۲۴ ساعت

23 دسامبر
۱ دیدگاه

آن سرکشی هایت چه شد . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۳   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

این شعر در سال ۲۰۰۲ سروده شده است

 سال های که به قول فروغ فرخزاد: « نان نیروی شگفت

رسالت را مغلوب کرده بود» و خیل عظیمی از «فردا آوران»

را تجاوز غرب با انجیو ها، جامعه مدنی ها و

رسانه های زرد، بکام خود کشیده بود.

آن سرکشی هایت چه شد . . .

 

 

گفتی  که    فردا    آوری   ،  عهد  تو   با   ما  این  نبود

کاذب   ترین  صبح   است  این  ،  پیمان فردا   این نبود

 گفتی که دریا می شوی، پر چشمه   صحرا  میشوی

 این  پاسخ  جوی  لجن  ، بر   تشنگی   ها   این  نبود

 از    آفتاب  قصه    ها،   شب   های    ما   لبریز   بود

نان   گوهر  افسانه   شد  ، افسانه   اما     این   نبود

 ما    بادبان     افراشته،    امید       طوفان     کاشته

 ای ناخدا  این  شوره  بود ، آن  شور   دریا  این  نبود

 از عشق می‌گفتی  سخن  آن  را  نهان   کردی بدل

 دل اینچنین لب آنچنان  ، آن  عشق  رسوا  این نبود

شد عشق مسخ و شعر هم، شد واژه مسخ و نغمه هم

 دردی که  می جستیم ما،  آن   درد  ، دردا این نبود

 سالار طوفان گستران، شیطان سرخ عشق و جان

 آن سرکشی هایت چه شد، پیمان خدا را این نبود

فاروق فارانی

۸ نوامبر ۲۰۰۲

20 دسامبر
۱ دیدگاه

الا ای مرغ آزادی

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۳۰ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۰ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

الا ای مرغ آزادی

 

 قطعه شعری که تقدیم میگردد ، یک روز پس از آغاز تجاوز اتحادشوروی (۱۹۷۹ ) در زندان سپیشل برانچ پیشاور(پاکستان) سروده شده است .

در آن زمان بر اثر توطئه دو تنظیم جهادی و خبر چینی دو «دوست» ناجوان ، من و چند نفر از رفقایم در زندان پولیس پاکستان افتادیم. در آن جا بود که خبر ورود قوای اتحاد شوروی به افغانستان را شنیدم.

 در همان روز شعر «نشانی»، « میهنم اشغال شد » و همین شعر «الا ای مرغ آزادی» را سرودم.

این اشعار در آن زمان در جریده «سوم

 عقرب» که بعدا نام آن به «صدای افغانستان» تغییر یافت و در آلمان منتشر می شد و در «صدای نورستان» که در نورستان منتشر می شد و در بعضی از نشریات دیگر انتشار یافتند.

بعداً این شعر در مجموعه اشعار من بنام « در این جا هر چی زندان است» در اوایل سال  دو هزار نیز چاپ شد.

وقتی زنده یاد استاد زلاند با خانواده گرامی شان در اوایل جلوس ببرک کارمل به پاکستان آمدند، این شعر در دسترس شان قرار گرفت و او هم ابیاتی از این شعر را در قالب کمپوز فوق زیبای مشهور خود گنجانده و همراه خانواده هنرمندش به صورت آهنگی چندگانه اجرا کرد که در رادیوی سرتاسری پاکستان پخش شد و بدین صورت زنده یاد استاد زلاند آهنگ فراموش ناشدنی را به گنجینه موسیقی وطنپرستانه افغانستان افزودند.

نا گفته نماند، بعد ها در سایت بی بی سی فارسی از یک نویسنده تاجیک (اهل تاجیکستان) بنام «سلطان حمد» نوشته در رابطه زنده یاد استاد زلاند انتشار یافت که ضمن معلومات نادرست در باره زندگی استاد، این شعر را نیز آورده بود که شبهه انتساب این شعر بخودشان را پیش می آورد.

استاد زلاند همچنین این آهنگ را خودشان به تنهایی در کنسرت ها خوانده و در کست ها و سی دی ها به علاقمندان هنر شان تقدیم کرده بودند

 باید اضافه گردد که اصل این شعر دارای پنج بیت بوده است، اما براثر پیشنهاد زنده یاد استاد ولی احمد نوری در اوایل سال های دو هزار، دو بیت آخری به آن اضافه گردیده اند .

لازم می بینم از برادر و رفیق عزیزم آقای شکیب علومی صمیمانه سپاسگزاری کنم که برای این آهنگ زنده یاد استاد زلاند ویدیو کلیپ زیبای درست کردند که مایه مباهات است.

قابل یادآوری است که استاد زلاند علاوه بر این شعر، دو شعر دیگر مرا بنام های «فصل گل اکاسی گل های زخم داری» و «نروی که نور چشمی»

را نیز کمپوز کرده اند. اولی برای رادیوی دویچه ویلی که در آرشیف آن رادیو ثبت است و از دومی آن صرف یک نسخه‌ی صوتی (مجلسی) موجود است که زنده یاد استاد هاشم در طبله استاد زلاند را همراهی می کنند.

فاروق فارانی

اینهم ویدیو کلیپ آهنگ استاد زلاند که توسط آقای شکیب علومی تهیه شده است:

 https://youtu.be/OX2hXGqdWZE

الا ای مرغ آزادی

 

الا ای مرغ آزادی الا ای مرغ آزادی صدایت را شوم قربان

 بهایت سیل خون  باشد   ، بهایت را شوم قربان

 نیفتادی   ز پا    ای   پهلوان   ،  افغانستان   من

 تن خونین و دست  بسته ، پایت را شوم  قربان

هرات  و  بامیانت  یا  که  نورستان   و  بلخ ات را

بگو ای  مادر  میهن ،  کجایت   را  شوم  قربان؟

 بگو  دلبند  های  بسته   در    زنجیر  خصمت  را

 و یا شیران در  سنگر  رهایت     را  شوم  قربان

 قیامت وحشی دوران ما  را    پوزه  پرخون  کرد

 ندای  شد   قیام  تو  ،   ندایت   را  شوم  قربان

 جفا دیدی ز دست  دوستان و   دشمنان عمری

 لبت پر خنده و پر خون  ، وفایت  را شوم  قربان

 نه یک گامی براه  تو ،  نه  گوشی  بر  نوای تو

 نوا   کن   تا   نوای    بینوایت   را   شوم  قربان

18 دسامبر
۱ دیدگاه

بگو . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه   ۲۸ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۱۸ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

بگو . . .

ز شهر و دشت و شقایق ز کوه  و رود بگو

 بگو از  آنچه  که  آنجا   زمانی  بود  ، بگو

 از آن  طلیعه  که ما  را  امید  می‌بخشید

 وزان غروب که  چون  زخم شد کبود بگو

 ز چاه  خواب  برا  ، در   بغل   بگیر   آفاق

شرار عشق بپوش ، از ره و   گشود بگو

 اگرچه عقرب بغضی  نشسته   بین گلو

 ز نیش خامشی و نوشه ی  سرود بگو

از آنکه خاک بهر گوشه چشمه  می بخشید

 وزین   زمانه  که  دشنام  شد درود بگو

 فقط به حافظه آسمان  شب است، بیا

هر آنچه از سحرت  مانده  یاد،  زود بگو

 کنون که زهر به گوش زمانه می ریزند

 سوال« بود و نبودن» در این رکود بگو*

فاروق فارانی

 کابل ۲۰۱۳

* اشاره به داستان هملت اثر ویلیام شکسپیر

16 دسامبر
۱ دیدگاه

ستاره گان همه در گردنش حمایل و . . . 

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :دوشنبه  ۲۶ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۱۶ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

ستاره گان همه در گردنش حمایل و . . . 

 

هزار پنجره    د ر   او   شکسته وا نشده

درون خویش نشسته، ز خود رها نشده

ز پنجه های زمان قد کشیده چون فریاد

 به لاک   لحظه  فرو   رفته   و فرا نشده

 هلاک سجده ی محراب های شیطان است

 چه بنده خوی خدایا که خود خدا نشده

 ستارگان همه در گردنش  حمایل و او

سیاه چاله خود گشته زان  جدا نشده

رسوب کرده به اعماق خویش خندق وار

 نه«خود» شده ست و نه «من» گشته است و «ما» نشده

 ایوب وار به پوسیدگی   سپرده روان

 دعای مرگ فرو خوانده  و دوا نشده

 هزار پنجره در او  شکسته وا نشده

جهان در او شده در بغض و او صدا نشده

فاروق فارانی

14 دسامبر
۱ دیدگاه

آیینه های گمشده ات زنگ خورده اند

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۴ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۱۴ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

آیینه های گمشده ات

      زنگ خورده اند . . . 

 

بیدار شو   ستاره  بیاور  ز   خواب   خود

چون چشمه و فواره بشو از سراب خود

 دندان  گذار   بر رگ   سوزان   برق  ابر

 بر پرسش   ستاره   ببخشا جواب خود

 معتاد   دود  حادثه   ی خام  گشته ای

آتشفشان   برآ   و  برآ    از  عذاب  خود

 از بی ستارگی به سحر چشم بسته ای

 یلدا پرست! در  سفر   بی شتاب خود

آیینه های گمشده ات  زنگ خورده اند

 آئینگی مجوی و  بشو   راه   یاب خود

 در خواب می‌روی و به چنگت گرفته ای

 از پنجه ده به  پنجره   ها   آفتاب خود

 ناخن به چهره ات زن و  دریاب کین تویی

برکن نقاب  را  که  نگردی   نقاب خود

 

              فاروق فارانی

 

 

 

11 دسامبر
۱ دیدگاه

 آفتاب بنوش . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه    ۲۱ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی –۱۱ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 آفتاب بنوش . . .

 

 عطش فواره کشان است، آفتاب بنوش

 غروب فاجعه خوان است، آفتاب بنوش

 بخواب چشمه  دگر  احتلام آبی نیست

عروج   حادثه  نان  است ، آفتاب بنوش

شراب   های  کهن   عربده   نمی زایند

 هنوز کهنه جوان  است،  آفتاب بنوش

 پیام تشنه ی کام افق فقط می خوان

افق   بریده  زبان  است،  آفتاب بنوش

 در آفتابه ی این   آفتاب آب کجا است

 از آنکه در تو نهان است، آفتاب بنوش

فاروق فارانی

کابل ۲۰۱۳

08 دسامبر
۱ دیدگاه

گمگشته ی صد نسل

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :  یکشنبه   ۱۸ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی –۸ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

گمگشته ی صد نسل

 

 ای رفته از این وادی ، گمگشته  پیدایی

 ای گمشده   دیروز،   گمگشته  فردایی

در هر وجب این خاک، نقش قدمت جستم

 گویا که عزیز  من ،  گمگشته بی پایی

 هنگامه  آوایت  ،  در   هر  طرفی   بالا

 ای بسته لب دوران، گمگشته گویایی

 وقتی که نجویمت، خود در پی ما آیی

 در خون من آمیزی،  گمگشته جویایی

 تو  عشق  شگوفایی ، آزادی فردایی

 گمگشته  مجنونی، گمگشته لیلا یی

 با  آنچه   فرود  آمد  ،  بیگانه  و  آزرده

 در خویش وطن کرده، گمگشته تنهایی

 ای  ماهی  ناپیدا،  در   قعر کجا رفتی

سخت است بیابیم ات، گمگشته دریایی

 پنداری  که  عذرایی ، از  ناز نمی آیی

 هشدار که می دانم، گمگشته رسوایی

 دانم که نمی آیی، ای گمشده صد نسل

 گمگشته «یمرا»یی، گمگشته «یسنا»یی*

 

فاروق فارانی 

کابل – ۲۰۰۹

* «یمرا» و «یسنا» نام های دختران من است

05 دسامبر
۱ دیدگاه

محکوم سرنوشت

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :پنجشنبه  ۱۵ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵  دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

     محکوم سرنوشت

 

 از راه شب  رسیده، بر   دوش صد ستاره

 دریا در او به  خنده ، بر  دوش   صد کناره

 در میخ   زار   روزان   ، با   گام   کند  رفته

 از نیش لحظه خسته، بر دوش صد هزاره

شب را به ره ندیده، خورشید دسته چیده

 در او طلوع به فریاد، بر دوش صد شراره

عطشان   یک   هزاره   ، در  او  هزار باره

 قرن سراب در  پیش، بر دوش صد فواره

 آن صخره سنگ برده، بر قله‌ ها کشیده*

محکوم  سرنوشتم، بر  دوش صد دوباره ‌

 

                   فاروق فارانی

 

 * اشاره به اسطوره یونانی «سیزیف» یا «سیسیفوس

02 دسامبر
۱ دیدگاه

 ما را غریق آب کن . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۱۲ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

ما را غریق آب کن . . .

 دریا ترین، باران ترین ،این دشت را سیراب کن

 سرب  و  سراب  آلوده ایم ، ما را غریق آب کن

 این چشم بیدار عطش ، نیشی ست گژدمگون و ما

 در انتظار ن وش  تو ، چشمان    ما را  خواب کن

عصیان شام است و شفق ، پاشان شده فوج فلق

 افتاده    نعش   آفتاب ، یادی   از آن   مهتاب کن

در سازمان   سازِ مان   تا   پرده ی   دیگر   نهیم

این ساز مان بر دست خود، وان کلک در مضراب کن

 روییده   تا اوج   فلک  ، دیوار   ها   از  سینه ها

 این قلعه را پر رخنه کن ، پر  روزنه  ، پر باب کن

 وقتی که از گلدسته ها، گلبانگ تاراج گل است

 گل کن چراغ عمر شان ، آتش به آن محراب کن

 ای آفتابی چشم تو ، در سینه شب جاری مکن

سررا به سر بسپار و سر، بیرون از آن مرداب کن

فاروق فارانی

۳۰ جولای ۲۰۰۲

29 نوامبر
۱ دیدگاه

پگاهی نیست . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۹ قوس (آذر) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

         پگاهی نیست . . .

 

 ز چشم  آیینه  ها ، برق  یک  نگاهی نیست

 گلوی پنجره  ها بسته است  و آهی نیست

 ستاره ها  همه  با  آسمان  ،   جفا   کردند

 و ماه هاست در این شامگاه  ،د ماهی نیست

 افق به گمرهی  باد ها ، گره دخورده ست

 غروب جاده طلوع کرده است و راهی نیست

 سراب هار   به   خورشید  می  زند، دندان

 عطش به کوه و کمر جاری گشته، چاهی نیست

 کنون  که  دامن  آلوده    پرچم شهر است

 به جز کرامت  دوشیزگی  گناهی  نیست

گشای   حنجره  را  تا  گشود    پنجره   ها

 که جز صدای تو از زندگی گواهی نیست

 بیا به فاتحه‌ ی  نعش  شب  نماز  بخوان

 اگرچه مژده  یی  از زادن  پگاهی نیست

 

                        فاروق فارانی

 

 

25 نوامبر
۱ دیدگاه

سماع ریشه . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۵ قوس (آذر) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

           سماع ریشه . . .

 

 دلم پنهان به  سینه  لیک  پر بیرون  ترین است

 به  رنگینی سپهر است و به سنگینی زمین است

 زغال معدن خاموش و یک دنیا فراموش است

 ولی می  سوزد  از  رویا  و  قوغ آتشین است

 دلی از بیدلی بیدل ، چنان چون  «قادر بیدل»

به پهنا آنچنان است و به تنگی این چنین است

 سرودم نظم یک منظومه خورشید، گم کرده است

 نه مهبانگیست،  اما مهر  را  در  آستین است

زمین در خواب و باران خسته و دریاست در تکرار

 مگر آغاز یک   پایان   دیگر ، در   کمین است؟

 بیا ای کوه و در قلب جهان عشق جاری شو

 که دریا سر به زیر است و سرود آن شرمگین است

 سماع ریشه های نلغه آشفته ست خواب خاک

 بهار ریشه پنهان است اما ریشه آیین است

 

                          فاروق فارانی

 

23 نوامبر
۱ دیدگاه

نشتر طلوع …

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳ قوس (آذر) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

           نشتر طلوع …

 

 بی باری   بهارش ،   مشتی   جوانه   خواهد

 شب‌های کور تلخش، شمعی نشانه خواهد

 در  سینه  گاه  این    کوه ،  بحر  مذاب  پیچد

 آتشفشان  خشمش ، برقی  بهانه   خواهد

 طوفان عشق ما را، ساحل حصار  تنگ است

این اژدهای وحشی ، دهر   آستانه   خواهد

 دل های سرد این  خیل ، تا دل شود دوباره

 از عصر  پهلوانی ، شور  و  فسانه   خواهد

 آن بار   بی  بر  و بار ،  باید    به     باغ    آید

 در سر کند شکوفه، تا دست و شانه خواهد

 این زخم چرک   بسته  ،   تاریخ   نام   دارد

 از نشتر   طلوعی  ، روزی   دهانه  خواهد

 اندیشه   عقابی  ، سر های    تنگ  بگذار!

این باره انفجارت ، در  کوه    خانه   خواهد

                 فاروق فارانی

 

20 نوامبر
۱ دیدگاه

تویی همین سوار آمده . . . 

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه   ۳۰ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۰  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

تویی همین

              سوار آمده . . . 

 

سوار عشق می رسد،  کلاه  آفتاب در سرش

 ستاره سنگفرش او ، چراغ  ماهتاب در درش

 ز نقش نعل اسب او، جهد ستاره، رعد و برق و خشم

 به مشت اوست خنجری، ترانه و کتاب در  برش

 ز جان خود زدوده است، گرد و خاک صبر  مرده را

 دوباره می پرد ز نو، شکوه یک شتاب در پرش

 بهر چراغ می دهد ز روغن   دلش   شراره ها

 دوای درد و خیر جان، شرنگ انقلاب در شرش

 سوار اوج خود بشو، تویی  همین  سوار آمده

همانکه مست می رسد، نشانی از عقاب در فرش

فاروق فارانی

 

 

18 نوامبر
۱ دیدگاه

 بوسه خیانت …

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۲۸ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۸  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

« ای یهودا، آیا پسر انسان رابا بوسه

تسلیم می کنی*» انجیل لوقا

     بوسه خیانت …

 

خاموش ترینی و   سرودی    نسرودی

 با این همه  پدرود  ، درودی  نسرودی

 دیوار   که  بسته   دهن      شهر ترانه

 از حلق دری، شعر  ورودی   نسرودی

وقتی که صلای تو   شررگاه   افق بود

 بر خامشی خویش فزودی،  نسرودی

 آنگاه که پیکار چو خورشید بخون گشت

 از نیزه و از جوشن و خودی  نسرودی

 صحرا همه کژراهه شد و قافله گمراه

 یک بارقه از شعله و  دودی  نسرودی

 آن معرکه فریاد  طلب  داشت ، اما تو

 لب بستی و از سینه سرودی نسرودی

 رود و دره و کوه   غزلخوان   هجوم اند

 سمفونی طوفان نشنودی ، نسرودی

 هرسوی صلیب است و مسیح است و یهودا

آن بوسه  خونین  نزدودی  ،  نسرودی

 فاروق فارانی 


*
   در روایات مسیحی وقتی عیسی مسیح و همراهان اش دستگیر شدند، یهودای خاین قرار شد، با بوسه گذاشتن بر چهره عیسی او را به دشمنانش

معرفی و مشخص کند.

 

 

 

 

 

 

16 نوامبر
۱ دیدگاه

انسانیت هنوز نمرده است.

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر شنبه  ۲۶ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

طوری که می دانیم بتاریخ ۲۶ فبروری سال روان آرون بوشنل افسر نیروی هوایی آمریکا خود را در مقابل سفارت اسرائیل در واشنگتن آتش زد، و فردای آن بتاریخ ۲۷ فبروری به جاودانگی پیوست..

آری ! این وجدان بیدار تا آخرین لحظه فریاد فلسطین آزاد و اعتراض به نسل کشی فلسطینی ها را چون پرچم انسانیت بلند نگهداشت، انسانیت هنوز نمرده است.

این چند بیت را که برای این انسان والا سرودم، به یاد جاودان اش تقدیم می کنم

 تقدیم:

آرون بوشنل به تو که شعله های سوزنده بدنت، پرچم وجدان و آزادگی خواهد بود .  .  .

انسانیت هنوز نمرده است.

فریاد با  آتش  کشید ،  با  آتش   فریاد  خود

 بیداد را در  داد او ، با  داد  و  با  بیداد   خود

 آوای آتش خیز شد، از حلق  پر  دود  جهان

 با مرگ پر از آتشش ، با هستی  آزاد  خود

 چشم جهان پر دود شد، گوش جهان آتش گرفت

 با آسمان همراه شد، با مرگ هستی زاد خود

 بیرون ز دام اهرمن  ، بر زندگی لبخند داد

 دست فلسطین بوسه زد، با شادی ناشاد خود

 ای عشق ای آزادگی ، ای درد ای دلدادگی

 هرگز نمی میری، جهان، دارد ترا در یاد خود

فاروق فارانی

 ۲۷ فبروری ۲۰۲۴

 

13 نوامبر
۱ دیدگاه

دگر چگونه . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :چهارشنبه  ۲۳ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۳  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

دگر چگونه . . .      

 نه صِرف کشتیِ من، بحرِ من نشسته به گِل

 به دود ِمزرعه ، خفته  ، چمن نشسته به گِل

 کو   آن  دلی  که  بنوشد   ندای   عصیان  را

نوا شکسته و صوت و سخن نشسته به گِل

 ز هر گلو  سخنِ خون و جنگل و خشم است

 سرود ز وزه  شده   و  دهن  نشسته  به گِل

چنان   تلاوت  و   رگبار   در    افق   جاریست

 که رقص و قرصک  و شور  و اتن نشسته به گِل

 دگر   چگونه   بر   آن    قله    ها   عقاب   پرد

 که  فکرِ  اوج  و  غرور  وطن  نشسته  به گِل

 جذامِ   زردِ    تحمل   چو     عشق  را   کشته

روانِ  تازه  بیا ،  جان  و  تن   نشسته  به گِل

 به  پنجه  و   دل  و   اندیشه ات  نگاهی  کن

 در انفجارِ  دگر شو که « من » نشسته به گِل

فاروق فارانی                            

 

10 نوامبر
۱ دیدگاه

از روح و تن خویش سواری بسرائیم . . . ‌ا

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه   ۲۰ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۰  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

از روح و تن خویش

 سواری بسرائیم . . . ‌

از خانه    براییم   و  بهاری    بسرائیم

 با شعر بگرییم و  شعاری    بسرائیم

 هیهات هیاهو همگی همهمه گردید

 از حلق  هماوردیِ  هاری   بسرائیم

بگذار   که   کهسار  دگر  باره  بخواند

 کز سنگر و از صخره  حصاری بسرائیم

وقتی که سوارانِ بخون خفته گذشتند

 از روح و تنِ خویش سواری بسرائیم

 بیداریِ بی دار درین دور حرام است

 بیداریِ  خود  از  سر  داری بسرائیم

 با مشتِ طلا تا دهن عشق  شکستند

از حنجره ی سینه شراری  بسرائیم

 با لقمه‌ی خورشید سرِ گشنه نما سیر

 از قهقهه‌ی   صبح   اناری  بسرائیم

فاروق فارانی

04 نوامبر
۱ دیدگاه

دزدِ آتش

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۱۴  عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

در اسطوره های یونانی پرومته یا پرومتئوس، آتش را که زئوس (خدای خدایان) از انسان دریغ کرده بود، از او دزدید و برای انسان داد. آتش یعنی روشنایی، خرد و زندگی.

به فرمان خدایان پرومته بخاطر این سرکشی اش در غار کوهی به چهارمیخ کشیده شد و کرگسی یا عقابی وظیفه یافت تا در فاصله های زمانی به سراغش برود و زخم جگرش را تازه نگهدارد.

 تا اینکه….

. پرومته یا «دزد آتش» مظهر فداکاری در راه انسان است. این شعر تقریباً سی سال قبل سروده شده است.

           دزد آتش

 

 ما    دزد   آتشیم  ،   آتش     زنید  ما را

 در چار میخ سازید، این قلب و  دست  و پا را

 ما دزد  آتشیم   ،  جنگیده    با   خدایان

 زخم جگر گرفتیم، این زخم  بی شفا را

در   غار  کوهی   تنها   افتاده  جاودانیم

جز  کرگسی که  آید ، گیرد  ز ما   بها را

 خاموش و هم فراموش، دنیای غم در آغوش

 اما به سینه جوشد، عشق تو ای نگارا

 یک شهر های و هوییم، صد بحر جستجوییم

 در این سکوت   بشنو این نعره و ندا را

گر   زخمی  جفاییم  ، دریای  از  وفاییم

ای کام تشنه می نوش، جامی ازین وفا را

 

               فاروق فارانی

02 نوامبر
۱ دیدگاه

رستم . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۲  عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲ نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رستم - تیمور - ریکاردو | المیادین

سال های دهه نود میلادی آغاز شده بود. اوضاع وطن از یک فاجعه به فاجعه دیگر می رفت.

آمریکا و در مجموع غرب دیگر هیچ رقیبی در جهان نداشتند و گردونه استعماری شان بر استخوان های جهان فاتحانه در گردش بود.

 جنبش های عدالت خواهانه کم‌رنگ شده و از نفس افتاده گان از صفوف آن با بهانه های گوناگون می گریختند.

جنبش های آزادی بخش ملی هم به ترحم دشمنان شان امید می بستند. جنبش آزادی بخش فلسطین از انتفاضه دست شسته بود و می رفت تا در دام «توافق اسلو» دست بسته خود را به دشمن بسپارد.

ماشین انقلاب سازی های رنگی به کار افتاده و شاید در آن میان یگانه مشکل، انتخاب و کمبود رنگ ها بود.

استعمار غرب که مقدار جنگ ها و جنوساید های چند قرن اش، بیشتر از تمام جنگ و جنایات در درازای تاریخ مکتوب و غیر مکتوب بشر بود ، این بار در هیأت دایه مهربان‌تر از مادر ، نظام، ایده ها و اعمال غارتگرانه خود را «پایان تاریخ » اعلام می کرد.

در این میان، موج سواران زیادی کاسه داغ تر از آش گشته و به «قداست» غرب ، سوگند می خوردند.

اما از این طرف جنبش عدالت خواهی جهانی نیز در خطاهای بزرگ و شکست های کمرشکنی دست و پا می زد که کارش را به این جا کشانده بود

 چهره اش مخدوش شده و زخم های پیکرش چرک بسته بود.

این جنبش، باید از گذشته های خطا بارش می گسست و خود را می شست.

 این شعر در آن سال‌ها در چنان هوای سروده شده است.

 

رستم . . .

 

 رستم اکنون سرگران بی رخش و

                                         سرگردان

 دست ها را شسته

                     با خون تن

 سهراب

مانده در میدان برد و باخت

 وز می

 بیهودگی سیراب

                        تیر ها

 پوسیده ،

            زه بگسسته

 چشمان کور

                               خود

نا پوشیده راهش بسته

 دل بی شور

 نوشدارو نیش

                      رانده اش

 تهمینه اش از خویش

رستم اکنون پیر

               رستم اکنون خسته

 و دلگیر

هر

 نفس از زندگانی سیر

            رستم اکنون رفته از

شهنامه ها بیرون

                          نقش

 های پای او

 آلوده و پر خون باز اکنون بر سریر

 افراسیاب

                                    هاله دور

 سرش از آفتاب

         رستم اکنون بی غریو

                                   بسته با

 اهریمن و خود دیو

 خون‌ بها جوی غم سهراب

 وای عجب

       افراسیاب ، افراسیاب *

 بازگرد ای سرور شهنامه

 ها تا کنون صد بیژن در چاه

 وین سیاوش های خون آلود

         کاوه ها،

                 آهنگران کوره ها

 چشم در راه اند

 باز گرد ای تهمتن

               ای سرور تاریخ

 لشکر دیوان شکارت باد

کاوه ها هر

لحظه یارت باد

             وین

       زمستان ها بهارت باد

 چشمه های مست شستن ها

گسستن ها نثارت باد

 

فاروق فارانی

 

 

29 اکتبر
۱ دیدگاه

نسل منقرض  . . . 

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :سه شنبه ۸ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۹ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نسل منقرض  . . . 

 

دریا  نگفت  آن  ر ا ، از  کوه  ها   شنیدیم

 کهسار هم نمی گفت، آن را که ما شنیدیم

خشم هزار   ساله   ، فریاد    منجمد   شد

 دریا به هرزه خوانی ، ما سنگ را شنیدیم

 سیمرغ قصه ها را،   بر آن   ستیغ دیدیم

 هر قصه یک قفس شد، هر قصه تا شنیدیم

 در این مسیل تاراج ، گردونه ها ز ره ماند

 بر لوح راه خواندیم، از نقش پا   شنیدیم

 هر شعله ی ستاره، یک روح  منتظر بود

بستیم چشم خود را  ، آن راز   تا شنیدیم

 از هر طلیعه خسته، در هر غروب بسته

 از    نا کجا   نرسته   تا ناکجا   شنیدیم

 یک نسل منقرض را در خویش پروریدیم

 نی «من» شدیم هرگز، نی هم ز «ما» شنیدیم

فاروق فارانی

 

21 اکتبر
بدون دیدگاه

پرسش . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۳۰ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۱ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

          پرسش . . .

 

 ای ماندگان  بگویید  ، لشکر  کدام  سو رفت؟

 نقشی ز خویش نگذاشت؟  آیا به جستجو رفت ؟

آیا  طلایه  دارش،  بیرق  به  کف  نگهداشت؟

 شمشیر  ها  برهنه ، در  جنگ  با  عدو رفت؟

 آیا   ستاره   صبح   ،  رهیاب   راه   او  بود؟

 گمراه گشت و یک سر، در شوره ها فرو رفت ؟

 گردان خود  پوشش ،  گردونه   وار   رفتند ؟

 آیا سرود  بر لب ، با شور و های و هو رفت؟

ای ماندگان   خدا را   ، پنهان   دگر   مسازید

 مثل شما ز ره ماند؟ یا رفت و  روبرو رفت ؟

ای   ماندگان   بگویید   آخر   چگونه   ماندید

 چون از شما حذر کرد، بی حرف و گفتگو رفت ؟

 لب های   هر ستاره   خونین  شد از جوابی

 از ماندگان چه پرسی، رو آن طرف که او رفت…

 

                فاروق فارانی

19 اکتبر
۱ دیدگاه

امروز را پایان ربود . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۸ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۹ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

امروز را پایان ربود . . .

 دریا به دریا زن گره ،  پهنا  به  صحرا باز ده

 دل  را  بجای   آفتاب ، در  آسمان  پرواز ده

 بر تخته ی شام و سحر، شطرنج فردا را بچین

 برد طلوع دیگری  با مات  شب ها  ساز ده

 گوشی اگر که باز نیست در گوش های اختران

 فریاد خود را سر بکن، در  کهکشان  آواز ده

 آن را که می خواهی دهی، دست گرفتن باز نیست

 بر بام آگاهی و عشق، با دست خود انداز، ده

 بر طور رنج خویشتن با خویشتن شو همزبان

 اشکی ز چشمت پاک کن، خود را فقط خود ناز ده

امروز را پایان  ربود،  فردا  به آغازش نرفت

 پایان   را    پایان   بده  ، آغاز   را  آغاز ده

 در ریشه ات جنگل دمد، سرو  سترون  خو برو

 بر بار و برگ خشک خود، آگاهی از این راز ده

پرواز ها   را باز  ده،  بر آسمان  ها  باز ده

 بر سینه  دیوار  ها،  دروازه  های   باز ده

 عشقی که شور سر نداد ، قلب افق را در نداد

 آن عشق را آتش بزن، یک عشق نو پرداز ده

فاروق فارانی             

 جولای ۲۰۲۴              

17 اکتبر
۱ دیدگاه

رود ها مانده از نفس از دیر . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۶  میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۷ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رود ها مانده از نفس از دیر . . .

سحر از آفتاب  دزدیدند  ، صبح  د یگر به آفتاب ببخش

ضربه قلب آسمان بشنو، از زمین  بهر او جواب ببخش

دست های که ساز می کردند، ساز ویرانه ساز گردیدند

 خشت دل را گذار روی زمین، رگ خود سیمی بر رباب  ببخش

 جزم تاریخ در جذامش برد، عاری از هر قواره شد، بودش

چهره اش را دوباره سازی کن، بهر او پشت آن نقاب ببخش

دفتر شعر آسمان بسته  ، مصرع  ماه   هم   نمی روید

 دشت ها را به عشق شیرازه، بزن و از جنون کتاب ببخش

 تا به آغاز ها رسد آغاز، سر کن  آغاز سیر پایان را

مرغ ققنوس نیمه سوخته را، شعله ها را بجای آب ببخش

 رود ها مانده از نفس از دیر، ابر ها ناشناس باران اند

 بهر این چشمه های خسته ز شور دل دیوانه ی خراب ببخش

 عنکبوت سکوت پیچیده ، بر  سراپای سرزمین صدا

 خم عصیان گشا و جاری کن، عطش عشق را شراب ببخش

در سپهری که ماه و اختر آن، مثل خورشید ها گریخته است

ماه و خورشید گر نمی گردی، یک شراری شو و شهاب ببخش

عاشقان نسل خامشان گشته، دگر از های و هو نشانی نیست

 تا ز اعماق خود شود جاری، عشق را روح انقلاب ببخش

فاروق فارانی

 آگست ۲۰۲۴

15 اکتبر
۱ دیدگاه

نه نگو . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۴ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۵ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نه نگو . . .        

 ای ز  خود  گمگشته  روزی  باز  پیدا  می شوی؟

 دست خود می گیری و با خویش تنها می شوی؟

 می پری   با   خویش   پشت    ابر   های   آرزو

 مثل  باران  بر  زمین  خویش   دریا  می شوی؟

 رقص بی باک هوس را در دل آت ره می دهی؟

 لشکر   ویران   گر   عشقی   پذیرا  می شوی؟

 پنجه هایت  می فشارد   حلق  ماه و  حلق مهر

 با  چراغ  خود   فرا  تا  بیکران   ها  می شوی ؟

 سرنوشت آت را برون از   پرده شان  می کنی ؟

می دری آن پرده  را  رسوای   رسوا  می شوی؟

می کنی قانون  ممنوع  را  ز  نو  ممنوع  ترین

بر  چکاد  عشق  با   اندیشه   بالا    می شوی؟

 چلچراغی  را  که  خاموش است ،  روشن می کنی ؟

 بر   افق    آویخته    آذین    فردا    می شوی؟

 آب می پاشی به روی  خویش و  خوابستان خود

چشم بیداری  به  روی   زندگی  وا  می شوی ؟

 نه نگو  وقت « شدن »  را  خورده  دیو رفته ها

گر نخواهی  نیز  روزی   همره ی  ما  می شوی

فاروق فارانی                    

 آگست ۲۰۲۴                     

12 اکتبر
۱ دیدگاه

سرزمین بی رویا شده . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

سرزمین بی رویا شده. . .

ملتی که رویا را برایش ممنوع کرده اند.

 تاریخ لیسی ، تاریخ سازی، مرده پروری ، گذشته گرایی ، گذشته خویی و گذشته خواری ،  تاریخی که در زیر خروارها لجن جعل و جهل پوسیده شده است.

این طرف با لباس ژنده تاریخی خود، برهنگی طرف مقابل را به سخره می گیرد و آن طرف با تاریخ ژنده و وصله شده خود، این طرف را.

 هر دو در بن بست و در چاه تاریخ مجعول و مجهول خود غرق اند.

همه غوطه ور اند، تا وجود امروز خود را در مرداب تاریخ پیدا کنند.

هیچ کس به امروز و فردا نمی بیند. رویا های رستگاری و انسانیت مرده اند.

رویا ها را کشته اند..

هیچ کس به دنبال پری گمشده رویا نیست. تا جهان را تصور کند و بسازد.

باید شکم دیو تاریخ را درید.

تا زمانی که رویا های انسان، رویا های جامعه چون سرو قد نیافرازند، امروز و آینده ما در جویدن استخوان های گذشتگان خواهد مرد.

جهان را رویا های بزرگ ساخته اند. 

 

پری ی رویا

 بگو روشن بگو ای  گنگه ی تاریخ حرفت را

 بگو از خامشی خویش  و از  قفل  در فردا

 بگو ای قلب مرده ، سکته هایت را که بخشیده

بگو نبض ات چرا مانده و از ضربان ناشیوا

بگو خون ترا ای قلب خوابیده که دزدیده ؟

 ایوب اعتیاد  صبر ، کرم  آلود ،  تن فرسا

دهان ما، دهان بسته این نعش خاموش است

 مگر مشتی شهابی آورد بیرون، از آن آوا

 دو بال اخته و رویای مرده، روح این مرده ست

 ز هر پرواز بیگانه ، گزیده لانه اش در ما

 رهایی بخش زان روح فلج ، نعش زمین خو را

 بساز از  انفجار  عشق  روح  آسمان آسا

 به بطن دیو تاریخ است،در بندی که می جویی

 برو آزاد کن  از آن ، پری  یی  شهپر رویا

         فاروق فارانی