۲۴ ساعت

10 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شهید عبدلرؤف پاییز حنیفی نویسنده ، شاعر و طنز پرداز توانای کشور

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۰ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شهید عبدلرؤف پاییز حنیفی

نویسنده ، شاعر و طنز پرداز توانای کشور

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

۱۰ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

 یکی دیگر از شخصیت های بارز فرهنگی شهید عبدالرؤف پاییز حنیفی میباشد ، او در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در شهر کابل و در یک خانواده نسبتاء بی بضاعت چشم به جهان گشود.  

زنده یاد پاییز با وجود همه مشکلات وسختی های خانواده گی توانست با استقاده از مدارس شبانه دیپلوم صنف ۱۲ را بدست بیاورد ، اما مشکلات اقتصادی و تنگدستی ناشی از آن مانع ادامه تحصیل برایش در دانشکدهء حقوق و علوم سیاسی بود که سخت بدان علاقه داشت.    

اما با پشت کار و علاقه ای وافری که به مطالعه و نگارش داشت از هیچگونه تلاش شبانه روزی دریغ نکرد و قلم بدست گرفت ونوشت و در ماه اسد ۱۳۴۸ به جمع همکاران و طنز نویسان منظوم جریده ترجمان پیوست و نخستین شعر طنزی او در شماره ۱۶ سال دوم نشراتی ترجمان اقبال نشر یافت.                                                                          

او را میتوان از جمله یکی از پرکار ترین نویسندگان و شاعران طنز پرداز کشور دانست که با وجود دسترسی نداشتن به امکانات ، زیبا می سرود و عالی می نوشت . او پژوهشگری بود که بیشتر عمرش را صرف نوشتن برای کودکان و ادبیات عامیانه نمود.                    

نخستین مجموعه از نوشته های طنزی پاییزی در سال ۱۳۴۷ زیر نام « لبخند» در شهر کابل به زیور چاپ آراسته شد. گفته میشود که این اثر سالها بعد در ۱۳۷۹ خورشیدی  بار دوم به اهتمام محترم دکتور اسدالله شعور در پشاور تجدید چاپ یافت .                                طنز های  پاییزی نیز هرکدام بیانگر مشکلات قاطبه مردم بودند که نقادانه به زبان طنز بیان می شد و بدون شک گاهی برایش مشکل آفرین بود.                                                    

در  قسمتی از مقاله ایکه توسط محترم استاد پرتو نادری نویسنده و پژوهشگر عزیز  نگارش یافته و در سال ۱۳۹۰ خورشیدی از طریق سایت وزین خراسان زمین منتشر شده چنین می خوانیم:                                                                                                           

” در ادبیات معاصر افغانستان ، پاییز حنیفی بیشتر به نام پژوهشگر عرصهء دانشهای عامیانه شهرت دارد . به یقین می توان گفت که او در این زمینه از شمار پیش گامان است. عرصه دیگری که او در افغانستان شهرت دارد عرصهء ادبیات کودک است.                   

پاییز حنیفی نه تنها آثار قابل توجهی برای کودکان در نظم و نثر نوشته ، بلکه ترانه و افسانه هایی عامیانه را برای کودکان نیز گردآوری کرده است . یکی از برازنده گی کار زنده یاد حنیفی در این زمینه این است که او چنین آثاری را بیشتر از ساحه گرد آوری میکرد نه از کتابخانه ها . از این نقطه نظر چنین آثار او از اهمیت بزرگ پژوهشی و اصالت برخوردار است.”                                                                                                            

آثاری که از زنده یاد پاییز حنیفی به یادگار مانده است گنجینه هایست که هرکدام در جایگاه بلندی در فرهنگ معاصر افغانستان جای دارند.                                                        

این آثار عبارتند از:                                                                                           

تبسم – مجموعه ی اشعار طنزی

عجب و رجب ، مجموعه ی سروده های انتقادی و انتباهی در دو جلد

نیلوفر – مجموعه ی از چند بحر طویل.

نفحه – مجموعه ی سروده های اجتماعی.

گنجی از سخن – مجموعه ی از وجیزه ها.

فریب دوستانه – داستان .

دشلمه.

توضیحی بر ضرب المثلها.

سرود های محلی – مجموعه ی افسانه ها و آهنگ های مردم.

لبخند ( جلد دوم ) افسانه های عامیانه.

 ندا – مجموعه ی ترانه ها.

صد برگ – مجموعه ی سروده ها .

نگین الماس – مجموعه ی سروده ها.

ندای کودک – مجموعه ی ترانه های عامیانه برای کودکان.

جبران شکست – داستان.

با دریغ و درد که در زمان حیاتش مؤفق به چاپ این گنجینه های باارزش نشد .

و سرانجام زنده یاد پاییز حنیفی پس از یک عمر تلاش های خستگی ناپذیر و پدید آوردن آثار گرانبهایش پس از کودتای ننگین ثور و روی کار آمدن رژیم کمونیستی در کشور متأسفانه دستگیر و همزمان با چهل و یکمین بهار زندگی اش به شهادت رسید ، روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.                                                                           

اینهم یکی از سروده هایش که درشماره ۲۴ سال دوم نشراتی هفته نامه ترجمان مؤرخ سوم میزان ۱۳۴۸ خورشیدی بچاپ رسیده  بود:                                                               

بحث پراگنده

هیچ زن   را  دشمنی   بالاتر  از انباق  نیست

هیچ مردی خونجگر چون کاتب اوراق  نیست

وقت مطرب خوش بودبا آنکه با چنگ و رباب

مثل آن خرپولِ بی دانش دبنگ  و چاق  نیست

می خورد  در  راهرو  پیوسته   ژیگولو  تکر

چونکه چشمانش بجز درجستجوی ساق نیست

نغمهء خوش خیزد از تاری که خشکد دررباب

شور ما هم جز  نوای  روده های  قاق  نیست

در  سوار  بس   شدن  ،  چو  آدم   بی تربیت

با ادب بی رون و نوبت ، شله و شالاق نیست

از زمان با ده گز  تنبان   نشستن   پشت  میز

کمتر  از  تمثیل   عهد   چادری   دلاق  نیست

هیچ  مسئولین  نبینند   این   همه   شاریدگی

چشمشان چون روز محشر گرچه در تالاق نیست

وضع گردد هر قدر قانون در این  محنت سرا

جز  برای  خانهء  میز  و  کنار  طاق   نیست

از وجود  این  بنا  و آن  سرک  بیجا  خوشیم

پیش عمران رقیبان   شهر ما  قشلاق  نیست

هر قدر  یابیم    ما    کانِ    طلا   و   لاجورد

در خور یکماهه بردن از رهء   قاچاق  نیست

قصه های  از  نابسامانی   ما  گردد   درست

اینچو  ملک  پر فسانه  در  همه  آفاق نیست

دایهء   بیرحم    آب    انداخته   در  شیر  ما

ورنه شیر مامِ  میهن ، شیر بی قیماق نیست

کیسهء  ملت  تهی  گردد  همی   از  اختلاس

دستِ دزدان یکدمی کوته ازین  تبراق  نیست

چند  فرزندی   وطن   را  نیز   باشد  ناخلف

پس سزای  مادر آزاران  بغیر از عاق نیست

اعتلای ملک و ملت  را  چو شاعر  وا اسف

آنکه دراد قدرتی  در کار ها  مشتاق  نیست !

پاییز حنیفی

10 مارس
۱ دیدگاه

دنیای پر آشوب

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۰ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 دنیای پرآشوب

در این دنیای پرآشوب و فقر و فتنه دلتنگم

فـلـک بـر تار خـام زنـدگانـی کـرده آونگـم

ز جور ومحنت آوارگی فریاد و صد فریاد

تو گویی در فلاخان زمان افتاد چون سنگم

بدست مشتی افراطی کنندتخریب میهن را

تبرزین می خورد بن مایۀ تاریخ و فرهنگم

ترورووحشت وافراطیت ابزارِقدرت گشت

به چنگ تار شب های پرازترفند و نیرنگم

تجاوز پیشگان در خـرمن هستی زدند آتش

هلاک آتش و دود سلاح و فوج و سرهنگم

بـه رنگ تازه استعـمار و استـثمار آوردنـد

اســیـرِ بـنــدِ زنجـیـرِ گـرانِ ظـلــمِ افـرنگم

نه تنها نسل امروزین شـده قـربانی وحشت

به تاراج جهـالـت رفـتـه فـرّ تاج و اورنگم

نگـیـرد فـتـنهو جـور و سـتـم یارب پایانی

به مثل نسـل پـیـشین و کنون قـربانی جنگم

فلسـطین و فغـانـسـتان شـده پامال دژخیمان

دل دنـیـا نمی سـوزد چـرا بـر هردو سَتنگم

جهان را غرق اخبار دروغین و دغا کردند

دریـن زنـدان رنگـیـن مجـازی کاملن منگم

نوای سـاز دل ها در گلو خاموش می گردد

تعصب بشکند تنبور و نای و بربط و چنگم

گهـی چنگـیـز می آیــد زمـانـی قـهـــر آتیلا

دمی هیتلر وروزی روبه رو بـا تیمور لنگم

اتم را با سـلاح دانـش و تخـنیک بشکافـتـنـد

ولی درهیروشیما جهل قدرت کردبنگ بنگم

خــرِ مـلاصــرالـدیـن را بـالا کـنـیـد بـر بـام

که شاید عرعرخر برکشد ازچنگ خرچنگم

جهان ازعقل ودرک وفلسفه خالی می گردد

چه می داند رباط مصنوعی ازشعر وآهنگم

بسوزد آشـیـانـم بـر فـراز سـرو دیریـن سال

فـغــان بلـبـل آواره از فـرســنگ فـرســنگـم

نـشـد با ایـن دل درد آشـنایـم یک نفس همدم

انیس و مـونـسی تا کـم کـند از چهـره آژنگم

رسول پویان

۳ سپتامبر ۲۰۱۳

09 مارس
۳دیدگاه

موجِ روشن

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

موج روشن

میان شعله ها

قلبم تابندگی دارد

موج روشن نور

انعکاس عشق را مملو میسازد

در جان و تنم

تو مغروری و مستی و شوری

جنگل ما را ببر به طعمه شعله هایت

و سر شار از امیدی

آرزو ها کنی پرنور

ترو خشک به هم آتش زنی

خاکسترش سازی

تو با خود دشمنی داری

و دوستان را صفا و روشنایی میدهی

هدیه

عالیه میوند

فرانکفورت

۸ مارچ ۲۰۲۰

09 مارس
۳دیدگاه

قابِ کهنه

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

قاب کهنه

                           به همسرم

من ترا از قاب کهنه ی تقویم در آوردم

و در برگه پر نور قلبم گذاشتم

تو هنوز در من می رقصی

و تو هنوز در من نفس می کشی

و تو هنوز در من عشق را تکرار می کنی

ما خدایان عاشق

در سرزمین پرشکوه عشقیم

وقتی در خوابم

و دستانت بر بدنم می لغزند

و نفس هات

هنوز بوی عطرت را می افشانند

آه که گرمایت را چه نزدیک حس می کنم

آری تو از من جدا نیستی

و تو در من به عبادت نشسته ای

و من درکتاب زندگی ات استخاره می کنم

سال های خوشی را

در سر زمین عشق زیستیم

که صدات

همان نسیم پرتلالوی زندگی بود

که موهایم را به بازی می گرفت

و با تیک تاک قلبم همرا می شد

و آرامش من همان

آغوشت بود

و هنوز هر شب در آغوشت به خواب می روم

و بالشتت را

روی بالشتم میگذارم

تا بیشترین لحظه ها را

در آغوشت باشم

و هنوز در روز شماری زندگی

چشمم به در دوخته شده

تا روزی در را باز کنی و بگویی:

هما جونم حالت چطوره؟

هما طرزی

نیویورک

۹ جنوری ۲۰۲۴

09 مارس
۱ دیدگاه

چرا ما لبخند می زنیم ؟

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

چرا ما لبخند میزنیم؟

ما لبخند میزنیم، تا خوشحالی و رضایت خود را نشان دهیم. به نظـــــر می رسد، لبخند زدن ساده ترین عملی است که انسان قدرت انجام ان را دارد و لازم نیست کسی ان را به ما یاد بدهد. زیرا نوزاد از نخستین هفتهء بعد از تولد استعداد لبخند زدن را پیدا می کند! و هر قدر که سن او بالا مــــی رود، بیشتر متوجه می شود که لبخند زدن چقدر خــــــــوب است و در مقابـــــل لبخند زدن عکس العمل مطلوبی از پدر و مادرش دریافت می کند. هنگامی که نـــوزاد بیست هفته ای شد، پی می برد به اینکه لبخند زدن کی مطلوب ، و کی نامطلوب است. طفلـــــی دیده نشده که وقتی طفل دیگر ســـــــامان بازیش را از او می گیرد، لبخند بزند !

برخی از پزشکان بیماران خـــود را تشویق می کنند، که بیشتر لبخند بزنند، زیرا لبخند زدن برای سلامتی مفید است. بـــد نیست بدانیم، که برای پیشانی ترش کردن ۴۳ عضله با هم درگیر مـــی شوند، امــــــا برای لبخند زدن فقط ۱۷ عضله منقبض می شوند. بنابرین لبخند زدن آسانتر از عصبانیت است!

نوع لبخند ها نیز با همدیگر متفاوتند: لبخندی که ناشی از شنیدن لطیفه است. لبخندی که از روی تمسخر صورت می پذیزد. لبخندی کــــه به دنبال یک موفقیت حاصل می شود و ….. پس لبخند نوعی واکنش در برابر یک محـــرک خـارجی است.

ارسالی : محترم غلام محمد سعیدی 

هرات – افغانستان

09 مارس
۱ دیدگاه

بمان کنارم

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 بمان کنارم


دستى  بلند  کردم   ،   بر   آسمان   دیگر

این آسمان بلندتر ،  از  کهکشان  از دیگر 

من می کنم دعایت، خم می شوی تو برمن

می گیرم آن تنت  را  ، اما  تو  جان  دیگر 

صد بوسه گیر از من، دو بوسه ده بمن باز

یک بوسه را هم اکنون ، آن یک زمانِ  دیگر

شب را بمان کنارم ، آرامشم   دِه ای  جان

تا  من  ترا   ببوسم    مثل   شبان    دیگر 

رنگى نمانده بر من ، رویم شکسته در هم

این چهره زرد گردد ، در یک  خزان  دیگر

هر کس حسد بورزد ، بر وصلتِ دو عاشق

باشد کم  از  الاغ   و  ، مثل  سگان  دیگر

 پوهنمل احمد ضیا حق شناس

هرات – افغانستان

09 مارس
۱ دیدگاه

زورقِ شکسته

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

زورقِ شکسته

تا کی چو شمع  در دلِ  شبها  گریستن

مُهرِ سکوت به لب  زد ه تنها گریستن

چون زورقی شکسته به گردابِ غم اسیر

یا همچو موجی در دلِ  دریا   گریستن

دیوانه وار  سر  به  بیابان   نهادن  و

اندر  قفای    محملِ    لیلا    گریستن

در مجمرِ زمانه چون  اسپند  گداختن

مانندِ  لاله  در دلِ    صحرا   گریستن

از عرش ناله های حزین را شنیدن و

از  فرشِ  تیره  تا  به   ثریا گریستن

آتش گرفت گلشن و ویران شد آشیان

بهرِ  فنای   مرغکِ   شیدا  گریستن.

مریم نوروززاده هروی

بیست و پنجم جوزا ۱۴۰۱ خورشیدی

 ۱۵ می ۲۰۲۲ میلادی

 از مجموعهُ”میهنِ عشق “

هلند

09 مارس
۳دیدگاه

فریب

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 

 فریب

(۴)

نعمه ء نی  نمی رسد  از   نی   نینواز ما

بوی  تنور  گم  شد  ا ز  پیرهن   خباز ما

دست زنخ گرفته را  پای به خواب میرود

نیست گناه قسمت این دست ز  پا دراز ما

پیر به رقص می‌شود از طرب صدای خود

گوشه گرفته  بی  صدا  دخترک  طناز ما

خشم سوار می رسد ترس پیاده  می شود

مهر کجاست تا کند  از سر لطف   ناز ما

دل   به  خد ا  نداده   و   منتظر  کرامتش

باز دوباره می رسد  در  کف  ما  نیاز ما

لشکر کینه چون رسد زهر نشسته درعقب

سوز به  خنده  آورد   کو تهی   گداز  ما

این چه فریب می دهیم هم خود و هم خدای خود

طعنه دهد سجود را  جامه ء بی  نماز ما

شکیبا شمیم

 ۲۰۱۶ المان

09 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد صاعقه احراری (هروی)

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد صاعقه احراری (هروی)

 

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

امروز از بانوی فرهیخته ای یاد میکنم که عمرش را صرف تربیه فرزندان سرزمین ما سپری نمود ، این بانوی فرهیخته مرحومه استاد فاطمه صاعقه احراری « هروی » شاعر خوش کلام ، نویسندهء توانا و آموزگار با سابقه معارف کشور بود که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شهر هرات دیده به جهان گشود.                                                         

استاد صاعقه هروی از خانوادهء فرهیخته و آگاه هرات  و دختر زنده یاد استاد عبدالله احراری و برادر زادهء مرحوم استاد عبدالکریم احراری بود                                        

که  سالها در مکاتب هرات ، بادغیس ، کابل و پروان بعنوان معلم ، سرمعلم و مفتش کار کرد و در تربیه اولاد وطن از هیچ سعی وتلاشی دریغ ننمود.                                            

مرحومه صاعقه احراری  مدتی نیزبحیث مدیر مسئول مجلهء مهری هروی در هرات خدمت نمود. و نوشته هایش در مجلات و جراید کشور به چاپ میرسید.                                    

اشعارش سلیس ، روان و پرمحتوا میباشد ، این بانوی فرهخیته سالهای زیادی  از عمر عزیزش را برای تربیه اولاد وطن صرف نمود ، پس از مهاجرت به کشور آلمان در سال ۱۳۶۷ خورشیدی  نیز برای مدت چهار سال به اطفال مهاجر افغانستان در آلمان خواندن ونوشتن زبانی مادری را آموزش میداد.       

 درماه جولای ۲۰۱۱ میلادی بود که پیامی از جانب استاد عبدالجبار توکل هروی برایم رسید که از محفل بزرگداشت از نودمین سال تولد بانو صاعقه یاد نموده بودند و از من خواستند اگر شعر یا پیامی درین مورد داری بفرست تا در آن محفل خوانده شود.چنانچه با پیام کوتاهی سروده ی ذیل را سروده و برای شان فرستاده بودم:                                                   

 صاعقه

به بانویی که  خوب  و  مهربان است

کلامش  دلنشین  در هر  زمان  است

سخن  بی   پرده    گوید     از   تظلم

ندارد باک   چون   شیر  ژیان  است

ز  دردِ   میهن   و   از   حال   مردم

بسی برگونه اش  اشکی روان  است

ز  بیدادی    که   آمد     بر   دیارش

همیشه  دل شکسته  در  جهان است

دمی   نالد     ز     طوفان   حوادث

به حق گوید هر آنچه  را عیان است

هرات    باستان     شد    زادگاهش

واشعارش بسی خوب وروان است

وجود او به دشمن رعد و برقیست

چو گویند  صاعقه   از آسمان است

به   احراری    ملقب    نام   او  شد

که او یک  شاعرِ شیرین  زبان است

« بشیر»  دارد سلام و  صد  درودی

به  بانویی که  روح   شاعران  است

۲۷ جولای ۲۰۱۱

ملبورن – آسترالیا

آنچه در خور تحسین و قابل قدر است بزرگداشت از مقام این شخصیت فرهنگی بوده که در زمان حیات وی  برگزار شده است. طوریکه اطلاع یافتیم پس از برگزاری  محفل بزرگذاشت از نودمین سال تولد این بانوی گرامی  چند سال بعد از آن نیز محفل دیگری  در هرات بمناسبت ۹۳ مین سال تولد استاد صاعقه احراری  از سوی فرهنگسرای  استاد بهره برگزار شد که مرحومه بانو صاعقه با ارسال پیامی به شرح ذیل از آن سپاسگزاری نمود.   

” افتخار دارم که امروز مشعل فرهنگ و هنر به دست یادگار استاد بزرگوار مرحوم عبدالواحد بهره ( محترم ولی شاه جان بهره) فروزانتر شده . از اینکه من در دیار غربت در بستر بیماری افتاده ام دور از دیار هریوا ، شما عزیزان نامی از بنده حقیر در رسانه های اجتماعی همگانی یادی نموده اید یک جهان ممنون. واقعا زحمات تان ستودنی است . می گویند :     

                                               دل به  دست  آور که  حج  اکبر است                                                

از هزاران کعبه  یک  دل بهتر است

باید متذکر شوم که از اخلاص زیادی که به پدر بزرگوارشما داشتم چندین سال قبل ازامروز خواستم تا اذان محمدی را به گوش فرزندم جاری بسازند که این هم یک افتخاری است .

در خاتمه سلامتی و جان‌جوری تانرا از بارگاه ایزد منان آرزو می‌کنم در عرصهٔ فرهنگی موفقیت‌های روز افزونی را برای تان آرزو می‌کنم                                                    .

والسلام

صاعقه احراری – هامبورگ آلمان”

 

و سر آنجام این بانوی فرهیخته پس از سالها زندگی در غربت در اواخر سال ۱۴۰۱ خورشیدی در المان وفات و رخ در نقاب خاک کشید.                                         

روانش شاد و یادش گرامی باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر بانوی گرامی که در مورد مقام زن سروده شده ،  تقدیم شما عزیزان خواننده میگردد:                                                                      

زیورِ کمال

زین اختراع که وضع  شده  در مقام  زن

خواهم که بند ه سهم  بگیرم  درین سخن

زن آن عطیه ایست  که  شد  از وجود او

پیدا  هزار شاه    و دلیرانِ   صف  شکن

زن مادریست عفیف و نظیف و رعوف همی

تقدیم   می کند   شجرِ   میوه   در  وطن

زن همچو کشتی است که مکان خویش را

با   ساحل  مراد  رساند  به   صد   محن

حور است یا فرشته زنی کو دهد به ملک

طفلی که از خرد بر او شوکت است و فن

فخر است بآن زنی که بوضع  نکو همی

با  زیورِ کمال  کند  خویش     را   فشن

چون حق مرد و زن یکی آمد بشرع  ما

فرقی دگر چه شد به میان  همین  دو تن

 صاعقه احراری (هروی)

تذکر:

در مورد سال تولد مرحومه استاد صاعقه احراری هروی  در کتاب صد شاعر معاصر هرات ۱۳۰۷ خورشیدی قید شده.

مآخذ:

فعالان مدنی هرات

رادیو آزادی

صد شاعر معاصر هرات (استاد ولی شاه بهره)

08 مارس
۳دیدگاه

حدیثِ دلربا

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تقدیم به بانوان گرامی وطنم

حدیثِ دلربا

به نام زن  رقم   سازم  ورق را 

کنم روشن دلهای این  شفق را 

بود  نام   بلند اش    جاویدانی 

کند  مر باغ  دل   را   باغبانی 

گلستان گر نباشد باغبان نیست

نگاهی دلکشی بر ارغوان نیست 

نباشد  زن  جهان  سیما ندارد 

به تن جامه ی ازین دیبا ندارد 

ندارد پخته رنگی و این نما را

به چرخش گردش این آسیا را 

دهد  تشکل  اساس  زندگی را

چراغ داری کند  تا بنده گی را 

حدیث   دلربا یش  پر هنر باد

حضورش چون بهاران پر ثمر باد

خجسته پی بود امروز به نام اش 

ستایش گر نمودم  من مقام اش

محمد معروف نیکزاد 

لیل ۱۸ برج دلو ۱۴۰۲ 

کوهستان

08 مارس
۱ دیدگاه

بی معرفت

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بی معرفت

(۳)

دست ها سازند با هم  گر در  و  دیوار را

خود خد ا آید   و  تا  آخر   رساند  کار را

دل چه رنجانیم  از بیش و کم این روزگار

لاجرم  یک  روز  اندازیم  این  مقدار  را

چشم اگر زیبا نبیند گل ندارد  رنک  و بو

چشم اگر زیبا   ببیند رنگ  بخشد  خار را    

یک نصیحت ازمن بی معرفت هم گوش کن

دوست را دشمن  مکن آزرده منما یار را

عقل  باید  چاره ی  کار  خراب   ما  کند

کله گر خام است در دورش مکن دستار را

شکیبا شمیم

آلمان

۲۰۱۶

08 مارس
۷دیدگاه

می سرایمت

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

می سرایمت

وقتی می سرایمت

قلم لبخند زنان به عشق بازی بر می خیزد

و کاغذ را عاشقانه می بوسد

و به آغوشش می فشارد

و دستانم

گرمای تنت را احساس می کند

و در سروده هام

نور می پاشند

چون خورشیدی در نخستین

دیدار بامدادی

شاید زیبا تر بود که با قلم دستانم

تنت را می سرودم

در بستر نرم ابریشمی آغوشم

وبودنت را

درعاشقانه هام رها میکردم

تا عشق را

لبانم به لبانت می آموخت

صمیمانه

و نا گفته ها گفته می شد

جاودانه…

هما طرزی

نیویورک

 ۱۵ جنوری ۲۰۲۴

08 مارس
۳دیدگاه

زن

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

به مناسبت هشتم مارچ

     زن

تو فروغ چشم گردونی

و الفت ساز و تمکینی

چه تصویری

پر از رمزی

چه زیبایی در این گلشن

لطیفی و ظریفی تو

که عشق و زندگی با تو

میان اوج تنهایی

نگاهی تو

در هر خانه و هر قلب

در هر لحظه و هر احساس

رفیق و مهربانی شهر

دردمندی

تو هم جان و جهانی ما

پر از باران مهر ما

فروغ هفت آسمانی

تو دریایی خروشانی

و نور کهکشانی

تو رویایی

تو تصویر پر از عشق خدایی

تو همسری

تو لطف خداوندی

بهشت زیر پا داری

منم عاشق بنام تو

تو ای زن

تو ای مادر

تو ای دختر

تو ای خواهر

تو ای همسر

عالیه میوند

فرانکفورت

۷ مارچ ۲۰۲۴

08 مارس
۱ دیدگاه

مقامِ زن

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 مقام زن

نام   نیکویت  بزرگ   و  قامتت     بالا   بلند

هرچه گوید دشمنان در موردت   باشد  چرند

در دیاری کو از آن بربسته رختش عدل و داد

جاهلان   در  حق   تو  گویند  حر ف  ناپسند

لیک   تو   با   روح   آزاد   افتخار    میهنی

دشمن   غدار    نتواند     ترا    آرد    به  بند

از زبانت هر  سخن  شیرین  بود  هم  منطقی

بس  که  د ر گفتارت آمیزی حکمت را به قند

اینکه  توهینت  کند هر ذال  به شلاقت   زنند

بر   مقامت    هیچ   نتوانند   رسانیدن  گزند

هرچه میخوانی  به  گوش  کودکت  در تربیت

بهترین  آموزه‌ی  باشد  پر از  اندرز  و  پند

روز  میمونت   ثنا  گوید   مبارک  با  سرود

هرکه میخواهد  ذلیلت  او  بود  زار  و  نژند

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

۷ مارچ ۲۰۲۴

08 مارس
۱ دیدگاه

از زبانِ بانوانِ وطنم

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان

از زبان بانوانِ وطنم 

من زنم ، غمنامه ی  انسان  منم  

حرفِ تلخِ دفتر  و   دیوان   منم 

گاه بینی ، گاه  گوشم   می بٌرند

بدترین  انسان این   دوران منم

من   ندانستم   گناهِ     خویشتن

دایمآ خونین   جگر، گریان منم

ازچه حیرانم به زحمت  مانده ام 

لایق   اندوه ی بی   پایان  منم 

داغ ها در سینه دارم  بی شمار

لاله ای خونابه   در دامان منم  

اختیار من  به  دست   دیگران 

من چنان بازیچه ی طفلان منم

با چنین تحقیرواین بی حرمتی

خود چه سان گویم «ثنا» انسان من 

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

از زبان بانوانِ وطنم 

من زنم ،  قربانی   دوران منم

مادرم  من  ،  مادر ِ انسان منم

بسکه رنج و غصه ها دارد دلم

روز و شب با ناله و افغان منم

من  نه  آنم  تا  پریشانم   کنید

تا  بکی در بندِ این  زندان منم

من زنم ، من من مادر هر قهرمان

من اسیر دردِ  بی   پایان  منم

رنج ها دارم   فراوان   بر دلم

بس پریشان حالم وحیران منم

گاه سنگسارمیشوم با سوزوآه

گاه بشکسته دل  و  گریان منم

با چنین رنج وستم ها ای«بشیر»

تا  بکی  افسرده  و نالان  منم

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۲۰۱۹

08 مارس
۱ دیدگاه

اسرارِ داور

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 روز جهانی زن را به  همسر گرامی ام ، دختران نازنینم  ،عموم  زنان جهان

بخصوص بانوان دردمند و دربند سرزمینم تبریک و تهنیت گفته غزلی را

بدین مناسبت تقدیم عزیزان خواننده می نمایم.

 

اسرارِ داور

زن مایه ی عطوفت واحساس و باوراست

زن همنوا  و همدم  و هم یار و یاور است

بی  زن   هوای     خانه   ندارد   طراوتی

زن   چلچراغ   خانه ی   مردِ  دلاور است

فقدان   زن  نشاط   و  طراوت   دهد  بباد

یعنی به  اهل  خانه  بسی  رنج  آور است

زن  مادر است  و خلد  برین   زیر پای او

هر مرد حق  ز  دامن   مادر   تناور  است

زن  دختر است  و  مهر  پدر  در نگاهِ  او

زن خواهراست به مهر برادر سزاور است

بی  زن   نمی شود  به   سعادت  قدم  نهاد

زن همسراست به  بحر نجابت  شناوراست

بنما  « بشیر»   دعا  و  نیایش  برای حق

زن  آیه ی   اصالت  و  اسرارِ  داور است

قیوم بشیر«هروی»

هشتم مارچ ۲۰۱۸

ملبورن – استرالیا

08 مارس
۱ دیدگاه

روز جهانی زن مبارکباد

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

روز جهانی زن مبارکباد

روز هشتم مارچ برابر با ۱۸حوت (اسفند) ، همه ساله برای همبستگی با زنان سراسر جهان ، بنام روز بین المللی زن نام گذاری شده و از آن تجلیل به عمل می آید.                                                          

بزرگداشت این روز در سال ۱۹۷۷ توسط سازمان ملل متحد تصویب و از آن به بعد همه ساله در این روز از دستآورد های زنان در امور فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی تجلیل بعمل می آید و علاوه بر آن برای  دفاع از حقوق زنان و جلوگیری از خشونت های فامیلی و سؤ استفاده ابزاری ازآنها ، محافل و گردهمایی های در اکثر نقاط جهان بر پا میشود .                                                      سایت ۲۴ ساعت فرا رسیدن این روز را به همه زنان جهان و بخصوص بانوان دردمند ، رنج دیده و دربند سرزمین ما تبریک و تهنیت میگوید .

دراین شکی نیست که اکثر این  بانوان گرامی که نیمی از قشر جامعه ما را تشکیل میدهند  متأسفانه  سالها  با وجودیکه مورد خشونت های مختلف و قیودات ناپسند  ، حقوق حقهِ  شان پایمال شده بود، زندگی نموده ، سوختند و ساختند اما هیچ نهادی برای پشتیبانی عملی از آنها اقدام عملی ننمود ، بخصوص با آغاز حاکمیت کرسی نشینان ضد فرهنگ در افغانستان نه تنها  این عزیزان از ادامه تحصیل و کار بازماندند ، بلکه از ابتدایی ترین حقوق حقه شان در اجتماع محروم شدند.

۲۴ ساعت با اعلام همبستگی با عموم بانوان عزیز  سرزمین ما آرزومند است سازمان به اصطلاح ملل متحد که بدون شک (طبل میان خالی بیش نیست) اندکی به درد های بانوان هموطن ما توجه نموده و برای پشتیبانی از آنها فشار های عملی بر امارت طالبانی این حاکمان ضد زن و ضد فرهنگ  ، دین شان را  اداء نمایند و تنها به شعار های واهی اکتفا نکند.                                                

قیوم بشیر هروی

سرپرست سایت ۲۴ ساعت

ملبورن – آسترالیا

۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

 

 

 

08 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد حاجی محمد امین پیرزاد هروی

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد حاجی محمد امین پیرزاد هروی

 هنرمند چیره دست و فرزانه

قیوم بشیر هروی

ملبورن آسترالیا

۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

یکی از فرزانگان پنجه طلایی هرات ، هنرمند چیره دست و فرزانه زنده یاد حاجی امین الله پیرزاد هروی میباشد.

او در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در ناحیه اول شهر کهنه هرات در خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود . پدرش مرحوم حاجی حبیب الله پیرزاد دکان عطاری داشت و زنده یاد پیرزاد همه روزه  پس ازمکتب به نزد پدر میرفت و کمکش می نمود .

زنده یاد استاد پیزراد از سن چهارده سالگی به هنر خوشنویسی روی آورد تا جاییکه روز های جمعه به مسجد جامع هرات و یا گازرگاه شریف میرفت و به زیبایی ها هنری در نوشته ها کتیبه های آن  دو محل مقدس خیره میشد.

بخصوص در مسجد جامع تاریخی هرات به هنرمندی های دو هنرمند با عزت هرات مرحوم استاد محمد علی عطار و مرحوم میر آقای حسینی با علاقمندی خاص ساعت های می ایستاد و میدید.

همچنین در گازرگاه شریف خط های نستعلیق زیبایی را که نتیجه زحمات قابل قدر میر عبدالرحمن حسینی و چندین هنرمند دیگر هرات خطاصی شده بود نگاه میکرد و چنان شیفته انها شده بود که حتما هر جمعه برای دیدن شان بدان محل میرفت.

او با شوق و علاقمندی به هنر خط تصمیم گرفت به خدمت مرحوم استاد محمد علی عطار برود و از محضر آن بزرگوار بهره بجوید و مستفید شود.

با پشت و کار و علاقه وافر به خطاطی و خشنویسی به رهنمایی استاد با دل وجان گوش میداد و عمل مینمود تا اینکه دیری نپایید  در نوشتن خط های نستعلیق ، ثلث ، نسخ و شکسته آشنایی کامل بدست آورد و  بعنوان یک خطاط ماهر و خوشنویس چیره دست در جامعه شناخته شد .

زنده یاد پیر زاد در سال ۱۳۵۳ خورشیدی در هرات کورس خطاطی گشود که بصورت رایگان شاگردانی را تربیه و تعلیم میداد.

اوایل سایل ۱۳۵۹ همراه خانواده (همسر و فززندش) روانه کابل شد و در وزارت اطلاعات فرهنگ بعنوان خوشنویس به تدریس هنر خطاطی مشغول شد.

در مدت مآموریتش در کابل شاگردان فراوانی را تربیه نمود و پس از دگر گونی های سیاسی و امنیتی در کابل در سال ۱۳۶۳ بار سفر بست و همراه با خانواده اش به کشور ایران مهاجرت نمود و در مشهد مقدس سکونت گزید.

تجلیگاه هنر خط که مشتمل بر ۳۶ نوع خط میباشد از شهکار های این هنرمند بی بدیل میباشد که بین سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۲ در مشهد نوشته است که از جهار نوع استفاده شده است.

از استاد پیرزاد سه اثر پر بها به یادگار ماند که دو اثر به زینت چاپ آراسته شده و سومی گویا هنوز اقبال چاپ نیافته.

۱ – تجلیگاه هنر خط .

۲ – هشت قلم هنر خط .

۳ – مرقع سیمای زن در قرآن کریم با ترجمه فارسی .

استاد پیرزاد پس از سالها درخشش و تربیت تعداد زیادی خطاط و خشنویس سر انجام در۱۷ حوت ۱۳۸۱ خورشیدی  در مشهد مقدس وفا ت نمود که بدون شک مرگ این استاد فرهیخته ضایعه جبران ناپذیری است بر فرهنگ و هنر سرزمین ما.

روانش شاد و یادش گرامی باد

مآخذ: 

فصلنامه زبان شناسی

محترم محمود منجم زاده (سایت کابل نات)

یاداشت های پراگنده در آرشیف شخصی

07 مارس
۱ دیدگاه

چگونه سیر و سفر باید کرد

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

چگونه سیر و سفر باید کرد

فواید  و  سختی های سفر

ارسالی : محترم غلام محمد سعیدی 

هرات – افغانستان

سفر یکی از مهم‌ترین و جالب‌ترین فعالیت‌های بشری است که فواید زیادی دارد، مانند کسب تجربه‌های جدید، آشنا شدن با دیگر فرهنگ‌ها، یافتن دوستان جدید، کسب درآمد، آموختن زبان، یافتن فرصت تنهایی و خلوت با خود، ورزیده شدن نیروی اراده، رهایی یافتن از نازپروردگی، رفع خستگی، کسب نیرو و نشاط و صدها فایدۀ دیگر.

با وجود همۀ فوایدی که سفر دارد، باید بدانیم که سفر به تنهایی نمی‌تواند حال انسان را خوب کند. کسی که درونی پاک و پیراسته و خاطری آسوده نداشته باشد، به هر جای دنیا هم که سفر کند، حالش خوش نمی‌شود؛ زیراکه علت اصلی مشکلات را با خودش به همه جا می‌برد:

اى بسا کس  رفته  تا شام و عراق
او ندیده هیچ  جز   کفر   و  نفاق‏
وى بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ  جز  مکر  و  کمین‏
چون ندارد مُدْرَکى جز  رنگ و  بو
جمله   اقلیم‌ ها  را ، گو  ،  بجو!
(مثنوی، د ۴/ ۲۳۷۶ – ۲۳۷۳)

انسانی که گرفتار گذشته و آینده است و هوشیاری منفی دارد، از سفر هم طرفی برنمی‌بندد. او در خانۀ خود شادمان نیست، در سفر نیز اندوه‌ناک و افسرده است:

چون به طوفی، خود به طوفی مُرتَدی
چون  به  خانه  آمدی ،  هم  با  خَودی
(مثنوی، د ۱/ ۲۲۰۴)

کسانی که گرفتار اندیشه‌های ناروا و داوری‌های نادرست خویشند، درواقع سفر نمی‌کنند. فقط بدنشان از جایی به جایی می‌رود و خودشان در همان جایی که بوده‌اند، می‌مانند: 

مى‏گریزم  تا    رگم    جُنبان    بُوَد  
کى فرار  از  خویشتن آسان  بُوَد؟
آن که از غیرى  بُوَد  او   را   فرار 
چون از او  ببْرید ،  گیرد  او  قرار
من که خصمم هم منم اندر گری 
تا  ابد  کار  من   آمد   خیز   خیز
نه به هند است ایمن و نه در خُتَن
آن که خصمِ اوست سایه‌ی خویشتن‏
(مثنوی، د ۵/ ۶۷۱ – ۶۶۸)

اگر کسی به خاطر غرور و تکبر نتواند در سرزمین خود به خوبی و خوشی زندگی کند، محال است که زیستن در دیگر سرزمین‌ها بتواند حال او را خوش کند و روابط او با دیگران را اصلاح نماید. چنین کسی تکبر و غرور خویش را همراه خود به سفر می‌برد و پس از مدتی در آنجا به همان وضعیت پیشین دچار می‌شود:

از ناز شود  ولایتی تنگ
در دل  سفر  عراق خیزد
تو خون  تکبر  ار  نریزی
خون جوش کند، خُناق خیزد
(کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۷۰۲)

من در سال‌های گذشته بارها و بارها طرف مشاورۀ کسانی بوده‌ام که گمان می‌کرده‌اند مهاجرت به اروپا یا آمریکا یا کانادا آنها را به شادی و خوش‌بختی می‌رساند. بسیاری از این قبیل افراد، بعد از مسافرت هم با من در ارتباط بوده‌اند و غالب آنها بعد از مدتی در سرزمین‌های پیشرفته و مرفه به همان افسردگی و پژمردگی و ناامیدی و اندوه‌زدگی پیشین مبتلا شده‌اند. راز مسأله در اینجاست که تحول بیرونی اگر همراه با تحول درونی نباشد، راه به جایی نمی‌برد.

استاد آلن دو باتن کتاب بسیار ارزشمندی دارد به نام هنر سیر و سفر. فصل اول این کتاب، دربارۀ همین مسأله است که سفر به تنهایی نمی‌تواند باعث خشنودی و نیک‌بختی و رشد انسان شود. او در جایی به این نکته اشاره می‌کند که فکر کردن به نگرانی‌های شغلی و بیماری و هزینه‌های سفر و گرما و پشه‌ها و نظایر آنها باعث می‌شود که افراد خیلی کم از سفرشان لذت ببرند. آنها درواقع با همان خودِ پر از مشکل‌شان به سفر رفته‌اند، بنابراین سفر حال خوشی را به آنها تقدیم نمی‌کند: «من با بی‌مبالاتی هرچه‌تمام‌تر خودم را با خودم به جزیره آورده بودم» (هنر سیر و سفر، ترجمه‌ی خانم گلی امامی، ص ۲۹).

ما در سفر، جهان را با همان چشمان پیشین می‌بینیم. این چشم‌ها همه جا با ما می‌آیند و اجازه نمی‌دهند ما چیز جدیدی را ببینیم (همان، ص ۲۹). وقتی که تغییری در ما رخ نداده است، در سفر، به محض این‌که هیجانات اولیه فروکش می‌کنند، به همان وضعیت ناخوشایند قبلی خود برمی‌گردیم؛ به همین سبب است که غالب افراد به خوشی و شادیی که از سفر انتظار دارند، دست نمی‌یابند و خشنودی و شادی آنها در سفر بسیار کوتاه‌مدت است. به گفتۀ آلن دو باتن دل‌شوره‌های ما در سفر، به ندرت بیش از ده دقیقه تسکین می‌یابند (ص ۳۰).

آلن دو باتن به دعوایی که بین و او همسفرش بر سر یک دسر بی ارزش، اتفاق افتاد، اشاره می‌کند و به خوبی نشان می‌دهد که چگونه این دعوا هر دوی آنها را به درون خودشان کشاند و چشمان آنها را بر روی تمام زیبایی‌ها و لذات سفر بست (همان، صص ۳۴ – ۳۳).

کسی که از خود سفر نکرده باشد، سفر به بهترین و مفرح‌ترین مکان‌های دنیا هم گرهی از کار او باز نمی‌کند. به قول مولانا: سفر از خویشتن باید، چو با خویشی، سفر چه بود؟‏
(کلیات شمس، غزل ۵۹۰)

باید شخص بتواند بدون خودخواهی سفر کند، تا از سفر لذت ببرد و شادی راستین را تجربه کند. مولانا در بیت درخشان زیر، به چنین تجربۀ بی‌نظیری اشاره کرده است:

ما را سفری فتاد  بی ما
آن‌جا دل ما گشاد بی ماِ

07 مارس
۳دیدگاه

شوقِِ محبت

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شوق محبت

(۲)

ای بندگان ای بندگان  این  عذر  و این زاری چرا ؟

جز عذر و جز زاری دگر از هر چه بیزاری چرا ؟

یک روز بنشین از خدا با  عشق  چیزی  کن  طلب

اینقدر   سایل   بودن    و   اینقدر  درباری  چرا ؟

این مرز  بین چشم  و لب ، این  بسته و آن باز چه

لبخند پنهان  کردن  و  با  گریه  غمخواری  چرا ؟

این دست بر سر کوفتن،  هی خاک  ها  را  روفتن

تا چند پیمان  این  چنین  این  رسم  این یاری  چرا

باور  بکن  او   هم   گهی   شوق  محبت  می کند

این سجده های ظاهری این اشک  تکراری  چرا ؟

گاهی بگویش  ای  خدا  من  دوست  می دارم  ترا

این عشق های کوچه گی این عشق  بازاری چرا ؟

یک عمر بارت می کشد یکروز  بارش  را  بکش

یک روز فکری کن مگر این بار سر باری چرا ؟

رسم   دعا   باشد   خطأ   گر  استجابت  کم شود

دل  را  به  زهر  آمیخته  بیهوده  بیماری  چرا ؟

شکیبا شمیم

آلمان

۲۰۱۶

07 مارس
۱ دیدگاه

سلطان عشق

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سلطان عشق 

دل زمن بردی تو ای سلطان ، دل آزاری مکن 
سوختم در عشق  تو  با  من  جفا کاری مکن 

غصه خوردم بی بهانه بس که دیدم  زجرها 
رحم کن ای عشق عالم سوز ستمکاری مکن 

در فراقت تار گشتم  همچو  من  بیمار  زار 
در حضور غیر  با  من  این  ریا کاری   مکن 

کس نباشد همچو تو درعشق من نا مهربان 
بهر  روح  خسته ام  هرگز   رضا کاری مکن 

در همه عمرم بدادی روح و  جسم من به خاک 
بعد مرگ من تو ای  نامرد   عزاداری  مکن 

من که نازیدم به نام  و  همت   والای تو 
وای دگر طاقت ندارم تو  خطا  کاری  مکن 

گر تو بشنیدی ز من‌ این ناله   و  افغان را  
پس دگر جورم مده دیگر   روا  داری  مکن 

عالیه میوند 
۳ جون ۲۰۲۱ میلادی
فرانکفورت  

07 مارس
۱ دیدگاه

احساس

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

احساس

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

که در تمامی ذرات وجودت مرا لمس کنی

و در نفس هات مرا باخود به کهکشان ها بری

و در قدم هات

و در نشستن هات

و در خوابت مرا به آغوش گیری

و در پهنای بازوانت مرا به خواب بری

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

که هنگام خواب

بر مژه هات مهمان گردم

و در بیداری

درمیان لبانت به زندان شوم

و در قامتت عشق را دوچندان شوم

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

که دستانت در جستجویم بر خیزند

و چشمانت نور را در بدن عریانم بپاشند

و صدام در گوشت پنهان شود

و عشقم در سینه ات میزبان شود

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

چون از خواب عشقم برخیزی

و دگر در دنیایت نباشم

و آنگه:

بسترم قصه ای عشق را

داستان شود

داستان شود

داستان شود

هما طرزی

نیویورک

 ۳۰ جنوری ۲۰۲۴

07 مارس
۳دیدگاه

محروم ز علم

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

محروم زعلم

طالبـان این نوکـریِ خـصم  افـغـان تـا به کی؟

خون ملت خورده و،شاگرد شـیطان تا به کی؟

تـاچه وقـت آزار مـلـت ،  بـنــدهء اهــریـمـنــان؟

نـام دیـن بـد کـرده و،ظـلـم فـراوان تا  به کی؟

نـوکـریِ  آی ، آس ، آی و چـاکــریِ  کـفــر غــرب

ظلم بی حـد بـرسرِپـیـرو جـوانـان ، تـا بـه کی؟

ع وغ رفـتـنـد زقـدرت،آخر شما  هـم می رویـد

قتل وغارت هرطرف،درکشور مان  تا به کی؟

عـنـقــریـب مــاه صـیــام آیـد،ولی در مـیـهـنــم

 ملـت بـیـچـاره ام بی کاروبـی نـان تـا به کی؟

جمله نسـوان وطن را ،کرده اید محروم ز عـلم

قـیــد وزجــرِآنهـمــه،  مــامِ شـیـران  تـا به کی؟

انـتـحاری هـای بی دین جملـه از جمع شماست

کشـتـن خـلـق خـدا،آن بی گـنـاهـان تـا  به کی؟

پیـش خـالـق،نـزد مخلـوق، دائماً کذب و فـریـب

خودفریـبی،خلق فریبی ،دور زوجدان تا به کی؟

مــردمـان مـلک مـا، کـافـی نــدارنـــد  آب و نــان

خوردونوشِ رنگ رنگ ،از خون یتیمان  تا بکی؟

“حیدری” کن عـرض حالـت پیـش رب العـالمین

کیـن هـمه جـورو جفـا،بـرمـردم مـان تـا به کی؟

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۶ مارچ ۲۰۲۴

سیدنی – آسترالیا

07 مارس
۱ دیدگاه

عالمانِ جبر

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عالمانِ جبر

در شهر ما ، نقاره  زیاد  و  نوا  کم است
دشنام تلخ ، تا که بخواهی ! دعا کم است

وقتی  که  میر  مزرعه  دارد   سر شکار
جایی برای چلچله یا نیست ، یا  کم است

جایی  که  تیغ   و   نیزه   بکارد  برادرم
ناگفته روشن است که شعر و صدا کم است

هر کس به چهرهء   دگری  می کند نگاه
این جا همیشه قیمت آیینه  ها   کم است

درکوچهء که کوچهء عشق و رفاقت است
اندیشه کرده ای که چرا نقش پا  کم است ؟

واعظ نبوده ام که بگویم حیا  کجاست  !
قاضی نبوده ام که نویسم ، چرا  کم است ؟!

حتمن  درین  معادله   ای  عالمان  جبر
چیزی برای  جلب رضای  خدا کم است

ای سهره های خسته ازین بیشه پر کشید
منبر برای سفسطه های  شما کم است

سید نورالحق صبا

07 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شاعر بانوی شهیر هرات ، زنده یاد صفورا (محجوبه هروی)

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شاعربانوی شهیر هرات ،

زنده یاد صفورا محجوبه هروی

قیوم بشیر هروی

۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی 

ملبورن – استرالیا

امروز از شاعربانوی فرهیخته و عزیزی یاد میکنیم که باوجود گرفتاری ها و قیودات ، سالها در حصار زن ستیزانهِ همسرش  زیست ، اما با درد و رنج ساخت و زندگی کرد ، ولی قلم بر زمین نگذاشت ، برای رسیدن به آزادی ، با آزادمنشی و درایت  پخته سرود و زیبایی هاییرا که درحدود ۵۰۰۰ بیت میشود در قالب قصیده ، غزل ، مثنوی و رباعی به یادگار گذاشت.

آری! این شاعر زیبا سرا مرحومه محجوبه هروی بود.

نام اصلی اش  صفورا  متخلص به محجوبه هروی  در روز جمعه اول جدی ۱۲۸۵ خورشیدی در بادغیس از توابع سابق هرات دیده به جهان گشود .

پدرش مرحوم ابوالقاسم خان منشی سردار غوث الدین خان غوری در زمان امیر عبدالرحمن خان بود  . محجوبه در کنار پدر دانشمندش خوشنویسی ، صرف و نحو، علوم دینی ، فقه و ادبیات را فرا گرفت .

محجوبه هروی  از سن چهارده سالگی به سرودن شعر آغاز نمود که شدیدا مورد تشویق پدر واقع شد ،هرچند مدتها با شنیدن اشعار  بانو مستوره غوری  با علاقمندی به سرایش شعر می پرداخت . باری مستوره غوری که خود شاعر شیوا بیانی بود یکی از غزل هایش را برای محجوبه فرستاد و از او خواست که آنرا مخمس بسازد ، محجوبه با مهارت این کار را انجام داد که مورد تشویق مستوره قرار گرفت.

او پس از ازدواج با همسرش   میرزا غلام که اهل جلال آباد بود در منطقه قطبیچاق هرات ساکن شد  ، اما زندگی زناشویی خوبی با هم نداشتند ، چنانچه خودش دراین مورد چنین  نوشته است:

” از انجمن ادبی کابل متشکرم که بسا عقده هایی که موقوف به فنون شعری است از مقالات برادران ادبی حل کرده ام ، چرا که من عاجزه به واسطه عذر ستر و سخت گیری شوهر ، کسب کمالات خود را نزد دانشوران وطن تکمیل کرده نمی توانم و بهترین معلم و ادیب بعد از فوت پدر بزرگوارم مقالات جراید ، سالنامه ها و مجلات وطن بود که به من می رسید . خودم در شهر کهنه به سرایی می باشم که از شهر مذکور کهنه تر است نشیمن دارم. مثل محبوسی که به کلی از عالم بی خبر باشد. با آن هم برای بیداری قوم برای تجدد خصوصآ طبقه نسوان می کوشم ، می گویم ، می شنوانم ، می سرایم تا بخدا بخواهد به منزل مقصود برسم. “

مرحومه محجوبه هروی با شاعران دیگر  چون مرحومه مخفی بدخشی و زنده یاد استاد خلیلی  و شاعران دیگر مشاعره و مکاتبه داشت .

در کتاب شاعران آزاد در قفس ( از رابعه بلخی تا نادیا انجمن)  اثر دانشمند گرامی جناب دکتور محمد شعیب مجددی در مورد مکاتبه محجوبه هروی و مخفی بدخشی چنین میخوانیم :

مخفی بدخشی و محجوبه هروی دو شاعر آزادمنش و مبارز در قید و بند شرایط سنگین تعصب و تاریکی جهل ، زندگی را به امید فردای روشن دنبال نمودند و ردر نامه های که رد وبدل شده است درد ها و پیامها و شرایط ناگوار را به شکل احسنی تمثیل کردند”

 اینک توجه شما را به متن دو نامه جلب میکنیم که در اثر متذکره بیان شده :

” نامه محجوبه هروی به مخفی بدخشی:

« همشیره ء قدر دانم مخفی بدخشی ! شما شرح حال مفصل مرا خواسته اید . خواستم گوشه ای از زندگی خود را به طور مشروح بنویسم. مکتوبات زیادی به من از کابل ، بلخ و فاریاب می رسد. یکی از شاعران کابلی که شما اورا می شناسید ( حبیب نوابی) او عکس مرا خواسته است . من ازاین حسن نظر او که بر این شاعر گوشه نشین دارد خوش شدم ، اما او ایجابات فامیلی و مشکلات زندگی مرا خبر ندارد که تا حال گوشه چادرمرا کسی در بیرون ندیده است . عکس من آیا ممکن است ؟ چندین بار فضلای هرات نزد من آمدند ، حتی از پس پرده و در پرده با آنها همسخن شده نتوانستم . آیا عکاس نزد من آمده می تواند؟ یا من نزد عکاس رفته می توانم؟ مگر عوض زبان گیسو و سرم بریده شود. یک روز به من گفت طوطی و بلیل و مینا در قفس خوب ناله ها را موزون می سازند ، اگر تو هوایی و صحرایی و شهری می شدی شعر خوب گفته نمی توانستی… بازهم خوشم اگر زبان ندارم همین قلم مایه تسلی دل ناتوان من است . نامه ام را با تأثر به پایان می برم. محجوبه ناتوان ».

مخفی بدخشی به نامه رسان میگوید:

بر دولت سه  روزه  مشو  غره  چو  بلیل

دروان گل و عیش جهان پا به رکاب است

قاصل تو ببر نامه ی مخفی  سوی  دلدار

(آنهم که جوابی  نفرستاد  جواب است )

اینهم نامه مخفی بدخشی به محجوبه هروی :

« خواهر ادیبه و آزاده مشربم محجوبه هراتی ! تا حال چند نامه تان را گرفته ام. اشعار موزون و سوزان تان را مکرر خوانده ام . از این که تا حال در قید اسارت بسر می بری خبر نداشت. خوب شد که از حال واحوالت پور خبر شدم. اگر چه در فیض آباد ( مرکز بدخشان) عین شرایط است، زنها که به دعوت می روند ، روز حرکت نمی کنند ، من خودم بارها که در منازل اقاربم به غرض فاتحه خوانی و یا عتروسی و … می روم ، با دو محافظ محرم خود شبانه منزل می زنم و شبانه عودت می کنم، لاکن به اندازه شما مقید نمی باشم. از زیر برقع شهر و بازار را دیده ام آن هم در شب ،  … از نهضت نسوان یاد کردی ، من هم این بشارت و اشارت را شنیده و به من هم رقعه خبری رسیده است ، اما معذرت خواستم زیرا پای دردی دارم. از اینکه زنان از پرتو الطاف یک مرد ترقی خواه آزاد می شوند نهایت خوشوقتم. اگر ما و شما به زندان مردان و عتصر و زمانهه گذارندیم جوانی را به پیری رسانیدیم گذشت . گذشته ، گذشت. اکنون بعد از ۴۰ سال انتظار خواهران و دختران ما از نعمت آزادی بر خوردار می شوند. حوصله گفتارم نیست امید و انتظار دارم که بعد از رفتن و آمدن به کابل خاطرات خود را به من بنویسی و بفرستی»

تا زمانیکه همسرش زنده بود او حق شرکت در هیچ محفلی نداشت و احتمالا  پس از مرگ همسرش در سال ۱۳۲۲  نخست  عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس بعنوان آموزگار در مکاتب شهر هرات به وظیفه مقدس معلمی پرداخت .

طوری که در بالا تذکر داده شد استاد سخن زنده یاد خلیلی و محجوبه هروی شاعر نکته سنج هرات  نیز باهم مکاتبه داشتند .

اینک نامه  منظوم استاد را به محجوبه هروی مطالعه فرمایید.

باد صبا  خیز و  ز ما  بر  سلام

جانب  محجوبه    بصد  احترام

گوی  به  آن   شاعر  سحر کار

بانوی با فضل  و فضیلت شعار

کای ز توس  سبزی  باغ  سخن

روشنی  چشم   و چراغ  سخن

دختر  با   فضل  نظامی  تویی

خواهر   فرزانه   جامی  تویی

درعرب آن کارکه سحبان نمود

شعر تو در خاطر من آن  نمود

باده صفایی  که  خیامش  کشید

طبع تو امروز  به جامش کشید

گرچه سخن تازه  ز پروین  شد

صاف و بر انداز و شیرین شده

لیک  بود   فکر   تو   پخته  تر

صاف تر و زنده تر و شسته تر

طرح نوی  در  سخن  انگیختی

طرح سخن  نوع  نوین  ریختی

زاده  ز  کلک  گهر افشان  ترا

جای  سخن  مهر  درخشان  ترا

قدر تو در صحنه  ِ خاک هرات

جایگه  تو   به   صف   امهات

خواهرمن حیف ازآن نور پاک

گر نشود  بهر   وطن   تابناک

ناله ِ جانسوز وطن  گوش کن

هرچه به جزاوست فراموش کن

ذکر گل و نغمهِ بلبل  بس  است

قصه رامشگری  گل   بس است

یادِ شب  و  قصه   مهتاب   بس

ذکر صراحی و می   ناب   بس

طبع تو باید   که   مسیحا    شود

مرده  دلان  از  دمت  احیا  شود

چشم گشا بین  بچه  حال  اندریم

باچه وصف با چه ملال  اندریم

بین که چسان مسئله مشکل شده

پای مرادِ  همه   در  گل   شده

خیز و علم  کن   قلم  پاک  را

زنده کن آن روح  تربناک  را

رشته ز  گسوی  پریشان  بگیر

سوزنِ خود از سر مژگان بگیر

پراه شده  جامهِ    مردان  بدوز

چاک شده  جیب ِ دلیران  بدوز

بهر وطن بیرق  جنگی   بساز

پرده  مدر پردهِ    ننگی   بساز

گیر  قلم  از   کف    گویندگان

خامه  گذاران   و   سرایندگان

نعمه    نو  راهِ  نو  آغاز  کن

بهر وطن  فصل   دگر باز کن

شیون ِ  بلبل  به  گلستان  گذار

جام  می  ناب   بمستان   گذار

سروچمن را  به  چمن  باز ده

وصف ِ سمن را به سمن باز ده

ما و کمانخانهِ  ابرو بس  است

بس بسرِ رشتهِ گیسو بس است

جایگهِ   تست   هرات   عزیز

منزل  و  ماوای  ذواتِ عزیز

مدفن  مردان  گرامی  است او

مظهر  اسرار  الهی  است  او

هر گل سرخ ازدراین کوهسار

سرکشد  از  جنبش   بادِ  بهار

شرح  دهد  دورهِ  چنگیر  را

دورهء آن فاتح  خون  ریز را

بود هرات توی در آن رستخیز

موی کنان مویه  کنان اشکریز

مسجد او  محفل    میخوارگان

گلشن او مسلخِ  خوانخوارگان

پاس  نکردند  به  قرآنِ  پاک

پاره کنان ریخته برروی خاک

تیغ به رخسارِ  عزیزان  زدند

رخنه  به  آیین  بزرگان  زدند

پای   بریدند   ز  سروِ  روان

شاخ  شکستند  ز نخل ِ  جوان

رحم نه  بر تیره گی  حال ما

شرم نه  از گریهِ  اطفال ِ  ما

شام لبِ طفل  پر از شیر بود

صبحگان طعمهء شمشیر بود

تیغ  به  روی   فضلا   آختند

مدرسه  ها بتکده  ها  ساختند

آتشی از جهل   بر  افروختند

دفتر  و تومارِ ادب   سوختند

دورهء چنگیزچون پایان رسید

نوبت این کار به اخوان رسید

ختم  جهان  باقی  تیمور  شد

چشم جهان بیم زمان کور شد

گشت وطن دستخوش انقلاب

دیدهِ بیدار دلان  شد  بخواب

تفرقه در وحدت  افغان  فتاد

سلسله بر گردن  شیران فتاد

فرصت آن شد که همسایگان

پنجه  فشارند   به   افغانیان

سنگ به مینای مروت زنند

رخنه به دیوارِ مروت زنند

توپب ببندند به  خاک شهان

لوح  شکستند  ز قبر  یلان

خواهرِمن حرف درازی گرفت

خامهِ من نغمه طرازی گرفت

به که کشم روی سخن سوی تو

سوی تو و طبع  ملک خوی تو

جامعه باشد ز دو کس سربلند

مردِ نظامی  و  زنِ  هوشمند

مردِ  نظامی  بکشد   تیغ  تیز

بر رخ اعدای وطن  در ستیز

لیک زنان خدمت   فردا کنند

آتیهِ    جامعه     زیبا     کند

نخل  خردمند   به  بار آورند

نسل قوی دست به کار آورند

دست زنان است که تا صبح دم

رشتهِگهواره  کشند  دم  به  دم

مرد اگر رفع ز  شر  می کند

این دگر  ابقای  بشر  می کند

زن چو  بود    با    هنر آلیه

بچهِ  با  هوش    کند   تربیه

الغرض ای دخترِ  دانای قوم

خواهرِ  فرزانه ِ  یکتای قوم

قدرت تو شمع شب افروز باد

شام غم ما  ز دمت  روز باد

طبعم   اگر  تند  عنانی  نمود

گر قلمم   بال   فشانی  نمود

منکه   ندانم   فعلاتن ِ  فعل

میشوم از شعر روان منفعل

 و اینهم جواب محجوبه هروی شاعر شهیر هرات به استاد خلیل الله خلیلی:

ای که در اقلیم  سخن  سروری

راه ز صورت سوی معنی بری

انوری از شعر خوشت شد خجل

میر   عماد   از   قلمت   منفعل

دٌرِ سخن را چو تو  می پروری

هست سخن گوهر و تو گوهری

شاعرِ افغان توئی اکنون به دهر

خلق ز فضل و هنرت برده بهر

در « هری »  با فرقهِ اهل  قلم

معرفت  و   دوستیت  هست هم

نیز  بدربار   شهی  بار   تست

خدمت  سرکار  جهان کار تست

شاه  جوانست  و  جوانبخت  نیز

علم و هنرهست به نزدش عزیز

برهمه کس خوبی شه ظاهر است

فضل ِحق اورا به جهان ناصراست

عرض  مرا گوی  ز روی  نیاز

نزد ِ   شهِ   عادل  گردن  فراز

کز همه نسوان مخدر  چون من

ماشطه کم شد به عروسِ  سخن

غازه اش از معنی  رنگین  کنم

زیورش از نظم چو پروین کنم

سازش   آراسته  همچون  نگار

تازه و تر همچو  گل اندر بهار

لیک  ز  ناسازی   بخت  نژند

لشکرِ غم کرده  مرا  شهر بند

جان ز علایق شده دراضطراب

دل ز عوایق  شده  در  انقلاب

تیره  شده  بخت ز جورِ زمان

خاطرم آشفته  چو زلفِ  بتان

شاید  از  الطاف  شه  نامدار

خسروِ عادل  ملک    کامگار

گوهر   درجِ   صدفِ   نادری

اخترِ برجِ    شرفِ    سروری

شاه  بلند    اختر   جمشید  فر

حامی دین  وارث    ملک  پدر

در شبِ دیجور چراغم دهند

زین غم و تشویش فراغم دهند

پرتو خورشید  گر افتد  بخاک

کم نشود نور ز خورشیدِ پاک

جرعه ئی از لطف گر احسان کند

بحر از آن جرعه چه نقصان کند

برخورد از  بحر  عطایت  هزار

زان همه «محجوبه» یکی را شمار

مملکت  از  عدل  تو  معمور  باد

چشم  بد  از  دولت  تو  دور  باد

افسرِ      اقبال     مدامت     بسر

حکم  تو   جاری  چو قضا  و قدر

بر سر گستاخی  این    شرمسار

بلکه  خط   عفو   کشد   شهریار

نخستین مجموعه اشعارش که بالغ بر ۳۰۰۰ بیت میشود توسط زنده یاد استاد محمد علم غواص در ۱۳۴۷ بچاپ رسید . گفته شده که بعد ها در سال ۱۳۸۶ نیز تجدید چاپ یافت .

در سال های اخیر ماهنامه ای بنام محجوبه هروی در هرات نیز به نشر میرسید که صاحب امتیاز آن لیسه محجوبه هروی بود ، از اینکه هنوز به چاپ میشود یا خیر اطلاعی در دست نیست.

روز وفات محجوبه هروی روز سه شنبه مصادف با روز عید سعید قربان سال ۱۳۴۵ خورشیدی ثبت شده ، طوریکه او لباس نو پوشیده و آماده رفتن برای ادای نماز عید بود که بر اثر سکته قلبی در منزل خودش دار فانی را وداع و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

اینهم غزلی از مرحومه محجوبه هروی که برای شما برگزیدیم:

  آهنگ صحرا

شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا میکنم

روی صحرا را ز اشک خویش دریا میکنم

در گلستانی که بر یادِ رخت  خوانم غزل

بلبلان را  بر نوای  خویش  شیدا  میکنم

نیستم زاغ  و  زغن تا مایل سفلی  شوم

من همای اوج  قدسم  میل  بالا  میکنم

سرو چون قدی  فرازد  در میان  بوستان

من خیال قامت   آن   سرو   بالا  میکنم

من که مخمور نگاه ی  نرگس مستِ تو ام

کافرم گر  التفات   جام   و  مینا  میکنم

محجوبه هروی

مآخذ :

ویکی پدیا ( دانشنامه آزاد)

شاعران آزاد در قفس از رابعه بلخی تا نادیا انجمن

یاد داشت های نویسنده