۲۴ ساعت

12 آوریل
۳دیدگاه

بغض

تاریخ نشر: جمعه ۲۴ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

                بغض           

             تقدیم به پدرم

ترا در آرامش موج ها ستودم

و در آسمان های صاف و بی‌ ابر

و روز های آفتابی و پر نور

در خانه یی مالامال از  خوبی ها و عشق ها

و روزیکه تندر بی‌ رحمی غریو کرد

تو از من سال ها فاصله داشتی

و خانه ام خالی‌ از بودنت بود

تو رها شده بودی –

از قید زندان جسم و دنیای خاکی

ولی‌  هنوز از گوشه چشمت

خیره خیره به من پیوسته بودی

و خاموش …

 

بغض آسمان ترکید

و به وسعت دلم اشک ریخت

تا کوچه های دلگیر با وزش باد وشرشر باران –

به ما سلام کنند

و دست هایم را فشار دهند تا احساس تنهایی نکنم

دلم می‌ تپید

دلم می‌ لرزید

و دلم از تنهایی داشت می‌ ترکید

و بغض گلویم را فشار می‌ داد

چون تو نبودی

تا مرا در بغل پر مهرت جا دهی

خودم را از تنهای در بغل گرفته بودم

و می‌ فشردم ،

و هنوز ترا می‌ ستودم .

هما طرزی

 ۱۲ جنوری ۲۰۱۱

نیویورک

10 آوریل
۳دیدگاه

عید من

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عید من

                   به همسرم

عید من همان آغوش تو بود

که با بوسه های پر از مهر

روزه ام را افطار می کردم

و به عید ایمان داشتم

و رمضان من همان دوری از تست

که دنیایم همیشه بی افطار شده

بیا سری به من بزن

و به رمضانم پایان بده

و باعید آغوشت

و بوسه های داغت

بگذار افطار کنم

و عیدم را جشن بگیرم

ای عزیز ترینم!

هما طرزی

 ۱۰ اپریل ۲۰۲۴

نیویورک

09 آوریل
۳دیدگاه

همیشه رمضان

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

  همیشه رمضان

                                           به زن افغان

در سرزمین مردان

نوری نیست

تاچشمانت با عید آشتی کند

ای بانوی من!

دنیای تو همیشه رمضان است

دنیای تو بی نور،

بی صدا،

سرد ،

پر درد،

و بی ستاره است

دنیای تو دنیای نا مردان است

دنیای تو بی عشق،

بی مهر،

بی لبخند،

وبی آرزوست

چون همیشه در چنگ جاهلان و ظالمان است

دنیای تو همیشه رمضان است

همیشه رمضان است

همیشه رمضان است

هما طرزی

۷ اپریل ۲۰۲۴

نیویورک

07 آوریل
۱ دیدگاه

لب می سایم

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

لب می سایم

                    به یار

لبانم را بر خاک راهت می سایم صمیمانه

عطر وجودت به آغوشم می گیرد

گرم و گوارا و عاشقانه

و مستانه و پر شور به دنبالت می روم

و سرم می رود تا بوسه زند بر درت

که دستان پر مهرت

چه گرمایی بر موهایم میدمند

و آنگه ، در شهری که ساکنی ندارد

مگر فرشته های ایمان

و دنیای پر از پاکی و شیدایی

و قصه های راستین عاشقان

و صدایی نیست

مگرصدای چلچله های عاشق

و بهم خوردن بال های سپید فرشتگان

و زمزمه ای دلنواز راز و نیاز عارفان

و در نورت شناورم

و می لغزم و می چرخم

و بتو خیره می شوم

و جز تو اندیشه ای ندارم

و آنجا کسی نیست

و آنجا فقط نور است

و آنجا فقط تویی تویی تویی

و هستی راستین

و منم و نیستی و نیستی و نیستی

و التجا و التماس راستین…

هما طرزی

نیویورک

 ۳۱ مارچ ۲۰۲۴

05 آوریل
۳دیدگاه

هندوکش

تاریخ نشر : جمعه ۱۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

هندوکش

عظمت تو شاید ؟

در با شکوه ترین صبح های آفتابی است

که خورشید را

در میان بازوان استوارت

چون عاشقی که معشوقش را

به آغوش کشیده –

آرام آرام

در سینه می‌ فشاری.

یا شاید ؟

در رنگین ترین غروب های

اندوه گین است

که خورشید پر عشق را

به خانه اش باز می‌ گردانی

و به بستر خواب می‌ فرستی

دنیایت در تاریکی فرو می‌ رود

ترس و سیاهی

و صدای زوزه باد

در بدن پیرت می‌ پیچد

ومرگ سالار بر دنیاست …

و یا شاید ؟

شکوه تو در زیبائی دامانت است

که در بهاران-

فرش سبزش –

لاله های وحشی

و شقایق های عاشق را

به عشق بازی و رقص

دعوت می‌ کند

و به پهنای تمامی هستی‌

ترا با عشق هایت آشتی می‌ دهد .

یا شاید ؟

وقتی زمستان فرا می‌ رسد

و چادر سفید برف

ترا عروس می‌ شود

قلب و احساست را –

در زیر برف ها پنهان می‌ کنی

دنیای  تو

در خاموشی فرو می‌ رود

و سکوت بر تو حکومت می‌ کند .

و یا شاید ؟

شکوه تو دراشک  زلال چشمانت است

که از چشمه ساران پر برکتت –

 در هستی‌ مان سرا زیر شده

و هزاران تشنه لب را –

مایه جان است .

 اشک های که به پاس

مقاومت هایت –

در برابر نیرو های

زور گو و ظالم :

چه خود ،

چه بیگانه ،

بر دامانت ریخته ای

 فریاد دلهای داغدار را شنیده یی 

و هنوز با افتخار

ایستاده یی

و شاید ؟

عظمت تو

در وجود پر مهرت است

که چون ستون اصلی‌

بدن رنجور وطن را

هنوز استوار نگهداشته

و تمامی تاریخ

باشکوه ؟

و یا ننگین ؟

آن دیار را در قامتت حکاکی کرده یی

تا ثبت ابدی گردد

و چون یاد ها فراموش نگردد …

هما طرزی

۱۱ دسامبر ۲۰۱۰ میلادی

نیویورک

03 آوریل
۳دیدگاه

دوستی جاودان

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۵ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

دوستی جاودان

به دوستان خوب وجاودانم   

دوستی عطر اصالت هاست

که ترا به اندیشه ی وجودت پیوند زده

و در هسته مهر

به تو پیوسته

و دستی‌ است که

ترا سال ها با خود

در کوچه های پر پیچ و خم زندگی

همراهی کرده

وبسان دل خدا

به تو بزرگی‌ بخشیده است

دوستی پیام راستین من و توست

که بار ها ترا  زنده نگهداشته

و جوانی ات را تا ابد بدرقه کرده

در خونت بامحبت شناورگشته

و از همه به تونزدیکتر شده

ترا در آغوش گرمش جا داده

و سردی زندگی‌ را

با آتش محبت هایش گرم کرده

درعطسه های  ناگوار و دلخراش زندگی‌

به تونفس تازه دمیده

و دستانش را

در تیمار تو کاشته

و قلبش را

در دستان تو جا داده است

دوستی بوی نمناک کوچه های دور است

و خانه های پر نور

و پر صدا

و  باغچه های با صفا

که هنوز در یاد هایمان جاودان ا‌ند

 و همیشه در حال رقص…

و صفای زندگی‌ های پر جنب و جوش

غذای رنگین و خوش مزه ی مادر

اتاق  پر کتاب پدر

و قلم های خشک نشده از رنگ هستی‌…

یابوی خوش تکه نان گرم از نانوایی سر کوچه

یا کباب داغ که هنوز از بویش مستیم

یا دشت های سبز 

پر از شقایق های هستی‌

دختران و پسران جوان

غرق در عشق و مستی

دوستی  قصه همیشگی من و توست

که اشگ ها و لبخند هایمان را با هم وصله زده

و به وجود مان تصویر ابدی بخشیده

غم ها را در خوشی

و خوشی ها را در غم هایمان جا یگزین کرده است

ویا دیدن چهره ی دوست است

 در آیینه دل…

و صفای جوانی را در پیری حس کردن

همیشه زیستن

همیشه بودن

و همیشه درسرای عشق

جاودان ماندن

به من اندیشیدن

و به تو اندیشیدن

و در صحنه وجود باهمه پیوستن

دوستی شانه‌ ی استواری است برای گریستن

و گوشی برای شنیدن

و دلی‌ به پهنای آسمان برای دوست داشتن

و صدای پر محبتی که  ترا نوید خوشی است 

‌در لحظه های پرغم

ترا  در تنهایی مونس شدن

و با صدایت بیگانه نبودن

و به پای غم هایت اشک ریختن

دوستی  تصویرمن و توست

در دیوارهای رنگین زندگی‌

وخانه های رها شده از هرچه دلتنگی‌

پر از صفا های ابدی

و شبنم لطیف بهاری ،

 که راز بقای گل است

در صبح های پر امید جوانی

و شب های نیمه تاریک پیری

که غروب هایش

به رنگ عشق های دور

ترا صدا می‌ زنند

دوستی پدیده یی است

 بارورشده ازنیستی‌

که بوی صداقت هایش

عطروجود مان شده

در زیر پوست هستی‌

وما را تا مرز های ابدیت همسفراست 

در دیدار های  راستین

و  صحبت های مهر آفرین

دوستی صدای من است،

 و صدای تو

که چون شهنایی *ملکوتی

با سیتار* پیوسته

وبا سیم های جادویی اش 

قصه های با شکوه مانرا 

در صفحه ی تاریخ زندگی

با‌ طبل مکرر از رازهستی‌   

در معبد خدایان آرزو 

به زیبایی شکوفه های بهاری 

آرام  آرام

می‌ نوازد

تا زنده بودن

در یاد های مان

چون دوستی مان

جاودان باشد…

هما طرزی

۲۷ نوامبر ۲۰۱۰

نیویورک – امریکا

01 آوریل
۳دیدگاه

خانه ی بیگانه

تاریخ نشر: دوشنبه ۱۳ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

  خانه ی بیگانه

به خانه ام ، به وطنم

خانه مرا بیگانه شده

خانه از حجم عشق خالیست

خانه ویرانه ی تولد است تا مرگ

خانه سفر ننگین تاریخ را همراه شده

 

خانه ای که دیوار هایش

نوید تاریخ ها بوده

عظمت و شکوه

زیبایی  و گیرایی

ترا به آستانش می‌ کشاند

 

خانه ای که پر از رسالت ایمان های راستین بوده

و در معابدش خدایان را دعوت می‌ کردند

صداقت هایش بیانگر پاکی ها

و سادگی هایش وجود اصالت ها

 

خانه ی توپ و تفنگ

خون و جنگ

غربت و بی‌ خبری

ثروت های نا پاک و پر از ننگ

 

خانه دیگر دیوار ندارد

و دیوار های فرو ریخته را

با خون دوباره بنا‌ می‌ کنند

دیوار های بی‌ صدا پر صدا شده ا‌ند

 

و خاک پر ثمر

در زیر لگد های بی‌ شمار بیگانگان

نطفه روییدن  را عقیم کرده

کسی‌ دیگر از عشق سخن نمی‌ گوید

و عظمت عشق جایش را

به سستی رابطه ها داده

عشق به خمپاره و بمب

بازار چه ها را رنگین ساخته

 

قلب ها سیاه و تاریک

پر از کینه و کدورت

برکت از خانه رفته

و باران بی‌ برکتی

چون سیل مهیبی همه چیز را در ربوده

فریاد دشت ها و کوه ها به گوش کسی‌ نمی رسد

آب ها خشکیده

 

صبح ها چون شب های تاریک

و شب ها نوای فقر و ظلمت

اندوه جایگزین هوای پاک

نا پاکی جا یگزین خیر اندیشی‌ و مروت

خانه عقیم و نا زا

حیران و متحیر

به هرکس پناه می‌ برد

تا شاید بکارت از دست رفته اش را

دوباره برگرداند  ؟

 

هما طرزی

۱۸ نوامبر ۲۰۱۰

نیوجرسی – امریکا

30 مارس
۳دیدگاه

خانه ی بیگانه

تاریخ نشر : شنبه ۱۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 خانه ی بیگانه

به خانه ام ، به وطنم 

خانه مرا بیگانه شده

خانه از حجم عشق خالیست

خانه ویرانه ی تولد است تا مرگ

خانه سفر ننگین تاریخ را همراه شده

خانه ای که دیوار هایش

نوید تاریخ ها بوده

عظمت و شکوه

زیبایی  و گیرایی

ترا به آستانش می‌ کشاند

 خانه ای که پر از رسالت ایمان های راستین بوده

و در معابدش خدایان را دعوت می‌ کردند

صداقت هایش بیانگر پاکی ها

و سادگی هایش وجود اصالت ها …

خانه ی توپ و تفنگ

خون و جنگ

غربت و بی‌ خبری

ثروت های نا پاک و پر از ننگ

 خانه دیگر دیوار ندارد

و دیوار های فرو ریخته را

با خون دوباره بنا‌ می‌ کنند

دیوار های بی‌ صدا پر صدا شده ا‌ند

 و خاک پر ثمر

در زیر لگد های بی‌ شمار بیگانگان

نطفه روییدن  را عقیم کرده

کسی‌ دیگر از عشق سخن نمی‌ گوید

و عظمت عشق جایش را

به سستی رابطه ها داده

عشق به خمپاره و بمب

بازار چه ها را رنگین ساخته

 قلب ها سیاه و تاریک

پر از کینه و کدورت…

برکت از خانه رفته

و باران بی‌ برکتی

چون سیل مهیبی همه چیز را در ربوده

فریاد دشت ها و کوه ها به گوش کسی‌ نمی رسد

آب ها خشکیده

صبح ها چون شب های تاریک

و شب ها نوای فقر و ظلمت

اندوه جایگزین هوای پاک

نا پاکی جا یگزین خیر اندیشی‌ و مروت

خانه عقیم و نا زا

حیران و متحیر

به هرکس پناه می‌ برد

تا شاید بکارت از دست رفته اش را

دوباره برگرداند  ؟

هما طرزی

نیو جرسی

۱۸ نوامبر ۲۰۱۰

28 مارس
۳دیدگاه

صدای گم شده

تاریخ نشر : پنجشنبه ۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

صدای گم شده

                                به زن افغان

صدایم را پرندگان ربودند

صدایم همبستر بیگانگان بود –

در سرزمین بی‌ صدا و تو خالی‌ از-

احساس انسان بودن

وجهش …

صدایم را پرندگان به آهوان مضطرب

و سر خوش صحرا ها داده بود ند-

تا به دشت های خشک شده

از زیستن بسپارند

و من در عمق پر خروش  ترین لحظه ها

بی‌ صدا شده بودم

فریادم در گود ترین چاه نفس هایم

آرام به خواب رفته بود

از بی‌ صدایی به خودم می‌ لرزیدم

از بی‌ صدایی به انتهای وجودم می‌ اندیشیدم

از بی‌ صدایی خودم را

با لباس های رنگین

دلخوش می‌ ساختم …

صدایم را از دور می‌ شنیدم

که با من غریبه بود

و از بودن با من منزجر

نفرت را می‌ دیدم

که با صدایم عشق بازی می‌ کرد

و در زیر درختان کاج

عرق های سردش را خشک می‌ کرد

هدیه نفرت

عشقی‌ بود پر از فریب

پر از تقلب

پر از خالی‌ بودن

و پر از واژه های توهم

و دستانی پر شده از نا امیدی ها

و این صدای ساکت

و عقیم شده از هستی‌

در دستانش چیزی نداشت

مگر ستودن گمراه کننده

و بی‌ مفهوم زندگی‌ …

و دشت ها

و صحرا ها

و آهوان

و بره ها

صدایم را دیده بودند

شنیده بودند

و از عشقش سهمی برده بودند

و آن  خوش باوران ساده دل

دمی در کنارصدایم زیسته بودند

و به او عشق ورزیده بودند

در اوج بی‌ صدایی

و قدرت خفقان آور ناتوانی

و در انتهای نفس های خوابیده از احساس

در گودال پر عمق غربت

صدایم را دیدم

صدایم را شنیدم

و صدایم پر امید تر از پیش

به سراغم آمد

مرا چون گمشده یی به آغوش کشید

و بار دیگر با من هم سفر گشت

گرمای وجودش را احساس کردم

که خواب سردی ها را ربود

قصه های کهنه را یک به یک بدور ریخت

و در باغچه دلم

سفره ی سروده هایش را دوباره پهن  کرد

آرام آرام دستم را گرفت

و مرا در نردبان کاغذی زندگی‌

همراه گشت

با خطوط  درشت و پر معنی‌

مشق های تازه تری نوشت

و در اوج بی‌ صدا یی

دوباره با صدا شدم …

هما طرزی

نیویورک

۱۷ نوامبر ۲۰۱۰

26 مارس
۳دیدگاه

این زنِ تنها

تاریخ نشر: سه شنبه ۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

 این زن تنها

 به پرواز باد بادک ها بیندیش

و به بالا رفتن دود نگاه ها

که ترا تا جاودانه ها

بدرقه می‌ کنند

 و به اندازه ی عشق

آزارمی‌ دهند

 

هنوز با صداقت ها غریبیم

و هنوز با کنجکاوی های رندانه

در زیر لباس دوستی

به هم خیره شده ایم

 

بگذار این زن تنها

از کوچه چشمان تو عبور کند

و در گوشه های خلوت

لحظه ای در سکوت

زیست کند

این زن تنها که

رها شده از هستی‌ هاست

و گم شده در نیستی هاست

و  ترا چون فریاد گنگی

همیشه دنبال کرده

 

این زن تنها

که تمام هستی‌ اش را

در باورهایش پهن کرده

و در امتداد خطوط مثلثی

زنده بودن نامش  را بار ها بر آب نوشته

و در مهمانی عنکبوت های عاشق

تار تنیده

 

این زن تنها !!!

شاید

شاید

چون ماری می‌ خزد

تا در زیر برف های زمستان زندگی‌

به خواب رود

و زنده بودنش از تلاش وا ایستد

یا قطره های خون  را برزمین  بپاشد

تا خطوط کم رنگ تصویرتازه  یی

را آغاز کنند …

 

این زن تنها

که در دیوار های سیمابی خانه  اش

تابلوی ماهی‌ های رنگی‌ را

وارونه آویخته است

تا شاید ماهیان

در اشگ هایش

شنا کنند

و زنده بودن را تا جاودانه ها

هم آغوش شوند

 

این زن تنها

که در سوگواری دستان بریده اش-

 از ساقه های زندگی‌

گل های معطر را

در طبق های نقره یی

 تزیین کرده است

و به سفره دوستانش 

روح تازه تری  بخشیده

 

این زن تنها

که دوستان گم شده اش را

چون خدایان آرزو ها

در معبد قلبش

جاودان زیسته

و برایشان از بودن ها

قصه گفته

و در خنده ها یشان

اشک شادی  ریخته

و از اشک هایشان

سوگوار شده …

 

این زن تنها

که زمستان ها

بهار را هم بستر شده

و در بهاران

با شکوفه ها هم آغوش بوده

و قاصدک ها را

تا پشت بام خانه های پر نور  

دنبال کرده  است

و  پیام عشق را

تا انتهای اقیانوس فرستاده

 

این زن تنها

که قلبش را

در جعبه یی مخملی

زیر تاقچه خانه اش

پنهان کرده

و خونش را با هیچکس

شریک نشده

و درشکوه  وصلت ها

تنها زیسته

 

این زن تنها

که در زیر درختان

خشکیده پاییزی

چون بهاران

با قدرت ایستاده

وبه غم هایش

با  لبخند

خوش آمد گفته

و در کلماتش همیشه عریان زیسته

و آنچه را در دل داشته 

بر صفحه کاغذ ریخته

 

این زن تنها

که گونه هایش

چون ماهیان قرمز

بارها در گوشه های پریده رنگ زندگی‌

پرنوردرخشیده  

و در حجم بی‌ انتهای شهرت

سکوت را بر گزیده

 

به پرواز باد بادک ها بیندیش

و به وصلت شکوفه های عاشق

ایمان بیاور

و این زن تنها را

در تنهایی اش

همراه شو …

هما طرزی

۴ نوامبر ۲۰۱۰

بوستون – امریکا

23 مارس
۳دیدگاه

لحافِ نور

تاریخ نشر : شنبه ۴ حمل ( فروردین ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

لحاف نور

از سر دعا

خورشید را به خانه ام

مهمان خواهم کرد

و لحاف گرم نور را

بردشت سبز باغچه دل‌

پهن خواهم کرد.

فرشته وار

از موهبت گرمای وجودش

کدورت‌های سرد را

با شکوفه‌های محبّت

عوض خواهم کرد

بنده وار

در پناه عظمتش

زمستان مفلوک جدایی را

به بهار آشتی

مبدل خواهم ساخت

ای وجود مقدس

فقط یکبار

نگاهی‌ بر من انداز

و با خورشید چشمانت

تاریکی زمستانم را

به روز‌های آفتابی بهار برگردان

مگذار در سرمای بی‌ انتهای جسم

چون بید بلرزم

و یا در خلوت دل‌

لحظه‌ای از یاد تو غافل گردم

هما طرزی

۲۲ اکتوبر ۲۰۱۰

نیویورک

22 مارس
۳دیدگاه

نوروز آبی

تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نوروز آبی

آبی چشمان  تو

آن دو پیامبر آسمانی

آن دو رسول عشق و امیدواری

که هر لحظه صمیمیت و صداقت را برام دیکلمه میکنند

ودر آغوش پر مهر

بهار را به ارمغان آورده

وزنده بودن را

و در باغ دلم هزاران برگه ی تازه ی را کاشته

آبی چشمان  تو

آن آبی ی بزرگ

که عشق را درخشان تر

و زیستن را جاودانه تر

و ستایش را بی گمان ترنموده

و مرا در آغوشش چون خدای عشق مهمان داشته

آبی چشمان تو

تابنده ترین پیام خداییست

که زیبا ترین آیه ها را

در سوره های عشق کاشته

و در تلاوت شب های انتظار

نوید مهر را در دنیام رها ساخته

و در حدیث عشق شور دیگری روا داشته

آبی چشمان تو

آن مژدگانی بهاری

که در سرزمین خشک خزانی ام

آتش سرودن را کاشته

و در آغوشم ستارگان آسمانی

ومهرورزیدن را بر افراشته

و در آسمانم خورشید را به خنده واداشته

آبی چشمان تو

اقیانوسیست بیکران

که در موج هاش در رقصم

و در کرانه هاش حمام آفتاب می گیرم

و در زلالش می لغزم

و در تلاطمش خود را از یاد می برم

آبی چشمان تو

در خنده ی خورشید شریک

و در خفتن ماه در پرواز

و در چشمک ستارگان همنواست

که آسمانم را چون هزاران بهار رنگین تر نموده

و ابر های غم را به دور ها فرستاده

و در گوشه های خانه ام لاله ها ی عشق را کاشته

آبی چشمان تو

همان شق القمر عشق است

که در خانه ی دلم پر صداست

ودر جاری آبی اش

تکرار زیستن و روییدن را می بینم

و وقتی می خندی

چشمانت زیبا تر از (نوروز) منست

آری آبی چشمان تو

تنم را چون درخت بهاری شگوفه باران کرده

که هر لحظه

پیام خداوند را زمزمه می کند

و من می ستایم ترا

و من می ستایم ترا

و من می ستایم ترا

ای تازه ترین نوروزم!

قدمت در خانه ای دلم مبارک باد!

هما طرزی

نیویورک

۱۵ مارچ ۲۰۲۴

19 مارس
۳دیدگاه

پنجره را باز کن

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا 

پنجره را باز کن

 من بهارم

که با زمزمه ی تازه ی

 بر پشت پنجره ی رویا‌هایت ایستاده ام

پنجره را باز کن و به آغوشم بگیر

 می خواهم در نخستین روز بهار

نخستین بوسه سال را –

به تو هدیه کنم.

هما طرزی

۲۱ مارس  ۱۹۷۲

کابل – افغانستان

18 مارس
۳دیدگاه

آشفتگی ها

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

آشفتگی ها

                                                                                          به استاد لطیف ناظمی                        

آشفتگی هام را در سبدی ریخته ام

دانه دانه برنخش بکش

و بر دیوار خاطراتت بیاویز

سبد من پر از قصه های هزاران هزاره است

من از شهری میام که

هزاران باغ داشت

ودر هرباغش

هزاران درخت پر نوربود

و در هر درختش

هزاران شاخه ای پر از غروربود

و در هر شاخه اش

هزاران شگوفه ای دلباخته همچوحور بود

و در زیر هر شگوفه

جویباری به  شفافی بلور بود

و آسمانش پر از بلبلان خوش صدا

و زمین هاش سبز

و کوهاش با شکوه همچوطور بود

آری باغ من خانه خدایان عشق بود

و دلبستگان عاشق

وپرازقصه های

من و تو و دوستان دور بود

و در این شهر پر آرزو

در ها باز و نغمه ها ساز

و شادی ها انباشته از سرور بود

و دلهای مان با آتش مهر همچو تنور بود

و صفای دوستی ها

چه عاشقانه و درحضور بود

و امروز باغ از هم پاشیده

درختان را طوفان غم از جاکنده

بلبلان از شاخه ها پریده

جوب ها خشکیده

و قصه های من و تو

از یاد ها رفته و بدست فراموشی سپرده

و صدای عشق

در قبرستان مرگ تا ابدیت در خاک تیره خفته

اما من و تو

در این غربت سرا

هنوز پاسداران باوفا

و متولیان دلباخته ای آن باغ

و ایمان ما به باغ عاشقانه است

و قصه های مانصمیمانه است

و امروز

در حجم یک عمر استوار

و دلهای در انتظار

با صفا های دیرینه

و قصه های پارینه

به باغ عمر نوح بخشیده ایم

و تا آخرین نفس ها

زنده اش میداریم

تا در فردا ها

ازیاد ها نرود

و در اطاق سرد تنهایی نمیرد…

هما طرزی

۱۴ جنوری ۲۰۲۴

نیویورک

15 مارس
۳دیدگاه

با شکوه

تاریخ نشر: جمعه ۲۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

با شکوه

                     به همسرم

تو با شکوه ترین قصه ای منی

که در سکوت پیری

جوانه های گندم را در در دلم کاشتی

وشقایق های وحشی را

در دشت سبز تنم رواداشتی

تو با شکوه ترین قصه ای منی

که در سکوت رنگین اندامم

قامت بر افراشتی

و گره های غمم را

از گیسوانم برداشتی

و تنم را با گرمای تنت

برآتش انداختی

تو با شکوه ترین قصه ای منی

که در بامدادان عشق

سجاده ی مهر پهن کردی

و مرا به عبادتت وا داشتی

و سنگ فرش های دلم را

با رنگ تازه ای پرداختی

آری تو با شکوه ترین قصه ای منی

که در دامان هستی فریاد بر آوردی

و در گنبد عشق

صدات واژه زیستن را تکرار نمود

و مرا تا ابدیت به زندان عشقت انداختی

و عاشق بودن را بر من رواداشتی

هما طرزی

نیویورک

 ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ 

13 مارس
۳دیدگاه

ترانه

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ترانه

تو پر شورترین ترانه ی عشقی

که پیری را بهار می سازی

و در بازوانم

گل امید میکاری

تو پر شورترین ترانه ی عشقی

که سال های دل انگیز جوانی را

در کاسه ی سرم می چرخانی

تو پر شورترین ترانه ی عشقی

که در بامدادان عشق

(اذان یاری )می خوانی

و نغمه های عشق را در بدنم می رقصانی

آری تو پر شور ترین ترانه ی عشقی

که هنوز بسان من

در کوچه های عشق سرگردانی…

هما طرزی

نیویورک

 ۱۸ جنوری ۲۰۲۴

11 مارس
۳دیدگاه

خروشان

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۱ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خروشان

تو چون جویباری

از کوه های بلند

پر جوش و پر خروش

که در هماغوشی های گرم

تنم را با مهر می شوری

و پاکیزهگی عشق را بمن هدیه می کنی

و در تنم وسوسه زیستن را

آتش می زنی

و در دستان گرمم

شمعدان های پر نور

و با شکوه را

با عشق میکاری

تا ببوسمت عاشقانه

و بگویمت جاودانه

عزیزم!

حالا بگو

اگر آتش بودی

چه می شد؟

هما طرزی

نیویورک

 ۲۰ جنوری ۲۰۲۴

10 مارس
۳دیدگاه

شبنمِ هستی

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۰ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شبنم هستی

به یار                                                               

وقتی صدایت می زنم

بغضم می ترکد

آه که شرمنده ام

تو که بامنی

و تو که در منی

چرا فریادت می زنم؟

چرا گاهی احساس می کنم تو از من دوری…

تو که بامنی

و تو که در منی

خنده هام ازآن تست

و گریه هام

و در شبنم وجودم می درخشی

و در صدای موسیقی دلنواز باغ

می بینمت پر شکوه

که در طراوت گلها راه می روی

و باغ را از سر مهر به آغوشت پناه داده یی

تو که بامنی

و تو که در منی

چرا اینبر و آن بر به دنبالت می دوم

و در جاده ی عشق

فریادت می زنم

و از هرکه از راه می رسد

سراغت را می گیرم

مگر نمیدانم

مگر نمی دانم

که خود مسافری ام چند روزه

که در باغ عشقت باید سر کنم

و باید نفس بکشم

تا روز موعود!!!!!!

هما طرزی

نیویورک

 ۲۹ جنوری ۲۰۲۴

09 مارس
۳دیدگاه

قابِ کهنه

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

قاب کهنه

                           به همسرم

من ترا از قاب کهنه ی تقویم در آوردم

و در برگه پر نور قلبم گذاشتم

تو هنوز در من می رقصی

و تو هنوز در من نفس می کشی

و تو هنوز در من عشق را تکرار می کنی

ما خدایان عاشق

در سرزمین پرشکوه عشقیم

وقتی در خوابم

و دستانت بر بدنم می لغزند

و نفس هات

هنوز بوی عطرت را می افشانند

آه که گرمایت را چه نزدیک حس می کنم

آری تو از من جدا نیستی

و تو در من به عبادت نشسته ای

و من درکتاب زندگی ات استخاره می کنم

سال های خوشی را

در سر زمین عشق زیستیم

که صدات

همان نسیم پرتلالوی زندگی بود

که موهایم را به بازی می گرفت

و با تیک تاک قلبم همرا می شد

و آرامش من همان

آغوشت بود

و هنوز هر شب در آغوشت به خواب می روم

و بالشتت را

روی بالشتم میگذارم

تا بیشترین لحظه ها را

در آغوشت باشم

و هنوز در روز شماری زندگی

چشمم به در دوخته شده

تا روزی در را باز کنی و بگویی:

هما جونم حالت چطوره؟

هما طرزی

نیویورک

۹ جنوری ۲۰۲۴

08 مارس
۷دیدگاه

می سرایمت

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

می سرایمت

وقتی می سرایمت

قلم لبخند زنان به عشق بازی بر می خیزد

و کاغذ را عاشقانه می بوسد

و به آغوشش می فشارد

و دستانم

گرمای تنت را احساس می کند

و در سروده هام

نور می پاشند

چون خورشیدی در نخستین

دیدار بامدادی

شاید زیبا تر بود که با قلم دستانم

تنت را می سرودم

در بستر نرم ابریشمی آغوشم

وبودنت را

درعاشقانه هام رها میکردم

تا عشق را

لبانم به لبانت می آموخت

صمیمانه

و نا گفته ها گفته می شد

جاودانه…

هما طرزی

نیویورک

 ۱۵ جنوری ۲۰۲۴

07 مارس
۱ دیدگاه

احساس

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

احساس

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

که در تمامی ذرات وجودت مرا لمس کنی

و در نفس هات مرا باخود به کهکشان ها بری

و در قدم هات

و در نشستن هات

و در خوابت مرا به آغوش گیری

و در پهنای بازوانت مرا به خواب بری

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

که هنگام خواب

بر مژه هات مهمان گردم

و در بیداری

درمیان لبانت به زندان شوم

و در قامتت عشق را دوچندان شوم

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

که دستانت در جستجویم بر خیزند

و چشمانت نور را در بدن عریانم بپاشند

و صدام در گوشت پنهان شود

و عشقم در سینه ات میزبان شود

می خواهم چنان عشقی بر دلت بکارم

چون از خواب عشقم برخیزی

و دگر در دنیایت نباشم

و آنگه:

بسترم قصه ای عشق را

داستان شود

داستان شود

داستان شود

هما طرزی

نیویورک

 ۳۰ جنوری ۲۰۲۴

03 مارس
۳دیدگاه

بهشت

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بهشت
بهشت همان چشمان تست
که در دشت های سبزش می لغزم
و نسیم ملایمی بر موهام می پیچد
پر از مهر
و پر از صفا
و سمفونی پنجم (بتهوفن)
در برگ ، برگ باغ چشمان سبز رنگت
پر صداست
و واژه ی عشق چه پر بهاست
چون پرش بالهای سپید فرشتگان
در آسمان (آبی) رنگ دیدار
و من در افق نگاه هات در پرواز
سبکبال و بی ریا
آری بهشت را می بینم
و بهشت را لمس می کنم
و بهشت را…
و (بتهوفن) مرا در اوج مستی
با خودش می برد
و می برد
و می برد
به سر زمین بی دیوار و بی حجم
که رنگی در آن نیست
مگر رنگ خدا
که همه رنگ ها در اوست
تا بی انتها
تا بی انتها
و چه سبز و زیبا…
بادی وزید
بادی وزید
و من در آغوش( بتهوفن) می رقصم
و می چرخم ،
و می چرخم
آه که خورشید دمیده
و چهچه پرستو هادر موهایمان
پر صدا
نوید دیدار را زمزمه می کنند
و وصلت خورشید در چشمان تو
و من و (بتهوفن) و خدا
خدا را دیدم
خدا را دیدم
در همه چیز،
و در همه جا،
و در همه کس،
واو در من دمید
و در من خندید
و در صدای ویولون صدایش راشنیدم
و با صدای فلوت در گوشم زمزمه کرد
و (بتهوفن) صدای خدا را می نواخت
و (بتهوفن) خدا را با عشق فریاد می زد
و (بتهوفن) در آغوش خدا می نواخت
و من به اوج عشق می اندیشیدم
و به آغوش سمفونی پناه برده بودم
آنجا اوج عشق بود
وآنجا اوج نوربود
وآنجا اوج زیبایی بود
و آنجا خدا بود
و آنجا خدا بود
وآنجا خدا بود
هما طرزی
نیویورک
۱ مارچ ۲۰۲۴
01 مارس
۳دیدگاه

عشق ارغوانی

تاریخ نشر : جمعه ۱۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – اول مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

عشق ارغوانی
                 به میهنم
من عشق ارغوانی رنگم را
به (خواجه سیاران) می برم
تا در سایه درختان مهرآفرین آرام گیرند
و آغوش مهرم را
بسویت می گشایم
تا عطر لاله ها را
با خودت به ارمغان بیاوری
آری من درزمستانی ترین روزهام
هنوز بهاری ام
و رویش من در آغوش تو
عریانی ام را به لرزه می آورد
چون نسیمی از سوی دشت های انتظار
از سوی چمنزارن سرسبز (شمالی)
و گلاب ها ی خوشه یی باغ های (پغمان)
هنوز بهاری ام
و هنوز به دشت هات
و لاله هات
و بره های نوزادت ایمان دارم
و بوی بهارت را
حتی در سرزمین بیگانه
بر حافظه ام سپرده ام
و نوشخوار می کنم
تو دوری
تو دوری
و در دستان بیگانگان نفس می کشی
و من در نفس هات شریکم
و من در واژه ای دوست داشتن
همان عشقی را تکرار می کنم
که در (پارک شهرنو) می سرودم
ودر چهار راه (حاجی یعقوب) می دیدم
و در (سماورچی دانشگاه)
زیر سایه ی بید های مجنون
با دوستانم شریک می شدم
وبه آغوشت رها می کردم
و امروز هم با یاد تو
به خورشید سلام می کنم
و به آغوش ستاره ها پناه می برم
و ستاره ها را بغل بغل
در بسترم میکارم
تا سبز شوند و برایت
سبد سبد نور بفرستم
تا دنیایت پر نور شود
و خورشید رفته ات پر صدا برگردد
ودنیایت نورانی
و آسمانت بی ابر
و از اسارت غم رها…
هما طرزی
نیویورک
۲۳ فبروری ۲۰۲۴
25 فوریه
۳دیدگاه

کبوترانِ سرگردان

تاریخ نشر: یکشنبه ۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۵ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

و فقط با زبان پارسی است که می توان قصه های عشق را چنین بیان نمود:
{به آنهایی که به خانه ی ما در کابل آمده بودند و درختان باغ را بیاد دارند)
کبوتران سرگردان
در امتداد جاده ی عشق
به باغی رسیدم که امیدوار بود
و لب بر خنده گشوده بود
و ترا خوش آمدید می گفت
با صدای عشق
تاک انگور
به عشق بازی ناژو برخاسته بود
و در خت سیب در زیر دیوار اطاق خواب
مرا به عشق می خواند
و درخت عکاسی بر مو هایم عطر می پاشید
آغوشم باز بود
و قلبم با تیک تاکش به من مژده ی عشق میداد
و بازوانم گشوده
و لبانم هنوز رنگش قرمز بود
و لبان ترا حس می کرد
و گرمای دستانت
بر شانه هایم نور می پاشید
و من در عریانی بدنم
پیچک تاکی بدورم پیچیده بودم
و از شرم
به آغوش برگها پناهنده بودم
و پستان هام
آشیانه قناری های عاشق
و کبو تران سرگردان به دنبالم می دویدند
درخت نسترن
همان عروس باغ
به من چشمک میزد
و من در سبزه ها غلطان
در انتظار تو
نفس هات را حس میکردم
و گرمای بدنت را
که سبزه ها را آتش باران می نمود
و من در چرخش خودم
صدایت میزدم
و به سبزه ها عطر می پاشیدم
و سبزه ها به عشق بازی ام برخاسته بودند
آه که چشمانت
یکباره در آبی بزرگ بمن خیره شدند
و عشقت بر بدنم ریخت
و آن تو بودی
که در تمامی هستی ام
سرازیر شدی
سرازیر شدی
سرازیر شدی…
هما طرزی
نیویورک
۲۱ فبروری ۲۰۲۴
18 فوریه
۳دیدگاه

خلوتگاه

تاریخ نشر : یکشنبه ۲۹ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خلوتگاه

 در خلوتگاه گرم و تاریک

 دستانم را ربودی

 و قلم ها ترا می سرایند تند

 و نفس هام را می شمارم

 تا آخرین نواهای پر طلاطم

 آهسته آهسته در زمزمه هات می خوانم

 ثبوت یک عشق را

 و افسانه ی یک هم آغوشی را

 تقدس جفت گیری

 همان عبور از تاریکی هاست

هوس تو داشتن قصه ی زنده شدن دوباره

 در کوچه های خلوت یک احساس

 من در تو آمیخته ام

 من در تو از خویش رسته ام

 و من در تو پیوسته ام

 و می سرایم …

 و گیسوانم در پیچ و خم هاش

 نوازش انگشتان ترا می شمارند

و خفاش شب به بوی تو عادت دیرینه دارد

 و نگاه هاش ترا در بی خوابی هات دنبال می کند

 و من همان عابری هستم

که از کوچه نگاهات عبور می کنم

هماطرزی

نیویورک

 ۱۴ می ۲۰۲۳