۲۴ ساعت

12 اکتبر
۱ دیدگاه

سرزمین بی رویا شده . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۲ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

سرزمین بی رویا شده. . .

ملتی که رویا را برایش ممنوع کرده اند.

 تاریخ لیسی ، تاریخ سازی، مرده پروری ، گذشته گرایی ، گذشته خویی و گذشته خواری ،  تاریخی که در زیر خروارها لجن جعل و جهل پوسیده شده است.

این طرف با لباس ژنده تاریخی خود، برهنگی طرف مقابل را به سخره می گیرد و آن طرف با تاریخ ژنده و وصله شده خود، این طرف را.

 هر دو در بن بست و در چاه تاریخ مجعول و مجهول خود غرق اند.

همه غوطه ور اند، تا وجود امروز خود را در مرداب تاریخ پیدا کنند.

هیچ کس به امروز و فردا نمی بیند. رویا های رستگاری و انسانیت مرده اند.

رویا ها را کشته اند..

هیچ کس به دنبال پری گمشده رویا نیست. تا جهان را تصور کند و بسازد.

باید شکم دیو تاریخ را درید.

تا زمانی که رویا های انسان، رویا های جامعه چون سرو قد نیافرازند، امروز و آینده ما در جویدن استخوان های گذشتگان خواهد مرد.

جهان را رویا های بزرگ ساخته اند. 

 

پری ی رویا

 بگو روشن بگو ای  گنگه ی تاریخ حرفت را

 بگو از خامشی خویش  و از  قفل  در فردا

 بگو ای قلب مرده ، سکته هایت را که بخشیده

بگو نبض ات چرا مانده و از ضربان ناشیوا

بگو خون ترا ای قلب خوابیده که دزدیده ؟

 ایوب اعتیاد  صبر ، کرم  آلود ،  تن فرسا

دهان ما، دهان بسته این نعش خاموش است

 مگر مشتی شهابی آورد بیرون، از آن آوا

 دو بال اخته و رویای مرده، روح این مرده ست

 ز هر پرواز بیگانه ، گزیده لانه اش در ما

 رهایی بخش زان روح فلج ، نعش زمین خو را

 بساز از  انفجار  عشق  روح  آسمان آسا

 به بطن دیو تاریخ است،در بندی که می جویی

 برو آزاد کن  از آن ، پری  یی  شهپر رویا

         فاروق فارانی           

10 اکتبر
۱ دیدگاه

کلکین عشق و رویا …

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۹ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۰ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کلکین عشق و رویا

دلضربه های خود را، در لحظه ها بکاریم

 در نبض  هر  جوانه‌ ،  سرو  رسا بکاریم

 گوگرد هر نفس  را ، با اشتعال  عشقی

 از مرده  زار   امروز  ،  تا  انتها  بکاریم

 بیداری  زمان   را ،  از   کاروان   ربودند

 در این  زمین  تاراج  ،  بانگ  درا بکاریم

 بن بست وهم دیروز، در بسته، راه بسته

کلکین عشق و  رویا ، در روح  ما بکاریم

محراب های سجده، خم کرده سرکشی را

در  هر سر فرو خوی  ، فکر  فرا  بکاریم

تا   این   بهار  نازا  ،  بار  آفرین  بگردد

 دل را  جدا  بکاریم ،  سر را جدا بکاریم

 از  بندگی  تاریخ ، سر  را  رها  بسازیم

 در باغ  سبز فردا  ، خود  را  خدا بکاریم

فاروق فارانی            

07 اکتبر
۱ دیدگاه

سرو های رویا . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۶ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۷ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

سرو های رویا . . .

 

بهار  زخمی  من  ، بی  بهار  آمده یی

 جوانه گمشده  از  شاخسار ، آمده یی

 رسیدی آری رسیدی، نفس نداری لیک

 بسان مرده یی  سوی  مزار آمده یی

 نه سبز و سرخ ز تو مرغزار و نه گلزار

 قسم به آبی غم ، زرد و  زار آمده یی

 درخت ها همه در خواب سوختن سوزند

 به جای نم نم  باران ،  شرار آمده یی

 نه عطر عشقی و  نه شور داغ آزادی

 نه سرو راست، سر خم چو دار آمده یی

چو گوسفند سرافکنده  می چری تکرار

 نه چون عقاب و نه هم گرگ هار آمده یی

 بهار مزرعه ی   سرو های   رویا باش

 بهار  سرد  زمستان   تبار  ، آمده یی

فاروق فارانی

05 اکتبر
۱ دیدگاه

جنجال‌های موهوم تاریخ گذشته . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۴ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

جنجال‌های موهوم تاریخ گذشته . . .

 

«پیش بینی کن ز ننگ حسرت ماضی برآ

 بر قفا نظاره کردن ریش را دم می کند»

«بیدل»

آیا ما در گورستان تاریخ می خواهیم ، واقعیت امروزین خود را ثابت کنیم یا در مسیر آینده و رویا های برای آینده؟

 آیا ما از امروز به تاریخ نگاه می کنیم یا از تاریخ به امروز؟

تاریخ چیز های متضادی به ما می گوید، مثلاً اگر کسی بخواهد انتخاب دلبخواهی از یک «سند» تاریخی داشته باشد، طرف مقابل می آید و ده ها تفسیر و «سند» ردی بر آن ارائه می کند.

در صورت دیگر بیایید آزمایش کنیم:

همین سقوط «جمهوری» دزدان را  در نظر بگیریم.

یک نظر است که آمریکا در مقابل طالبان شکست خورده است. نظر دیگر این است که آمریکا شکست نخورده و آمریکا طالبان را به قدرت رسانده است.

بین این دو نظر نمی توان شباهتی یافت. خوب وقتی ما در عصر انترنت و انکشاف غول آسای تخنیک معاصر نمی توانیم در برابر واقعیت بدین روشنی به یک نتیجه مشترک برسیم، چگونه ممکن است که در عصر ماقبل دانش معاصر به اسنادی که نتیجه یک تحقیق علمی نبوده و بر پایه «میگویند» و «روایت» و «قال و قال» و غیره نوشته شده و حتی از اصالت آن نمی دانیم به «ثبوت» های دست پیدا کنیم که نتیجه اش برای امروز ویرانگر باشد.

وقتی در دهه سوم قرن بیست و یکم که خود شاهد چنین قضایا هستیم، دچار چنین بحران تحلیل می باشیم ، ولی در عوض اگر بخواهیم بر روی «اسناد»ی به «نتیجه قاطع» برسیم که متضاد و گنگ اند آیا به ریش خود نخندیده ایم.

ملت ها یا مردمی که زنگوله های سربین و سنگین تاریخ (حتی تاریخ های با مستندات بسیار واقعی ) را به گردن آویخته اند، گردن شان خم شده و در ذلت فقر و عقب ماندگی افتاده اند. اروپای جنوبی مخصوصاً یونان و روم (ایتالیا) که تمدن درخشانی داشته اند و در تمام کشورهای این منطقه نشانه های آن دیده می شود ، امروز فقیرترین کشورهای اروپایی به شمار می آیند.

حتی در ایتالیا, شمال آن که تمدن چندانی نداشته ، بسیار پیشرفته تر از جنوب آن است که صاحب بزرگترین امپراتوری و تمدن عهد قدیم بوده است.

هند با آن تاریخ گذشته اش، در فقر شنا می کند و چین اگر بر پایه تمدن گذشته اش میماند ، هنوز هم کشوری ناتوانی بیش نبود. از چنین مثال ها به وفور می توان یافت.

اسکندناوی کشور های وایکینگ های وحشی و دزد های دریایی بوده که تاریخ کوتاهی دارند. سطح زندگی امروز در این کشورها از جمله بالاترین سطح زندگی در هر زمینه است.

 سویس کشوری که فقط سربازان اجیر می فرستاده، اکنون بالاترین اقتصاد را دارد.

آفریقای سیاه (ظاهراً بی تاریخ) هم‌اکنون از بسیاری از کشورهای «تاریخ دار» پیش‌تر می تازد.

تحقیق تاریخی درست است. آموختن از تاریخ هم. اما اگر «بر قفا دیدن» یا به گذشته دیدن و فقط در تاریخ ماندن باشد همین بیتی که از بیدل در بالا گذاشتم:

«پیش بینی کن ز ننگ حسرت ماضی برآ *

بر قفا نظاره کردن ریش را دم می کند»

از ما موجوداتی می سازد که به علت ندیدن به آینده (به قول بیدل «پیش بینی») دمی مانند حیوانات اما در صورت آویخته داشته باشیم. «ننگ حسرت ماضی» یا ننگ ماندن و پوسیدن در تاریخ، از ما بهایمی می سازد که بجای علف و سبزه، تاریخ نشخوار می کنیم. از همین خاطر است که عوض داشتن رویاهای بزرگ برای امروز و آینده، سر ملت های پامال شده را در بوجی تاریخ فرو کرده اند.

استعمار و امپریالیسم برای ما مرزهای مورد منازعه را به ارمغان گذاشت. حالا با هزاران ترفند ناسیونالیسم های قومی و ویرانگری را به کمک خود ما پرورش می دهند و به اضافه آن جنجال‌های موهوم تاریخ گذشته را در این کشورها دامن می زند.

از این ها پرسیده شود که دو جنگ جهانی در قاره اروپا ملت های اروپایی را در کشتار هم تا به سرحد نابودی به جلو برد، ولی همان ها دیگر از جنگ های بیشتر از هزار ساله خود یاد نمی کنند ولی به جهانی که باید بر پای خود بایستد ، جنگ «تاریخ» را پیشکش کرده و براه انداخته اند. منظور این نیست که خود ما در این زمینه مقصر نیستیم. این بزرگترین تقصیر است که چرا در این دام می افتیم؟ امروز ما را خراب می کنند و رویا های ما را فقط به «رسیدن به غرب» تقلیل می دهند.

شاه امان الله (افغانستان) ، ناصر (مصر)، نکروما (گانا)، آلینده(چیلی)، سوکارنو (اندونیزیا) ، لومومبا (کانگو) ، مصدق ( ایران) ،آربنز گوسمان‌ (گواتمالا)، توما سانکارا (بورکینافاسو) و غیره به اشکال گوناگون (مستقیم و غیر مستقیم) سرنگون می شوند، چون برای امروز و آینده کشور های شان رویا داشتند.

به نظر اربابان جهان، داشتن رویا های بزرگ برای مردم کشورهای که باید بیدار شوند ممنوع است. آنها از ما می خواهند:

« بروید در چراگاه گذشته بچرید و بچرخید و بخاطر گذشته موهوم، همدیگر تان را تکه و پاره کنید.»

ما امروز فقط بر پایه دموکراسی و عدالت می توانیم جهان امروز و فردای خود را بسازیم. به شرط اینکه برای دموکراسی و عدالت و رفاه رویا داشته باشیم و برای تحقق آن اراده.  

 

 آزادگی و عشق . . . 

خورشید خویشتن شو، از سایه گی حذر کن

 بر دوش پینه  پوشت  ،  پیراهن  سحر کن

 زهدان  تست  تاریخ ، پس بند ناف بگسل

 ای شیر خوار برخیز ، دنیای   تازه  سر کن

گر ریشه ریشه گویی، پس میوه  های آن باش

 در زیر خاک مردی ، بیرون  شو و ثمر کن

 گاوی  گذار ، بگذر   از  کاهدان   موهوم

 از  گله ها  برون آ ،  از گله گی  گذر  کن

 زندان پرست هر سو ،  زندان تازه خواهی

 در های عشق بگشا ،  دیوار  غرق در کن

 تو خود صدای خود شو  ، از  چشم خود نگه کن

 از گور ها برون شو ،  با  زندگان حشر کن

 تاریخ را چو  عکسی در قاب  کن به دیوار

 از کودک ات  بیاموز ، در این زمان بسر کن

جنگل تبار آنجا  ،  گم می شوی  چو خاری

 خود سرو شو  سر افراز ، با آسمان تکر کن

 گل های سرخ تاریخ  ،  آزادگی  و عشق است

 آن را  فقط نگهدار  ، بر مابقی  شرر کن

فاروق فارانی

03 اکتبر
۱ دیدگاه

در سکوتم محشر است . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۲ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

در سکوتم محشر است . . .

یک سپهر آیینه و  یک کهکشان، سنگم ز عشق

 غرق خون خویش و خورشیدم، به خون، رنگم ز عشق

 راه گم راهم ، که می جویم شروع و ختم خود

نه کران  بی کران  نه  سنگ  فرسنگم ز عشق

 از  سکوت  این  جهان  خوابمرگان   خسته ام

 نغمه بیداریم،  صد چنگ  در  چنگم  ز عشق

 کوه پر آتشفشانم ، در  سکوتم  محشر است

می تراود چو ن شرر از سنگ  آهنگم  ز عشق

 مانده از فریاد و شیون، از نفس افتاده عشق

 در  خلای  بیکرانی ،  سخت  دلتنگم  ز عشق

خواب ها  کابوس  رویانند و رویا  بی خروش

می خراشم گوش دنیا را  خطر  زنگم ز عشق

 سر سپهر  و  پای  بر   خاکم    مثال  گردباد

 با خدا و با خودم با  خاک  در  جنگم ز عشق

فاروق فارانی

30 سپتامبر
۱ دیدگاه

که می یابم نمی خواهم . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۹ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۰ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

که می یابم نمی خواهم . . .

 

 که می‌یابم، نمی‌خواهم، که می‌خواهم، نمی‌یابم

 چه‌ را یابم؟  نمی‌دانم ! که  جویان  سویِ  نایابم

 در این شامی که رنگین است از نیرنگِ  بی‌رنگی

 دو چشمم سوزد از رویا، که بیدار است در خوابم

 روانم چشمه‌ی عاصی‌ست از جنسِ عطش ، آتش

 در این جویِ که می‌جویی، روان کی می‌شود آبم

شکستن می‌پرستم تا شکستِ خویش همچون برق

 نه پای‌ اندازِ ظلمت‌ باره‌گان ، خورشید  و مهتابم

 نیستان گنگ و خاموش است، ساز از سوز افتاده

 سر و اندیشه‌، سازِ من ، دلِ پر  عشق ، مضرابم

دلم دل‌ گیر  زین دریا و  موجم  پنجه‌ زن بر ماه

 اگر ابری  شوم   بهتر ،  فرا   از   ننگِ   مردابم

 اگر پژواکِ  یک فریاد‌  می باشم ، همینم  بس

نه گورِ مرمرین خواهم ، نه تندیسم ، نه محرابم

فاروق فارانی

27 سپتامبر
۱ دیدگاه

طبل آتشین مهر . . .

(هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۶ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۷ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرال

طبل آتشین مهر . . .

بزن با تیشه بر این سنگ، نقب از خواب خواهد خاست

 دهانش گرم  نور از  سینه ی  سرداب  خواهد خاست

 زلال   عشق   در    اندیشه   های    سبز  جاری  کن

 هزاران   برکه ی  آیینه   از  مرداب   خواهد   خاست

 ببین  این کوه  همچون  لاشه  ، در  فردای   بیداری

چو ابر و باد در رقصی، به پیچ  و  تاب خواهد خاست

 اگر چه     آفتاب     صبح    فریاد    عطش    دارد

 ز زخم تشنه اش سرچشمه  های آب  خواهد خاست

 نگاهت  را ز  پیش  پا  به   چشمان   افق   می دوز

 ز چشم و قلب تو شعر  و شراب ناب خواهد خاست

 شغاد و چاه  و تنهایی ، نصیبت باد ای بی عشق !

 فرو در چاه می گردی ، ولی سهراب خواهد خاست

چراغ افروز ! آزرم   از دریغ  و  صبرِ خود  می کن !

به بطلان  شبان  پروانه   شبتاب  خواهد    خاست

بزن   بر  بام ،  طبلِ  آتشین ِ  مهر   را    از  خشم

ز خوابِ تیره ، دنیا با   تن   مه  تاب خواهد خاست

مسافر راه پر پیچ است ،  کفش   عشق در پا کن

به راهت چون گلاب آن منزل نایاب خواهد خاست

فاروق فارانی

                                                                                                                                                                                                                      

 

26 سپتامبر
۴دیدگاه

عرض تبریک به مناسبت هفدهمین سالگرد تأسیس سایت وزین «۲۴ ساعت »

تاریخ نشر : پنجشنبه ۵ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۶ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

عرض تبریک به مناسبت هفدهمین سالگرد

تأسیس سایت وزین «۲۴ ساعت »

 

از مدتی کم‌تر از یک سال می شود که من با سایت «۲۴ ساعت » آشنا شده ام. این که چرا دیر تر با این سایت وزین، آشنایی پیدا کرده ام، بر می گردد به مشغولیات خودم که یک مدت طولانی کارم طوری بود که به سایت ها کم تر ورود داشته باشم ، اما از دورانی که با سایت وزین «۲۴ ساعت » آشنا شده ام، روزانه حتی چندین بار برای مطالعه مطالب ارزشمند وارد آن می شوم.

 در این مدت سرپرست و گرداننده این سایت وزین، شاعر گرانقدر جناب آقای استاد هروی ، از سر لطف بسیاری از اشعار مرا انتشار داده اند که صمیمانه سپاسگزار شان می باشم

 کسانی که در امر نشرات چاپی و غیر چاپی تجربه داشته باشند  می دانند که به راه انداختن چنین نشریاتی با وجود مشکلات عدیده ی که دارد، نسبتاً آسان است. اما دشواری کار در واقع در تداوم و ادامه آن است که توان معنوی و مادی بزرگی را می طلبد.

 اکنون که ما در هفدهمین سال تأسیس این سایت وزین قرار داریم، باید به مؤسس گرامی آن جناب آقای مهدی  بشیر  و سرپرست آن آقای قیوم بشیر هروی گرامی آفرین و تبریک بگوییم که چگونه به صورت درخشانی در هفده سال تمام این نشریه انترنتی را موفقانه به پیش برده اند.

 سایت وزین «۲۴ ساعت »  مملو از مطالب اجتماعی و  فرهنگی و اشعار و آثار ادبی شاعران و نویسندگان کشور است که می تواند برای همه خوانندگان و مخصوصاً برای محققان ادبی و هنری گنجینه طلایی باشد.

 من ضمن تشکر فراوان از جناب آقای استاد قیوم بشیر هروی شاعر گرانقدر  ، موفقیت بزرگ هفده سالگی سایت وزین « ۲۴ساعت » را برای جناب شان و برای همه جامعه فرهنگی افغانستان تبریک عرض می کنم.

به امید مؤفقیت های بیشتر

فاروق فارانی

۲۵ سپتامبر۲۰۲۴

ویسبادن – آلمان

24 سپتامبر
۱ دیدگاه

به زنجیر است آزادی . . .

تاریخ نشر :سه شنبه ۳ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۴ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

به زنجیر است آزادی . . .

از آن گمگشته باز آید مگر روزی    نشان آیا؟

 ز گام او زمین لرزد ، ز دستش   آسمان آیا؟

 شود این شام دود آلوده مهمان گاه  ماه و مهر

 سپهر از اختران لبریز و پر از  کهکشان آیا ؟

 بروید در چمن‌زاران هستی، چشمه  های عشق؟

جوانه سر زند کاج  کهن   گردد   جوان  آیا؟

 ز دیواری به پهنای جهان ،  پژواک  می پیچد

 مگر در کندن نقب است  فردای نهان آیا؟

 طنین انفجار عشق  می جوید   مگر یابد

 دلی را ، خانه خود در زمین یا  در زمان آیا؟

نگه کن در کف دستت ، خطوط صبح می خواند

 مرا تعبیر خواهی کرد: روزی در شبان آیا؟

 به زنجیر است آزادی و بر دیوار می کوبد

 شود آزاد،  آزادی  ،  ز  زندان   زبان آیا؟

فاروق فارانی

22 سپتامبر
۱ دیدگاه

قصه . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۱ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۲ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

قصه . . .

 فردا  درون  قصه ی  ما  جا   نمی شود

 در خواب  می برد  ولی  رویا  نمی شود

 فردا بشارتی است که در هر طلوع صبح

 تکرار  می شود  ولی    فردا  نمی شود

 تا قصه گو ز قصه، جنون را کشیده است

 لیلا   چراغ   ظلمت   صحرا    نمی شود

 ققنوس  خو  نموده  به   خاکستر  دریغ

 سیمرغ خسته مانده ، پرش وا نمی شود

 تا قصه  گو  به  سینه  سحر  را  نگسترد

 در شام قصه ، صبحی  تماشا نمی شود

 آن شور و عشق و نفرت و آن هجر و آن وصال

 در قصه های  غمزده  ،  پیدا  نمی شود

 تا  جوهر  بهار  در  آن   قصه   نفشریم

 نوش  طلوع   ندیده ،  نیوشا نمی شود

 آوای چشمه ی که فقط شکوه کار اوست

 گم می شود به خامشی، دریا نمی شود

 گل ها غنوده اند به گلدان  ، زبان عشق

 جز   در  ستیز   خار  هویدا   نمی شود

فاروق فارانی

 آگست ۲۰۲۴

 

18 سپتامبر
۱ دیدگاه

بپر با بالِ آوازت

تاریخ نشر : چهار شنبه ۲۸ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۸ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

بپر با بالِ آوازت

 سکوتِ سنگ  را در  شیونِ  آیینه  معنا  کن

 تبِ  تسخیر  را در  بالِ  هر  پرواز ، رویا  کن

 اگر چه کاروان‌  ها  را  سرابِ  مرگ  دزدیده

ز نقشِ پای ‌ِشان  فریادِ  رفتن  را  هویدا کن

جهان مرداب‌خو گشته ، زلالِ چشمه کن بیدار

 به روحِ دشت باران زن، عطش را نفسِ دریا کن

گدازی تازه ده خود را، و عشقِ تازه‌یِ سر کن

 درِ گرمابه ‌یِ  اندیشه را بر خویشتن  وا کن

 بپر با  بالِ  آوازت  ز لایِ  میله  هایِ   درد

 افق ها را فلق  بخشیده  و رنگین  ز  آوا کن

 به گنجشکِ  دلت پرواز   را ،  آواز  را  آموز

عقابش نه، فقط بالش، ز رنگِ عشق انشا کن

 ببین خاکسترِ یک  باغ می ‌پیچد به  دستِ باد

 اگر باغی نمی‌ کاری، همین را “باغ بالا” کن

 درِ افسانه ها می‌زن، که بیرون سر زند پریان

 ز عشقِ جاودان‌ِ شان بپرس، آن راز رسوا کن

 برون شو! کاروان آهنگِ رفتن ‌ساز می ‌سازد

 سفر از خود، سفر در خود، سفر تا شهر فردا کن

فاروق فارانی

15 سپتامبر
۱ دیدگاه

فرهنگ فریاد . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۲۵ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۵ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

فرهنگ فریاد . . .

 از خونِ سرگردانِ خود ، فریادِ  خود را رنگ کن

اندیشه‌ ی خوابیده را ،  بیدار  کن  در جنگ کن

 آن مشت‌های واشده، دستِ تمنا  گشته است

 ای خشم و کینِ گمشده، انگشت‌ها را چنگ کن

 صبحِ خروس آهنگ را بیدار کن، در عمقِ شب

 صبرِ روان‌  فرسا  بمان ، فریاد را  فرهنگ کن

چون عشق‌ها بی‌رنگ شد، آیینه‌ها بد‌رنگ شد

 جان‌ واژه‌ها را آب ده، بهرِ شکستن سنگ کن

 رنگین  کمانِ  زندگی ، تسخیرِ  خاکستر شده

 از عشق و پرواز و طلوع، دنیای نو ارژنگ کن

 از چرخه‌ی  واماندگی دنیای خود  را وارهان

 آهنگِ فردا را بخوان ، سوی سحر آهنگ کن

مقصودِ پنهان را  بکش  ، از لای دندانِ افق

چون لوحِ خورشیدش نما ، آویزِ هر فرسنگ کن

فاروق فارانی

13 سپتامبر
۱ دیدگاه

چراغ جان . . .

تاریخ نشر : جمعه ۲۳  سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۳ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 

چراغ جان . . .

ای افق‌های دهان‌ بگشوده، آن غوغا چه  شد؟

 آن غرورِ کوه  و آن  سرشاریِ   دریا چه  شد؟

بر صفای  آسمان  گسترده   ذهنِ  شومِ شب

 آن صلای نور بر لب‌ های  پُر  فردا  چه شد؟

 قتلِ عامِ عشق جاری گشت، بیداری به خواب

 بهر  بیداریِ   بیداری ، صدای   ما  چه  شد؟

 تا به‌ کام‌ِ  دیوِ  بازار  است   آزادی  و  عشق

 خنجرِ   اندیشه‌یِ   تابانِ   بی‌ پروا  چه  شد؟

سنگ سنگ  افسانه‌ خوانِ  کاروانِ رفتن است

 نعره هایِ بی‌ صدایِ نقش‌ هایِ پا، چه شد؟

قصه گو، در قصه ات، گمگشته‌ی ما جا نداشت

 آن چراغ‌  آیینِ شب  ‌پیمای  تن  تنها چه شد ؟

 راه‌ها سر مانده در راهند و رهرو مانده است

 باد می‌موید که آن طوفان ‌روانی‌ها چه شد ؟

 باز این منظومه، مهر و  ماهِ  دیگر  می‌دهد؟

 پاسخِ آن در کتابِ  قلبِ عشق ‌ انشا چه شد؟

روغنِ   صافِ  طلوعی  در   چراغِ   جان  بریز

 جستجو کن!  آفتابِ  سرکش  رویا  چه  شد؟

فاروق فارانی

11 سپتامبر
۱ دیدگاه

قصه . . .

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۱ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی –۱۱ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

قصه . . .

فردا  درون  قصه ی  ما  جا  نمی شود
در خواب  می برد ولی رویا  نمی شود
فردا بشارتی  است که در هر طلوع صبح
تکرار  می شود  ولی  فردا   نمی شود
تا قصه گو ز قصه،  جنون  را کشیده است
لیلا  چراغ   ظلمت   صحرا    نمی شود
ققنوس  خو   نموده  به خاکستر  دریغ
سیمرغ خسته مانده ،  پرش وا نمی شود
تا قصه  گو  به  سینه سحر را ن گسترد
در شام قصه، صبحی تماشا  نمی شود
آن شور و عشق و نفرت و آن هجر و آن وصال
در قصه  های  غمزده ، پیدا  نمی شود
تا  جوهر   بهار  در  آن  قصه   نفشریم
نوش طلوع  ندیده  ، نیوشا   نمی شود
آوای چشمه ی که فقط شکوه کار اوست
گم می شود به خامشی، دریا نمی شود
گل ها غنوده اند به گلدان ،  زبان عشق
جز  در  ستیز   خار   هویدا   نمی شود
فاروق فارانی 
آگست ۲۰۲۴
09 سپتامبر
۱ دیدگاه

بوسه فریاد . . .

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۹ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

بوسه فریاد . . .

ای افق   بر تنگنای  سینه‌ ها   پهنا بیا

بر غروبِ عشقِ ما  فردا ترین  فردا بیا

 دست ها! ای جنگلِ بشکسته‌ شاخِ بی‌ثمر

 میوه‌ی مشتی بیا  و  شورشِ  برپا بیا

غرق شد در تشنگی، کشتی و کِشتِ زندگی

 در دلت بحری بکار و بر عطش دریا بیا

این جهان را تا گلوی زندگی  ببریده اند

 سنگ را در نعره آور ،  کوه  در آوا بیا

 عشق می میرد، درونِ صبر های پرده‌پوش

 پرده ها را پاره کن ،  عریانیِ رسوا بیا

در زغالت آتشِ الماس‌گونی خفته است

 خنده‌ی  الماسکی  بر گریه‌ی  دنیا بیا

 نیستی از خود، که دزدیدند خود را از خودت

خود” رها کن، “من” شو و با “ما” بیا با ما بیا

عشق و آزادی و بیداری همه یخ بسته اند

تف کن آتش بر سپهر و از زمین لاوا* بیا

 درسکوتِ عشق، دل خالی‌تر از سرگشته است

بوسه‌ی فریاد باش و  بر  لبِ  رویأ بیا

فاروق فارانی‌

* مواد مذاب و آتشینی که از دهانه آتشفشان جاری می‌شود

08 سپتامبر
۱ دیدگاه

طبلِ مقصود . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۸  سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۸ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

طبل مقصود . . .

یک  نگه   نوری  ز  نورستانِ   فردا  وام کن

 جاری‌اش در دل نما ، خود را  چراغِ شام کن

 دست و پایت در هزاران دست، رفته در فروش

 گامِ تو بیگانه شد، آن را به خود همگام کن

مرده ی ماهی‌ شدی، در رقصِ موج افتاده ای

 شو  نهنگِ  موج‌ ساز  و در  جنون آرام کن

 گرگ ماه‌ات می درد، زینِ زمین افتاده است

 ماه را دندان شکن ،  اسپِ  زمین را رام کن

سربِ شب را در رگان‌ات قطره قطره می دمند

 قرصِ خورشیدی برای  درد خود در کام کن

 ره چراغان نیست در شب، سوی دارت می‌برند

 دار  را   بیدار  کن،  اعدام   را   اعدام کن

باره‌ی سرخِ  حقیقت  را  درفشِ  عشق بند

 قله‌ی  خورشید‌ پرور را به  نامت   نام کن

 جاده‌ها و رود ها رقصان و  پیچان در سماع

 طبلِ مقصودی  بزن،  آغاز  را  فرجام کن

 از در آیینه  نه،  کلکینِ   شعرِ  خون گشا

مرهمِ بیداری‌ات  بر  زخمِ  جان  الهام کن

فاروق فارانی

 ۱۹ جون ۲۰۲۳

06 سپتامبر
۱ دیدگاه

 به خود باور مکن . . .

تاریخ نشر : جمعه ۱۶ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 به خود باور مکن . . .

 تبر بر ریشه‌ ی خود زن، اگر برگ و بهارت نیست

گلِ  عشقی   نمی‌آری   و  بیداری  به  بارت  نیست

 چر ا  ره   از   قدومِ   تو  ،  چراغ‌ آور  نمی ‌گردد

 چرا  مشعل  شدن در پنجه ‌هایت ، انتظارت  نیست

 نمی ‌ لرزد   اگر  در  زیرِ  پایت   خاکِ  خون ‌آلود

 به خود  باورمکن  در سینه‌ات گر انفجارت  نیست

 درختان  از  گلوی   شاخه   ها   فریاد   می ‌خوانند

 تو ای  پاییز خو، جز رنگِ زردِ احتضارت  نیست

 بزن  آتش  به  خرمن‌ گاهِ   خود   ای   کاهِ   اندیشه

 اگر دریا  نمی  ‌گردی  و  شوقِ  کوه‌ سارت  نیست

 به  خود  باور مکن ، گر دود  می ‌خیزد  ز آوازت

 اگر در استخوان‌ هایت  نشانی  از  شرارت  نیست

 برو در  تخت  یا  تابوت ، خوابِ  تازه‌ یی  سر کن

 اگر در  بازی این عشق ، شوقی  از قمارت  نیست

بمان  در خاک‌ عشقت ریشه ، سر بر بالشِ خورشید

مگر معشوقه‌ ی  گمگشته‌ ی رویا  نگارت  نیست؟

 فلق   هرگز  نمی ‌بخشد   ترا ،   تا   آخرین   دیدار

 اگر  از    دار  هم    فریاد‌  های   داردارت  نیست

فاروق فارانی

۲۵  جون ۲۰۲۳

31 آگوست
۱ دیدگاه

ماند بیرق از سماع . . .

تاریخ نشر : شنبه ۱۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۱ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

ماند بیرق از سماع . . .

 یک جهان  بال است  اما شیهه‌یِ  پرواز نیست

 بسته  لب  های  کتاب،  آوازه‌   و   آواز نیست

 می توان در قلبِ کورِ کوه  هم  راهی بجست

 راه‌ ها   باز  اند  اما ،  راهِ  دل‌  ها  باز نیست

 سکه‌یی  از زر شدی ، در  رقصِ   بازاری  ببین

 نیستی خود، هستی ات جز عرضه و پرداز نیست

 عشق همچون مار مرده، گشته بی زهر و شفا

عشق بی زهر و شفا مرگ است، عشقِ ناز نیست

 سینه غرق شور و  سر  بیدار و  دل دریادرون

 ساز ها در  ساختن  سوزند ، اما  ساز  نیست

 بر زبان  سرخ مشعل ، نغمه   های  نور  مرد

 ماند  بیرق  از سماع ، افروز  ها ، افراز نیست

 راه ها  تا در گل عادت  نشست  ، از راه ماند

 نقش ره بر ره  فتاده   لیک  ره  پرداز  نیست

 زنگ ها  آغاز  پایان  را  بگوش ات خوانده اند

 بگذر از  زنگار  آن  ،  پایان  هر  آغاز   نیست

 بر لبانِ  عشق  دیگر  بوسه‌ی  فتحی  نبست

 راهِ فردا گم  شده  یا   تیر و تیرانداز نیست؟

فاروق فارانی

30 آگوست
۱ دیدگاه

نبض أفتاب . . . 

تاریخ نشر : جحمه ۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۰ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

نبض أفتاب . . . 

این دست آفتاب است، سربسته یک کتاب است

 بیرون ز آستین  کن،  در پنجه اش  جواب است

 در  دل   نهان   نوشتی  ،  بر   آفتاب  بنویس

هر ضربه‌ی  دلِ تو ،  خود   نبضِ آفتاب  است

 خورشید  خویشتن  شو ، این  آفتاب  خالیست

 خورشیدِ شاعران است، نور اش مگر سراب است

 با هر   زلال ،  تابان  ،  با  هر  جلال   رقصان

 در سینه‌ی تو  جاری  سرچشمه های آب است

 هشدار نفسِ شب  را ، با هر نفس ز خود ران

 شب شوم و ظلمت  آیین ، با ماه در نقاب است

 گوش  از  ترانه  خالی ، دل مستِ  بی‌ خیالی

 از خویشِ خویش خالی ، این عمقِ منجلاب است

 روحِ   تو  مستِ  پرواز،  قلبت  سرود  و  آواز

 بیدار باش خود باش ، مرگ تو زهر خواب است

 شعری  که  در   سرودن ، در سینه  در بگیرد

 دودش دو دیده سوزد، آن شعر، شعرِ ناب است

 ناسورِ    این   زمین  را  با   مرهمی   میازار

 جسمِ  دگ  بنا  کن ،  تا  روح   انقلاب است

فاروق فارانی

27 آگوست
۱ دیدگاه

در رستخیز دیگری . . .  

تاریخ نشر : سه سنبله ۶ ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۷ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

در رستخیز دیگری . . .  

 تیزاب عشقی نوش کن، با خار، خود گلپوش کن

 معتادِ خاموشی شدی ، خاموشی‌ات خاموش کن

 این سو  دهانِ دیو‌ ها ، آن‌ سوی کوهی راه بند

 یا لقمه‌ی  مرداب  شو ، یا  کوه را  بر دوش کن

 از جام زهرِ صبر  چون ، بوی  نیاکان   می رسد

 آن را به گورِ شان فشان، عصیان‌ شرابی نوش کن

آتش‌فشانِ زنده نیست ، این را که سر آرد ز خاک

 این نقد خشمِ قرن‌هاست ، آن‌را به هوشت گوش کن

خوابِ زمستانی  کشید،  این قرن بیداری به کام

بر دیدگانت  آب  زن ،  بیداریت   را  هوش  کن

 بیگانه از خود گشته ای، جسم از تو جان از دیگران

 با جانِ  خود  در آشتی ، اندیشه  در آغوش کن

 در رستخیزِ  دیگری  پروانه‌  ها   را   کن  عقاب

 در غار تاریخ اش بران، این دیو ها را موش کن

فاروق فارانی

25 آگوست
۱ دیدگاه

طلوع از سنگ آیین است . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۴ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

طلوع از سنگ آیین است . . .

این شعر در زمانی سروده شد که مصادف با روز صدا یا سالگرد احمد ظاهر بود.

 در این بیت، احمد ظاهر تابیده است:

« ز باد و موج و رود و جاده و  دیوار  آوازیست

 زمین آماده‌ی مرگِ صدا در قلب سالنگ است »

 طلوع از سنگ آیین است . . .

 زمان مات است و شطرنجِ زمین با خویش در جنگ است

 جهان   فرسوده   و   پوسیدگی  سلطان  اورنگ   است

 نفس  درگیر  با  درد  است و   در  می گیرد  از   فریاد

 ز خون  جوشیده  خاکستر ،  دل  پر عشق بی رنگ است

گره بسته ، هوس  با  سنگ  و  عشق  و   کوه   پیچانند

 سخن سنگ است و معنا هم،  هوا سنگ و صدا سنگ است

 افق  بلعیده    فردا    را ،   زمین   لیسیده    دریا   را

عطش  سیراب   بی آبی ،  سرابِ   شور  نیرنگ  است

 ز باد  و  موج  و  رود  و  جاده   و   دیوار   آوازیست

 زمین   آماده‌ی   مرگِ  صدا  در  قلب  سالنگ   است

 مگو   افتاده ای  در  پیچ  اول ا ز  نفس ،   هشدار  !

که پیچان است وگم راه است، ره فرسنگ و فرسنگ است

 ندا‌ها  می‌ رسد   از   سینه‌ی     سنگینِ   سنگستان

طلوع از سنگ آیین است، شروع  تازه   فرهنگ  است

مگر  از   تخمِ   عشقِ    مرده  ،   سیمرغان  برون  آیند

 بخوان این دل که بس تنگ است، بزن تا چنگ د ر چنگ است

 که می‌آیی   گلستان  می شود  گلدان   هر  لحظه

خیالستان   چراغانی  ،  کتاب   سینه    ارژنگ  است

فاروق فارا نی

جون ۲۰۲۳

24 آگوست
۱ دیدگاه

آتش ز خاکستر جهد . . .

تاریخ نشر : شنبه ۳ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

آتش ز خاکستر جهد . . .

 روزن بزن، روزن بزن ، دیوار ها قد می‌ کشند

 در کوچه‌ی گم‌گشتگی، انکار ها قد می‌ کشند

 برزن  بزن  ، برزن  بزن،   دیوار‌ بندِ  شهر  را

بن‌بست‌ها می‌ گسترد، آوار ها  قد می‌ کشند

 دیروزگی آلوده است، صافِ هوای صبح نیست

 تسلیم افسر می‌شود، افسار‌ها قد می‌ کشند

 با سرمه‌ی بیداری ات، چشمِ حقیقت  باز کن

اندیشه دودآور شده ، پندار ها قد می‌ کشند

 درمرگ ‌شامِ این سکوت، رعدی و برقی می‌جهد

 فریادها سر می‌ زند، نی ‌زارها قد می‌ کشند

هر قامتِ بیدارِ عشق، تا  آسمان سر می‌ زند

 لبریزِ هستی می‌شود، بر دار ها قد می‌کشند

 گر این بهاران زرد شد، خورشیدِ عصیان سرد شد

 اندیشه می‌آرد  بهار ، رگبار ها قد می‌ کشند

کلکینِ سر را  باز کن ، با  بالِ  دل   پرواز کن

 از سنگ سنگِ خاکِ عشق، هشدار ها قد می‌کشند

 گوگردِ خود را هوش کن، هر چند شمع از پا فتاد

 آتش ز خاکستر جهد، تکرار‌  ها قد می‌ کشند

فاروق فارانی

 سپتامبر ۲۰۲۳

22 آگوست
۱ دیدگاه

روحِ هیاهو . . .

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۲ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 روح هیاهو . . .

 عشق را در کام ها در گام ها تعبیر کن

 روی برقِ تیغ،  بیداریِ  خود تصویر کن

عشق را زه  در کمانِ  آرشِ  دوران ببند

 با پرِ  بیداری و  با  جوهرِ  جان  تیر کن

 داستانِ عشق در صندوق دل جان می‌دهد

با حروفِ  اختران  بر  آسمان  تحریر کن

 عشق را چون زلزله انداز در بیخِ سکوت

آب و نان‌اش کن، به کامِ کودکان‌اش شیر کن

 عشق را روحِ هیاهو، جامه از طوفان بده

 آتش رویا ببخشش ، شورشِ تسخیر کن

 از قدم‌های  هزیمت ، راه‌ها  آزرده اند

 عشق را جوشن بساز و از فلق شمشیر کن

 سرنوشتِ بی ستاره، صبح را گم کرده است

 از طلوعِ خود سحر کن، عشق را تقدیر کن

فاروق فارانی

 آگست ۲۰۲۳

20 آگوست
۱ دیدگاه

نظمِ دوزخ

تاریخ نشر : سه شنبه ۳۰ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۰ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

غزه در زیر پاهای فاشیسم سفید در پشت نقاب های «دموکراسی»، صهیونیسم و… نابود می شود…. اما آیا جهان پایان یافته است ؟ نه، کودک فلسطینی و کودکان همه سرزمین های غارت شده هنوز زنده اند و عدالت ققنوسی است که می سوزد و اما با مرگ نمی سازد…

  نظم دوزخ

این شکستِ بیکران ، در یک کران خواهد شکست

 جاودانی‌یی گسستن ،  جاودان  خواهد شکست

 در  تنِ   امید  ها ،  خونِ   نوی   خواهد  دوید

 این تبِ تسلیم در رگهای جان  خواهد  شکست

 آنهمه    زنجیره  ‌های    درد  های   بی   سحر

 کهکشان هم گر شود، چون کهکشان خواهد شکست

عشق با پاهای عریان در  گذر از  صخره هاست

 زخمِ پاهایش زمین را با  زمان  خواهد شکست

 گم  شوید  ای  مردگانِ  مرده‌  خویِ  مرده‌ بو

 آن‌چه نشکستید اکنون، عشقِ مان خواهد شکست

مرگ در حلقوم هستی  سرمه‌ی تسلیم ریخت

این سکوتِ مردگان را  زندگان  خواهد شکست

 چشمه ها!  با  رود  ها  پیوند تان  پیچنده باد

 از دمِ عصیانِ تان،  کوهِ گران  خواهد شکست

نسلِ از نور و زلال و عشق و خشم و درد و سنگ

 نظمِ دوزخ در زمین  و آسمان خواهد شکست

 روی گورِ ما  شقایق  با  فلق در  رقصِ عشق

ظلم و ظلمت از کران تابیکران خواهد شکست

فاروق فارانی

 سپتامبر ۲۰۲۳

18 آگوست
۱ دیدگاه

با اسبِ سرخِ سرکشی . . .  

تاریخ نشر : یکشنبه ۲۸ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۸ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

با اسبِ سرخِ سرکشی . . .  

شالِ  کبودِ  آسمان ،  پیچیده   در  گردن  بیا

 رنگین افق ها را بپوش، خورشید را کن «من»، بیا

 در ها  همه  دیوار  شد ، دیوارها بر دار شد

 تا آسمان‌ها سرکشان، یک کهکشان روزن بیا

 از هر نفس، از هر زلال، از اشک و عشق و از ملال

 روحی برانگیزان ز نو در  سینه  و  در تن بیا

 قلبِ زمین ماند از تپش، روحِ زمان ماند از جهش

 بیدار شو، بیدار کن، با  مشت بر در زن، بیا

 دریا به دریا می روی ای موج دریا زاد عشق

در تشنگی ساحل بکن،  دریای  نوشیدن بیا

این صخره ها را آب کن، هر شمع را مهتاب کن

 از پای رویا بند را  با  چنگِ  دل  برکن ، بیا

 با اسبِ سرخِ  سرکشی،  با نعره‌های آتشی

 با سر نور دیدن برو ،  با  دل  نوردیدن بیا

 در پیچ‌ها بن‌بست‌ها، از اوج‌ ها تا پست‌ها

 با سوز   نابودن  برو ، با ساز نو بودن بیا

ای عشق سرد منجمد، یا آب شو یا ابر شو

 یا ریشه ی  را  آب  ده ، یا  ابر باریدن بیا

فاروق فارانی