانه به خواندن روزنامه های اصلاح و انیس به صدای بلند می پرداخت و همین امر باعث شد تا بیشتر علاقمند به مطالعه گردد. او پس از فرا گیری زبان آلمانی در مکتب کم کم شروع به ترجمه داستان های کوتاه برای مجله اطفال ( دکمکیانو انیس) می نمود.

روی آوردن او به طنزاززمانی آغاز گردید که در دفتر ژوندون با زنده یاد استاد بشیر هروی مقابل گردید، آن زمان استاد بشیرصفحه کچری قروت را در ژوندن سرپرستی می نمودند.

مرحوم نورانی درمقاله ایکه بمناسب بیست و ششمین سال وفات استاد بشیرهروی نگاشته بود چنین گفت:

” آشنایی من با استاد بشیر و خانوادۀ نجیب وی از اواسط دهه چهل آغاز شد. در تمام سالهای چاپ جریده تر جمان در کابل ، من به عنوان شاگرد و دستیار استاد معظم بشیر هروی با ایشان همکاری داشتم و با هفت نام مستعار برای ترجمان مطلب می نوشتم.

اینکه استاد بشیر هروی تا چه حد در تربیه ذوق طنز نویسی من و سایرآغاز گران طنز نویسی نقش اساسی داشته اند درین مختصر نمی گنجد “

  او  با رهنمایی و تشویق شادروان استاد بشیر هروی به طنز روی آورد و همکاری اش را در این راستا با ترجمان آغاز نمود و با نام های مستعار جیمنون ، بچهء جیمنون ، اشتوکا ، چوشکی ، شیر پودری خور ، گل سیب ، گلبدست و نورانی می نوشت. 

آری! مرحوم نورانی از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ که آخرین شماره ترجمان چاپ می شد همکار دایمی ترجمان بود.

پس از کودتای۲۶ سرطان ۱۳۵۲ و توقف نشرات ترجمان ، مرحوم نورانی در صفحه طنز و فکاهی مجله ژوندون و رونامه انیس وقت طنز گونه های می نوشت و طنز هایی را نیز از زبان های روسی ، بلغاری و ترکی ترجمه میکرد و نخستین مقالهء پژوهشی اش را با رهنمایی زنده یاد استاد بشیر هروی تحت عنوان طنز در اثار حکیم سنایی غزنوی  به رشته تحریر درآورد ودر سیمیناربین المللی حکیم سنایی غزنوی که در سال ۱۳۵۶ خورشیدی در کابل برگزار گردیده بود ارائه نمود. و همزمان همکاری با رادیو افغانستان را با نوشتن درامه ها ، پارچه های تمثیلی و نمایشنامه ها آغاز نمود.       

آری ! او هنوز دانشجو بود که در حلقات مطبوعاتی شهر کابل به حیث یک طنزنویس با استعداد شناخته شده بود.

پخش نمایشنامه‌های طنزی جلال نورانی از رادیوی افغانستان در نخستین سال‌های دهه ۵۰ خورشیدی آغاز شد و سبب شهرت او گردید. او سپس ۱۳۵۸ خورشیدی برای ادامه تحصیلات عالی عازم سن پترزبورگ در اتحاد شوروی سابق شد  ودر کنار یادگیری زبان روسی در رشته خبرنگاری سند فوق لیسانس را بدست آورد و بکابل باز گشت.                                                            

برخی از آثار مرحوم نورانی که اقبال چاپ یافتند قرار ذیل است :

۱ – ای همو بیچاره گگ اس

۲ – مربای مرچ

۳ – وغیره نویسی

۴ – طنز هایی از چهار گوشه جهان که شامل ۱۰۱ طنز از ۲۷ کشور جهان است و از زبان های روسی ، بلغاری و غیره ترجمه شده است.

۵ – چه کنم عادتم شده

۶ – طنز های منتخب و کارتون ها

۷ – مادر کلان ( داستان برای کودکان )

۸ – تیاتر کودک

۹ – تیاتر و مکتب  ، در مورد ترویج تیاتر در مکاتب به اضافه یازده نمایشنامه کوتاه دیگر.

۱۰ – شیوه های تشویق و تنبیه در مکاتب

۱۱ – قول شرف

۱۲- رنگ و بوی حرفه های ( داستان های منظوم از نویسنده ایتالیایی )

۱۳ – سحرگاهان اینجا آرام است

۱۴ – کاروان دوستی

۱۵ – فیلمنانه جادوگر سبز.

۱۶ – گفتاری در مورد ادبیات دراماتیک

و مهمترین اثری که از ایشان به جا مانده است هنز طنز پردازی میباشد که می توان گفت مفصل ترین اثر پژوهشی در مورد طنز است که نتیجه تقریبآ ده سال تحقیق و کارکرد شبانه روزی مرحوم نورانی بوده که با استفاده از منابع فارسی ، انگلیسی و روسی به رشته تحریر درآمده است  و اثری است منحصر به فرد  میباشد که تا قبل از آمدن طالبان در دانشگاه کابل بصورت اکادمیک تدریس میشد .

  در مورد کارهای مرحوم نورانی در استرالیا باید گفت که  همکاری چندین ساله شان با مجله افغانستان و جهان امروز که اینجانب مدیر مسئول آن بودم و در شهر ادیلاید استرالیا جنوبی منتشر میشد از سال ۱۹۹۹ آغازو تا سال ۲۰۰۳ ادامه یافت و متعاقبآ با همکاری هم مجله هنری گلبرگ را تأسیس نمودیم که تنها ۱۲ شماره از آن اقبال نشر یافت و ابتدا من آنرا در شهر ادیلاد منتشر میکردم و پس از نشر یکی دوشماره و نقل مکان نمودن من به ملبورن با همکاری هم  چاپ آنرا ادامه دادیم. 

آنچه جالب توجه میباشد:      

۱- همکاری مرحوم نورانی با پدرم زنده یاد استاد بشیر هروی (۱۳۴۸ – ۱۳۵۲) خورشید در هفته نامه ترجمان .

۲ – همکاری چندین ساله  مرحوم نورانی  با برادر گرامی ام محمد مهدی بشیر( در حال حاضر مؤسس و صاحب امتیاز سایت وزین ۲۴ ساعت) از برج حمل ۱۳۵۳ خورشیدی تا ماه جدی ۱۳۶۸ ( بجز سه سال « ۱۳۵۸ – ۱۳۶۱ » که مرحوم نورانی برای تحصیلات عالی به خارج رفته بود) در روزنامه انیس  و مجله دکمکیانو انیس و از اول دلو ۱۳۶۸ تا ثور ۱۳۷۱ خورشیدی که مرحوم نورانی رئیس مؤسسه نشراتی انیس بود و مهدی بشیر مدیر مسئول مجله د کمکیانو انیس. 

۳ – همکاری من با مرحوم نورانی از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ در مجله افغانستان و جهان امروز و مجله هنری گلبرگ.

اما آشنایی فامیلی ما با مرحوم نورانی و فامیل محترم شان از اوایل ۱۳۴۷  آغاز شد که با رفت و آمد های فامیلی  ادامه یافت و در حال حاضر نیز با خواهر بزرگ مرحوم نورانی محترمه استاد زلیخا نورانی که درملبورن اقامت دارند همچنان ادامه دارد.

ناگفته نباید گذاشت که مرحوم نورانی یکی از بنیان گزاران فعال انجمن فرهنگی ایالت  ویکتوریا استرالیا بودند که با همکاری محترم محمد اسلم اکرم ،محترمه زلیخا نورانی ، شاد روان استاد عبدالرؤف راصع ، شادروان آقای مسعود ، محترمه ممتاز مسعود ،  محترم مهدی دعاگوی ، محترم بشیر احمد کشتیار ،محترمه حبیبه عسکر ، محترمه شکیلا نصیر ،  محترم روانی ، محترم علی یار ،زنده یاد  انجنیر یونس عزیز ، محترم صاحب شکیب ، محترم انجنیر فرید رسیف ، اینجانب قیوم بشیر هروی و تعدادی دیگری از فرهنگیان و فرهنگ دوستان مقیم ملبورن پایه گزاری گردید، هرچند تعدادی از این دوستان نظر به دلایلی بعدآ از اشتراک در آن کناره گیری نمودند.           

و اما تصمیم رفتن به افغانستان پس از قریب ۱۶ سال زندگی در آسترالیا :

در آستانهء سال ۲۰۰۹ میلادی بود که جلال نورانی بعد از اقامت شانزده ساله در شهر ملبورن کشور آسترالیا ناگهان بکس سفری اش را بست و گفت : میروم افغانستان.

برای خدا حافظی با خانه اش رفتم ( خانه یی که نداشت یعنی آپارتمان کرایی اش).

پرسیدم : چرا میروی؟

به بکس بسته ایکه فکر می کنم حدود سی کیلو وزن را در خود جا داده بود اشاره کرد و گفت: میخواهم این را به افغانستان انتقال بدهم، حتماآ باید انتقالش بدهم.

لحن جدی این طنز پرداز که القابی چون داستان نویس ، نمایشنامه نویس ، پژوهشگر و مترجم آثار ادبی را هم پیشیروی نامش قطار می کنند ، مرا بهت زده ساخت. به سوی او چرخیدم و به چشمانش نگریستم ، میخواستم ببینم که به کی مانند شده ؟ به جیمز باند ویا کدام قاچاقبر حرفه یی ؟ دیدم به هیچ کسی شباهت ندارد، جزء  خودش، همان جلال نورانی که در چند سال اخیر در مجلهء هنری گلبرگ باهم همکار بودیم ، همان طنز پرداز وطن ما که مورچه زیر پایش آزار نمی بیند ، اما گاهی خرطوم فیل را دندان می گیرد ، از موش می گریزد ، اما سگ دیوانه را به لگد می زند ، از لگذ قاطر مست نمی ترسد ، اما گوسفند مظلوم را به خاطر « گوسفندی بودن» می نکوهد، گدی پران بازی را دوست دارد و از جنگ انداخت گدی پران( کاغذ باد) حتی در همین پس پیری لذت می برد و چون کودکان خیزک می زند که کدام کاغذ پران آن دیگری را به دست باد می سپارد و به قول بچه های کابل « آزاد» می کند، اما سگ جنگی ، مرغ جنگی و قچ جنگی را ابلهانه می داند.

از او پرسیدم:

خوب ،  میخواهی این بکس سی کیلویی را به کابل ببری؟

گفت: بلی ، باید ببرم.

دیدم که بهترین فرصت دست داده که با این طنز پرداز شوخی کنم ، گفتم:

کاکا نورانی ! اگر این بکس را از مواد مخدر پر کرده افغانستان می بری ، زیره به کرمان بردن است ،  اگر پر از دالر است ، محال است که آنرا از همین میدان هوایی ملبورن بگذرانی ، گیرم که همه به خواب خرگوشی رفتنند و بکس دالر را به وطن بردی ، بدان و آگاه باش که هنوز روی اقیانوس هند پرواز می کنی که اختطاف چیان در کابل برایت آهنگ « قدم بنه و فرود آ که خانه خانهء تست » را به افتخارت دسته جمعی می خوانند .    

اگر این بکس پر از قباله های شرعی و اسناد قانوی جایداد های هموطنان ساکن استرالیا است که میخواهی آنرا از غاصبان گرفته وبه صاحبان شان برگدرانی ، بدان و آگاه باش که زمین چوران شخ بروت و گردن کلفت در افغانستان صد ها هزار جریب زمین و ملکیت های دولتی را قورت کرده و آروغی هم نزده اند. این اسناد دست داشتهء ترا « درگیران » بخاری بادی گارد های خود هم نمی کنند.

نورانی برخاست و بکسش را باز کرد و گفت :

ببین در بکس من چیست ؟

به اندرون بکس سفری  او نظر کردم ، در آن جزء چند تکه لباس مستعمل چیزی نبود . بقیه اشیای داخل بکس دوسیه ها و پاکت هایی بودند که همه پر بودند از دست نوشته های نورانی و یاد داشت های شانزده سالهء این پژوهشگر از صد ها مأخد دری ، انگلیسی ، روسی و سایر یادداشتها و نوشته های او . من آگاهی داشتم که نورانی در آسترالیا برای نوشتن کتاب بزرگی در زمینهء طنز مشغول تحقیق است . در رابطه به طرحهای خود برای نوشتن چند کتاب تحقیقی دیگر نیز نورانی با من صحبت کرده بود. او برایم گفته بود که هفت یا هشت کتاب تحقیقی دارد  در زمینهء طنز ، انواع و اشکال طنز ، تیوری های طنز ، تکنیک های هنر طنز پردازی و تاریخچهء آن ،  او همچنان در بارهء ادبیات دراماتیک ، نمایشنامه نویسی و مطبوعات افغانستان هم مواد لازم را برای تدوین آماده نموده بود و در آن زمان میگفت که شاید چند مجموعه از داستانهای طنز و نمایشنامه های خود را هم به چاپ برسانم. اما نمیدانست  که چه زمانی را در کابل باید بگذراند تا با دست پر برگردد و از طرفی علاقمندی وی برای ملاقات نسل نوین کشور نیز مهم به نظر می رسید تا بداند در چه شرایطی زنده گی میکنند و اوضاع کشور از نگاه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی به چه منوال است.            

خلاصه اینکه جلال نورانی روانهء افغانستان شد . من به هر طریقی با وی تماس می گرفتم . ضمن صحبت های تیلیفونی فهمیدم که نورانی هدف اصلی خود را با جدیت و پشت کار دنبال کرده است و چندین کتاب جدید او به چاپ رسیده اند . در پهلوی آن مشغولیت های دیگری هم داشته ، از جمله تدریس در دانشگاهء کابل و کار در وزارت اطلاعات و فرهنگ به حیث مشاورنشراتی وزیر اطلاعات.

چهار سال گذشت تا اینکه شبی  زنگ تیلفون منزل ما به صدا درآمد ، با برداشتن گوشی تیلفون صدای آشنای جلال نورانی دوست عزیز و گرانقدرم را که پس از یک سفر طولانی از کابل برگشته بود شنیدم ، پس از مصافحه و احوالپرسی فردایش با همراهی دوست فرهیخته زنده یاد استاد عبدالرؤف راصع پژوهشگر توانای کشورم به دیدنش رفتیم .و ساعاتی را به گفت و شنود در بارهء اوضاع کشور و وضعیت نظام فرهنگی در افغانستان پرداختیم.

آری ! جلال نورانی طنزپرداز، درامه نویس و ژورنالیست ورزیدهء کشورما پس از چهار سال  بود وباش در کابل ،در اواخر ماه مارچ سال (۲۰۱۳) عیسوی در ترکیب یک هیئت عالیرتبهء افغانستان برای افتتاح نمایشگاهء آثار تاریخی افغانستان « گنجینهء باختر » به ملبورن آمده بود . به شهری که شانزده سال در آن میزیست.

دیداری تازه شده و من با استفاده از فرصت مصاحبه مفصلی با نورانی عزیز انجام دادم که درهمان سال از طریق سایت ۲۴ ساعت به نشر رسید.

پس از این مصاحبه نورانی به افغانستان رفت و دیگر برنگشت و سرانجام در ۲۷ مارس ۲۰۱۷ میلادی در شهر کابل بر اثر سکته قلبی جان به جان آفرین تسلیم نمود و در کابل بخاک سپرده شد ، اما  آنچه بر درد از دست دادن نورانی افزود بی توجهی حاکمان بی کفایت کابل بود و در رأس آنها وزارت اطلاعات و فرهنگ ، وزارتی که سالها نورانی در آن خدمت کرد و در اواخر عمرش نیز بحیث مشاور وزیر ایفای وظیفه می نمود ، طوریکه پیکر پاک این انسان آزاده و پاک طینت در زادگاهش مانند بیگانه و غریبی که هیچ کسی را نداشته باشد بخاک سپرده شد.  در حالیکه خدمات نورانی را هرگز تاریخ و مردم افغانستان فراموش نخواهند کرد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم دو مرثیه از من که اولی را پس از شنیدن خبر درگذشت نورانی بزرگ ودومی در نخستین سالروز وفاتش سروده بودم:

داغ فراق

دوباره فصل بهارم  خزان  دیگر شد

هوای مُلک دلم دور  ز نور اختر شد

جلالِ شوکتِ نورانی ام  فسرد  دریغ

روانه سوی  خدا با  ندای  داور شد

قلم گرفت بدستش که خنده ها بکنیم

به طنز های دلش همنوا و یاور شد

تمام عمر به کس الفتش دریغ نکرد

کتاب خاطره اش بردلم چه پر پر شد

« بشیر» دعا نما شادمانه روحش باد

کنون زداغ فراق دیده ام زخون ترشد

۲۸ مارس ۲۰۱۷

 

            ناله ی دلها          

رفتی  و در هوای تو  تنها  نشسته ام

با درد و آه وغصه و غم ها نشسته ام

تو با  کتاب  طنز و صفا  بخش زندگی

من  با  کتاب   ناله ی  دلها  نشسته ام

رفتی جلال و باغ  وطن زرد وزار شد

من  در  فراق  رفتن  گلها   نشسته ام

رفتی  جلال وداغ تو ماند  بر دلِ وطن

من درسکوت وظلمت شبها نشسته ام

رفتی جلال  و طنز  وطن  ناتمام  ماند

من با  هزار  خاطره  یکجا  نشسته ام

بازا« بشیر» که نام جلال  جاودان شد

من با  امید  و روزن  فردا  نشسته ام

 قیوم بشیر «هروی»

ملبورن – استرالیا

سوم اپریل ۲۰۱۸

26 مارس
۱ دیدگاه

بادهای رقصان

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بادهای رقصان

۱۳

به خشمی موج می آید نه کشتی و نه  نوح  اما

تمام چشم ها کور  و نه  عیسی و نه  روح  اما

تمام  باد  ها  رقصان   سلیمان   نیست  آثارش

تمام مار ها  پیچان  نه  موسی   و  نه  کوه اما

تمام   دست   ها   بسته  تمام   قلب   ها  خسته

شفق هر روز می آید نه صبح و نی صبوح  اما

کتابت هاست بی کاتب صداقت  ها  همه   کاذب

قلم بی رنگ می چرخد نه جاه و نی  شکوه اما 

چنان مور و ملخ با هم ، تمام داغ  و  یخ  با هم

به دور کعبه ی اکبر نه  فرد  و  نی  گروه  اما

 شکیبا شمیم

۱۴ سپتامبر ۲۰۱۸