۲۴ ساعت

07 فوریه
۸دیدگاه

هوای عشق

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

هوای عشق

هوای عشق  رسد  از  هجومِ جولانش 
گلِ  بنفشه   بروید   ز  گردِ   دامانش
به سرزمینِ غرورش کند  کرشمه و ناز
ز بلبلانِ   هوس  پر   بُود   گلستانش 
به ناخنش زده از رنگِ خونِ دیده ای من
به جلوه برده دلم جسمِ نیمه عریانش 
دگر تمامِ صفاتش ستودنی ست ولی
خدا عوض کند آن خویی  نابسامانش 
دلم به سیخِ  جفا  می زند گلابی من 
ز خنده  پُر  بُود  اما  گلابِ  خندانش 
به من نمانده مجالِ نفس  کشیدن را 
خطِ مقدمِ جبهه  است تیرِ  مژگانش
من عاشق هستم و او نازنینی  بی پروا  
گرفته او  جگرم  را  به   زیرِ دندانش
جنون  خیالم  و  پروازِ   آتشین  دارم 
چو  آفتابِ  فلک  می کنم چراغانش 
ز مالکِ دو جهان التماس من این است
نه بینم هیچ زمان  دیدگان  گریانش 
دلشکسته ای محمود را نشد مرهم 
یکی نگشت که گوید دیگر مرنجانش
———————— 
چهارشنبه ۱۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی 
 ۷ فبروری ۲۰۲۴  
 
احمد_محمود_امپراطور
07 فوریه
۱ دیدگاه

خورشیدِ عالمتاب

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خورشید عالمتاب

بگو ای مرد !

ای مردی از تبار همه عاشق

ای در تو جاری همه خون شقایق

بگو ای مرد من ! 

ای کوه ایستاده!

ای کهکشان بی نیاز!

ای خورشید عالمتاب !

بگو ! 

با من بگو !

کدام اندوهی ترا با خودش برد ؟

کدام طوفان کتاب عشقت را دزدید ؟

بگو ای مرد همیشه عاشق !

در کدام زمستان لبخندت را یخ بست ؟

که من اینگونه غریب شدم و پر ، پر

به انتظار یک لحظه لبخند تو .

میترا وصال

۳ فبروری ۲۰۲۴

لندن

02 فوریه
۷دیدگاه

اختاپوسِ وحشت

تاریخ نشر: جمعه ۱۳ دلو( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

اختاپوس وحشت
آفتاب  ما به  زیر  ابر  ها  افتاده است 
نامه ای تقدیر بر دست بلا افتاده است
دفتر گلزار را  روزی که بلبل  می سرود
حسرتا امروز زیر دست و پا افتاده است
بال  پرواز  همای  آرزو  بشکسته  است
کاروان گمراه و منزل ناکجا افتاده است
خاطر آسوده در افسانه ها باید که جست
لقمه ای نان از کف شاه و گدا افتاده است
شیون  زنجیر  استبداد  شد  تا نوحه گر
ناله ای مظلوم بر باد صبا افتاده است
ارزش خورد  و  کلان دیگر  ندارد  جایگاه
از وقار مرد و زن شرم و حیا افتاده است
آدمی غرق است در ابحار تشویش و جنون
چار اطراف جهان در ماجرا  افتاده است
تا قرار داد  طبیب و  قبر کن  شد پایدار
شد مرض بسیار و تاثیر از دوا افتاده است
نی تواضع نی تحمل نی مروت نی وفاق
پای اختاپوس وحشت هر کجا افتاده است
گویی بمباران اسرائیل  و جنگ غزه است
هر طرف از چارچوب خود خطا افتاده است
نیست فرجود به جز از  درگه ای پروردگار
شوربختی بسکه از ارض و سما افتاده است
از چنین فرعونیان  محمود باید داشت بیم
چون که از دست کلیم الله عصا افتاده است
——————————-
دوشنبه ۰۲ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی 
۲۲ جنوری ۲۰۲۴ میلادی
امپراطور
02 فوریه
۳دیدگاه

قیامت

تاریخ نشر: جمعه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

قیامت 

حال ما اصلا به غیر  از ما نمی ریزد به هم

حال  موج  آب  جز  دریا  نمی ریزد به هم

ما مهاجر های  آن  دنیاستیم  اینجا  غریب 

اهل این دنیا  چنین دنیا  نمی ریزد به هم 

ما   بقایای    فرو      افتیدن   دیروز  ها 

آنکه ازفرداست پس فردا نمی ریزدبه هم

انتظار آنچه از ما نیست ما  را  می کشد 

مرگ هرگز هستی ما را نمی ریزد به هم 

تا قیامت طفل نادانیم و در گهواره خواب 

مردعاقل هرچه بی پروا نمی ریزد به هم 

رایگان دانیم اشکی را که جان پرورده است 

هر که داند قدر دُر بی جا نمی ریزد به هم 

احتمالا   با   خدا  یکجا قیامت می کنیم

جمله دنیا را یکی تنها نمی ریزد  به هم 

باغبان هم مهر باگل ها اگر دارد به دل 

هیچ گاهی باغ آن گل ها نمی ریزد به هم 

نیست تقصیر من ار دل می کند دیوانه گی

هیچ غیر ازعشق این شیدا نمی ریزد به هم 

شکیبا شمیم

02 فوریه
۳دیدگاه

غرقه

تاریخ نشر : جمعه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

غرقه 

                                 به یار

و آبشار

پر صدا سرازیر می شود

شر شر آب

دریاچه دلم را نوازش می دهد

و سنگ ها

نرمتر از مخمل ابریشمی

دریاچه را نوازش می دهند

و من در رحمت تو غرقم 

 هما طرزی

نیویورک

۹ جنوری ۲۰۱۴

02 فوریه
۱ دیدگاه

” سودابه ” دخترِ صدای من

تاریخ نشر : جمعه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

 “سودابه”، دختر صدای من

صدای من ، صدای آزادی یست

 که هر چه بیشتر خفه اش کنی

 دوباره جوانه میزند

 و عطر زندگانی میدهد

 در صدای من

نبض نفس های” تهمینه ” 

می تپد

 در صدای من

“رودابه “یست

 که ترا به اسارت می کشاند

 پرواز” سیندخت” صدای من

 آغاز ویرانی توست

 “سودابه”، دختر صدای من

 در انتهای این عصر جهل

 آزادی و برابری را

فریاد دارد

در صدای من گل عشق “رابعه”

 پیچان پیچان است

 صدای من، صدای ترس نیست

صدای من به بلندای” پامیر “

 استوار می ایستد

 و ترانه ی زن زندگی آزادی را

میسراید

و تو از جهل مرکب خویش

پایین بیا

 ترا با من مقایسه‌ای نیست

 که من سر به آسمان دارم

 و تو سر به زیر خاک

 مرا به عمق

 نر بودنت

جهالت ات

 به صحبت

 دعوت کن

 که مهرم

 را به چشمان نفرین بار تو

 بریزم

 تا

زندگی را

 نامم را

 هویتم را

 و حضورم را حذف نکنی .

میترا وصال

۲ فبروری ۲۰۲۴

لندن

02 فوریه
۱ دیدگاه

امیر خسرو دهلوی « هزاره »

تاریخ نشر: جمعه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشدی – ۲ فبرری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

 

 درباره امیر خسرو دهلوی (هزاره)  

“ نغمه خسرو همیشه تازه و شیرین است “    ( اقبال لاهوری)

در عرصه ادبیات دری در هفت صد سال امیر خسرو یکی از ممتاز ترین چهره شناخته شده در زمینه شعر وشاعری می باشد.

متاسفانه برای جامعه هزاره که او متعلق به قوم هزاره است چندان شناخته نشده است و در جامعه هند وپاکستان در بین شعرا از احترام خاص بر خوردار و جایگاهی بلندی دارد.

امیدواریم که نسل جدید هزاره اشنایی پیدا کنند ودر راه نشر اثار و اشعار وی اقدام کنند ،گرچه امیر خسرو به دهلی به دنیا امده اما بعضی ها مولود اورا در بلخ می دانند.

تعداد تذکره نویسان اورا از سنگ چارک فعلا مربوط ولایت سمنگان می دانندو تعدادی محل ابایی اورا بلخ می گویند و مهمتر از همه عبدالرحمن جامی اورا از نواحی بلخ و از هزاره های لاچین میداند که درزمان جهان کشایی چنگیز خان مغول در اطراف بلخ امروزی مسکون بوده.

مورخان وتذکره نویسان پدر امیر خسرو را امیر سیف الدین محمود نام داشته و ریس قوم هزاره های لاچین بوده است و تمام تذکره نویسان تقریبا درین نظر موافقند و خودش نیز در جای میگوید:

گر ز دشمن بود  هزار سوار

 چشم تو ان میر هزار ه بود

که ا شاره به پدرش امیر سیف الدین میر قبیله لاچین بوده است.

چونکه اجداد وی هزاره های لاچین از جمله حامیان خوارزم شاه بودند و بدون اختلاف نظر تذکره نویسان که همه متفق القولند که این قبیله در اثر جهان کشای چنگیز خان اعظم وطن اصلی خودرا ترک گفته به هندوستان مهاجرت کردند

و سال تولد وی را در یکم محرم سال ۶۵۱ هجری مطابق ۱۲۵۳ میلادی در پیتاله هند می نویسند و صاحب دیوان بزرگی است و اثار منثور و منظوم زیاد از وی به جاه ماند است و اشعار وی از پختگی خاص بر خوردار می باشد.

در تک بیتی از واژه بار ایهام ساخته که هفت معنی مختلف با معنی درست ازان بدست میاید بدون شک هیچ شاعری تا به حال دیده نشده که چنین قدرت قلم خود را به نمایش بگذارد.

پیلتن  شاهی  و بسیارست  بارت  بر سریر

 زین مرنج ای ابرو باغ ار گویمت بسیار بار

از لفظ بار که در اخیر بیت امده هفت معنی صحیح ظاهر میشود

۱ – گران باری .

۲ – اجازه دادن دربار

۳ – نیکو کار بودن.

۴ – چندین دفعه .

۵ – باریدن .

۶ – بسیار بازنده .

۷ – ثمر ، فایده

نمونه از یک غزلش

ای   چهره  زیبای  تو  رشک  بتان  اذری

هرچندکه وصفت میکنم احسن ازان بالا تری

هرگز نیاید درنظر نقشی زرویت خوب تر

شمسی ندانم یا قمر حوری  ندانم یا پری

افاق  را گردیده ام مهر  بتان  ورزیده ام

بسیار خوبان دیده ام اما تو  چیز  دیگری

ای راحت و ارام جان با قدی چون سرو روان

زین سان مرو دامن کشان کارام جانم می بری

عزم تماشا کرده ای اهنگ صحرا کرده ای

جان ودل ما برده ای این است ورسم دلبری

عالم همه یغمای تو  خلقی  همه شیدای تو

ان نرگس  رعنای تو  اورده  کیش کافری

خسرو غریب است و گدا افتاده در شهر شما

باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری

منبع و موخذ :

  • طوطی هندو پاک یا امیر خسرو هزاره تالیف جلال اوحدی.
  • دیوان امیر خسرو دهلوی به تصحیح سعید نفیسی.
  • دیوان امیر خسرو دهلوی چاپ لکنهو به تصحیح داکتر انوارالحسین استاد شعبه علوم مشرقیه.
  • یاد داشتهای خود بنده.

 

01 فوریه
۱ دیدگاه

بختِ سیاه

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

بختِ سیاه

با   ابر  هاى  تار  ربودند  ماه  را 
بردند  از   ستاره   سرودِ  نگاه  را 
آلوده بود دامنشان از فریب و مکر 
در راه ما همیشه  نشاندند چاه را
بر بال هر پرنده نشانِ  شلاق بود 
بستند بر قفس همه حکم گناه را 
ایستاده بود دربرِ او چهره ى خودش 
با هر نفس شکست در آیینه آه را
ازکوچه هاى خسته ى بن بست مى رویم
ما خلق گم شده که ندانیم راه را
رقصیده بود تا دمِ مرگش به روی دار 
هر زن که داشت چادر بخت سیاه را
شگوفه_باختری 
ملبورن – استرالیا
01 فوریه
۱ دیدگاه

پرچمِ عشق

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

پرچمِ عشق

شکستی له شدی همواره در تبعید می فهمی
مرا وقتی که از غم شانه ات لرزید می فهمی

هوا  آلوده‌  یا   تازه   ،   ندارد   فرق  چندانی
زمانی که نفس درسینه ات حبسید می فهمی

اگر  آمد   شبی   از  پنجره   پروانه ای   تنها
به دورت عاشقانه  پر زد و چرخید می فهمی

فقط  تو  با  سکوت   چشمهایم  آشنا هستی
بگویم یا نگویم صاف  و بی تردید می فهمی

منی که بر صلیب زندگی   بار گناهم   ریخت
ندارم حاجتی  بر توبه  و   تعمید  می فهمی

اگرچه   پرچم  عشق  تو   را   پایین  نیاوردم
مگر چشمت مرا هرگز  نمی فهمید، می فهمی

برای آمدن  دیرست  اما   یک  نفر می گفت
ندارد  انقضای  عمرمان   تمدید  می فهمی

مریم_سپهر
تهران  

۲۹ میزان(مهرماه) ۱۴۰۲ خورشیدی         

01 فوریه
۱ دیدگاه

منطقِ دل

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

منطق دل

هـنــوز  نـای  نیـســـتـان آرزو    نـال است

نـوای دل نـه عـربـدۀ قـیـل  و  قـال است

سکوت راگ سحر را ز دل کنید احساس

که پر ز نغمه و آواز تال و  تینتال است

دلی که عـشق حقـیـقی در آن زنـد آتـش

هماره پرشرر وشـور ومستی وحال است

بـیابـیـا که دو دل قـصه هـای  نـو دارنـد

اگرچه گیتی گرفتارجنگ و  جنجال است

دل ار دعـوت دل  را کـنـد ز  دل روشن

دگرنه جایی به ابهام و جادو وفال است

سرشت رابطۀ عشق ودوستی درچیست

خلوص و حرمت دل بی ریا و اغفالست

فریب چهرۀ صیاد را  مخور ای  دوسـت

که دام درپس آهوی پرخط و خال است

بدا که عـشق و  هـنر را  تجارتی  کـردند

مرام سـلطۀ قــدرت ثـروت و  مال است

اگر بخشش ولطف و کرم به خرواراست

ولی حساب تجارت به انس ومثقال است

خلوص عـشق حقیقی در سیاست نیست

چرا که منطـق دل در  کلام ابـدال است

ز اهل مشرب دل درس  عشق آمـوزیـد

حـدیث مکتب افـراط درس  ابطال است

ز سـرّ عـشـق چه دانـد  مـدعی ، هیهات

که غرق ظاهر افعال ونقش تمثال است

دلـی که در خـم زلـف سـیه فـتـد در دام

همیشه درطپش وروی موج زلزال است

ســرایـشـی نکـنـد  ســاعـتــی  دیجـیـتـالی

بـه گـوش دل هـنـوز نغـمـۀ گـریال است

مفیدعـمری که کـوتاه و مخـتصـر باشـد

هزار مرتبه بهتر ز  هیچ صد سال است

نهـال تـازه که در  بـاغ  می زنـد  لبـخـنـد

بـرای دادن بار و  ثمـر خـوشـحال  است

میان پخته و نارس فـرق در عـقل است

درخت پیر اگر میوه هـای آن کال است

حـماســه از  دل  تاریـــخ  ســر کـنـد بـالا

هنوز قصۀ جمشید و رستم و زال است

کـهــن تبـسـم تاریـخ می کــنــد دل شـاد

هماره شعروشعور وطرب برحال است

رسول پویان

۱ جنوری ۲۰۲۴

01 فوریه
۵دیدگاه

وطنم !

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

وطنم !
وطنم !
وصف زیبایی تو‌ آنقدر زیاد است 
که در سروده سپید من 
 نمی‌گنجد
بهترین واژه‌ها را باید نوشت
قشنگی‌ات!
 کابوس سنگ‌ها را می‌شکند
 آب و هوایت 
 بر قامت درختان سرود عشق می‌کارد
 سکوت برگ!
 چتری نوازشگری‌ست
بر عابران که با لبخند کوه 
صخره ها را بالا می‌روند
 نشسته اند به تماشای انگشتان آب
دست از عکاسی بر نمی‌دارند
 بر زیبایی وطنم !
جهان خیره مانده
 عاقله قریشی
ملبورن – آسترالیا
01 فوریه
۱ دیدگاه

زنانِ قهرمان

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۲ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تقدیم به زنان سرزمینم

زنانِ قهرمان

گُل به صحرای جهان بودیم و بس 

شور و شوقِ باغبان بودیم و بس 

بر گُذَرهایی  که  راهش  تیره بود 

همدل و  همرهِ جان بودیم و بس 

در    سراشیبیِ      راهِ     زندگی 

صبحِ فردا را  نشان بودیم  و بس 

بر  کویرِ  خشک  و  بیجانِ   حیات 

ما  بهارِ   جاودان  بودیم   و  بس 

ما به زندانی که نامش  خانه بود 

خوش نما نقش جهان بودیم و بس 

در   غریبانه   ترین    شامِ   زمان 

همچو باران  مهربان بودیم  و بس 

هرکجا سَقفش  خمید  بر  ما بدان

ما  بلندِ  آسمان  بودیم   و   بس

گرچه سرکوب گشته ایم در هرزمان

ما  زنانِ   قهرمان  بودیم  و  بس

پروانه شیرین سخن

۱۱ دلو(بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی

31 ژانویه
۳دیدگاه

دوزخ زیر پای مادر

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۱ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

دوزخ زیر پای مادر

تابستان بود ، یونان گرم ترین روز هایش را به شب می رساند .
پریسا با پیراهن ارغوانی اش روی سبزه ها ساکت نشسته بود و می کوشید چشمش به کثافاتی که در اطرافش پراگنده بودند نیفتد ، حالش خوب نبود ، گرسنه بود اما اشتهای خوردن نداشت ، تشنه بود اما دلش نمی خواست بنوشد ، از دور به خانه های آهنی که کنار هم برای مهاجرین ساخته شده بودند خیره خیره می نگریست ، می دید که آدم هایی با لباس های نامرتب از دروازه های زنگ زده بیرون می شوند و بی مضمون این طرف و آن طرف می روند ، آدم هایی با رنگ های پریده ، چهره های افسرده و خسته از انتظار.
پریسا به حال این آدم ها آنقدر هم تاسف نمی خورد و حواسش مصروف خودش بود ، مصروف خودش که تا چند ماه دیگر مادر می شد ، مادر طفلی که پدرش پریسا را سخت دوست داشت ، نگران نبود چون می دانست جواد پول زیادی به همراه دارد و به زودی از یونان خارج می شوند.
جواد رفته بود تا بی زبان حرف هایی بزند ، رفته بود تا از زبانی که هیچ نمی داند چیز هایی بفهمد ، رفته بود تا جایی برای بود و باش خود و زن و فرزند هنوز به دنیا نیامده اش پیدا کند .
جواد تازه یک سال می شد با پریسا ازدواج کرده بود و می کوشید تا بهترین شوهر برایش باشد ، می کوشید تا بهترین پدر برای طفل هنوز به دنیا نیامده اش باشد ، صبور و آرام بود ، مهربان و با متانت .
قدم هایش را سنجیده بر می داشت و سخن هایش را سنجیده از دهن بیرون می کرد ،  با نگاه کردن به چشمان قهوه یی پریسا میل نوشیدن قهوه می کرد و عاشق تر می شد .
پدرش به قدر کافی پول برای مخارج سفر برایش داده بود ، دلش برای مهاجرین که به وضعیت بدی به سر می بردند می سوخت و در دلش برای شان دعا می کرد .
زمان با آنکه به کندی می گذشت اما گذشت و جواد ، پریسا و طفل هنوز به دنیا نیامده ء شان را به پاریس رساند .
پاریس شهر افسانه ها و رویا ها.
پریسا پشت پنجره ء اتاق کوچک شان ساکت نشسته بود و می کوشید با یک نگاه همه زیبایی های اطرافش را ببیند ، گرسنه نبود اما چیزی می خورد ، تشنه نبود اما چیزی می نوشید ،  از دور به خانه های مفشن و خوش ساخت آن خیابان خیره خیره می نگریست ، می دید که آدم های بلند قامت و سفید رو از دروازه های قشنگ خانه ها بیرون و به تندی جانب هدفی روان می شوند،  آدم هایی با چهره های بشاش و لباس های منظم.
جواد رفته بود تا شامل کلاس زبان شود ، رفته بود با زبانی که هیچ نمی دانست حرف هایی بزند ، رفته بود تا از زبانی که هیچ نمی دانست چیز هایی بفهمد ، آرزو هایش بزرگ بودند ، آرزو داشت به زودی کار کند و اسباب آسایش پریسا و پارسای دوماهه را فراهم کند . دلش ذوق می زد و با همه توانش زود زود کلمات بیگانه را در سبد حافظه اش می چید .
پارسا در تخت خواب کوچک خود آرام خوابیده بود ، بوی مادرش هوای خانه را معطر کرده بود و این بزرگترین سرمایه ای بود که پارسای دوماهه را آرامش می بخشید .
گذشت زمان تندی گرفت ، جواد کم کم با کلمات فرانسوی  جملات کم ربطی می ساخت و به خودش می بالید ، پارسا چند ماه بزرگتر شده بود و باید آماده گی مقابله با ناملایمات زندگی را می گرفت ، آخر مرد بزرگی شده بود ، مرد هشت ماهه .
پریسا روز به روز با اطراف بیگانه اش آشنا تر می شد ، گاهی پارسا را گرفته بیرون می رفت ، گاهی تلویزیون می دید ، گاه به کار های خانه کوچک شان مصروف بود و اکثر اوقات با تیلفون دستی که جواد به عنوان هدیه سالگردش برایش خریده بود مصروف بود .
آرام آرام مصروفیت پریسا با تیلفون دستی اش بیشتر شد ، کمتر با پارسا بیرون می رفت ، کمتر تلویزیون می دید ، کمتر کار های خانه را انجام می داد ، کمتر با جواد حرف می زد ، کمتر از جواد در باره کلاس درسی اش می شنید .
چرخش زمان ادامه داشت جواد بیشتر آموخت و امیدش به ساختن آینده ء بهتری برای پریسا و پارسای زیبایش قوی تر شد ،  جملاتش منظم تر می شدند و بیشتر به خود می بالید .
پارسا مرد بزرگ تری شد ، مرد ده ماهه
پریسا بیشتر به خودش توجه داشت،  مو های تا کمر درازش را رنگ قهوه یی داد درست به رنگ چشم هایش ، لباس های زیبا می خرید و چهره زیبایش را بیشتر می آراست.
دیگر با پارسا بیرون نمی رفت ، دیگر خانه را مرتب نمی کرد ، دیگر وقتی جواد به خانه بر می گشت به رویش لبخند نمی زد ، به تیلفونش مصروف بود و به خودش و آیینه .
دل جواد گواهی های بدی می داد ، از نیم کاسه ای زیر کاسه حرف می زد ، تا اینکه جواد با متانت و حوصله مندی نیم کاسه ء زیر کاسه را یافت و دنیا پیش چشمش سیاه شد .
پارسا روز به روز نامرتب تر و لجوج تر می شد ، با آنکه مادرش در خانه بود مگر هوای خانه بوی مادرش را نمی داد و سرمایه ء او در حال کاهش بود .
فضای خانه برای هر سه تنگ شده بود برای پارسا که پدر صبح ها می رفت و عصر بر می گشت و مادر بی توجه به او به تیلفونش مصروف بود، به خودش و به آیینه .
برای جواد که تمام کوشش را برای بهتر شدن زندگی می کرد و عصر ها که بر می گشت پریسا را مفشن تر و آراسته تر می دید و خانه و فرزندش را برخلاف .
برای پریسا که دیگر نه مهر جواد در دل داشت و نه مهر پارسا و زندگی برایش کسی دیگری شده بود ، کسی که تنها او را در شیشه ء کوچک تیلفونش می توانست تماشا کند ، پریسا به خاطر می آورد که ازدواج او و جواد وصلتی بود که فامیل ها بسته بودند بدون اینکه پریسا عاشق شده باشد ، بدون اینکه جواد عاشق شده باشد، به خاطر می آورد که همدیگر را برای اولین بار در جمع خانواده ها دیدند ، در حالی که همه به آنها نگاه می کردند چشم به چشم شدند . حسرتی در عمق قلب پریسا رخنه می کند و می خواهد جواد دیگر سد راهش نباشد .
جواد با آتشی که در درونش شعله ور شده و استخوان هایش را می سوزاند مقابله می کند و با ناتوانی بر رویش آب می پاشد ، بار بار کنار پریسا می نشیند تا توجه او را به خود و یگانه فرزند شان برگرداند ، بار بار سر صحبت باز می کند تا پریسا را از خطا باز دارد مگر پریسا مثل سنگ خاموش و بی جواب می ماند ، مثل سنگ که همسر داشتن را نمی داند ، مثل سنگ که مادر بودن را نمی داند .
جواد ناگزیر پی چاره می شود و مهر بر لب می زند تا اینکه طرف را شناسایی می کند .
حوالی ساعت دوزاده ظهر روز یکشنبه است . پریسا با بی حوصله گی وارد آشپزخانه می شود تا غذایی برای چاشت آماده کند ، حواسش پیرامون نقشه هایی چرخ می زند ، حس می کند از مادر بودن بدش می آید ، حس می کند ظروف آشپزخانه بر سرش می کوبند .
جواد آهسته و بی صدا از منزل خارج می شود و پله ها را به سرعت به قصد پایان می پیماید ، از در خروجی بلاک بیرون شده چرخی می زند و به عقب عمارت می رود ، تیلفونش را از جیبش بیرون کرده شماره ء طرف را دایر می کند .
جواد هنوز هم آرام و متین است ، هنوز هم سخنانش را سنجیده می زند .
در عینی که جواد به طرف گوشزد می کند که دست از سر زنش که مادر طفلی است بردارد پریسا از آشپزخانه بیرون شده و به برنده می رود تا پیازی بیاورد و صدای جواد شعله های خشم را در وجودش بر افروخته می سازد .
جواد به زودی دوباره پله ها را بالا شده دروازه منزل را با کلیدش باز می کند و بلا فاصله با داد و فریاد های پریسا که از اختیارش خارج شده مواجه می شود .
پارسای یک ساله که تازه چند روزی است اولین گام هایش را گذاشته و راه رفتن را آموخته با صدای فریاد مادرش بیدار شده و به آغوش پدر پناه می برد.
پریسا در حالی که هنوز در یک دستش پیاز و در دست دیگرش کارد آشپزخانه است بی اختیار به سر و صورت خود می زند و از اینکه طرف از مادر بودنش خبر دار شده جلو خشم خود را گرفته نمی تواند و به جواد حمله می کند .
جواد از بیم جان پارسا خودش را کنار می کشد و کوشش می کند یگانه دلبندش را آسیبی نرسد .
پریسا را فریاد های خودش وحشی تر می سازد و هر طرف به دنبال جواد می دود تا اینکه در درگیری ء که در سه کنجی اتاق رخ می دهد کارد به بطن جواد فرو می رود و نقش زمین می شود .
پریسا جواد را با زخمش و پارسای کوچک را با ترسش رها کرده با آخرین سرعت منزل را ترک می کند .
شش سال بعد پارسا دست در دست پدر روانه ء مکتب می شود ، اولین روز مکتب رفتنش است ، پارسایی که درد مادر نداشتن شش سال تمام قلب کوچکش را پر  کرده ، پارسایی که هنوز کابوس های وحشتناک از خواب بیدارش می کنند، پارسایی که هر هفته یک ساعت را با روان پزشک کودک می گذراند،  به پدر نگاهی می کند و لبخند تلخی می زند .
جواد که دیگر نتوانسته عاشق زنی شود ، جواد که هنوز هم متین و آرام است ، جواد که خیلی خوب فرانسوی حرف می زند ، جواد که سعی کرده تا پارسایش را رنج بی مادری آزار ندهد ، جواد که تمام حرفش با خدا این است که چه گناهی داشت ، نگاهی به پارسا می اندازد و لبخند تلخی می زند .
پریسا که دیگر مو های دراز قهوه یی ندارد ، پریسا که دیگر چهره اش زیبایی و ظرافت خود را از دست داده خواب آلود روی بسترش می نشیند و به دیوار تکیه می زند ، چشم هایش را می بندد تا خود را در آیینه ای که مقابلش قرار دارد نبیند ، از همه چیز و همه کس نفرت دارد ، از مادرش که او را به دنیا آورد  از تهران که زادگاهش است ، از پدرش که او را به عقد جواد در آورد، از جواد که به او عشق ورزید  ، از ترکیه که از آن طریق وارد یونان شد ، از یونان و خانه های آهنی که برای مهاجرین ساخته شده بودند ، از کشتی که باید با آن از یونان خارج می شد ، از پاریس و برج بلندش،  از زبان فرانسوی که هنوز یادش نداشت ،از پارسا که نه ماه در بطنش بود ،  از بیمارستانی که پارسا در آن تولد شده بود ، از خانه ء کوچکی که در آن با جواد و پارسا زندگی می کرد، از آشپزخانه ای که باید در آن غذا آماده می کرد ، از کاردی که باید با آن پیاز را پوست می کرد ، از پیازی که در برنده بود ، از صدایی که از پایان تعمیر به گوشش رسید ، از داخل شدن جواد به منزل ، از فریاد های خودش ، از بیدار شدن پارسا ، از فرو رفتن کارد به بطن جواد ، از فرارش ، از وکیلی که نتوانست از او دفاع کند ، از قاضی ِ که او را مجرم اعلان کرد ، از زندان ، از دروازه های قفل خورده ، از دهلیز دراز و خاموش ، از کار شاقه،  از پرداختن پول کارش به دولت ، از رها شدنش از زندان ، از نگاه های مردم پریسا نفرت داشت از خودش و از فهیم که به وعده هایش پشت پا زد .
با خودش مصروف است و با تیلفونش،  فیسبوک را باز می کند  و با خط درشت می نویسد:
خشونت علیه زنان را تقبیح می کنم و پست می کند .
پارسا وارد اولین کلاس درسی اش شد با ترانه و سرود ، با استقبال و لبخند ، با مهربانی و نوازش .
پارسا بچه های هم سن خود را دید ، یکی دست مادرش را می فشارد ، یکی روی مادر را می بوسد ، یکی در آغوش مادر می نشیند و ….
بغض پارسا در گلویش می ترکد و های های گریه می کند .
پریسا دلتنگ تر می شود ، فیسبوک را می بندد و می رود در انستاگرام و با خط درشت تری می نویسد
بهشت زیر پای مادران است .

شکیبا شمیم

31 ژانویه
۱ دیدگاه

میوهِ بهشتی انجیر ( FIG )

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۱ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

میوه بهشتی انجیر (Fig)

انجیر یکی از میوه های بهشتی است که ذات خداوند (ج)  درباره اش سوره التین را در قرآن شریف یاد آوری نموده و حتی به آن قسم خورده : این میوه بهشتی را تقریبا ۲۸۰۰ سال قبل از میلاد مردم یونان می‌شناختند و این میوه را دوست فیلسوفان خود می دانستند افلاتون آنرا فوقالعاده دوست داشت .

حضرت محمد( ص) فرموده اند انجیر برای کسانی که مصاب مرض نقرص می‌باشند  بسیار مفید است.زیرا اسید اوریک که عامل مرض میباشد را از طریق کلیه ها خارج  می‌نماید زیرا انجیر یک منبع بسیار غنی از آنتی اکسیدان بوده و دارای ترکیبات پلی فنون میباشد که از باعث موجودیت همین عنصر می تواند از بروز بسیاری امراض جلوگیری نماید و این خاصیت آن بیشتر در انجیر خشک موجود می باشد.

خاصیت مهم دیگر این میوه بهشتی این است که یک آنتی اکسیدان قوی بوده و دارای فیبر فرواران و منبع مهم کلسیم ، مکنیزیم، پتاسیم،  فسفر ، آهن و کربوهیدرات می باشد و از باعث همین خاصیت های خوب خود باعثسلامتی استخوان‌ها گردیده و از پوکی  استخوان جلو گیری می‌کند.

ضمنأ سرشار از پکتین ، موسین ،سیروتونین ،امگا ۳ ،امگا ۶،و ویتامین ب میباشد و یک تقویت مهم سیستم مصافیتی است برعلاوه  یک کنترل کننده خوب سطح فشار خون بوده و غلظت خون را رقیق می‌سازد و مانعجذب کلسترول اضافی شده و باعث دفع تری‌گلیسیرید خون می‌گردد.

ضمنا باعث افزایش سیروتونین بیشتر شده و یک خوشی و فرحت را به بار می آورد.برای تقویه  قوه بینایی و قوه جنسی رول دارد و کم خونی ها را بهبود می‌بخشد.

ترکیب مساوی انجیر و عسل برای  درمان زخم معده بسیار مفید است و دم کرده آن برای سیاه سرفه ،برونشیت مزمن ،تورم حجره گوش و گلون مفید می باشد .

دکتر علیشاه جوانشیر

سدنی _استرالیا

۲۸ جنوری ۲۰۲۴ 

 

31 ژانویه
۱ دیدگاه

لب خندان کابل

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۱ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

لب خندان کابل

بنازم  بلبل  خوشخوان   کابل
بمیرم  کاش  در  دامان   کابل

سرو جانم به قربانش بسازم
اگر روزی شوم  مهمان  کابل

ز هجرانت همیش در ناامیدی
بمیرم   از   غمِ    پنهان   کابل

فدای دشت  های لاله زارش
هوای   تازه ی   پغمان   کابل

از  این  ماتم  اگر  روزی  براید
برویم  گل   تن   ویران    کابل

چه خونین گشته است دریای کابل
ز اشک چشم خون باران کابل

خداوندا   همه   چور  و  چپاول
فتاده  هر  یکی  بر  جان  کابل

الهی  حاجتم  را   تو   روا   کن
ببینم   من   لب   خندان   کابل  

    عالیه میوند 
فرانکفورت – جرمنی
۳۰ اگست ۲۰۲۱

 

30 ژانویه
۳دیدگاه

سنگِ آسیاب

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۹ دلو (بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

سنگ آسیاب

آستینم   مار  داشت ، بی خبر از مار من

می شگفتم  مثل  گل  ، در کنار  خار من

زندگی یعنی همین ، خوب و بد یک ره روان

او به  پنداری  روان  ،  با  دگر  پندار  من 

می رسد گاهی شبی ، کو ز دوزخ داغ تر 

نیستم دیگر به جز ،  گریه  های  زار  من 

می رود  اما  شبی  ، کو ز دوزخ  داغ تر 

با دلِ رفته ز دست ،   باز هم  دلدار  من

ای فلک سنگت بزن  ، نیستم شیشه دگر 

نی صدای  ناله ای  ،  تلخ ِ  ناهنجار  من 

رنگ کاغذ می پرد ، گر نویسم شرح خود 

زهر ریزم  در قلم  ،  باز  هم  خروار  من 

راز این دیوانه گی  ، کس نداند جز خودم 

باز هم یک  پرتگاه ،   باز  هم  تکرار من 

آه باز افتاده ام  ، کیست  تا دستی دهد 

کیست  درمانم  کند ،  باز هم  بیمار من 

زیر  سنگ  آسیاب  ، آرد  گشتم  بار  ها 

باز قد  بالا  شد  و  ،  باز  در  انبار  من 

باز هم غم رو برو ، پشت سر ، دیوار شد 

می رسانم خویش را ، بر  سر  دیوار من 

باز هم آتش زدن ، باز هم  هی  سوختن 

باز هم بیچاره گی  ،  باز  هم  ناچار من 

می خورم  اما  قسم  ،  بر  حریم  باورم 

گر چه سر بشکسته است، می شوم سردار من 

زندگی  لیلام  کرد  ، این  من ِ  ناکام  را 

می خرم خود ر ا خودم ، از سر بازار من 

شکیبا شمیم

30 ژانویه
۵دیدگاه

تیغِ الفت

تاریخ نشر: سه شنبه ۱۰ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تیغ الفت
در دل بی تاب  من امروز تاب   دیگر است

آسمان  خاطرم  را   ماهتاب   دیگر  است

شاعرم خو کرده با آتش بس  و  با انقلاب

بعد هر آتش بسی یک انقلاب دیگر است

نیست آسان  آبروی  من  بریزی  ای عدو

می‌رود هرچند آب از چشمه آب دیگر است

باغ عشق من ز گل چیدن نمی گردد تهی

غنچه ء دیگر شود باز و  گلاب دیگر است

دل خراب عشق دلبر می شود  هر دم ز سر

هر چه آبادش کنم  بینم خراب دیگر است

برگ برگ هر درخت  از صد کتاب آورده  حرف

هر چه بشماری  هزاران  سر کتاب دیگر است

بی ستاره   کهکشان  باورم  هرگز  مباد

ابر طوفان هم کند باز آفتاب  دیگر است

از درون زخم احساسم حلاوت می چکد

تیغ الفت چون بُرُد آن التهاب دیگر است

شکیبا شمیم

30 ژانویه
۱ دیدگاه

گفتگوی عاشق با معشوق !

تاریخ نشر: سه شنبه ۱۰ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

گفتگوی عاشق با معشوق !

دوش  اندر  بـاغ  دیدم   دلربایِ   خویش  را

آن  مه ی  زیبا  نمایِ  مه  لـقایِ  خویش را

گفتمش کی از لبِ خود شاد میسازی مرا؟

گفت بر من کم بزن‌ حرفِ جفایِ  خویش را

گفتمش از یک نگه دین و  دلم  را  برده ای

گفت : قربان کن دلِ درد آشنای خویش را

گفتمش تاکی کشم جور و جفایت را بجان؟

گفت تا وقتِ  که  یابی  با  وفای خویش را

گفتمش ازعشقِ تورسوای عالم گشته ام

گفت از ما چشم  گیر اینک نگای خویش را

گفتمش بیتو مرا این زنده گی بیهوده است

گفت از بهرِ خدا  کم  کن  صدای  خویش را

گفتمش پنهان شبی آیم به سوی مسکنت

گفت نکشایم به رویت من سرای خویش را

گفتمتش شور و نوا و آهِ من  بشنو  بگوش

گفت پیش من مکن شور و نوای خویش را

گفتمش گر “انوری “از تو  بخواهد کام  دل

گفت از  الله  بخواه  هر  مدعای  خویش را

حاجی فریدالله انوری فکری

30 ژانویه
۱ دیدگاه

تساهل در برابر نقد، پذیریش کیفیت است

تاریخ نشر: سه شنبه ۱۰ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تساهل در برابر نقد٬ پذیرش کیفیت است

بررسی و سنجش از مبانی عقلانیت سیاسی در مهار سرشت قدرت٬

جان کلام نزاع ها و کشمکش های سیاسی می باشد که

ظرفیت پذیرش آن٬ نمایانگر بلوغ عقلی طرف است….!

شرح استدلال:

امام اعظم أبو حنیفه علم را تضرع تبیین می کند. زیرا خداوند در مقابل جاهل امر کرده: وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا …آیه

پس متضاد جاهل که عالم است و سلام کردن هم تضرع و تضرع یعنی علم می شود. در سیاست قبول کردن مخالف سیاسی یعنی اینکه دولت میراث پدری و یا مالکیت فردی گروهی کسی و یا کسانی نمی باشد. از این جهت اپوزیسیون و کیفیت عمل از مبادی خرد٬ بمنظور منافع عمومی ضرورت جامعه سیاسی است. البته چگونگی نقد٬ نیز عقلانیتی بوده٬ که اهل آن٬ یعنی نقاد شدن را سیری آگاهی تا دانایی پدیده لازمست.

که رویکرد اثبات گرایانه در أفغانستان کارآمذ بنیادی ندارد و تجربه هم گواه آنست. زیرا مبدا گرایی و علت شناسی پدیده و از تجارب دیگران٬ که با ارزش های حاکمه کشور تطابق دارد می تواند دست یافتنی گردد.

از این جهت ژونالیست تحقیقی که بگونه تسلسل بطور مثال عنوانی: (سرشت قدرت و أفغانستان) کار کرده باشد من نمی شناسم و آزادی بیان هم پسا ۲۰۲۱ در کشور بصورت نسبی قابل محسوس و ملموس می باشد. که دانایی از علم حقوق و سیاست با عناصر خبری آب حیات جریانات سیاسی کنونی أفغانستان و روح عناصر خبری٬ که در لینک ذیل نیز شرح داده ام… عریان ساختن عدم خادم بودن گروه حاکم در أفغانستان و متحد کردن مردم بمنظور تغییر در أفغانستان هم٬ در بستر رسانه های جمعی٬ برق آسا می توان شود. زیرا فرصت خلق می شود٬ و هستی ما بزرگترین فرصت برای تغییرست. که هستی با تلفیق زمان٬ یعنی حال و خلاقیت در سرنوشت خویش…

تحلیلی برای ژورنالیستان أفغانستان 

http://www.arianafghanistan.com/UploadCenter/111_Faqiri_A_Baray_Jornalistan.pdf

محمدآصف فقیری

29 ژانویه
۱ دیدگاه

تشنه کامی ها

تاریخ نشر : دوشنبه ۹ دلو(بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تشنه کامی ها

بار ها  گفتم    بدنیا   مست   حیرانت منم
چلچراغی  در    میان   هر  شبستانت منم

چون بنفشه سر فرو آورده ام  در راه عشق
گر کند سجده  به کنج   پاک   دامانت منم

چون  گرانسنگی  فتاده  در  رهی امید  تو
چون گهر  در ساحل دشت  و  بیابانت منم

بر   نمی  آید  ز  صحرای    غزالانت   غبار
چونکه  گرد   پای  آن   فوج   غزالانت منم

با که گویم شرح حال خویش  را شهناز من
در  گلستان   ادب   چون   عندلیبانت منم

مستی حسن  تو دارد  دامن  فیض  سوال
آنکه   می نالد  به  پای  کوی  جانانت منم

خورشید حسنت  همی  تابد  بدور  گردنت
منتظر    بر   دامن    صبح  گریبانت منم

از فروغ  آن  لطافت های  حسنت  سوختم
عا شق   شوریده ئ   پیدا  و  پنهانت منم

شوق  موج  زلف پیچان  تو دارد اضطراب
عمر ها   در  بستر   خواب  پریشانت منم

تشنه کامی ها مرا دارد در صوم  و صلواه
در   تمنای   همان    سیب   زنخدانت منم

همنشینی را  ازان معراج  حسنت  دیده ام
واعظی گشتم که اکنون  مرد میدانت منم
ملا عبدالواحد واعظی
۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی
29 ژانویه
۱ دیدگاه

قسم

تاریخ نشر : دوشنبه ۹ دلو(بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

قسم

به چکه چکه ی هر اشک بی بهانه  قسم

به تار موی  رها گشته  روی  شانه قسم

به  کفتران  خموش  نشسته  بر  لب  بام

پرنده ای که  نخوردست آب و  دانه قسم

قسم به قامت در خون نشسته ی خورشید

به آفتاب  که سر می زند  به  خانه قسم

به.  شوق   دیدن  یارم  نمی  برد  خوابم

به  درد  بی تب و  تاب  غم  شبانه قسم

به اشک های  غم انگیز  شاعرانه ی من

به شعله ی که ز دل می کشد زبانه قسم

به  درد   من   که  رفیقم  خود  خدا   داند

به  پاره  پاره ی  هر  زخم  جاودانه قسم

که  داغ   های    محبت    نمی‌رود   یادم

به این غزل که  شده آخرش ترانه قسم

مریم سپهر

۲۷ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ 

28 ژانویه
۱ دیدگاه

مٌرغِ دل

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

مٌرغ دل

این چه  رازیست  ز  هوا  بوی  شفا  میاید

این چه عشق یست ز دل شوق وفا میاید

طلبم نیست به جز  از حرم  عشق و  صفا

محبوب   رفته ی   من   با   چه   ادا   میاید

منم    آواره    و     اندر    طلب    یار   هنوز

تن  من   لرزه  کنان  دست  به  دعا   میاید

درِ  دروازهِ  این  کلبه   ما   رو  به    سکوت

مرغکِ   خسته    دلم    روی    هوا    میاید

به جز  از  مهر  و  وفای  تو  نباشد  در   دل

چه  عجب   مرغک  دل  همچو  هما  میاید

مرغ دل مست و غزلخوان شده از فرط خوشی

غم  دل  کرده  رها  چه  خوش   لقا  میاید

     عالیه میوند 

۲۵ آگست ۲۰۲۱

فرانکفورت جرمنی

28 ژانویه
۱ دیدگاه

نبض ثانیه ها

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

نبض ثانیه ها

کوله بار خود را جمع می‌کنم
شاخه های شکسته از عشق را
در آشیانه خاطرات
هر روز مرور می‌کنم
نبض ثانیه ها
امیدیست به دیدار دوباره
قدم می‌زنم بر وادی معشوق
مانند رهگذر در گلشن بی انتها
زنده می‌شود رویا های تو در من
بی خیال!
از این دنیای پر شور
با تو ! کنار دریای چشمانت
چون ماهی آزاد شناورم
در آرامش تمام
عاقله قریشی
۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی
ملبورن – آسترالیا
28 ژانویه
۲دیدگاه

مخمس بر غزل عارف و بیدل شناس مرحوم استاد عبدالعزیز مهجور (رح)

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

مخمس برغزل  عارف و بیدل شناس

مرحوم استاد عبدالعزیز مهجور« رح »

ما درد و غم و  محنتِ پیهم کشیده ایم

از مردمان ظالم و بی رحم کشیده ایم

چون ماتمی به ماۀ  مُحٓرم کشیده ایم

در  روزگار  رنج  دو  عالم   کشیده ایم

بار گران به دیده ای پر نم  کشیده ایم

 

کارجهان و جمله جهان است درد سر

باید بیرون رویم  ازین  ورطه ای  پسر

گرقصر وجاه ومسندی سازیم زسیم و زر

گر آسمان  شویم  غباریست  در نظر

ورخاک گشته ایم بدل غم کشیده ایم

 

ما  دشمن  دیرینۀ خویش  را  نیافتیم

بسیار  جستجو  و  پی   او   شتافتیم

رستم صفت به معرکه ها چون بتاختیم

سهراب وار سینه به خنجر شگافتیم

خطی به نوشداروی رستم کشیده ایم

 

آن یار بسوی ما بدلِ رحم ندیده است

افزون نخواسته ایم وحتی کم ندیده است

در شادی و طرب و به ماتم ندیده است

گاهی بسوی ما به غلط هم ندیده است

درحسرت نگاه چقدر غم کشیده ایم

 

اسلوبِ راۀ عشق بسی جانسپاری است

پاداش این عقوبت از آن زخم کاری است

آبِ جبین خجلتی بی پرده داری است

عصیان هرکجا که بود شرمساری است

گر در بهشت  چهره ای آدم کشیده ایم

 

بی روش دورِ زندگیم در ندامت است

گرسربه تیغ یار نهم جان سلامت است

مهر و وفا مسند و جای کرامت است

بیدوست لحظه های  فراقش قیامت است

یعنی نفس به غصه چو ماتم کشیده ام

 

هرگز به تو مباد دمی بغض و کینه ام

من مرغ بامِ عشقِ تو و  دانه چینه ام

جلال چنین گُزید که  ترا شد  گزینه ام

مهجور داغِ حسرتی سر زد ز سینه ام

آه از  دلِ  شکسته  دمادم  کشیده ام 

سید جلال علی یار

جنوری ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

28 ژانویه
۳دیدگاه

سوگ نامه

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

سوگ نامه

دیگر نمانده  چیزی  به   یَغمای   زندگی

اینک نشسته  ایم   به  تماشای   زندگی

بامن به گفتگو شده است ذهن خسته ام

از  عُمر  رفته   گوید  و  نجوای  زندگی

هرگز   ندیده   آبِ  خوشی  نای  میهنم

ما تا  کجا  رویم  به  دعوای  زندگی ؟!

تا کَی  ز  درد ، ناله  کند  دُختِ  میهنم

همچو  گدای   پیری   تقاضای   زندگی

هرگز ندیده  حامی و  یاور کنارِ  خویش

تنها   گُذَر     کند    به  تمنای   زندگی

این سوگ نامه را  نشود  خوبتر نوشت

دیگر  نمانده  مَیلی  به  فردای  زندگی

پروانه شیرین سخن

۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی