۲۴ ساعت

06 مارس
۱ دیدگاه

فریادِ من

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

فریاد من

شد قفس چون خانه از بنیاد من
کی شود  لطفی  کند صیاد من

ملت  من  در  پریشانی  و  درد
این غم گسترده  کرد  برباد  من

ای وطن خورشید چشمانم تویی
مامن   من  خط ی   اجداد  من

تا به کی درمانده و من  در بدر
گوش تو چون نشنود فریاد من

روح من در جان تو ای هموطن
کی  برم  هرگز  ترا  از  یاد  من

عشق تو در سینه باشد جاویدان
با  تو  شد  بربادی  و  آباد  من

عالیه میوند

 فرانکفورت

۴ دسامبر ۲۰۲۱

06 مارس
۱ دیدگاه

از دست رفته

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 از دست‌رفته 

در موج‌های دل ، خرَد  از  دست رفته است

کاغذ در آب چون فتد، از دست رفته است !

جانی  که   پایمال   حوادث  شود  فناست

آن گُل که می‌شود لگد، از دست رفته است!

طغیانِ  بطن  بر  سرِ  ظاهر   شود ظفیر

با شورِ روستا،  بلد  از  دست  رفته  است

بیهوده   جان  به   راه   تملّک  نداده ایم

دانی ز کیست هر لحد؟ از «دست‌رفته» است !

صد   فرصتم   نمود   مهیّا   زمانه ، لیک

از فرطِ کاهلی نوَد از  دست رفته  است !

آنکو  چو موج  می‌فتد  از  پای ، هر قدم

از نو اگر نمی‌جهد، از دست  رفته است !

فرقی‌ست  بین  فصل  شباب و  بهار ها

فصل شباب تا  ابد از  دست  رفته است

تیر سخن کجاست به مانند « بومرنگ »

گر از هدف خطا خورَد، از  دست رفته است

امشب   ز   من  مپرس   شمارِ  پیاله‌ را

از خویش‌رفته را  عدد از  دست  رفته است !

بر  پایه‌ی  پیام    بوَد    این  غزل  قوی

(حکمت) چه غم که قافیه ا ز دست رفته است

تمیم حکمت (هروی)

ملبورن – آسترالیا

06 مارس
۱ دیدگاه

خواب

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خواب

دیشب به خواب رفتم و بسیار گریه کردم

فردا  چو  برخاستم   تکرار  گریه کردم

دیشب به خواب دیدم که این زنده گی گران است

باری که بود بردوش ناچار  گریه کردم

از های وهوی دنیا رفتم به کوه و صحرا

دامن به رو  گرفتم  تکرار  گریه  کردم

از  رنج  این  زمانه  از  گیر  و دارِ دنیا

هر گوشه ی رسیدم خونبار گریه کردم

در این عمر  کوتاه  دیدم هزار  نیرنگ

از نیرنگ  دنیا  صد   بار  گریه  کردم

بر دل نبود  تابی  بر  سر  هم شراری

سالها  ببین  شکیلا  تکرار  گریه کردم

شکیلا نوید

کابل – افغانستان

06 مارس
۲دیدگاه

دعا

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا


 

(۱)

دعا

یا دلش بهرم بسوزان یا بگیر این خویش را

یا که زهر آگین بکن یا بر بکن این  نیش را

رو  اگر دارد  دعایش  را به حقم کن قبول

یا ببر دست دعای  مرد  خیر   اندیش  را

یا  مسلمانم  بکن  آنگونه  کو  باید   بود

یا بکن کافر و بیرون کش ز دل این کیش را

یا گلوی خشک  را  با  آب  زمزم  تر بکن

یا میاور در صفا و مروه این درویش را .

شکیبا شمیم

۲۰۱۶

آلمان

06 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری

قیوم بشیر هروی

۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

یکی دیگر از فرزانگان دانشور و آگاه سرزمین ما زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری شاعر ، نویسنده ، ادیب ، سیاستمدار و سخنور چیره دست  بود  که تحصیلات ابتدایی را در قندهار فرا گرفت و باقی تحصیلاتش را در کابل به پایان بردو بعد از آن در دوایر مختلف دولتی کار کرد.

از ۱۴ سالگی به سرودن شعر آغاز نمود .

من این مطلب  را قبلآ  در سال ۲۰۱۴ تحت عنوان ( حکیم را نتواند مگر حکیم ستود ) نوشته بودم که اینک با ویرایش  آنرا مجددآ  خدمت خوانندگان محترم تقدیم می نمایم تا جوانان ما نیز از شخصیت چنین فرهیخته مردی  آگاهی یابند.

از سالهای دور با نام مرحوم طالب قندهاری آشنایی داشتم ، ایشان علاوه از اینکه از دوستان نزدیک پدرم بودند ، از جملهء همکاران قلمی و سراپا قرص جریدهء وزین ترجمان نیز محسوب میشدند که به مدیریت پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر «هروی» و صاحب امتیازی زنده یاد پوهاند دکتور عبدالرحیم « نوین » در کابل منتشر میشد.

 در سالهای بعد نسبت علاقه زیادی که  به اشعار طنزی پیدا نموده بودم  با ورق زدن کلکسیون های ترجمان به خواندن طنز گونه های آن می پرداختم  که در میان اشعار مندرجه به نام های مرحوم محمد حسین طالب قندهاری ، مرحوم میر محمد امین مشعوف ، مرحوم میر زمان الدین مصلح ، مرحوم استاد شیرعلی قانون  ومرحوم استاد عبدالکریم تمنا هروی بیشتر بر میخوردم .

به جزء از استاد تمنا که رفت و آمد فامیلی داشتیم دیگران را از نزدیک ندیده بودم ، تا اینکه در سالهای مهاجرت و در غربتکدهء ایران روزی در شهر قم  بدیدار مرحوم پدرم که در آن وقت مسئولیت مجلهء استقامت را در آنشهر بعهده داشتند رفته بودم  . در یکی از روز های بهار سال ۱۳۶۰ هجری شمسی زمانی که همراه با ایشان  برای رفتن به یکی کتابخانه های شهر قم میرفتیم در یکی از کوچه های پر ازدحام شهر با مردی برخوردیم  که  از سیمایش گرفتگی ناشی  از رنج غربت نمایان بود که با پدرم بغلکشی و روبوسی نمود.  پس از مصافحه و احوالپرسی بمن گفتند: ” ایشان کاکایت جناب طالب قندهاری میباشند که با سروده های طنزی ایشان بلدیت داری” .

از معرفت با ایشان خیلی خرسند شدم در همان لحظات نخست به شوخ طبعی شان پی بردم.

این مرد با درایت ، خوش برخورد و شوخ مزاج با اصرار زیاد من و پدرم را به خانه اش برد که دور و برش را کتاب های گوناگون و دست نوشته های فراوان احاطه نموده بود.

دو سه ساعت آنجا بودیم. پدرم و طالب قندهاری در بارهء اشغال افغانستان توسط روسها ومصیبت وطن و بی وطنی خودشان و برخورد های نامهربانانهء برخی از ایرانی ها با مهاجرین افغان گپ میزدند. مرحوم طالب قندهاری که آدم شوخ طبعی بود به پدرم گفت :

– استاد اجازه بدهید شما را در جریان یک واقعهء عجیبی که چندی قبل برایم اتفاق افتاد قرار دهم و بعد با لبخندی پر معنایی چنین گفت :

” در یکی از روزهای گذشته که بسیار احساس دلتنگی میکردم و نیاز به خلوت داشتم به زیارت حضرت معصومه (س) رفتم تا در گوشه یی لمیده با خدایم به راز و نیاز بنشینم.  در صحن زیارت به گوشه ای نشسته بودم که گفتگو و درگیری لفظی دو نفر ایرانی توجه ام را بخود جلب کرد. آنها که ظاهرآ برای بحث خویش به قاضی و میانجی نیاز داشتند  نزدیک  من آمده و گفتند: حاجی آغا تو میان ما قضاوت کن که کدام ما حق به جانب هستیم. برای شان گفتم، برادر ها من یک غریبه و یا آواره هستم، من یک مهاجر افغانم که از بدِ حادثه اینجا آمده ام، من چگونه میتوانم بین تان قضاوت کنم؟

 آن دو ایرانی با فهمیدن اینکه من یک مهاجر افغانم، مثل اینکه اصلاً و ابداً دعوایی نداشته اند با هم متحد شدند و چسپیدند به من و گفتند:

افغانی پدر سوخته… کشور تان را روس اشغال کرده و تو آنرا ول (رها) کرده آمده ای توی ایران، میخوری و میخوابی، چرا نمیری با روسها بجنگی؟

من عاجزانه به این ایرانی ها گفتم:

برادر ها شما میدانید آن ابرجانوری که افغانستان را اشغال کرده ابرقدرتی است که شوروی نام دارد و چون پلنگ تیزدندان و قوی پنجه میباشد. اما می بینیم که در این روز ها کشور کوچکی بنام عراق که در مقایسه با شوروی گربه یی بیش نیست آمده و قسمت هایی وسیعی از خاک ایران بزرگ را اشغال کرده، من هم آمدم تا ببینم شما برادران ایرانی با این گربه چگونه می جنگید واو را از کشورتان بیرون می کنید تا من هم  یاد بگیرم و بروم به جنگ پلنگ. آن دو ایرانی لحظاتی خاموشانه نگاهم کردند و بعد بدون اینکه حرفی بزنند از من دور شدند و تنهایم گذاشتند.”

در خلال  صحبت هاییکه مرحوم طالب قندهاری  با مرحوم پدرم داشت و من شاهد آن بودم ، درد غربت را بدترین درد زنده گی اش میدانست و هر باری که از وطنش یاد میکرد آه سردی نیز میکشید که نمایانگر جدایی از مادر وطن بود . وقتی آن صحبت ها را شنیدم با شخصیت مرحوم طالب بیشتر آشنا شدم براستی عجب شخصیت متین و با حوصله ای که با زیبایی چنین پاسخی بر دو ایرانی مخاطبش داده بود. او را انسان شکسته ،آگاه، خوش برخورد و متواضع یافتم. اگر به اشعاری که در دهه چهل توسط مرحوم طالب قندهاری سروده شده نگاهء عمیق و ژرف داشته باشیم در می یابیم که اشعار آن زمان طالب علاوه بر اینکه بازگو کنندهء نابسامانی های اجتماع  و کمبودی ها در سیستم اداری وقت بوده و با زبان طنز آنها را به نظم می کشید، برای تنویرعامه مردم نیز بسیار مؤثر بوده است  که واقعآ درخور تآمل و نگرش است ، او از تضاد های اجتماعی و وضعیت دوگانه حاکم رنج می برد و با زبان شعر نا هنجاری های جامعه را به بیان میگرفت تا دولتمردان وقت را به اشتباهات شان متوجه سازد .

مرحوم طالب قندهاری یک نویسندهء چیره دست، شاعر توانا و آزاد منش بود که به دو لسان ملی کشور دری و پشتو شعر می سرود. 

نخستین مجموعه اشعارش در سال ۱۳۶۹ خورشیدی در کابل بچاپ رسید . در سرایش اشعار بیشتر پیرو سبک های عراقی و هندی بود .                                                             

مجموعه ای  دیگری از سروده هایش بنام (کربلا)  در ایران منتشر شد و مجددآ در سال ۱۳۶۲ خورشیدی اثر دیگری از وی تحت عنوان « نگاهی به دیروز و امروز افغانستان» در ایران به زینت چاپ آراسته شد.

در مورد بیوگرافی مرحوم طالب قندهاری متأسفانه معلومات کافی در دست نیست ، اما به نقل قول از شبکهء اطلاع رسانی افغانستان ،سال تولد این مرد وارسته را (۱۲۸۸) هجری شمسی روستای « یگاوند» ارزگان ثبت نموده اند که در نزدیکی قندهار قرار دارد.

اما آنچه درخور بحث و توجه شایان می باشد اینست که چرا جامعهء فرهنگی کشور و در رأس  آن وزارت اطلاعات و فرهنگ در قبال معرفی شخصیت های فکری و فرهنگی خاموش اختیار نمودند و کاری انجام ندادند.. امروز بسیاری از شخصیت های فرهنگی و قلم بدست جامعهء ما با تأسف ناشناخته باقی مانده و حتی بسیاری نمیدانند که محل دفن آنها کجاست!!!

طالب قندهاری را میتوان یکی از همین سلسله افراد که سالیان سال در جامعهء فرهنگی افغانستان قلم بدست گرفته و کار کرده ، یاد کرد که  با تأسف امروز چیز زیادی از وی در افغانستان موجود نیست، اما  به نقل قول از  زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که در وبلاگ شخصی شان(یادها) در مقاله ای که بتاریخ ۱۳ اپریل ۲۰۰۸ میلادی تحت عنوان (یاد باد آن روزگاران) تحریر یافته بود  در مورد مرحوم طالب قندهاری چنین می خوانیم :

« روان طالب قندهاری شاد که همین دم به یادم آمد که ۱۹ سال پس از آن تاریخ، یعنی در حدود سال ۱۳۶۳ خورشیدی، من نسخۀ خطی مجموعه یا دیوان اشعار او را در آستان قدس دیده بودم. به فهرست مراجعه کردم و دیدم که بلی، کتابی با عنوان دیوان طالب قندهاری، به خط سید محمود حسینی با شمارۀ (۱۱۸۰۹) در بخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی (ع) به زبانهای فارسی و پشتو موجود است. این توضیح را با این تفصیل برای آن نوشتم تا اگرپژوهشگرانی درکارو یا در اندیشۀ تحقیق و گردآوری آثار شاعران قندهار یا به طور اخصّ علاقمند طبع آثار مرحوم محمد حسین طالب قندهاری باشند، نشانی مجموعۀ معتبر اشعار او را بدانند. طبع اشعار او خدمتی به ادبیات و فرهنگ خواهد بود.»

بسا جای افتخار است که آثار نویسنده گان ، شاعران، دانشمندان وحتی هنرمندان ما در کشورهای همسایه بدان ارزش قایل میشوند و ارج می نهند ، اما با تأسف در کشوری که در دامان آن پرورش یافتند ، رشد نمودند ، زحمت کشیدند و عمر شان را صرف خدمت کردند چنین جفا در حق شان صورت می گیرد که حتی آثار شان را نمیتوان یافت ، در حالیکه این وظیفهء حتمی وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور ماست تا حد اقل در جمع آوری و چاپ اشعار طالب قندهاری و ده ها تن دیگر از شخصیت های فرهنگی که به فراموشی سپرده شدند، اقدام نماید.

پس از ملاقات با مرحوم طالب قندهاری ، تا جاییکه من اطلاع دارم این آخرین دیدار این دو دوست و همکار قلمی بود ، زیرا چند ماه پس از آن در نخستین روز برج قوس ۱۳۶۰ خورشیدی پدرم دار فانی را وداع گفته  و رخ در نقاب خاک کشیدند و طوری که بعد ها اطلاع یافتم چهار سال پس از ایشان در سال ۱۳۶۴ خورشیدی دوست صمیمی شان مرحوم طالب قندهاری نیز به رحمت ایزدی پیوست ، روح شان شاد و یادشان گرامی باد.

اینهم یکی از سروده های زنده یاد طالب قندهاری که در شماره ۴ سال پنجم جریده ترجمان مؤرخ  پنچشنبه ۲۱ ثور ۱۳۵۱ خورشیدی بچاپ رسیده بود:

(به اجازهء خواجه حافظ)

اراده و اداره

به قصد رشوه سحر  گفتم   استخاره کنم

بلی  معاش   اگر  کم  بود  چه  چاره کنم

نه مخبرم نه مفتش نه سارنوال نه پولیس

مرا  چکار   که   تقبیح  رشوه  خواره  کنم

من آن نیم که چو میرزا عموی سادهء خویش

بچای  تلخ   و   به  نان  خنک  گذاره  کنم

ز مفلسی  و  غریبی  و  گشنگی هر شب

ستاره  های  فلک  تا  بکی   شماره  کنم

بهر کنار و  بهر گوشه چور و قاچاق است

چسان  ز  حلقهء   یغما گران  کناره  کنم

روا  اگر   چه   نباشد   ولی   روا    نبود

که می خورند حریفان  و  من نظاره کنم

بمن  تو  چوکی  و  موتر بده  و باز ببین

که  فخر  بر  فلک و  ناز  بر  ستاره  کنم

بدست  هر که ببینم  ز دور  بندلِ  نوت

بسوی  جیب  دهن  باز خود  اشاره کنم

اگر چه پیرم  و  اما  بزور   و   زر   باری

جوان  شوم ز سر و  زندگی دوباره کنم

برای  اینکه  به  همسایه  ناز   بفروشم

بر آن  سرم  سر  دیوار  را   کتاره   کنم

پلاو ِ  قابلیِ   ازبکی   چه   مزه    دهد

اگر  که   روغنش  از  روغن  هزاره کنم

ز راه و رسم گریزی به حج روم هر سال

بوقت  جشن  اگر  کارنوال  اجاره  کنم

ز خنده  رویی  مه پاره  های  پاره یخن

چرا  ملامت  اوباش  چشم   پاره   کنم

اراده   خواهد   محکم   ادارهء  اوضاع

بگو  شکایت  ضعف  کدام  اداره کنم

به رشوه خوار و به رشوت ده و به دلالش

هزار   مرتبه    نفرین   آشکاره    کنم

از آنکه خلق خدا دوست داندم (طالب)

حوالهِ  سر دشمن  به  سنگ خاره کنم

طالب قندهاری

05 مارس
۱ دیدگاه

کوله بارِ غم

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

کوله بار غم

در جهان افسانه گشتم عاقبت از کارِ دل

خسته و آشفته ام از  ناله‌ های  زارِ  دل

گوشه یی افتاده و همچون متاعی بی بهاست

گشته خالی از خریدار کوچه و  بازارِ دل

جادهُ عمرم تهی و کوله بارِ غم  بدوش

مانده ام در کوره راهِ سخت و ناهموارِ دل

بعدِ من شاید کسی نامم  نیارد بر زبان

این سخن را دوش فهمیدم من از گفتارِ دل

می کشاند دردِ تنهایی  مرا سوی فنا

ای دریغا نیست یاری تا شود غمخوارِ دل

کاش روزی پر گشایم من بسوی بیکران

تا بیاسایم دمی از محنت و آزارِ دل.

         مریم نوروززاده هروی

     دهم دلو ۱۴۰۱ خورشیدی

     ۳۰ جنوری ۲۰۲۳  میلادی

         از مجموعهُ”پاییز”

                   هلند

05 مارس
۱ دیدگاه

چیستی دولت

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

چیستی دولت

دولت یا کشور که به انگلیسی State و به فرانسوی Etate که ریشه یونانی آن از Status گرفته شده است. محصول از گروه بند های انسانی می باشد، و در نقطه نهایی خطی قرار گرفته که از جماعات کوچک و ساده از قبیل خانواده، طایفه، عشیره، قبیله و امثال ذلک آغاز می گردد.

در تبیین دولت نظریه های اسلامی٬ طبیعی٬ قرارداد اجتماعی و اثبات گرایان را شامل می شود٬ کهاتفاق نظر: در خادم بودن دولت یا خدمت فلسفه دولت است. و در خدمت خلق الله اسلام به زمامدار٬ تکالیف را وضع کرده می باشد. البته تا زمانیکه این تکالیف در نظام حقوقی سیاسی بالای دولت ملت وضع نشود٬ مجموعه نظریات و تکالیف باوری و نظری حکما فقط حرف و زیب کتاب هااند.

حکومت قانون یا قدرت مشروع در ساختار  و سازمان های دولتی به دو گونه اعمال متمرکز هستند:‌

یکم – اعمال تصدی و دوم- اعمال حاکمیتی

اعمال تصدی دولت: در این اعمال دولت مانند افراد حقیقی و حقوقی در بازار تولید٬ وارد شده و رقابت می کند٬ که شامل: بانک داری٬ هوانوردی ملکی٬ شفاخانه و صحت عامه٬ معارف و تحصیلات٬ سایبر و مخابرات و غیره … پدیده های اند که در نظم و قانون آن٬ فقه معاصر فقط در تثبیت جایگاه حلال و حرام بودن پدیده ها نقش داشته٬ زیرا قانون پدیده های مدرن با معاهدات بین دولی آن٬ از عرف و باور هر جامعه مستقل می باشند.

اعمال حاکمیتی: این اعمال مانند:‌ اردو٬ پلیس و امنیت می باشند. که بایستی قوه ناظر یا قوه مقننه در نظارت این اعمال حاکمیتی باشد٬ تا در برابر مردم و آزادی بیان قوه سرکوبگر نگردد.

نوت: برای دانستن نظریه های اسلامی٬ طبیعی٬ قرارداد اجتماعی و اثبات گرایان دولت٬ کتاب حقوق اساسی بنده را از انترنت دریافت و مطالعه کنید.

محمد آصف فقیری

05 مارس
۳دیدگاه

با نام خدا

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

(۰)

با نام خدا 

ای قلم حرفت بکن  آغاز  با   نام خدا

رنگ خود روی ورق  انداز  با  نام خدا

نیست این حرف من ِ بیچاره ء بی پا و سر

می رسد در گوش من آواز با نام خدا

ای قلم ای رشته ء محکم میان او و من

رشته ء این عشق  را  پرداز با نام خدا

تارِ سازِ نور در انگشت  صاف آسمان

آسمانی   تار   را   بنواز   با  نام خدا

هر سحر من قصه ای دارم برای گفتگو

قصه ام را ای قلم کن ساز با نام خدا

شام ها ماهِ خیالم جلوه گر در دور ها

جلوه کن ای ماه من طناز  با نام خدا

طرز لب بگشودنت گوید چه داری در دهن

ای قلم آهسته لب کن باز با  نام خدا

در برت پیراهن صد  رنگ زیبد  بیشتر

رنگ رنگ عشقت بکن  ابراز با نام خدا

در تنور دل چو هیزم  افگنم با اشتیاق

پخته کن حرف من ای خباز با نام خدا .

شکیبا شمیم
۲۰۱۶
آلمان

05 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد احمد ضیاء قاریزاده

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد احمد ضیاء قاریزاده 

یکی دیگر از فرزندان با وقار و شیرین کلام سرزمین ما مرحوم استاد احمد ضیا قاریزاده فرزند زنده یاد قاری دوست محمد  حافظ کل قرآن کریم بود که در سال ۱۳۰۱ خورشیدی در شهر کهنه کابل در یک خانوادهء با فرهنگ  دیده به جهان گشود .

در آوان کودکی از نعمت داشتن پدر محروم و یتیم شد، زیرا  تاریک اندیشان  عصر ، پدرش را که از فعالان نهضت امانی محسوب میشد پس از رفتن شاه امان را از قدرت ، دستگیر و تیرباران نمودند.

در بسا نوشته های زنده یاد قاریزاده درد بی پدری را می توان دید، باری سروده بود:

ز درد بی پدری هر زمان دلم تنگ است

بهار عشق یتیمان  بداغ خون رنگ است

از اتفاقات جالب در زندگی مرحوم قاریزاده اینست ، زمانیکه شامل مکتب امانی شده بود ، سنگ اندازان مانع ادامه تحصیل او شدند ، اما بعد ها نظر به استعداد سرشاری که داشت بعنوان معلم زبان و ادبیات دری در آن مکتب مقرر شد.

مرحوم ضیا قاری زاده اشعار طنزی فراوانی داشت و یکی از همکاران جریده معروف ترجمان بود که سروده ها و نوشته هایش از آن طریق بازتاب می یافت.

در یکی از شماره های ترجمان چنین می خوانیم:

از آثار چاپ نشده ضیاء قاری زاده

منتظرالوزاره ام

کته و باقواره ام  — رند و معاشخواره ام

آدم  با  اداره ام — منتظر الوزاره ام

منتظر الوزاره ام

مکر و فریب کار من —  حیله و ریب یار من

روی و ریا شعارِ من — این همه  افتخارِ من

شهره به نیم قاره ام

منتظر الوزاره ام

بابهء من سفیر بود — نیکهء من دلیر بود

والده ام دبیر بود — جد من هم وزیر بود

چوکی بود اجاره ام

منتظر الوزاره ام

رشوه نمیخورم مگر —  تحفهء خان و معتبر

هست حلال و بی ضرر —  بیش ز وراثت پدر

مالک قصر و باره ام

منتظر الوزاره ام

ساعت ده به دایره — دارم عجیب مناظره

هر که نباشد حاضره — می کنمش مصادره

آمر با ستاره ام

منتظر الوزاره ام

من به میان دفتره  — دارم عجب سکرتره

شوخ و قشنگ و دلبره — میکند درب و پنجره

بسته بیک اشاره ام

منتظر الوزاره ام

این فرزانه مرد شاعر  ، هنرمند و آهنگساز با اشعار و آهنگهای دلپذیرش نه تنها در خانه خانه هموطنان جای گرفته بود ، بلکه حق بزرگی برگردن خیلی از هنرمندان سرزمین ما دارد. اشعار نغزو غزلیات  استاد قاریزاده که از پختگی خاصی برخورد میباشد توسط آهنگ سازان زیادی کمپوز شده و توسط هنرمندان گرامی ما به خوانش گرفته شده است .                                                                

هنرمندانی چون مرحوم استاد رحیم بخش ، مرحوم استاد شیدا ، مرحوم استاد نی نواز ، مرحوم استاد زلاند ، مرحوم احمد ظاهر و تعدادی دیگر از هنرمندان چون استاد ناشناس  و احمد ولی غزل های استاد را کمپوز و خوانده اند.                 

آهنگ های معروف ” مشک تازه می بارد ابر بهمن کابل و یا از غمت ای نازنین ، عزم سفر میکنم ” از جمله غزلیات ناب زنده یاد  قاریزاده میباشد که ازمحبوبیت خاصی درمیان علاقمندان موسیقی برخوردار است .      استاد قاریزاده هنگامی که با رادیو افغانستان همکاری داشت سروده های خودرا میخواند و بنام کبوتر ثبت میکرد.                                                          

گفته شده بیشتر آهنگ هاییکه مرحوم قاریزاده در رادیو افغانستان ثبت نموده وتعداد آن به ۲۵ آهنگ 

می رسد ،  از اشعارخود استاد بوده.                           

 ” لذت انتظار ”  عنوان یکی از غزل های زیبای زنده یاد استاد قاریزاده است که مرحوم استاد زلاند کمپوز و اجرا نموده بود.

لذت انتظار

شانه  دو دسته   می زند  طرهء  تابدار را

ماه دو  هفته  می درد  پردهء  شام تار را

جلوهء دلکشِ قدش ، جوش طراوات خدش

می کشد از چمن برون سرو وگل و بهار را

عشق زند به بیستون تیشه به فرقِ کوهکن

لاله به خون گرفته است این همه کوهسار را

ساقی نو  نهالِ  من رحم نما به حالی من

یک دو  پیاله  می بده  عاشقِ  بیقرار   را

چون ز یکی دو ساتگین رفع  کسالتم نشد

به که چو توبه بشکنم این  سر پر خمار را

ذوقِ وصال او ضیا مایهء هستی من است

بر  دو  جهان  نمی دهم  لذت  انتظار را

نخستین مجموعه شعری استاد قاریزاده که در کابل به زینت چاپ آراسته شده بود نینواز نام داشت.

او انسانی بود مهربان ، دلسوز و در حین حال خواهان حق تعلیم و تحصیل برای زن و مرد ،  چنانچه در یکی از سروده هایش در مورد دختران و زنان از زبان مادر شرقی  چنین سروده بود:

” بدختران شرق “

ای دخــتـر بــا  تمــیز  مــادر

ای لـخـت جـگـر عـزیـز مــادر

ای تــازه  نـهـال  بـاغ مشرق

ای روشـنـی چــراغ  مــشـرق

ای مــادر  مـهــربــان  فــردا

ای کــوکـب  آسـمان  فــردا

خــواهــم  بــزبـان  مــادرانه

پـنـدی دهمت در ایــن زمــانــه

بر خیز دگر که روزکار است

غافل منشین که سخت عاراست

هشدار که رنگ و بوی تقلید

مسعود نـسـازدت بـه  تـزئـید

مکتب برو و سـبق بـیـامـوز

علمست چو فرض حق ، بیاموز

از جـهـل گـریـز  و  ذلـت او

در عـلـم گـرای  و عــزت او

رو دامــن دانـش و خـرد گر

از دانــش و خـرد مـدد گــیـر

اوالد تــو تـربـیـت  پذیرست

ایــن کـار تـرا کـه ناگزیرست

بـی علـم مـجال تربیت کو؟

بـی پـای طـی مـنـازلـت کــو ؟

در دامـن  مــادر  خـردمـنـد

صــدبــار نـکــو نـموی فرزند

در کشمکش و نزاع هستی

آمــاده بــکـن دفــاع هـستــی

در بــحـر  محـاط ز نـدگـانـی

در زورق  ایــن جـهـان فـانی

زن لـنـگر و مـرد  بـادبانست

زن بـازوی مـرد را تـوانـسـت

زن هــادی کاروان هستیست

زن تـکیـهء نــردبـان هستیست

در حـق و حـقــوق اجتماعی

در جـمــله حـقــوق اجـتـماعی

سهـم زن و مـرد شــد بـرابر

این است وصیت پیمـبر (ص)

در مـحمـل و کاروان هستی

هستـنـد دو هـمـعنـان هــســتی

دو دسـت زهـم گـره گـشـایـد

یکـدسـت صــدا نـمــی بــرایـد

 علاوه بر غزلیات مرحوم قاری زاده در شعر سپید نیز ید طولایی داشت  چنانچه در مقاله ای از استاد پرتو نادری که در روزنامه ۸ صبح به نشر رسیده مرحوم قاری زاده را از پیشگامان شعر سپید در کشور معرفی نموده اند.

 در بخش از آن مقاله چنین آمده :                                                            

 ” ضیا قاری‌ زاده یکی از پیش‌گامان شعر نو در افغانستان است. در کتاب «نوی شعرونه/ اشعار نو» که به سال ۱۳۴۱ در کابل نشر شده، از او چهار شعر به نام‌های «کبوتر سفید»، «ای زهره»، «ای دریا» و «برگ‌ریزان» آمده است.

در بررسی تحول شعر پارسی‌ دری در افغانستان قاری‌زاده را با همین شعرها و چند شعر دیگر در «منتخب اشعار» او، از شمار نخستین شاعرانی می‌دانند که در دهه ۳۰ سده ۱۴ خورشیدی به سوی شعر آزاد عروضی یا نیمایی گام برداشته است.”

مرحوم استاد قاریزاه پس از سالها خدمت در بخش های مختلف فرهنگی ، تعلیمی و هنری در کشور سرانجام  پس از دگرگونی  های  سیاسی  مانند  میلیون ها هموطنش مجبور به ترک زادگاه اش شده و به کشور به کانادا مهاجرت نمود  و در صبحگاه ۲۳ جدی ۱۳۸۶ خورشیدی به  سن ۸۵ سالگی  این ستاره ای تابناک  آسمان هنر و ادبیات کشور افول و در شهر تورنتوی کانادا  دیده از جهان فرو بست . روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.            

04 مارس
۳دیدگاه

بنویس

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

(-)

بنویس

بنویس   از   تبسم    سرخ   خیال  ها

از  تلخی  فراق  و  ز  شور  وصال ها

بنویس  تا  ترانه ‌ کشد  پر  عقاب وار

شعر غرور سر بده  در  زیر   بال  ها

بنویس روی ساعت هستی ز وجد صفر

خنده زنان به هفته و بر ماه و سال ها

بنویس بی جوابی ِ باران به چشم ابر

باریده  با  هجوم  هزاران  سوال  ها

بنویس از شگوفه ء پیر  درخت سبز

دارد برای گل شدنش خیلی چال ها

بنویس روی آب که دریا غریب نیست

غربت فسانه ایست ز چشمان زال ها

بنویس روی آتش و  بنگر به رقص دود

چیند به روی صورت  محبوبه خال ها

بنویس قیل و قال  سر آغاز زندگی ست

پایان قصه نیز همین  قیل و قال ها.

شکیبا شمیم

04 مارس
۱ دیدگاه

زلفِ عنبرین

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا


 زلفِ عنبرین   

هر ناله اش مرا به نگاهی، چه جسته است

تار دلش  به  قلب منِ   زار ،  بسته است

قلبم به غیر او  به کسى ، دل نبسته است

با هر بهانه ى  تولدش ، که  خجسته است

مانند خط یار ،  که  نامش  شکسته است

زیبا گهى به زیر ، و به بالا  نشسته است

نقاشم  و چسان  کشم  آن  زلف عنبرین؟

فریاد ها کشم ،و دهانش  چه بسته است

صدها صبا گذشت و  از او  هم خبر نشد

چون  آهوی  فراریِ  از  دام   رسته است

پوهنمل احمد ضیأ حق شناس

هرات – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

برگو بر آفتاب

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

برگو بر آفتاب

برگو  بر  آفتاب  که‌ من خون جگر شدم

از ملک خویش رانده شدم خاک به سر شدم

برگو   بر   آفتاب   بتابد   در  این  دیار

من ابتر وپریش چنین  زیر  و زبر  شدم

برگو بر آفتاب که تنگ است  این محیط

بالنده  تر   بتاب   ز  تاریکی  خر  شدم

برگو بر آفتاب که شکیلا سرد و خاموش است

من هم‌ز وطن دورم وبی بال و پر شدم

شکیلا (نوید)

کابل – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

چرا پیر می شویم ؟

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

  چرا پیر می شویم؟

 

دانشمندان نظریه های زیادی در مورد اینکه ( چرا انسان پیر می شود ) ارائه کرده اند. اولین فرضیه این است که سلولهای مغز می میرند و جـــــایگزین نمی شوند. بنابرین یک فرد وقتی علایم پیری نشان می دهد، که سلولهای مغزش مرده باشد. اما به نظر برخی از دانشمندان این تیوری نمی تواند به طور کامل صحیح باشد، زیرا افرادی که در حادثه ای دچـــار صدمه مغزی سخت شده اند، بعد از حادثه علامه های پیری نشان نمی دهند.

نظریه دیگر این است که مواد کیمیاوی ناخواسته ای شروع به تولید و ذخیره شدن در بدن می کنند، و در یک شخص مسن آن قدر همچو مواد کیمیاوی جمع می شوند، که بدن شروع به پیر شدن می کند. همچنین مــی دانیم که سلولهای ما دایم در حال تکثیر هستند. برخی از پژوهشگران براین باورند که با ادامه زندگی ، سلولهایی که تکثیر می شوند کــــار آیی سلولهای افراد جوان را ندارند و گاهی دچار اشتباه می شوند و این اشتباه آنها بـــاعث تغیراتی در فعالیت های اعضای بدن شده، و باعث پیری می شود. اما پیری از چه سنی شروع می شود؟ قانون کلی در مورد شروع این دوره از زندگی وجود ندارد، ولی معمولاً آثار پیری بین ۶۰ تا ۸۰ سالگی به سراغ شخص می آید، و گریز از آن ناممکن است، اما می توان با ورزش کردن و تغذیه مناسب دوران پیری را عقب برد به شرطی که از دوران نوجوانی و جوانی آنها را شروع کرد.

 

ارسالی : غلام محمد سعیدی

هرات – افغانستان

04 مارس
۴دیدگاه

شهرِ عاشقان

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

شهرِ عاشقان

به شهر  عاشقان    دلداده‌ی  دُردانه‌ی  دارم 

بدور  کهکشان   گیتی   من    پروانه‌ی دارم

به هرجا دست و پا کردم نشد حاصل مراد من 

درون سینه‌ی  خود  سوزی  آتشخانه‌ی دارم

دو چشمم میشود روشن جمالش تاکه می بینم

پری رو صورتی رخساره ماه  مستانه‌ی دارم

فضایی دلبری  هایش  چنان جا کرده  بر جانم 

شکیل شهریاری خوش  سخن  فرزانه‌ی دارم

ز سر تا پا ز پا  تا  سر چنان  پیچید به اندامم

چنین شوخی سیه مستی ز خود بیگانه‌ی دارم

ز لب هایش  دهد  آبم  ز کام اش  شهد  نا پیدا

چه  معجون    بیآمیغِ  عجب   پیمانه‌ی   دارم 

میان   خرمن   مویم  کند  انگشت  هایش  را 

مخلد  باد  عمرش  پر  نوازش  شانه‌ی  دارم

گهی  هوشم  برد  تا  نا  کجا  آباد  این هستی

گهی   جانم   ستاند   بی گنه  جرمانه‌ی  دارم

فقط   با  طالع  محمود  یاری  اینچنین   باشد

وگرنه  هر  که  گوید  باز گو  افسانه‌ی  دارم 

احمد_محمود_امپراطور

بامداد شنبه ۰۸ اسد ۱۴۰۱خورشیدی 

که برابر میشود به ۳۰/۷/۲۰۲۲ ترسایی 

کابل – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

شهبانو

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شهبانو 

شهبانو عجب مست و خرامان شده امشب

 آهو   برۀ  دشت  و بیابان  شده امشب 

 زلفاش پر از پیچ  و خم و  حلقه و زنجیر 

 رخسارۀ  او  نور  شبستان  شده امشب 

 در محفل ما  شادی  و  غوغاست  سراپا 

 چونکه مۀ من مست و غزلخوان شده امشب 

 امشب همه شب بیخود و مستم، از آن رو

اغیار   ز  میخانه   گریزان   شده  امشب 

امشب منم و  باده  و  شهبانو  و  ساقی 

گویی که شبِ ما شبِ رضوان شده امشب 

 وحدت‌الله درخانی 

04 مارس
۱ دیدگاه

خاطراتی از فرهنگی مرد وطن استاد محمد صدیق روهی

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

خاطراتی از فرهنگی‌مرد وطن استاد محمد صدیق روهی

ســــعدیا  مرد   نیکو  نام  نمیرد هرگــز 

مرده آنست که نامش به نیکویی نبرند

 راقم این سطور در سال (۱۹۵۹ مسیحی) متعلم مکتب دارالمعلمین کابل بودم، معلم مضمون پشتوی ما استاد مرحوم محمد صدیق روهی بود.

استادان آن سال شخصیت‌های مشهوری بودند که بعدها در افغانستان چهره‌های شناخته شده شدند، استاد عبدالمحمد شینواری، حفیظ‌الله امین که بعدها رئیس جمهور افغانستان شد، استاد غلام‌علی آئین که وزیر و والی دوران خود مقرر گردید، استاد محمد وزیر نظامی، استاد راز محمد زارع و دیگران.

استاد روهی به صفت یک دانشمند نستوه و عالم توانا نه تنها مضمون پشتو را به ما شاگردان تدریس می‌نمود بلکه در خصوص فلسفه، تاریخ و سیاست هم گاهگاهی تماس می‌گرفت. در آن زمانیکه جناب ارواح‌شاد روهی در دارالمعلمین کابل استاد بود، افکار سوسیالیستی اندک- اندک در افغانستان مخصوصاً در کابل بین تعلیم یافته‌گان به تبصره گرفته می‌شد و ما درین‌باره مکرراً از حضور حضرت استاد روهی می‌پرسیدیم و جناب‌شان با پیشانی باز و تقدیر از سوال‌کننده‌ها جواب‌های بسیار عاقلانه و استادانه ارائه می‌نمودند. در یکی از روزها در مسایل سیاسی، موضوع مادیات و معنویات بمیان آمد، وی طرفداری از معنویات را نمود ولی فرمود که در یک مملکت هردو متلازم می‌باشند، بیادم می‌آید که همان روز بر ضد مادیون که چپگراها بدان معتقد بودند این بیت مولانا جلال‌الدین بلخی را برایمان خواند:

پای اســــتدلالیون چــــوبین بود 

پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

در شرح بیت بالا فرمود که مادیون دایم دلایل و برهان را در حیات می‌آورند ولی آن دلایل دایم نسبت حقیقت را نمی‌توانند حاصل نمایند، چونکه پای چوبین و پای که خداوند داده تفاوت از زمین تا آسمان دارد.

استاد محمد صدیق روهی که در آن سال استاد مکتب دارالمعلمین شد چندین سال پیش خودش

 متعلم آن مکتب بود و دارالمعلمین را بسیار دوست داشت، استاد روهی اندک- اندک در لیاقت و دانایی، بردباری، مهربانی و داشتن وسعت نظر شناخته می‌شد و شاگردان مکتب مذکور به بزرگواری و مهربانی‌های او آگاه می‌شدند و چه در بیرون مکتب و چه بداخل لیلیه حکایت‌هایی از مقام والای استاد روهی را بمیان می‌آوردند.  در همین‌دورۀ استادی استاد روهی، حفیظ‌الله امین مدیر مکتب و استاد مضمون تعلیم و تربیه در صنف ما بود. اتفاقاً دو نفر مهمان بنام‌های اجمل ختک و میر مهدی شاه مهدی را که در کابل مهمان ریاست قبایل بودند بدارالمعلمین خواسته شدند تا بیانات ارائه بدارند، در اول حفیظ‌الله امین یک  بیانیۀ پر شور ارائه کرد و گفت که ما پشتونستان را از پیکر پاکستان بزور جدا خواهیم کرد..

بعد از حفیظ‌الله امین اجمل ختک شاعر مشهور که در افغانستان در سال‌های بعدی حیات بسر برد بیانیۀ داد و سپس نوبت به میر مهدی شاه مهدی رسید، بعد از گفتار زیاد بطرف حفیظ‌الله امین خطاب نموده گفت که آقای  امین صاحب، خوب است قدرت آزاد کردن پشتونستان را دارید و ما منتظر شما می‌باشیم که چه خواهید کرد، این گفتار میر مهدی شاه اندک کنایه‌آمیز بود. فردای آن در صنف پشتو از استاد روهی دربارۀ آن دو نفر پشتونستانی پرسیدیم استاد همه فرموده‌های خودرا در قسمت لهجات پشتون‌ها در افغانستان و پشتونستانی‌ها متکی ساخت و دربارۀ سیاست حرفی را بمیان نیاورد. همان روز در ساعت آخری صنف ما مضمون الجبر و ریاضی بود که استاد عبدالمحمد شینواری آن مضمون را تدریس می‌نمود،  آن روز استادبصورت قطع درس ریاضی را بما نداد و برخلاف برعلیه حفیظ‌الله امین و بیانیۀ او چنان به شدت و قهر سخن  می‌گفت که از قهر زیاد تباشیرهای دست‌داشته‌اش را بر زمین می‌زد.

این استاد عالیقدر دلیلی داشت، از سفر بری محمد داوودخان صدر اعظم وی فرمود که پاکستانی‌ها در آن سفر بری، بر مردم بیچارۀ شان حملات کردند و ظلم‌های زیادی را روا داشتند، ولی حکومت افغانستان بصورت قطع نتوانسته بود از مردم خود دفاع نماید. و به بسیار قهر و غضب می‌گفت که میر مهدی شاه آدم هوشیار است و بزور نمی‌توان آن وطن را آزاد نمود. استاد شینواری تحصیل‌یافتۀ امریکا بود و بالاخره آن خدابیامرز در وقت هجرت در امریکا بدار بقا شتافت و خداوند اورا غریق رحمت نماید.

استاد عالی‌مقام جناب روهی بزبان فارسی بحد بسیار عالی می‌دانست و پشتو و  فارسی را دوست داشت. بیاد من می‌آید که در نوشته‌های قلمی شاگردان و استادان، فارسی را به خط  نستعلیق می‌نوشتند و پشتو را به شیوۀ «نسخ» استاد روهی برای ما فرمود که ضرور نیست  که اینطور نوشته شوند مخصوصاً نوشتن‌های پشتو را تشویق می‌کرد بروش نستعلیق اگر  نگاشته شود کار خوب است. بعدها در مطبوعات افغانستان دیدیم که استاد عزیزالدین  فوفلزایی اشعار و جملات پشتو را به شیوۀ نستعلیق مشاقی و خطاطی می‌نمود. استاد روهی مضمونی را که تدریس مینمود ویا موضوعاتی را که خارج از محدودۀ درسی بود بسیار با قدرت عالی افاده می‌نمود، با آنکه استاد اصلاً پشتو زبان بود و در صنف مان مضمون پشتو را تدریس می‌نمود همه مسایل و موضوعات خارج درسی را بزبان فارسی شرح می‌کرد و اگر کسی به پشتو می‌پرسید فوراً به زبان پشتوی خوستی جواب می‌داد.

آنچه که استاد روهی را وارسته و با وسعت نظر نشان می‌داد، اولاً تبعیض لسانی را منحیث یک دانشمند، عالم و مسلمان بچشم بد می‌دید و از تبعیض نفرت و بیزاری داشت، دو دیگر  اینکه استاد روهی همه لهجات قندهاری، ننگرهاری و وردکی و پکتیایی را بنظر قدر و  احترام می‌نگریست و می‌فرمود که همه یک زبان بوده و تفاوت‌های لهجوی به اثر محیط ‌های جغرافیایی و تأثیرات دیگر بمیان می‌آید و باید هرکس به آنها احترام قایل باشد.

استاد محمد صدیق روهی که خداوند اورا در قعر جنت و بهشت برین جا دهد مرد خاموش و کم‌سخن و زیاد شنو بود، گویا بمانند مثَل معروف که می‌گویند: «خداوند دو گوش و یک زبان را به انسان‌ها داده است» دو چند گوش فرا می‌داد و یک چند سخن می‌گفت چنانچه حضرت میرزا عبدالقادر بیدل می‌فرماید:

پخته‌ گی  دیگ سـخن  را باز می‌ دارد  ز جوش 

تا خموشی نیست بیدل مدعا خام است و بس

معلومات خارجی استاد روهی بسیار وسیع و خارج از حدود بود خصوصاً در فلسفه و تصوف بسیار علاقمندی داشت، وی دربارۀ قدریون و جبریون، مادرشاهی و پدرشاهی  و مفاهیم ادیان، در نهایت درجه عمیق بود و به سویۀ ما شاگردان مفاهیم را ساده ساخته و  شرح می‌داد.

بداخل صنف یکی از خواص بسیار عالی و پسندیدۀ استاد روهی این بود که در صنف بیک  حالت استندرد و معیاری رفتار می‌نمود، بر شاگردان که اندک شوخ و خارج از آداب شاگردی حرف می‌زدند در وضع استاد روهی تغییر نمی‌آمد ولی با زبان نرم و شیرین متعلم را براه راست می‌آورد. با آنکه استاد روهی چهرۀ مهربانانه و متبسمانه داشت، خندۀ اورا بیاد نداریم همچنانکه هرگز قهر نمی‌کرد، در گفتار خود آهسته آهسته سخن می‌گفت و هیچ حرفی بیجا  از زبانش برون نمی‌شد. 

در آن زمانیکه استاد والاجاه و عالی‌مقام جناب جنت‌مکان روهی صاحب استاد دارالمعلمین کابل بود یک کرسی معنوی بنام «رئیس معلمان» و یا «معلم سال» که اصل کلمه را بیاد ندارم در معارف مروج بود و تنها باید یکنفر بدان مقام تعیین می‌شد، استاد روهی بعد از مرحوم استاد محمد کامل منور که استاد زبان فارسی بود بدان مقام جای گرفت و شاگردان دارالمعلمین کابل بدان مباهات می‌کردند که در دو دوره استادان  دارالمعلمین کابل یکی پی دیگری انتخاب گردیدند. استاد محمد صدیق روهی که خداوند اورا  غریق رحمت خود نماید، یک فولکلور شناس بزرگ افغانستان بود و در آن باره تألیفات دارد. بعد از اینکه این شاگردش عنایت‌الله از فاکولته فارغ شدم کتاب‌های فولکلور زیاد نوشتم، یکی از آن کتاب‌های من بنام «گوراوغلی» بود، گوراوغلی داستان‌های حماسی تورکستان‌زمین ویا به اصطلاح امروز  صفحات شمال افغانستان می‌باشد.

در آن ایام استاد روهی منحیث مدیر «ادبیات عامیانه» در وزارت مطبوعات و دفترش در ده‌بوری در خانۀ غلام فاروق غلزای (این مرحوم نیز از استادان دارالمعلمین و استاد نگارنده بود) قرار داشت، من فصل اول را که بشمول مقدمه بود بحضور حضرت استادم جناب روهی بردم تا در مجلۀ که سر دست دارد به آن چاپ نماید. بمجرد دیدن من نه تنها خوش شد چونکه نام و چهره‌ام بیادشان بود، بلکه با بسیار علاقه و مهربانی مضمون را بصورت عاجل  مرور نموده وعده فرمود که حتماً بچاپ خواهد رسانید، در ضمن گفت که کارهای دیگری  را در

خصوص ادبیات عامیانه باید تهیه بدارم.

البته با لطف‌های خداوندی و تشویقات استاد روهی، کتاب‌های زیادی در ساحۀ فولکلور نوشتم و شاید در وطن زیادترین اوراق را در ساحۀ فولکلور این حقیر تحریر نموده باشد.

در یکی از کتاب‌های فولکلوری بنام «د پشتو متلونه» که به خواهش ارواح‌شاد پروفیسور داکتر سید بهاءالدین مجروح آنرا باید می‌نوشتم و استاد مجروح در آن وقت رئیس انجمن تاریخ بود چون به کار و جمع‌آوری امثال پشتو آغاز نمودم در آن وقت اندکی جهت اصلاحات  بعضی نکات مهمه به همکاری پشتو تولنه ضرورت احساس نمودم. چون آنجا شدم در یکی  از دفاتر که دفتر اعضا می‌گفتند داخل شدم و موضوع را در میان گذاشتم یکی از اعضاء که وی را در مکتب می‌شناختم فرمود که باید از شخص رئیس پشتو تولنه امریه تحریری برایشان بیاورم تا با من همکاری نمایند. بدفتر رئیس داخل شدم و در آن زمان استاد روهی رئیس  بود، وی لطف‌های استادانۀ خود را به این شاگردش نمود و برایم گفت که در نشرات نام مرا گاه‌گاهی می‌خواند و بسیار خوش می‌شود، البته تشویق‌های زیادی نمود و در ورقۀ من جهت همکاری اعضا امریۀ فوق‌العاده داد. چون ورقه را بدفتر اعضاء بردم، آن عضویکه مرا گفته بود امریه ریاست را کار دارد، بمجرد خواندن امریه گفت که برادر ما خود ما باید این نوع  ابتکارات را بنمائیم نه شما! زمانیکه مأیوسانه از دفتر می‌برآمدم یکی از جوانان که شاگرد  من بود و در آن دفتر عضویت داشت از جا برخاست و بلند صدا کرد که وی حاضر می‌باشد که با تمام معنی بمن همکاری نماید، نام این شخصیت شریف و فرهنگی نصرالله بود که شاید «سوبمن» تخلص می‌کرد.

همان بود که بار اول در تاریخ پشتو در افغانستان بزرگترین  مجموعۀ امثال را به تعداد چهار هزار مثَل تهیه و بچاپ رسانیدم. اگر کسانیکه بعد از بنده امثال و حکم پشتو را کار کرده  باشند اساس آن از این نگارنده می‌باشد، فراموش نباید کرد که در آن ایام بعضی از  نویسنده‌گان دانشمند چون مرحوم محمد دین ژواک و دیگران اندکی درین باره کار کرده بودند که قابل یادآوری می‌باشد ولی تعداد جمع‌آوری آنها بسیار کم بود. زمانیکه در پوهنتون پشاور در سال‌های (۱۹۸۱-۱۹۸۲م) منحیث استاد کار می‌کردم یک کاپی از کتاب من در کتابخانۀ شان موجود بود، بقرار گفته استاد عبدالله جان خلیل رئیس دیپارتمنت ایریاستدی سینتر شعبۀ پشتوی آن پوهنتون  همه ضرب‌المثل‌های مرا از آن کتاب گرفته و بر مجموعۀ بزرگ امثال پشتو داخل کرده اند و معلوم نیست که آن را دزدیده یا بنام من کریدت داده اند، احتمال دارد دزدی شده باشد. یک  بار دیگر هم یکی از برادران قندهاری که هنرمند و نویسنده می‌باشد و نام او لطیف جان  بابی است کتاب ضرب‌المثل‌های پشتوی مرا به قندهار نزد برادرش فرستاد تا از آن در  مجموعۀ امثال شان استفاده نمایند، ترسم از آن روزیکه سرقت نشده باشد چونکه سرقت  امثال آسان است.

استاد بزرگوار محمد صدیق روهی را استادان پوهنتون پشاور بخوبی می‌شناختند بعضی از استادان به نویسنده‌گان پشتوی افغانستان ایراد و انتقاد می‌نمودند، ولی هیچ کسی دربارۀ استاد روهی نظریات منفی نداشتند چونکه استاد روهی نه تنها یک دانشمند برحق زبان پشتو و یک عالم توانا و در فلسفه آیتی بود او چیزی نمی‌نوشت تا که نوشته‌اش قرین حقیقت نباشد. از  جانب دیگر استاد صدیق روهی که شخصیت چند بعدی بود، از نوشته‌ها وتحقیقات وی استفاده‌های علمی می‌نمودند. استاد روهی بزبان انگلیسی وارد بود و از  سانسکریت منظماً یاد می‌کردند. بارها از زبان مبارک‌شان ترجمه‌های بعضی لغات عربی را شنیده بودم اما نمی‌دانم که بدان زبان چقدر وارد بودند، بهر صورت استاد روهی در زبان‌ های فارسی و پشتو نویسندۀ مقتدر و صاحب صلاحیت و در شعر شناسی ید طولا داشت.  چنانچه در فهرست تألیفات شان دیده می‌شود که دربارۀ شعر، فولکلور و زبان‌شناسی تألیفات دارند. مقالات و رسالات استاد روهی بصورت دقیق معلوم نیست که به چند می‌رسد ولی امید است همه آثار آن خادم بزرگ فرهنگ افغانستان بدست نشر سپرده شود. 

در یکی از کورس‌های زمستانی که در دارالمعلمین کابل دایر می‌شد یک تن از استادان سابقه‌دار معارف بدخشان استاد عبدالبصیر وافی که جهت ارتقای سویۀ علمی بکابل آمده بود نزد  من نگارنده که در کورس‌های مذکور درس هنر می‌دادم و در مکتب ابتدائیه معلم من بود آمد و گفت که «صدیق روهی» کیست؟ آیا او را می‌شناسی یا نی؟ من گفتم بلی! او استاد من بود و مرد بسیار بزرگ و دارای شهرت خوب است، بعد از شناسایی جناب وافی گفت: آه محمد  صدیق پکتایی را می‌گویی؟ گفتم بلی! یکباره در خنده شد و گفت ما هردو در دارالمعلمین هم‌صنفی بودیم و استاد وافی از مرحوم استاد روهی اوصاف زیادی کرد و گفت که واقعاً بدوران خورد سالی‌اش صاحب شخصیت و با فرهنگ بود. استاد محمد صدیق روهی از شخصیت‌های برازندۀ علمی و فرهنگی افغانستان بود، وی شمایل خاص خود را داشت، مرد نظیف و  منزه، با سلیقه و با البسۀ زیبا در مجالس جلوه می‌کرد، در تواضع و اصول برخورد با شاگردان، زیردستان، دوستان و علماء یکتای زمانه بود.

بعد از اینکه من به امریکا هجرت نمودم دوستان فرمودند که استاد عالی‌مقام در کشور جرمنی از دست ظالمان نابکار حکومتی آواره شده اند، بدبختانه زمانی احوالش را دریافت  کردم که چندی پیش بدار بقا شتافته و جانب فردوس برین رفته است.. البته گفته اند:

آنچه دلم خواست نه  آن می‌شود 

آنچه خدا خواست همان می‌شود

مرگ بدست خداوند است، باید بحضور خوانندۀ گرامی با حرمت زیاد عرض نمایم که نوشتۀ هذا بدون جزئی‌ترین مبالغه و احساس نوشته شده است و من آن مرحوم را بمانند یک استاد،  یک پدر معنوی و یک برادر بزرگ می‌دانستم و خاطرات بیش از حد زیبا از آن بزرگوار  داشتم و دارم.

در خاتمه دعا می‌نمایم که جای حضرت استاد دانا ، مهربان ، متواضع و پر فیض و برکت فردوس برین و جنت المأوی باشد.

آمین یا رب العالمین

عنایت‌ الله شهرانی

بلومینگتن، اندیانا 

۲۰۰۶ مسیحی 

04 مارس
۳دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد علم غواص

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد علم غواص 

زنده یاد استاد محمد علم غواص یکی دیگر از فرزانگان و علم برداران فرهنگ غنامند سرزمین ما بودند که بتاریخ ۲ جدی (دی) ۱۲۹۷ خورشیدی در منطقهِ پای حصار تاریخی هرات چشم به جهان گشوده و از همان آوان کودکی نزد پدر بزرگوارش مرحوم خواجه محمد صدیق ، برادرش مرحوم محمد کریم صدیقی  و برخی دیگر از علمای عصر هرات به آموختن علوم رایج ادبی پارسی  و عربی پرداخت و گفته شده که در دوازده سالگی تمام قرآن کریم را حفط نموده  بود.       

گفته شده که مرحوم استاد غواص برای اولین بار با آوردن کمره عکاسی از کابل موفق شد روزنامه اتفاق اسلام را تصویری نماید.  زنده یاد غواص در بهار سال ۱۳۱۴ خورشیدی  به عضویت انجمن ادبی هرات درآمد و از سال ۱۳۲۰ لقب غواص را برای خود برگزید.

مرحوم محمد علم غواص استادی بود صاحب نظر با دید وسیع ، نویسنده ای بود چیره دست ، پژوهشگری بود توانا ،دانشمندی بود شناخته شده ،  شاعری بود نکته سنج، روزنامه نگاری بود  ورزیده ، تاریخ نگاری بود با دانش ، آموزگاری بود آگاه و  همچنین عالم دین ، حافظ و مفسر قرآن کریم بود که با فهم بالا در روشنگری جامعه قدم برمیداشت و کار میکرد و آنچه آن مرحوم را ازسایر همطرازانش درمسایل دینی متمایز می ساخت پیشگیری اعتدال درآن بود و نخستین عالم دین بودکه پس از تقرر یافتن در پست رئیس اوقاف هرات با دریشی و نیکتایی وارد این نهاد دینی شد که بقول خیلی ها این یک نوع تابوشکنی بود که استاد انجام داد.            مرحوم استاد غواص در پست های مختلف فرهنگی ایفای وظیفه نمود ، چنانچه در سال ۱۳۳۱ خورشیدی به عنوان سرمحرر و رئیس روزنامه اصلاح در کابل مقرر شد. و همچنین درخلال سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۲ خورشیدی پست های دیگری چون رئیس اطلاعات و فرهنگ ، رئیس اداره ارشاد هرات ، عضو کلوب جوانان ، نویسنده در روزنامه اتفاق اسلام ، مدیر نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ در کابل ، مدیر اداری رادیو افغانستان ، رئیس اطلاعات وفرهنگ ولایت بغلان و چندین پست دولتی دیگر را عهده دار گردید که همه را به نحو احسن به انجام رسانید.                                                                                              

از زنده یاد استاد غواص ۱۶ اثر منثور ، ۱۳ اثر منظوم و ۱۶ اثر تدوینی بجا مانده است و همچنین البومی شامل صدها عکس قدیمی که اکثرآ توسط خود آن مرحوم عکس برداری شده بود همراه با مجموعه ای از نشریات چاپی که توسط خود آن مرحوم جمع آوری شده بود به یادگار مانده است.                                       گفته می شود که اکثر سروده های استاد غواص با نام مستعار خدنگ به نشر رسیده است.                    از مرحوم استاد غواص هفت فرزند (۲ پسر و ۵ دختر) به جای مانده است.   

و سرانجام این دانشمند شهیر کشور در چهارم ماه عقرب سال ۱۳۶۷ خورشدی در شهر هرات دیده از جهان فروبست و در جوار آرامگاه خواجه عبدالله انصاری در شمال غرب خانه ی زرنگار بخاک سپرده شد .

روح شان شاد ، یاد شان گرامی و خاطرات شان جاودانه باد.

قابل تذکر می باشد که در گردآوری این معلومات از سایت روزنامه ۸  صبح  ، پارسی بان و یادداشت های نگارنده استفاده بعمل آمده است.                             

و اینهم نمونه ای از کلام زنده یاد استاد غواص که تقدیم عزیزان خواننده می شود.

دستگاهِ حیرت

هرکجا  خوش قامتی شیرین  شمائل بوده است

مایهء غم ،  مونس جان ،  راحتِ  دل بوده است

مهر و  یاری   را   بخون   سردی  تلقی می کند

آنکه در عمرش ز رمز  عشق ،  غافل بوده است

قلب   شاعر    دستگاهء   حیرتی   دارد  از   آن

گه  گلِ  باغِ  حیا ، گه  شمع  محفل  بوده است

از تجلی های  لیلی  شهر  و  صحرا روشن است

دیدهء  مجنون  عبث   دنبال  محمل  بوده است

راه  از  ما   نیست  تا  مرز  جنون   چندان  بعید

پیش ازین هم یک تشخص حد فاصل بوده است

هر که در  طبعش  نه  بینی ذرهء  سوز و  گداز

حرف موزونش سراسر خشک و باطل بوده است

ما و من  گل  می کند    از  شاخ   اظهارِ   خرد

وانکه نادان خویش را پنداشت  عاقل بوده است

چشم منعم  کز   مروت   قطرهء   آبی  نداشت

در نظر دریا  تجسم  کرد  و  ساحل بوده  است

روح   ارباب   تمول   از   تعشق   هم  تهیست

ذوق  مال  و  جاه بر هر  چیز حایل  بوده است

شیوهء  انکار   اخلاص   و   عتاب   بی حساب

کی  سزاوا ر  خردمندان   فاضل   بوده   است

هر   هوسناکی    نباشد   واقف   اسرار  عشق

این گهر در  جهد  غواصانه   حاصل بوده است

از    تپیدن    عاقبت     دستم  بدامانی  رسید

آری  این مرغ  رسا  یک عمر  بسمل بوده است

ناوک  نازکیه  در  جان می کند  کار « خدنگ »

از  نگاهء   دلبرِ   نیکو    خصائل   بوده  است

۱۹ جدی ۱۳۳۱

روزنامه اصلاح

کابل – افغانستان

.

03 مارس
۳دیدگاه

بهشت

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بهشت
بهشت همان چشمان تست
که در دشت های سبزش می لغزم
و نسیم ملایمی بر موهام می پیچد
پر از مهر
و پر از صفا
و سمفونی پنجم (بتهوفن)
در برگ ، برگ باغ چشمان سبز رنگت
پر صداست
و واژه ی عشق چه پر بهاست
چون پرش بالهای سپید فرشتگان
در آسمان (آبی) رنگ دیدار
و من در افق نگاه هات در پرواز
سبکبال و بی ریا
آری بهشت را می بینم
و بهشت را لمس می کنم
و بهشت را…
و (بتهوفن) مرا در اوج مستی
با خودش می برد
و می برد
و می برد
به سر زمین بی دیوار و بی حجم
که رنگی در آن نیست
مگر رنگ خدا
که همه رنگ ها در اوست
تا بی انتها
تا بی انتها
و چه سبز و زیبا…
بادی وزید
بادی وزید
و من در آغوش( بتهوفن) می رقصم
و می چرخم ،
و می چرخم
آه که خورشید دمیده
و چهچه پرستو هادر موهایمان
پر صدا
نوید دیدار را زمزمه می کنند
و وصلت خورشید در چشمان تو
و من و (بتهوفن) و خدا
خدا را دیدم
خدا را دیدم
در همه چیز،
و در همه جا،
و در همه کس،
واو در من دمید
و در من خندید
و در صدای ویولون صدایش راشنیدم
و با صدای فلوت در گوشم زمزمه کرد
و (بتهوفن) صدای خدا را می نواخت
و (بتهوفن) خدا را با عشق فریاد می زد
و (بتهوفن) در آغوش خدا می نواخت
و من به اوج عشق می اندیشیدم
و به آغوش سمفونی پناه برده بودم
آنجا اوج عشق بود
وآنجا اوج نوربود
وآنجا اوج زیبایی بود
و آنجا خدا بود
و آنجا خدا بود
وآنجا خدا بود
هما طرزی
نیویورک
۱ مارچ ۲۰۲۴
03 مارس
۱ دیدگاه

زنده یاد استاد محمد امین ترابی شاعر وارسته و آزادمنش

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

زنده یاد استاد محمد امین ترابی شاعر وارسته و آزادمنش

خطه ِ ادب پرور هرات فرزندان برومند و فرهیختگان عزیزی را در دامان پرمهرش پروریده که نه تنها افتخاری برای آن سامان ، بلکه برای تمام کشور و جامعه فرهنگی ما بشمار می روند ، یکی ازین فرهیختگان زنده یاد استاد محمد امین ترابی می باشد که درسال ۱۲۹۰ خورشیدی در هرات دیده به جهان گشود. مرحوم ترابی از دوستان نزدیک پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی  و یکتن ازهمکاران قلمی هفته نامه معروف ترجمان بودند.

در کتاب شعرای معاصر هرات تألیف زنده یاد استاد محمد علم غواص که در سال ۱۳۳۲ خورشیدی بچاپ رسیده بود، آمده است :

 ” مرحوم محمد امین ترابی از تحصیل کردگان دوره ی امانی بود . استاد محمد امین ترابی فرزند محمد اکبر نازی از تحصیل کردگانست.

  شادروان ترابی زاده ی هرات است و بعد از تحولات ۱۳۰۷ و تعطیلی مدارس عده ی زیادی منجمله فکری سلجوقی ، محمد ابراهیم رجایی ، عبداللطیف تیموری ، عطا محمد نقشبندی و محمد امین ترابی از تحصیل باز ماندند . در اوایل سلطنت نادر شاه تنی چند از جوانان فاضل به شمول میرزا محمد سرور خان بدخشی ، صفر علی امنی ، غلام حسن واثق ، مرحوم ترابی و چندین جوان متجدد دیگر هراتی ، به اثر سعایت قوماندان امنیه هرات به جرم سیاسی توقیف و شبانه به کابل انتقال یافتند. این جوانان مبارز سیزده سال در زندان مخوف دهمزنگ بدون محاکمه بسر بردند و بعد از رهایی از زندان سال ها نفی بلد و تحت نظر بودند . ترابی در سال ۱۳۳۲ اجازه یافت به زادگاه خود ، هرات برگردد. ” 

 در شماره ۲۴ سال سوم نشراتی هفته نامه ترجمان درمورد مرگ استاد ترابی چنین میخوانیم:

 ” محمد امین ترابی شاعر وارسته و ارجمندی که بحق شایستهء عنوان « شاعر ملی » بود و با همه رنجهایی که در طی چندین سال حبس سیاسی و بعد از آن دید شجاعت ادبی و مناعت طبع خود را حفظ کرد و پاک و آزاده زیست ، روز دوشنبه ۱۳ میزان (۱۳۴۹ خورشیدی) بر اثر یک حادثهء ترافیکی در هرات بعمر پنجاه و نه سالگی چشم از جهان پوشید و بجوار رحمت حق شتافت .

مرگ او را که یک ضایعه بزرگ ادبی است بجامعهء ادبی کشور و به بازماندگانش تسلیت میگوییم و روحش را شاد میخواهیم. “

از زنده یاد استاد ترابی اشعار ، غزلیات و قصاید زیادی بجا مانده که اینک نمونه ای از کلام آن شاعر مردمی و آزاده را تقدیم شما عزیزان می نماییم که در شماره ۳۱ سال سوم نشراتی جریدهء ملی بیطرف فکاهی ، سیاسی ، انتقادی و اجتماعی ترجمان به تاریخ ۲۲ عقرب ۱۳۴۸ خورشیدی بچاپ رسیده بود:

ترانه ی دل

ما  اگر  دشمن  وگر  که  دوستیم

جمله مست از شورِ عشق اوستیم

گاه دل  پر بار  غم  چون  کوستیم

گاه باریک از محن  چون  موستیم

گل  زد از لب تشنگی  دل های ما

گرچه   اندر      ساحل   آموستیم

مغز  ما   گردد    بگرد   خویشتن

ما همه  مشغول  رنگ و بوستیم

گر  ز  حرف  حق    نمیرنجی  دلا

غالبآ    گرگانِ      آدم   رو ستیم

با  فقیران   ترشروی  و  تند گوی

با  خداونان    زر   خوشخو ستیم

از تهی دستان   تنفر  می  کنیم

لیک  نزد    اغنیا   ما   چو ستیم

با  زبر دستان  سلامی می زنیم

گاه چون  للو  گهی  پنجو ستیم

لیک  نزد  زیر  دستان   از   جفا

تند و  تیز  و جابر  و اخمو ستیم

مست جام حمله همچون پورِ زال

غرق  فکر توبره  چون برزو ستیم

*    *    *

نیست  کیفی   چار سوی  دهر را

ما که از هرسو به جست  و جوستیم

ما    جوان  مردان   راه ِ   راستی

در گلستانِ  وطن  چون  بو ستیم

کی  بر از  ما  برد  پی   هر کسی

ما  بخود  پیچیده  تو در  تو ستیم

گر    بیاویزد    بیک    پا   روزگار

ما همان مرغ حق  و  حقگو ستیم

گه ز که گه از کمر سر می کشیم

ما وطنخواهان گلِ  خود رو ستیم

این همه افلسانه  های  زندگیست

جملگی   مسحور   این  آسوستیم

چون ( ترابی ) میگساری می کنیم

لیک مست  از  جام الله هو ستیم.

« محمد امین ترابی »

02 مارس
۱ دیدگاه

عشق در آیینهء شعر و ادب

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

محترم غلام محمد سعیدی 

ارسالی : 

محترم غلام محمد سعیدی 

از : هرات – افغانستان

عشق در آینه شعر و ادب

  از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر     

  یادگاری  که درین  گنبد  دوار بماند

 هرچه  گویم  عشق  را شرح و بیان    

 چون به عشق آیم خجل گردم  از آن

مولوی

عقل از  مرتبه  عشق   ندارد  خبری

چون ازین مرحله دور است خیابانی چند

شکیب اصفهانی

”همای همت من باز کرده بال طرب

دوکون وهرچه دراو زیریک پر آورده

فخرالدین عراقی

   «به جهان خرم ازآنم که  جهان  خرم از اوست   

   عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست»

  « این همه نقش  عجب  بر در و دیوار وجود

  یک فروغ  رخ ساقیست  که  در جام  افتاد»

**********

  «همه ذرات  در شورند  از عشق

  همه افراد منصورند از عشق ».

**********

«هرکس نتوان گفت که صاحب نظر است

 عشق بازی دیگر ونفس پرستی دیگر است»

سغذی

«عشق هایی کز پی رنگی بود       

عشق نبود عاقبت ننگی بود»

مولانا

«بلبل از فیض تو آموخت سخن ورنه نبود  

 این همه قول وغزل تعبیه در منقارش»

حافظ

 

                   ای    طبیب    جمله    علت    های   ما      

       شاد باش ای عشق خوش سودای ما

       ای تو    افلاطون    و    جالینوس     ما

       ای  دوای  نخـــــوت  و نامــــــوس  ما

**********

    عشقا تویی  سلطان   من  از  بهر  من   داری    بزن   

        روشن  ندارد    خانه    را   قــــندیل  نا    آویخـــــته     

**********

عشق بوی   مشک   دارد   زان   سبب 

  مشک را کی باشد ازچنین رسواشدن

**********

   خورشید   رخت  ز  آسمان   بیرون     است 

     چون حسن تو  کز شرح وبیان بیرون است

       عشــــــق   تو   درون   جان   من   جا دارد    

     وین طُرفه که از جان و جهان بیرون است

مولانا 

هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق    

 ثبت است   در   جریدهِ   عالم   دوام ما   

**********

یک قصه بیش نیست غم عشق واین عجب 

 کز هر  زبان  که  می  شنوم  نا مکرر است

**********

ایکه  از  دفتر  عقل  ایت   عشق  آموزی  

ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

**********

عجب علمیست  علم  هیأت  عشق     

که چرخ هشتمش هفتم زمین است

*******

عشقت نه سرسریستکه از سر بدر شود

مهرت  نه  عارضیس  که جای  دیگر شود

*******

مرا تاعشق تعلیم سخن داد     

حدیثم نکته ِ هر محفلی شد 

     (حافظ)

ــ

02 مارس
۱ دیدگاه

فراموش نکن

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

فراموش نکن

اول مارچ را فراموش نکن

یک ماچ بگیر

پسرم ،دخترم

از دستان مادر و پدر پیرت

تا هشت مارچ

که من

بوسم دست مادرت

صامدی

ملبورن – آسترالیا

اول مارچ ۲۰۲۴

02 مارس
۱ دیدگاه

امیر و ناتوان

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امیر و ناتوان

 

آسمان!   این  ابر  تیره  بر  سرم  باران کرد

آسمان! آفتاب کن که این درد مرا ویران کرد

آسمان !این غرش و طوفان تو صبرم شکست

آسمان! این  نعره ات  جان  مرا  بیجان کرد

آسمان!  تنها  تویی  سقف امیر  و  ناتوان

آسمان !آهی بکش کین چرخ چرا دوران کرد

آسمان! از غصه ات ابرها همه لرزان گرفت

آسمان!  از ناله ات ابر ها  همه  باران کرد

آسمان!  فریاد  کن  در  این  دیار   بیکسی

آسمان! یک بار دیگر  ناله ات  طوفان کرد

آسمان!  بشنو تو فریاد ( شکیلا ) را به گوش

آسمان!  این پرتو تو  جان  من را  جان کرد

شکیلا ( نوید)

کابل – افغانستان

02 مارس
۱ دیدگاه

عجب صبری خدا دارد …

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

اواخر ماه جنوری سال جاری طی سفری که به شهر ساندیاگوی امریکا

داشتم ، روزی در مراسم تشییع پیکر یکی از آشنایان به قبرستان آن

شهر رفته بودم که ناگهان چشمم به سنگ نوشته ای مزاری افتاد

که چنین نوشته بود:

آرامگاه محمد رازق فانی

تولد ۱۳۲۲ هجری خورشیدی

وفات ۱۳۸۶ هجری خورشیدی

 

ضمن ادای فاتحه ، عکسی هم از سنگ نوشته مزار آنمرحوم گرفتم که درین قسمت همراه با یکی از سروده های زیبای شان به  نشر می رسد. 

مرحوم رازق فانی در سال ۱۳۲۲ خورشیدی در شهر زیبای کابل دیده به جهان گشود ، پس از اتمام دوران تحصیل ، برای تحصیلات عالی به کشور بلغاریا رفت و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی با کسب درجه ماستری در رشته اقتصاد سیاسی فارغ گردید.                              

گفته شده که مرحوم فانی از سال ۱۳۴۰ خورشیدی به سرودن شعر آغاز نمود و در نوشتن طنز و داستان نیز ید طولایی داشت و در بخش نشرات و سایر فعالیت های فرهنگی  مؤفق بوده وکارهای ارزشمندی انجام داده است، تا آنکه در سال ۱۳۶۷ خورشیدی همراه با خانواده رهسپار کشور امریکا شد و در شهر ساندیاگو اقامت گزید.                                 

از مرحوم فانی  چهار اثر در کابل به چاپ رسیده که قرار ذیل می باشد:

۱ – ارمغان جوانی ( مجموعه شعر) ۱۳۴۴

۲ – بارانه ( داستان نیمه بلند ) ۱۳۶۲

۳ – پیامبر باران ( مجموعه شعر) ۱۳۶۵

۴ – آمر بی صلاحیت ( گزینه طنز ها)  ۱۳۶۶

و دو اثر نیز در امریکا چاپ شده که به نام های:

۱ – ابر و آفتاب ( مجموعه شعر) ۱۳۷۳

۲ – شکست شب ( مجموعه شعر) ۱۳۷۶

زنده یاد استاد فانی پس از تقریبا ۱۹ سال زندگی در غربت ، بروز یکشنبه دوم ماه ثور ۱۳۸۶ برابر با ۲۲ اپریل ۲۰۰۷ میلادی جان به جان آفرین سپرد و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاک آن مرحوم در ساندیاگو بخاک سپرده شد.  

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

با عرض حرمت

قیوم بشیر هروی

و اینهم نمونه کلام آنمرحوم تحت عنوان:

عجب صبری خدا دارد …

خدا  گر  پرده  بر دارد  ز  روی  کار   آدمــــــها

چه شادیها خورد بر هم چه چه بازیها شود رسوا

یکی  خندد  ز  آبادی  ، یکی  گرید  ز  بربادی

یکی ازجان کــند شادی، یکی از دل کـــند غوغا

چه کاذب ها شود صادق، چه صادق ها شود کاذب

چه عابد ها شود فاسق، چه فاسق ها شود ملا

چه زشتی ها شود رنگین، چه تلخی ها شود شیرین

چه بالا ها رود پائین، چه سفلی ها شود  علیا

عجب صبری  خدا دارد  که پرده بر نمی  دارد

وگرنه بر  زمین افتد ز  جـیـب محتسب  مـــینا

شبی در کنج تنهائی میان گیریه خوابم  بـــــرد

به بـزم قـدســــیان رفتم  ولی در  عـالم  رؤیــا

درخشان محفلی  دیدم چو  بزم اختران روشن

محمد(ص) همچو خورشیدی نشسته اندران بالا

روان  انبیاء  با  او ،   علی   شیر  خدا  با  او

تــمام اولیاء  با او  هــمه پاک  و  هـــمه  والا

ز خود رفتم در آن محفل تپیدم چون تن بسمل

کَشیدم  ناله ای  از دل  زدم فـریاد  واویــــــلا

که ای فخر رسل احمد برون شد رنج ما از حد

دلم  دیگر  به  تنگ  آمد ز بازی های این دنیا

زند  غم  بر دلم  نشتر  ندارم  صبر تا محشر

بگو با  عادل  داور  بگـــــو  با  خالق  یکــــــــتا

چسان  بینم  که  نمرودی  بسوزاند خلیلی را

چسان بینم  که  فرعونی  بپوشاند  ید بیضا

چسان بینم که  نا مردی  چراغ  انجمن  باشد

چسان بینم  جوانمردی  بماند بیکس  و تنها

چسان بینم بد اندیشی کند  تقلید  درویشان

چسان بینم که ابلیسی بپوشد خرقه ی تقوا

چسان بینم که شهبازی بدام  عنکبوت افتد

چسان بینم که خفاشی کند خورشید را اغوا

چسان  بینم  که  ناپاکی  فریبد  پاکبازان را

چسان بینم که انسانی بخواند خوک را مولا

غریب و خانه ویرانم فدایت این تن و جانم

مبادا نقد ایمانم  رود  از کف  در ین سودا

چه شد تاثیر قرآنی چه  شد رسم مسلمانی

کجا شد سوره ی یاسین کجا شد آیه ی طه؟

به شکوه چون لبم واشد حکیم غزنه پیدا شد

بگفتا بسته کن دیگر دهان از شکوه ی بیجا

عروس حضرت  قرآن  نقاب  آنگه بر اندازد

که دارالملک  ایمان  را  مجرد بیند از غوغا

به این آلوده دامانی به این آشفته سامانی

مزن لاف مسلمانی مکن  بیهوده این دعوا

مسلمان مال مسلم را به کام شعله نسپارد

مسلمان خون مسلم را  نریزد در  شب یلدا

سفر در کشور جان کن که بینی جلوه ی معنا

برو خود را مسلمان  کن  پس فکر قرآن کن

خـیال از اوج  پایان  شـد فـرو  افتادم از بالا

سنایی رفت و پنهان شد مرا رویا پریشان شد

ز ابــر دیده ام  بـاران ، فـــرو بارید  بی  پروا

نه محفل بود، نی یاران نه غمخوار گنهکاران

گشودم گنج حافظ  را که  یــابم  گوهر  یکتا

اطاقم نیمه روشن بود کتانی چند با من بود

که در تفسیر احوالم بگـفت  آن  شاعر  دانا

یقینم شد که حالم  را لسان الغیب می داند

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

” الا یا ایهـا الـــساقی ادرکـــا کاساً و ناولـــهــــا “

” کجا دانـــنـــد حال ما سبکــــساران ساحلها “

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل “

که ما در گوشهء غـربت ازو دوریم  منزلها

بگفتا حافظا اکنون کمی از حال میهن گوی

به توفان مانده کشتی ها به آتش رفته حاصلها

بگفتا خامه خون گرید گر آن احوال بنویسم

فتاده هر طرف سرها شکسته هر طرف دلها

ز تیغ  نا مسلمانان  ز سنگِ  نا  جوانمردان

بگفتم چون کند مردم، بگفتا خود نمیدانی؟

” جرس فریاد می دارد که بر بندید  محملها “

02 مارس
۳دیدگاه

مرغِ دل

تاریخ نشر :  شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

مرغِ دل

مرغِ  دل   من   پریدنی  نیست

دیگر  دلِ   من  ربودنی  نیست

از غصه و  رنج  من  چه   پرسی

غمناله ی  من  شنیدنی  نیست

عمری   به   تمنای   تو   بودم

مهر تو  ز  دل   بریدنی  نیست

یعنی  به   تو  ای   نگارِ  خوبم

عهد من  و تو  گسستنی نیست

ای ماه  دل   افروزِ   جهان تاب

دل  از  بر  تو  زدودنی  نیست

دل داده « بشیر » به  آرزویت

هرچند که بدان رسیدنی نیست

قیوم بشیر هروی

۱۱ می ۲۰۱۹

ملبورن – استرالیا

01 مارس
۳دیدگاه

عشق ارغوانی

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

عشق ارغوانی
                 به میهنم
من عشق ارغوانی رنگم را
به (خواجه سیاران) می برم
تا در سایه درختان مهرآفرین آرام گیرند
و آغوش مهرم را
بسویت می گشایم
تا عطر لاله ها را
با خودت به ارمغان بیاوری
آری من درزمستانی ترین روزهام
هنوز بهاری ام
و رویش من در آغوش تو
عریانی ام را به لرزه می آورد
چون نسیمی از سوی دشت های انتظار
از سوی چمنزارن سرسبز (شمالی)
و گلاب ها ی خوشه یی باغ های (پغمان)
هنوز بهاری ام
و هنوز به دشت هات
و لاله هات
و بره های نوزادت ایمان دارم
و بوی بهارت را
حتی در سرزمین بیگانه
بر حافظه ام سپرده ام
و نوشخوار می کنم
تو دوری
تو دوری
و در دستان بیگانگان نفس می کشی
و من در نفس هات شریکم
و من در واژه ای دوست داشتن
همان عشقی را تکرار می کنم
که در (پارک شهرنو) می سرودم
ودر چهار راه (حاجی یعقوب) می دیدم
و در (سماورچی دانشگاه)
زیر سایه ی بید های مجنون
با دوستانم شریک می شدم
وبه آغوشت رها می کردم
و امروز هم با یاد تو
به خورشید سلام می کنم
و به آغوش ستاره ها پناه می برم
و ستاره ها را بغل بغل
در بسترم میکارم
تا سبز شوند و برایت
سبد سبد نور بفرستم
تا دنیایت پر نور شود
و خورشید رفته ات پر صدا برگردد
ودنیایت نورانی
و آسمانت بی ابر
و از اسارت غم رها…
هما طرزی
نیویورک
۲۳ فبروری ۲۰۲۴