۲۴ ساعت

19 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان

عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

قیوم بشیر هروی

۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

در خانه پدری ما در حصه دوم خیرخانه مینه کابل ،  کتابخانه ای داشتیم که هزاران جلد کتاب در آن موجود بود بشمول ده ها نسخه کتب خطی. هرچند در سیلابی که سال ۱۳۵۱ آمد و آب به داخل کنابخانه راه یافته بود تعدادی زیادی کتب از بین رفت که جبرانش هرگز امکان پذیر نبود.

فکر کنم  از وقتی که در صنف چهارم یا پنجم مکتب بودم  پدر مرحومم برایم وظیفه داده بودند که روزانه یکساعت را در آن کتابخانه بگذرانم و موضوعاتی را طبق تقاضای ایشان از میان بعضی کتاب ها بیرون نویسی کنم  و علاوه بر آن کتاب های را که تازه خریداری مینمودند و یا دوستان شان هدیه می دادند ، وظیفه داشتم در قفسه های کتابخانه که در زیر زمینی کلان منزل ما موقعیت داشت جابجا نمایم ، اوایل کمی احساس خستگی میکردم ، ولی بعد ها علاقه گرفتم و این چیزی بود که ایشان آرزو داشتند .  گاهی بعضی از  کتاب های شعری را نیز برای خودم بر می داشتم و مطالعه می نمودم. خوب بخاطر دارم که درمیان کتب تازه رسیده ،  دو نسخه کتاب ( مزرعه دهقان) بود که استاد محمد ناصر طهوری برای شان آورده بودند. من از پدرم خواهش کردم اگر امکان داشته باشد یک نسخه آنرا برای استاد ادبیات ما ( مرحوم احمد ضیاء تخاری)  ببرم البته به طور امانت ، چون ایشان عادت داشت در خلال درس گاهی شعری را بخواند و میگفت از شاعر فقید عارف دهقان است. 

پدرم  با پیشانی باز موافقت کردند و فرمودند نمیخواهد امانت بدهی ، بگو نگهدارند. و من یک نسخه را برای استادم بردم و نسخه دوم تا زمانیکه د رکابل بودم در کتابخانه ما موجود بود . دیروز خوشبخانه از طریق انترنیت موفق شدم نسخه پی دی اف همان کتاب را بیابم  با این تفاوت که این نسخه از چاپ دوم آن اثر میباشد که در سال ۱۳۷۹ خورشیدی بچاپ رسیده ، در حالیکه نسخه اول در سال ۱۳۵۶ چاپ شده بود ، اما اینکه آیا تمام مطالب چاپ اول در آن است و یا کم و زیادی شده نمیدانم ، ولی برایم سعادتی است  که امروز به معرفی آن شخصیت بارز ادبی و عرفانی زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان می پردازم. 

زنده یاد الحاج غلام سروردهقان در سال ۱۲۸۲ خورشیدی در چهاردهی کابل دیده بجهان گشود ،

پدرش محمد اعظم خان فرزند میرزا عبداللطیف ولد میرزا الوغ بیگ ولد میرزا شاهرخ ولد امیر تیمور صاحب قران میباشد.

از سن ۵-۶ سالگی نزد ملا سراج الدین  خواندن و نوشتن را آموخت و قرآن کریم   ، دیوان خواجه حافظ و گلستان سعدی را خواند.

بین سنین ۱۵-۲۰ سالگی با اشتیاق فراوان به آموختن خط نستعلیق پرداخت و از نزد مرحوم میرزا محمد محسن معروف که از همکاران پدرش بود بصورت بسیار استادانه  آموخت  و بزودی بعنوان میرزا در وزارت مالیه امانیه شامل کار شد و بعدآ شامل مکتب حکام گردید و تا کسب سند فراغت ادامه داد. پس از آن بعنوان علاقه دار به پنجشیر واستالف رفت ، تا اینکه عشق مجازی به  سراغش آمد و بعدها به حقیقت کشیده شد.

خودش در مثنوی  « سرگذشت » دراین باره میگوید:

صید عقاب  مجازم  کردنــد          

لقمۀ  چنگل    بازم   کردند           

هـدف  ناوک   نازی  گشتم            

بسمل عشوه طرازی گشتم          

بچه فرزند  به   دلال  شدم          

نوکر  هندو  و  رمال  شدم          

آنقدر عشق م جازم   بربود           

که مرا بندۀ یک  بنده نمود         

آنقدر واله و  حیران  گشتم         

که ز دل بندۀ  جانان  گشتم       

من وفا کردم و او کرد جفا       

دادند از غیب مرا  مزد وفا      

دور معشوق  مجازی گشتم      

سوختم تا  که نمازی  گشتم     

چه مجازی که حقیقت یارش    

 ماه وخورشید چوخدمتگارش    

این موضوع آنقدر بر وی اثر گذاشت که ناگزیر از وظیفه اش برای همیشه دست کشید و استعفا داد و راهی شهر های دیگر چون  غزنی ، هرات وبلخ گردید ، چنانچه بازدید نمودن آن مناطق برایش الهام بخش بود و او را به عرفان علاقمند نمود . مدتها در هرات ماند و بر مزار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری ، تربت شیخ جام میرفت و در هرات با ادبا و شعرای وقت هرات چون مرحوم عبدالحسین توفیق ، مرحوم غلامرضا مایل هروی ، مرحوم عاطفی ، مرحوم شایق جمال و مرحوم طالب قندهاری آشنایی حاصل نمود و زمینه دوستی محکمی با آنها شد تا جاییکه با تشویق آنها توانست مثنوی « بخت و طالع » را بنویسد .

 بعدا روانه ایران شد تا آثار کلاسیک پارسی دری را درآن دیار بیابد و از آن بهره ببرد.  متعاقبا به کابل بر میگردد و با  شاعر روشن دل ،مرحوم باقی قایل زاده کابلی  ،مرحوم شایق جمال ، مرحوم مولانا قربت و مرحوم مولانا خسته همکلام میشود و گاهی به مشاعره می پردازد.

شعراء ، فضلا و ادبای کابل به منزلش راه یافتند و جلسات شعر و ادبی برگزار می شد و خانه اش بعنوان کانون تبادل افکار دانشمندان عصرش گردید.

زمانی که  مرحوم سعید نفیسی محقق شهیر ایرانی به کابل آمد بصورت تصادقی با مرحوم دهقان آشنا شد و این آشنایی اورا برای چندین مرتبه به محل کار او کشانید تا  باهم دیدار و تبادل افکار نمایند 

عبور از عشق مجازی و رسیدن به عشق واقعی سبب می شود که مرحوم دهقان به سرودن اشعار عارفانه بپردازد و تا جایی پیش می رود که یک عارف به تمام معنی می گردد .

بزرگان و ادیبان  سرزمین ما  در مورد زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان  چنین گفته اند:

پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی:

 ” حاجی دهقان عاشق بزرگی است، عشق در زنده گی او تأثیر کرد و همان عشق اورا از عالم ظاهر در عالم باطن آورد، همان عشق اورا به عرفان کشانید و همان عشق اورا شاعر ساخت ” .

 استاد لطیف ناظمی :  

” دهقان با آنکه در پیری مرد ولی مرگش در سطح پیر مردان عادی نبود چه او یک هنرمند، یک شاعر و یک عارف وارسته بود و مرگ هنرمند راستین از کوه سنگینتر است .”

زنده یاد استاد رازق فانی :

” دریغ که آن رهنورد گمنام کوره راه حقیقت و عشق ناشناخته از پیش چشم ما گذشت و حالا که در میان ما نیست میدانیم که «دهقان» مردی از تبار بزرگان بود.”

زنده یاد استاد عبدالرشید بینش :

” شعر دهقان مخصوصاً برای آنانیکه از عرفان و تصوف سر رشته دارند واقعاً پیام آور جهان معنی است “.

مرحوم استاد عبدالحسین توفیق در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

گفت   تـــوفیق  سال  تـــاریخش

«بود دهقان  یکی آفتاب سخن»

شادروان محمد طاهر بدخشی به اسم مستعار «ابوذر ویسی» :

 ” … و در حیات تأملی عمیقی که مخصوص عرفای فقیر، چنان فرو رفت که ماحول خویش را مدتها فراموش میکرد..”

شادروان عبدالقدیر پور غنی  هم در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

شاعـــــر    نامــــدار   ما   دهقان

حافظ   عصر  و   سعدی   دوران

خردم «آه» کشید و گفت هی هی

از جهــــان رفت سرور دهقــــان

 

استاد پرتو نادری :

 ” حاجی غلام سرور دهقان زنده‌گی صوفیانه یی داشت و شعرش بیشتر آمیخته با جلوه های تصوف وعرفان است. البته باز بازتاب مفاهیم عرفانی و صوفیانه در شعر او برخاسته از نفس عرفانی وسلوک صوفیانۀ اوست تا آگاهی های او در پیوند به تصوف وعرفان. او در مشرب عشق است . “

استاد پرتو نادری در جای دیگر میگوید:

 ” تصوف او یک تصوف پویا بود، او بی اعتنا به بی عدالتی حاکم درجامعه نبود، بلکه خواهان مبارزه بر ضد بی عدالتی اجتماعی نیز بود. این بُعد شخصیت او سبب شده بود تا شماری از شخصیت‌های  مبارز و آنانی که خواهان تغییر در زندگی سیاسی – اجتماعی مردم بودند، نیز با دهقان نشست و برخاستی داشته باشند”

سخن در مورد مرحوم حاجی غلام سرور دهقان فراوان است ، اما حکیم را نتواند مگر حکیم ستود.

در اینجا بخش هایی را از  نوشته ی  پدر گرامی ام زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی  می آورم که با عنوان ( به یاد دهقان ) در نخستین مجموعه شعری آنمرحوم ( مزرعه دهقان ) در سال ۱۳۵۶ خورشیدی  گنجانیده و به کوشش استاد گرانمایه جناب محمد ناصر طهوری به چاپ رسیده است:

 

” هنوز به یادم است که سی و چهار سال پیش ازین ( سال ۱۳۲۲ شمسی) چند هفته یا چند ماهی پس از آنکه با استاد عزیز و گرانمایه ام « عبدالحسین توفیق » آشنا شده و به خوشه چینی از خرمن معرفت آن ادیب لبیب ، آغاز نموده بودم ، یک روز ، استاد مجموعهء کوچکی از اشعار شاعر وارسته و عارف بلند پایه معاصر ( غلام سرور ) دهقان را که خود از گویندهء آن شنیده و در قید کتابت آورده بود ، برای مطالعه بمن سپردند که چند روزی نزد این ضعیف بود و مخصوصآ دو پارچه یکی همان غزلی است که اکنون هم درین مجموعه عنوان « علم عشق » دارد ، ولی مطلع آن در آن مجموعه به این شکل بود :

هرچه پالیدم ، علم عشق ، در دفتر نبود

بود هر علمی ز علم عشق  ، بهتر نبود

نه بصورت تصحیح شده امروز و دیگر بخش اخیر مثنوی « مستورهء بی نقاب » است که در ( صفحهء ۱۴۷) این مجموعه آمده است.

من آن دو پارچه را بدون اجازهء استاد – بدون جازه، برای اینکه در عالم یکرنگی بسر میبردیم و این به اصطلاح نزاکت بازی ها ی امروزی هنوز چندان رواج نیافته بود – برای خود استسناخ کردم وغزل « علم عشق را با طبع نارسای خود استقبال نمودم.

مطلع غزل استقبالیه چنین بود:

عشق را جز ترک هستی ، معنی دیگر نبود

معنی دیگر اگر هم بود ، ازین خوشتر نبود

و مقطع آن بدین گونه بود:

همچو دهقان ، در قرائت خانه ِ گیتی « بشیر»

هرچه   پالیدم  ،   علم   عشق  در  دفتر نبود

روزی که مجموعهء دستنویس شده استاد را به ایشان تقدیم کردم ضمنا از استقبال غزل « علم عشق» یاد آوری نمودم و آنچه سروده بودم به نظر شان رسانیدم، گفتند :

 بیا که نزد دهقان برویم و خودت ، شعرت را آنجا قرائت کن.

پرسیدم :

مگر دهقان همین جاست ؟ و جواب شنیدم :

بلی ، در هرات است و چند روز است که وارد شده است .

نمیدانم ، دران ساعت ، چه مهمی مرا از صحبت آن مرد راه خدا باز داشت که معذرت خواستم و قرار شد که فردا به ملاقات کسی که شعرش ، روحم را تسخیر کرده بود ، به اتقاق استاد بروم ، ولی مثل اینکه سعادت دیدار او نصیبم نبود ، فردا در وقت معین ، کاری برای من یا استاد پیش آمد و فردای دیگر و فردا های دیگر گذشت و دهقان از هرات به حج رفت ، یا از حج آمده بود وبه کابل عزیمت کرد. (تردید ازمن است و گناه از حافظه !) و بالاخره حسرت دیدارش بر دلم ماند.

سالها بعد که به کابل آمدم ، در بعضی ملاقات ها با استاد توفیق ، که ذکر خیر دهقان در میان می آمد که وقتی ازاوقات به محضرش رویم ، تا من از فیض صحبت او ، بهره مند گردم ولی این وقت مقرر ، هرگز مساعد نشد ، یا استاد کاری داشت که مانع از همراهی با این ضعیف بود یا گرفتاری و مانعی برای من پیش می آمد که نمی توانستم در خدمت استاد باشم و به محضر دهقان راه یابم.

ما  کل  ما  یتمنی   المرء  بدرکه

تجری الرباح بما لاتشتهی السفن

و یک روز شنیدم که دهقان به جوار رحمت ایزدی شتافته است ومن برای همیشه از دیدن او و محضر با صفای درویشانه اش ، محروم شده ام.

در مجلس ترحیمش حضور یافتم و فاتحه و اخلاصی نثار روح پاکش کردم ، همین و بس . قدس الله روحه و طیب مشهده ونر قبره.”

 ایشان در ادامه می نویسند:

” مرحوم دهقان ، شاعری بود عارف و عارفی بود شاعر ، ولی نه از آن شاعرانی که معنی را فدای لفظ می کنند و نه از آن عارفانی که علم عشق  (عرفان) را از لای کتاب و گوشهء مدرسه ، یا خانقاه فرا میگیرند.

 روح بزرگش جذبه ای از جذبات حق دریافته بود ، و راه یافتنش به عالم معنی ، از طریق تفکر در آثار صنع ایزدی ، صورت گرفته بود. در شعر اگر چه تا اندازه ئی وزن و آهنگ خاص آنرا به رهنمایی ذوق سلیم خود مراعات می کرد ، ولی چندان پابند قافیه نبود و گویی درین روش ، پیر روشن ضمیر بلخی را پیروی میکرد که گفته است :

قافیه  اندیشم   و  دلدار  من

گویدم  مندیش جز دیدار من

و به همین سببب است که این ضعیف راقم سطور ، مطلع همان غزلی را که پیشتر یاد شد به همان شکر نخستینش که طبیعی تر و شاید از نگاه وابستگان قواعد و وقوانین سخن دارای نقصی باشد ، بهتر می پسندید و می پسندد، نه به صورتیکه فعلا چاپ شده است و نمیدانم خود آن مرحوم دران دستبرده و به شکلی که ادب رسمی و کتابی است ، درآورده یا میدان ومخلصان چنین کرده اند.

اساسآ شعر،نغمهء روح آزاده و آسوده از علایق مادی شاعر است و این نغمه هرقدر به طبعیت نزدیکتر باشد ، دلکش تر و گیرا تر و دلربا تر است و اگر شاعر از جهان معنی پیامی آورده باشد ، شعرش هر قدر بیشتر طبیعی و خالی از تصنع و خود سازی باشد ، پیام آن بهتر در دلها می نشیند و در تقویت و تزکیت نفوس ،مؤثر تر واقع میشود.

شعر دهقان ، پیام عالم معنی است ، پیامی است برای جانهای که بویی از انسانیت به مشامشان رسیده است ، پیامی است برای انسانهایی که فرق میان جان و تن را دریافته اند. پیامی است از کسی که گمشده خود را بای یافته و احساس شور انگیز این دریافت را در قالب شعر ریخته و میخواهد به اهل دل برساند.

به این دو بیت توجه فرمائید:

باز چشم  من  چو مجنون  راه   محمل  میزند

یا منم   دیوانه  ، یا   لیلاست     منزل   میزند

عشق سرکش ، در ضمیر  ما  اگر  ننهاده دام

دل چرا در  سینه  خود را همچو بسمل میزند؟

دهقان دریافته بود که حقیقت انسان وقتی آشکار می شود که از زیر پردهء خود پرستی ها ، خود خواهای ها ، خودکامی ها، خود سریها و بالاخره خود سازی ها براید وبه حریم خود شناسی ، نزدیک شود . ببینید درین معنی چه خوب میگوید:

هم همدم می ، گشتم و هم محرم زاهد

آیا به چه رنگیم گر از خویش برآییم؟

بد نیست که چون آبله های کف دهقان

گر   قافیه   تنگی  بکند  پیش  بر آییم

شرح معانی و مفایهیم ، ابیات گیرا و دلپذیری که دهقان ، در خلال غزلهای شور انگیز و دیگر انواع شعر خود ، آورده است ، از چون من کسی که حتی سعادت یک دقیقه مصاحبت و همنشینی با او را نیافته ام واین حسرت تا زمانی که دامن کفن زیر پای خاک کشیده شود ، با من خواهد بود، نوعی تکلف یا اظهار وجود بی معنی است واگر در بارهء سه چهار بیت او چیزی نوشتم ، برای آن بود که به طالبان معنی ( و نه دلبستگان لفظ) یاد آوری کنم که شعر کسی چون دهقان ، اگر ساده و طبیعی است ، اگر دران « سیاه » با « ادا» در یک قافیه آمده :

روز من کرد سیه ، چشم سیاه ناکرده

زلف نا شانه زده  ، ناز  و ادا ناکرده

واگر «گرداب » همقافیه « بنیاد» شده است:

غرقه ، طفان گرداب خودم

سیل   ویرانی  بنیاد  خودم

و یااگر « های دوچشمه » را بجای « ه ،هه، وصل » به کار برده است :

باز  در  سینه   مست  آمده آتش   به   قیام

سوخت هنگامه، شیخ همرهء صد پرتو خام

هیچ عیبی ندارد ، زیرا سخن او ، سخن دل است ، و برای اهل دل ، گفته شده و سرشار از معانی رقیق و دلنشین است . از آن معانی که بقول شبستری « هرگز به حرف ناید» :

کسی که میگوید :

من نگویم از بدان بگرید و با نیکان نشین

دست ناپاکان  بشوی  و  دامن  پاکان بگیر

و بدین وسیله ، مهمترین درس انسانیت و اخلاق را به دوستداران اخلاق انسانی می دهد ، کسی که می سراید:

تو اگر چه بنده ، طاعتی ، من اگر چه بار ملامتم

نرسد ثواب  ریای تو  ، به  گناه  شرب  نهانی ام

و بدینگونه ریا کران را تنبیه می کند وزشتی کارشان را به رخ شان می کشد ،کسی که می فرماید:

ای نفس واقف  نیی  ز  اسرار ما ،  آهسته باش

عشق ، مارا برده در جایی که دل ، بیگانه است

و به این سادگی عظمت مقام معرفت را بیان می نماید:

اگر در بند حرف و لفظ نباشد و دل در قافیه و عروض نبندد ، عغجب نیست.

عروض و قافیه را برای آنها بگذارید که دل را تنها به لفظ ، خوش کرده اند واز جهان معنی اطلاعی ندارند ، نه برای دهقان که میگوید:

هم رند همین باغم ، شیخ همین صحرا

در مغز، نمیگنجد معنی یی که من دارم

خدایش رحمت کناد و بر درجاتش بیفراید بالنبی و آله الامجاد.”

(کابل – ۸ اسد ۱۳۵۶)

زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان تا آخرین سال های زندگی با  شخصیت های بزرگ ادبی ارتباط صمیمانه داشت و رهروان تصوف و عرفان به خانه اش می رفتند.

 

مرحوم دهقان عارفانه سرود و صوفیانه زندگی کرد ،هرچند در اواخر گوشه عزلت گزیده بود ،  تا اینکه پیک اجل بسراغ او آمد و در  شب دوشنبه یازدهم حوت ۱۳۵۴ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. و پیکر پاکش در گلخانهء چهاردهی کابل بخاک سپرده شد ، روح ملکوتی اش شاد ، یادش گرامی وخاطراتش جاودانه باد.

اینهم غزل معروفی از این شاعر عارف و فرزانه  تقدیم شما باد.

بتخانه نشین

بتخانه  نشین   هستم  ، از  کعبه   سخن  دارم

عیب است مسلمان  را این کیش  که  من دارم

هرهشت بهشت اینجا در دامن یک مست است

کوثر به گدا  بخشد ،  ساقی یی  که  من  دارم

تا جان  ندهم  ، جانان   ،  هرگز   ننماید  رُخ

جزمزگ علاجی نیست، این درد که  من دارم

از دود  در این   صحرا ،  گیرید   سراغم  را

من  دوزخی  عشقم ،   در  شعله  وطن  دارم

گر پوش  مزارم  را  ،  از  برگ   گیا  کردند

دهقان  همین  دشتم   ،  از  سبزه  کفن  دارم

هم رند همین باغم  ، هم شیخ  همین  صحرا

در مغز نمی گنجد ،  معنی  یی  که   من دارم

غلام سرور دهقان

 

مأخذ:

۱– کتاب مزرعهء دهقان ( به کوشش استاد محمد ناصر طهوری).

۲ – « مزرعهء دهقان» و آن روز داغِ تابستان (استاد پرتو نادری).

۳ – حاجی غلام سرور دهقان « کابلی» (دکتور عنایت الله شهرانی).

17 مارس
۱ دیدگاه

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

قیوم بشیر هروی

۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

شاعر بانویی را که امشب به معرفی گرفته و یادش را گرامی میداریم مرحومه عایشه درانی یکی از سخنسرایان چیره دست وطن ما  می باشد.

پدرش  یعفوب علی خان توپچی باشی و یکی از رجال قوم درانی بود.

تاریخ دقیق تولدش گرچه مشخص نیست ، اما میگوند در حدود سال ۱۱۵۰ خورشیدی در شهر زیبای کابل پا بعرصه حیات گذاشت .

از همان آوان کودکی به خواندن و نوشتن علاقه داشت و تحت تربیه معلم خانگی قرار گرفت . دیری نگذشت که با ادبیات فارسی آشنا شد و حافظ ، بوستان ، گلستان و جامی را بخوانش گرفت.

مرحومه عایشه درانی از بیست سالگی به سرودن شعر آغاز نمود و دوران زندگی او همزمان بود با عصر تیمورشاه درانی و پسرانش.

میگویند در یکی از روز ها که تیمورشاه از جنگ برمیگشت ، عایشه شعری  را در وصف کابل سروده بود که شدیدآ مورد پسند و نوازش  تیمورشاه قرار گرفت.

از آن پس با تشویق نزدیکانش بیشتر به شعر  وشاعری پرداخت.

 او شاعره ای بود چیره دست و توانا که موفق شد دیوان کاملش را  مشتمل  بر قصاید ، غزلیات ، مثنوی ها ، مخمسات ، ترجیع بند ها ، رباعیات ، دوبیتی ها و قطعات  بتاریخ ۲۶ رجب سنه ۱۲۳۲ هجری قمری  برابر با   ۲۱ جوزا ( خرداد) ۱۱۹۶ خورشیدی تکمیل نماید که بالغ  بر ۳۰۰۰ قطعه شعر میباشد.

بعدها این دیوان به امر امیرعبدالرحمن خان در سال ۱۲۶۱ خورشیدی توسط مطبعه حکومتی وقت به چاپ رسید.

چاپ دوم آن در ۳۰ عقرب سال ۱۳۸۶ خورشیدی توسط انتشارات شریعتی درتهران صورت گرفت که در ۳۸۶ صفحه میباشد.

با توجه به دیوان مرحومه عایشه درانی در میا بیم که رابطه معنوی و عاطفی با ائمه اطهار داشته که شعر ذیل یکی از همان سروده هاست :

شه ولایت   و بحر عنایت  است  علی

به جمع  یاران  اخیر ، اول  امامانست

ز بعد شاه  نجف   مرتضی  علیّ  ولی

دوم امام حسن  راحت  دل  و  جانست

سوم امام حسین  است  نور  چشم نبی

که افضل الغربا   و  شه    شهیدانست

امام زین عبادست  چهارمین   بر حق

که علم و حلم و کمالش چو صبح خندانست

امام   محمد   باقر   به   رتبت   پنجم

ذوی‌العطا و سخا همچو شمس برهانست

امام جعفرصادق که صادق الوعدست

ز شش جهت به تمنّای   او محبّانست

به هفت ارض و سما در مقابل دشمن

امام موسی  کاظم  چو  تیغ   برّانست

امام هشتم  عالی  نسب  ذوی‌الاحسان

علی رضاست که   ضامن  غریبانست

نهم تقی است که وصفش به شرح ناید راست

صفات مشتهرش همچو  ماه  کنعانست

دهم نقی است که نصرت ز نام او جویند

که رتبه‌ی کرمش را  نه  حدّ  امکانست

امام یازدهم عسکریست  شاه  دو کَون

که شیوه‌ی حَسَنش همچو خور درخشانست

امام دوازدهم آن که  نام   او  مهدیست

چو مهر و ماه به زیر  نقاب  پنهانست

اگر چه  عایشه   مستوجب   عذاب بود

رجای وی به عطای  غفور و فرانست

 

عایشه درانی پس از ازدواج صاحب ۵ دختر و یک پسر گردید.

دوران سرایش  او را می توان به سه بخش تقسیم نمود:

مرحله اول : دوران غزل سرایی های عاشقانه در سال های جوانی وی که در عهد تیمورشاه درانی بود.

مرحله دوم : سرایش اشعار تصوفی و عرفانی ( قصیده ها و مثنوی ها ) که همزمان بود با جنگ های داخلی پسران تیمورشاه و حمله انگلیس به افغانستان.

مرحله سوم : دوران تلخ زندگی اوست که با سرودن مرثیه ها بیانگر دردها و زندگی پر فراز و نشیب اوست. دراین دوران بیشتر سروده هایش در بارهء پسر ۲۵ ساله اش  (فیض طلب) اختصاص یافت که در جنگ کشمیر  به شهادت رسید، او نیز همانند پدر کلانش یک نظامی بود.

این شاعر بانوی گرامی  هشت سال پس از شهادت تنها پسرش سرانجام در روز پنجشنبه ۲۶ میزان  ۱۲۳۲ خورشیدی در کابل دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید و در اونچی باغبانان کابل بخاک سپرده شد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام او که در بارهء پسر شهیدش سروده است:

چه کنم

بی تو ای مونس جان تخت سلیمان  چه کنم

            عمر خضر ار بودم حشمت   خاقان  چه کنم             

    با تو در دوزخ سوزان بتوان   زیست  مدام     

بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم 

گرچه  ابر  کرم   از  چشمه   حیوان   بارد

بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان  چه کنم

                              نیست  بر لوح  بصر  غیر   خط    زنگاری                                

چون نبینم رخ  تو   یوسف  کنعان  چه کنم  

                             روز شب  کردم  و  شب   روز نیامد  یارم                                 

عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم    

                         هر  کسی  کشته   خود  می‌ درود  آخر کار                              

هستم از  فعل  بد خویش  پشیمان  چه کنم     

       عایشه  درد   تو  بگذشته  ز  قانون  شفا             

چون علاجی نبود سعی به  درمان چه کنم       

مأخذ:

۱ – دانشنامه آزاد.

۲ –  عایشه درانی شاعر کمتر شناخته شده (دکتور حمیرا قادری).

۳ – آرشیف شخصی.

 

17 مارس
۱ دیدگاه

ترانه ببار

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

دو غزل در یک وزن و قافیه  با یک  عنوان

از مجموعه ی مشترک ( زمزمه های دل)

 

ترانه ببار

بیا  و با  لب  شیرین  خود  ترانه   ببار

سرود شاد  و غزل  های  عاشقانه  ببار

شکوفه های تنم ازعطش که  می سوزد

بیا چو ابر بهاری  تو   بی   بهانه   ببار

برای شستن گرد  و غبار   روی   چمن

چو شبنم سحری دانه،  دانه ،  دانه ببار

برای   کشتن    وسواس   زندگانی   ما

به چاره جویی این  خیل   موریانه  ببار

غبار خسته دلی  پرنموده  خانه ی   ما

چوقطره ، قطره ی باران به بام خانه ببار

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کاناد

۲۰۱۶

ترانه ببار

بیا ز  مهر و   وفا   بر رخ  زمانه   ببار

چو قطره قطره ای باران به هرکرانه ببار

نسیم صبح دل انگیز و با  صفایی  باش

به باغ  و گلشن این  وادی  یگانه   ببار

غبار مانده  به  گلزار زندگی  بر  شوی

وزان کرانه به هر سویی بی بهانه  ببار

بیا به دشت  ودمن  های  سرزمین  دلم

چو نغمه های  دل انگیز وعاشقانه  ببار

گزار به زخم « بشیر» مرهمی بنام خدا

به غصه های  دلش  شورِ جاودانه  ببار

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۲۰۱۹

16 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ، آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ،

آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۶ حوت ( اسفند ) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

استاد عبدالقدوس توکل ، متولد ۱۳۲۷ خورشیدی در قریه کبابیان از توابع ولسوالی انجیل ولایت هرات میباشد که عمر پربارش را در خدمت معارف و علاقمندان هنر سپری نمود.    

زنده یاد استاد توکل انسانی بود خوش صحبت و مهربان ، شاعری بود توانا و آموزگاری بود وارسته که سا ل ها بعنوان معلم در مکاتب شهر هرات به تعلیم و تربیه فرزندان آن خطه پرداخت.                                                                                                        

این استاد فرهیخته در سرودن شعر ید طولایی داشت و اشعار زیبایش زینت بخش صفحات روزنامه اتفاق اسلام بود، اشعاری بس  دلنشینی از خود به یادگار گذاشت که تا حال چهار اثر شعری از ایشان به زینت چاپ آراسته شده که از آن جمله  مجموعه شیون در سال ۱۳۷۴ بچاپ رسید، ولی از سال نشر آثار دیگری اطلاعی در دست نیست.                               

 همچنین « گلچینی از ادبیات فارسی دری » کتابی است از نوشته های آن مرد وارسته که اقبال چاپ یافته است.                                 استاد توکل را می توان بعنوان یکی از باسابقه دار ترین اعضای انجمن ادبی هرات و همچنین روزنامه پر طرفدار « اتفاق اسلام » دانست.                                                  

استاد توکل یکی از معلمان برتر معارف هرات بشمار میرفت که خاطرات خوشی از ایشان در میان دست اندرکاران معارف و شاگردان آنمرحوم همواره دهن بدهن میگردد. او سالها در مکاتب مختلف هرات منجمله لیسه جامی  به وظیفه مقدس معلمی ادامه داد.               

ایشان یکی از هنرمندان پرطرفدار موسیقی محلی هرات و نوازندهء دوتار بودند که بقول هنرمندان آن خطه :”  آقای توکل در دوتارنوازی توانایی خاصی داشت وهمین علاقه‌ اش به موسیقی محلی سبب شد تا آله‌ی جدید موسیقی به ‌نام «دلنواز» را بسازد”           دلنواز ، آله ی موسیقی است که حدود ۱۶ سال قبل از امروز توسط استاد عبدالقدوس توکل نوازندهء توانای هرات اختراع و ساخته شد. این آله ترکیبی است از دوتار و دلربا که سیستم پرده بندی آن تقریبآ شبیه دوتار است و دسته اش مانند تنبور ، اما کوتاه ترمی باشد.      قابل ذکر است که استاد توکل علاوه بر دوتار و دلربا ، به نواختن دلتواز که ساخته خودش است ،  همچنین  در رباب ، طبله و آواز خوانی نیز مهارت داشت.                                

سنائی توکل فرزند کوچکتر استاد درمورد آله ِ موسیقی ( دلنواز) از قول پدرش می گوید  که ایشان به مدت ۵۰ -۵۵ سال در فکر ساختن چنین آله ی بودند تا بلاخره موفق شدند تا دلنواز را بسازند که بسیار مورد استقبال هنرمندان قرار گرفت .                                        و اما آنچه باعث تأثر میباشد رفتار غیر مسئولانه  اراکین  وزارت اطلاعات و فرهنگ و بخصوص اتحادیه هنرمندان میباشد که در قسمت دلجویی و توجه به مشکلات هنرمندان عزیز کوتاهی  می نمودند.                                                                                  در ویدیویی که مدتی قبل از وفات استاد توکل ثبت شده، وحید توکل  فرزند ارشد استاد چنین می گوید : استاد قریب ده سال است که در بستر بیماری قرار دارند و متأسفانه از جانب هیچ نهادی به مشکلات شان رسیدگی نگردیده و حتی جویای احوال ایشان نگردیدند ، او با وضاحت میگوید که از اتحادیه هنرمندان و وزارت اطلاعات وفرهنگ سخت گله مندیم. قابل ذکر است که درین ویدیو از تنها شخصی محترمی که نام میبرد جناب استاد ولی شاه بهره می باشد که چندین بار از استاد عیادت نموده اند .                                                جفای را که در مورد استاد می شنویم ، قبلآ  نسبت به هنرمندان و فرهنگیان دیگری هم شنیدیم  ، اما هیچ کس بفکر راه و چاره ای نشد و حالا هم که نظام ضد هنر و ضد فرهنگ حکفرماست توقعی نمیتوان از آن  داشت.                                                                

این بود گوشه ای از زندگینامه هنرمند پنجه طلایی و عزیز هرات که پس از سالها مریضی ،  با تأسف در شام جمعه اول میزان (مهر) ۱۴۰۱ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و بدیدار معبود شتافت ، روانش شاد، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.                      اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که تقدیم عزیزان می گردد:

رسم یاری

نیامدی  به  تماشای  رس م  یاریی من

که بنگری به قدم هات بوسه باریی من

چنان به یادِ تو فریاد  می زنم  هر شب

که هیچ کس نکند  میل هم جواریی من

اگر که خوئن جگر خوردن است می نوشی

کسی حریف  نباشد به  می گساریی من

بیا   به   مزرعه ی  دامنم  شبی  بنگر

که  لذتی  ببری از  چراغ    کاریی  من

به  خوابم  آی   اگر  شد   گریز پایی تو

خدا نخواسته است از بیم دردِ ساریی من

رسید  جان به  لبم  از تو  نامه ی  نرسید

مگر خبرنشدی از نفس شمار یی  من

ایا که صبر مرا سوختی به دوریی خویش

به چشم مهر نظر کن  به  بی قراریی  من

چه  گونه  رام  شود   بی  کمند   گیسویش

که  هست  در گرو  او   دلِ   فراریی  من

بهار گو برو د  چلچله    نخواند  هیچ

تویی  بهارِ من  و نازنین   قناریی من

مأخذ:

۱ – صد شاعر معاصر هرات .

۲ – سازندهِ دلنواز در بستر بیماری (کانال یوتیوب خط نخست)

16 مارس
۱ دیدگاه

گم کرده ام ( دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان)

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان

گم کرده ام

عمرها شد دوستان راه وطن گم کرده ام

طرف باغ وبوستان راه چمن گم کرده ام

نیست همرازی به آوازدرددل گویم سخن

ساختم با بیکسی ها هم سخن گم کرده ام

در بهار زندگی  چون لاله  با  داغ جگر

گشته ام بی دست وپا راه چمن گم کرده ام

می فزاید رنج دوری درد و غم های مرا

مانده ام تنها که حتی خویشتن گم کرده ام

دوستان  یک  همدم  درد آشنا و مهربان

در میان  مردمان  این  زمن  گم کرده ام

در میان  مخزن  اوهام   می بینم  «ثنا»

درس قرآن وحدیث رسم سُنن گم کرده ام

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کاناد

گم کرده ام

سال ها شد  ازغریبی  خویشتن  گم کرده ام

دور ز دامان وطن  من هم وطن گم کرده ام

نیست کس همرازدل تا من بگویم چند سخن

با کی گویم دوستان من هم سخن گم کرده ام

غصه   می بارد   سراسر  از  سراپای  تنم

با دل  نالانِ خویش  من انجمن  گم کرده ام

درد غربت می فشارد  سینه ام  را بیدرنگ

مانده ام تنها و من باغ  و دمن  گم  کرده ام

لانه ام گشته خراب ای باغبان  حالم مپرس

همچو مرغِ بی پروبال من چمن گم کرده ام

هرچه گویم ای «بشیر» درگیر و دارِ زندگی

از پریشانی   دل  ملکِ   کهن  گم  کرده ام

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

جولای ۲۰۲۳ میلادی

15 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد علامه استاد عبدالله سمندر غوریانی

تاریخ نشر: جمعه ۲۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد علامه استاد عبدالله سمندر غوریانی

قیوم بشیر هروی

۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

اینک یادی می کنیم از فیلسوف برجسته ، دانشمند فرزانه ، شاعر خوش کلام ، محقق ژرف نگر ، مترجم توانا و پژوهشگر ورزیده زنده یاد علامه استاد عبدالله سمندر غوریانی.

زنده یاد استاد غوریانی در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در قریه کبابیان مربوط ولسوالی انجیل ولایت هرات در یک خانوادهء نسبتآ متوسط دیده به جهان گشود. پدرش به شغل کشاورزی مشغول بود ، اما علوم متداول دینی را تا سطح منطق فرا گرفته و میدانست و کاکایش مرحوم منشی امیر محمد ، در زمان امارت امیر حبیب الله کلکانی رئیس تحریرات مرحوم عبدالرحیم خان والی هرات بود.

زنده یاد غوریانی تحصیلات ابتدائی را در مسجد  قریه ِ زادگاه اش بصورت سنتی آغاز نمود و بعدا در مدرسهء فخر المدارس پای منارهای شهر هرات تا صنف ششم ادامه داد و و سپس به کابل رفت و تحصیلات متوسطه را در مکتب ابو حنیفه در پغمان به پیش برد و بعد از صنف ۱۲ در سال ۱۳۳۷ خورشیدی دانشکدهء شرعیات دانشگاه کابل راه یافت .

پس از پایان تحصیلات عالی در سال ۱۳۴۱ خورشیدی ، در ولسوالی گذره هرات بحیث مفتی تعیین و شروع به کار کرد. پس از مدتی روانه کابل شد و در وزارت عدلیه افغانستان شامل کار گردید.دیری نپایید که از سوی وزارت عدلیه برای یک دورهء کوتاه سه ماهه به عنوان کارآموزدر رشتهء اصلاحات محاکم و سیستم قضایی به مصر رفت و در دانشگاه الازهر آموزش دید.

زنده یاد غوریانی در زمان صدارت دکتور محمد یوسف در شعبه نشرات وزارت عدلیه کار نمود و مدتی هم در زمان وزارت مرحوم شمس الدین مجروح در دفتر قلم مخصوص آن وزارتخانه مقرر گردید. و در سال ۱۳۴۵ خورشیدی بعنوان قاضی در ستره محکمه شامل کار گردید و سال ۱۳۴۶ خورشیدی برای دومین بار روانه مصر شد و مشغول تحصیل دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه الازهر گردید و پس از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ دوباره به افغانستان بازگشت.

زنده یاد استاد غوریانی ، این اندیشمند وارسته اینبار با کوله باری از تفکر و اندیشه به کشور برگشته بود و زمانی بود که از اندوخته هایش باید به نحو احسن استفاده صورت میگرفت. چنانچه بعنوان استاد فلسفه در دانشکدهء شرعیات کابل مقرر و با علاقمندی به تدریس پرداخت که تا کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ بدین شغل مقدس ادامه داد.

زنده یاد غوریانی از زمانی که پا به مسجد محل نهاد و خواندن ونوشتن فرا گرفت هیچ گاهی بدون مطالعه نبود، چنانچه خودش دراین مورد چنین میگوید:

تنها در وقت مرگ پدرم سه روز مطالعه نکردم ، دیگر هیچگاهی یادم نمی آید که روزی را بدون مطالعه سپری نموده باشم.

برخی از دانشمندان شهیر کشور در مورد زنده یاد سمندر غوریانی چنین گفته اند:  

۱ – زنده یاد استاد واصف باختری :

 ” سمندر غوریانی علاوه بر این که برای نخستین بار مکتب فرانکفورت را به علاقمندان تفکر فلسفی در افغانستان معرفی کرد و اگزستانسیالیسم را با نگاه انتقادی به بحث گرفت، کارل پوپر را نیز برای بار اول، درافغانستان مطرح ساخت. استادغوریانی کار واقعا بزرگی انجام داد که در شناساندن و توضیح بخشی از باورها و اندیشه‌های فلسفی عده‌ای از اندیشه‌ورزان نامدار جهان اسلام هم پیشگام بود. در افغانستان من ندیده ام که قبل از استاد غوریانی کسی درباره متفکرانی چون ملا صدرا و ملا هادی سبزواری و عبدالرزاق لاهیجی، چیزی عرضه کرده باشد .”

 ۲ – زنده یاد استاد محمد اکرم عثمان :

“غوریانی دانشمندی فراخ‌اندیش و بی‌تعصب می‌باشد و بارها دیدگاههای متنوع و متکثری را تجربه کرده است .”

ودر جای دیگر میگوید:

” به جرئت می‌توان استاد را پاسدار دلیر آزاداندیشی نامید و او را اندیشمندی فساد ناپذیر به شمارآورد. اوهرگز مداحی زورمندان و کژاندیشان را نکرده است “

 ۳ – پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی:

” استاد سمندر غوریانی یک فیلسوف قرن بیست افغانستان به معنی واقعی کلمه است که دانش و عمق نظر و مطالعات گسترده او حدود و مرزی را نمی‌شناسد.”

این استاد گرانمایه و اندیشمند در سرودن شعر نیز ید طولایی داشت ، اما کمتر بدان دلچسبی نشان میداد. ولی با وصف اینکه اشعارش سلیس و روان بود ،از پختگی خاصی برخورد باد.

سروده های استاد غوریانی بصورت پراکنده در نشرات داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده ، اما در مورد اینکه آیا مجموعه ای از سروده های آنمرحوم بصورت مستقل بچاپ رسیده یا خیر اطلاعی در دست نیست.

اما آثار فراوانی اززنده یاد غوریانی که بصورت نثرومی توان گفت مجموعه ی از مقالات علمی و پژوهشی آن مرحوم است طی سالها گذشته به زینت چاپ آراسته شده که می شود بعنوان آثار منحصر به فرد از آنها نام برد که توسط آن بزرگمرد نگارش یافته است.

برخی از این آثار به شرح ذیل میباشد:

  • ترجمه تخلیصی ازعروه الوثقی سیدجمال الدین افغان
  • رسالۀ ماتریالیسم دیالکتیک و ماده ومعنی
  • رسالۀ دیالکتیک مجرد ومشخص. هردو رساله توسط اتحادیه نویسندگان افغانستان چاپ شده است.
  • رساله فلسفی درباره دفاع از برکلیسم در فلسفه
  • مقالات تحقیقی زیر عنوان تقدم شعور بر ماده که در۱۲شماره از مجله شرعیات دانشگاه کابل به نشر رسید.
  • مقالاتی راجع به پروازهای کیهانی به اساس تیوری نسبیت انشتاین.
  • مقالات تحقیقی زیرعنوان زادگاه هنر وزیبایی شناسی
  • ترجمه مقالاتی ازتوفیق الحکیم دانشمندرمعروف مصر
  • مقالات تحقیقی در بررسی فتاوی کمیته فقهی کنفرانس کشورهای اسلامی (این مقالات توسط دکتررازق سمندر برادراستاد، به انگلیسی ترجمه شده)

و علاوه بر آثار ذکر شده کتابی هم تحت عنوان ( مجموعه تأملات فلسفی علامه عبدالله سمندر غوریانی ) به کوشش پروفیسور سید حسن اخلاق توسط انتشارات امیری در کابل به چاپ رسیده است.

 گفته شده زنده یاد استاد غوریانی پس از کودتای ۷ ثور و تحولات سیاسی درکشورکه روز بروز عرصهء کار را برای خود تنگ می دید احتمالا سال ۱۳۶۱ زادگاهش را ترک و به ایالات متحده امریکا پناهنده شد که تا پایان عمرش در آنجا سکونت داشت و سرانجام به روز سه شنبه ۳۰ قوس (آذر) ۱۴۰۰ خورشیدی به سن ۸۵ سالگی در آمریکا وفات نمود ، روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن استاد گرانمایه و فیلسوف فرزانه:

شوکتِ درویشی

عشق حق بهر عروس معرفت  زیور مرا ست

در طریق عشق بازی لطف حق رهبر مراست

کام   دل  هرگز   نیابم   از   لب    لعل   نگار

زانکه اندر گنج حسنش خوف از اژدر مراست

محرم   رازم   نمی باشد   کسی   اندر   جهان

مشورت درهر غمی با شاهد و ساغر مراست

راز خود  با کس  نگویم  جز به  قلب خویشتن

بهر شرح غم نوشتن  لوح  دل  دفتر  مراست

من  به  دست  آورده ام  گنج  قناعت  را  ولی

شوکت درویشی  من  تاج  اندر سر  مرا ست

در  طریق  کعبه  وصلش   روم   پویان   بسر

زیر سر خار  مغیلان  راحت  بستر  مراست

ای  (سمندر) عاشقی با بت  پرستان کم نشین

گر   خلیل  کار عشقم    پیشه   آذر   مراست

مأخذ :

۱ – دانشنامه آریانا

۲ – بی بی سی فارسی

۳ – فیش برگ های پراکنده

14 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر نصیب ،شاعر برجسته و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر نصیب ،

شاعر برجسته و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۴ مارس ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

شاعر گرانمایه و عزیزی را که اینک به معرفی می گیریم استاد محمد ناصر نصیب می باشد

زنده یاد نصیب ، آموزگار ورزیده و شاعر برجسته ی سرزمین ما در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در قریه کلان دیار راقول مربوط ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک  چشم به جهان گشود.

پدرش مرحوم محمد حسین طیب و جدش مرحوم محمد طیب خان از جمله خوانین علم پرور منطقه بودند.

مرحوم نصیب تعلیمات ابتدایی را در منطقه و سپس در مدارس سنتی به تحصیل علوم ادبی ، صرف ونحو ،بدیع و بیان ، منطق وفقه و همچنین عروض پرداخت.

با پایان تحصیلاتش در ۱۳۲۵ بعنوان نخستین آموزگار  در مکتب راقوم بهسود شروع به کار کرد و در مقابل جهل و بی سوادی ایستاد و به مبارزهء بی امان درین راستا پرداخت و بیشتر از ۳۰ سال درین شغل مقدس کار کرد.

در مورد شاعر شدن و آغاز به سرودن شعر بهتر است آنچه را که خود مرحوم نصیب  در مقدمهء نخستین کتابش ( منتخب اشعار نصیب) که در سال ۱۳۴۵ خورشیدی توسط وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت به زینت چاپ آراسته شده بود نقل قول کنیم:

” وطن ما افغانستان عزیز یکی از مناطق شاداب و دارای آب و هوای فرحت انگیز است ، شاعر این منخب در یکی از قصبات مرکزی کشور چشم بدنیا گشوده ام که بنام قریهء (کلاندیار راقول بهسود) شناخته میشود.

در روزگار طفلی وقتی که تعلیمات دورهء ابتدائی را تعقیب می نمودم برای حفظ و ضبط دروس مکتب از سیر  و گردش و مشاهدهءـ مناظر زیبای طبیعی مستفید می بودم. در نزدیکی قریهء که درآن زیست دارم وادی قشنگی موجود است و آنرا بنام ( کلدیلک) میخوانند.

خیلی دوست داشتم ساعت ها را در آنجا سپری کرده دربرابر آبشار بایستم واز مناظر مقبول آن محظوظ شوم.

چون محیط سر سبز بهسود کیف آور و نشاط بخش است ، انگیزهء در خود احساس میکردم که مخیله ام را در ادای وصف طبیعت تحریک مینمود. ازینرو جملات چندی را باهم ترکیب میکردم ، نخست بسرودن اشعار محیطی پرداخته و با زمزمهء آن مشعوف می شدم . دامن شعر سرایی را از دست ندادم چندانکه مجموعهء « ازهار کهسار» را گرد آوردم. گاهی که اشعار خود را به محضر دوستان میخواندم استقبال نیک مینمودند و این امر بیش از پیش مرا بسرودن اشعار تشویق میکرد. “

زنده یاد نصیب در کنار شغل مقدس آموزگاری همچنان در زمینه شعر مشتاقانه و آگاهانه قدم برداشت و سرود ، و خیلی هم زیبا سرود. اواشعار به لهجه هزاره گی  و شیر وشکر (فارسی – پشو) نیز سروده که در خور ستایش است. از سال ۱۳۳۲ اشعارش در مطبوعات کشور راه یافت و در بسیاری از نشرات به چاپ می رسید.  سروده های زیادی نیز از زنده یاد نصیب در هفته نامه ترجمان بچاپ رسیده که یکی از آنها

را که از شماره ۴۵ سال پنجم ترجمان مؤرخ پنجشنه ۱۷ حوت ۱۳۵۱ خورشیدی برگزیده و اینک تقدیم شما عزیزان میگردد:

تاشه تاشه

زان یار رفت  بر ما  ، بیداد  تاشه تاشه

از سوزِ  دل   برآرم ، فریاد  تاشه تاشه

آن قامت دل آراء ، زلفان  پرخم  و پیچ

ترسم مر ا  نماید  ،  برباد  تاشه  تاشه

آورد مرد دل را،  در دام  عشق کم  کم

این پیشه دارد آری ، صیاد تاشه  تاشه

آن سرو قدِ رعنا ، آمد  به  سیر  گلشن

می رفت از خجالت ، شمشاد تاشه تاشه

از جلوه های نازک با غمزه های شیرین

دانم بسازد از من ،  فرهاد  تاشه  تاشه

در کوی خوبرویان  ، بر آستان  جانان

جویای وصل رفتم ، چون باد تاشه تاشه

آمد که تا نباشد ، این  کشته   را تپیدن

با  خنجر  کشیده ،  جلاد   تاشه  تاشه

بر عزم دلربائی  ، با  عشوه  و تغافل

رفتی به سینمای ،  بهزاد  تاشه تاشه

بر خود دلم نهادم ، در رهگذار آن شوخ

چون دید زیر پایش ، بنهاد تاشه تاشه

یادش بخیر روزی ، کان دلبر جفا جوی

از وصل مژده بر من ، میداد تاشه تاشه

در اجتماع خوبان ، نامم به عین مستی

ناگاه  بر  زبانش   ،  افتاد  تاشه تاشه

جا داشت چون بموتر روزی به صدا نزاکت

بر او ( نصیب) مسکن ، دل داد تاشه تاشه

 مجموعه ای دیگری نیز از استاد نصیب تحت نام گلهای کهسار در سال ۱۳۶۵ اقبال چاپ یافت و همچنین مجموعه ای از دوبیتی های او در سال ۱۳۷۰ خورشیدی منتشر گردید.

او لحظه ای نیاسود و در بخش های مختلف ادبی فعالیت داشت .

این مرد وارسته سرانجام در روز شنبه ۲۳ دلو ۱۳۸۱ خورشیدی به عمر ۷۴ سالگی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

اینهم سروده ای از این شاعر شیرین سخن که از کتاب (منتخب اشعار نصیب) برای شما انتخاب نمودیم.

خدمت میهن

نباشد استقامت چونکه عیش و کامگاری را

پسندیدم   بعالم   انکسار   و   خاکساری را

بهر ساعت زمانه جلوه  و  رنگ  دگر دارد

دلا خوشتر بود گر پیش گیری  بردباری را

بطاعت لذتی باشد که نتوان  کرد  تخمینش

بطاعت زین سبب بگرفته زاهد پایداری را

قفای   صحبت  گل  زحمت  خارِ  جفا  باشد

ندیده   چرخ  دایم  شاد  طبع  سازگاری را

بروز کیفرِ اعمال  ،  اندر  محضر  ،  خلقی

نیرزد عشرت عمری ، زمان شرمساری را

رسد بر اوج رفعت هر که خدمت کرد بر میهن

فرازد راد مردان  ، پرچم  خدمت  گذاری را

برای حفظ  ناموس وطن  انبای  سرشارش

شمارد دولتِ جاوید ،  نقد  جان  نثاری  را

درین عصر اتوم و دورهء  رشد فنون  آخر

نباید داد از کف  گوهرِ عرفان  شعاری  را

اگر من خوشه چین خرمن دانش نمی بودم

کجا   بر  می گزیدم  پیشهء  آموزگاری را

باین تقصیر میخواهم « نصیب» از مصدر رحمت

که بخشد از برایم در دو عالم رستگاری را

محمد ناصر نصیب

 

مأخذ :

۱ – کتاب (منتخب اشعار نصیب ) 

۲ – هفته نامه ترجمان

۳ – رخنمای لیسه عالی راقول

13 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد لیلا صراحت روشنی شاعر آزاده ، نویسنده و روزنامه نگار آگاه

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۳ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

 

یادی از زنده یاد لیلا صراحت روشنی شاعر آزاده ،

نویسندهِ و روزنامه نگار آگاه

 

قیوم بشیرهروی

۱۳ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

شاعری زیبا کلامی را که امروز به معرفی می گیریم زنده یاد لیلا صراحت روشنی می باشد ،

پدرش مرحوم غلام شاه  سرشار شمالی روشنی ، شاعر ، نویسنده ،ژورنالیست و مترجم بود که عمرش را در بخش های مختلف مطبوعات سپری و در زمان حاکمیت  رژیم ببرک کارمل دستگیر و در زندان پلچرخی  بر اثر شکنجه بشهادت رسید.

لیلا صراحت روشنی در ۲۳ جوزا (خرداد) ۱۳۳۷ خورشیدی در شهر چاریکار ولایت پروان دیده بجهان گشود.

او در سال ۱۳۴۴ وارد مکتب شدو در سال ۱۳۵۵ لز لیسه عالی ملالی فارغ و یکسال بعد در ۱۳۵۶ به دانشکدهء زبان وادبیات دانشگاه کابل راه یافت و در سال ۱۳۵۹ در رشته زبان و ادبیات فارسی بدرجه لیسانس فراغت حاصل نمود .

از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ خورشیدی بعنوان آموزگا ر درلیسه مریم در خیرخانه خدمت نمود.

لیلا صراحت را از  اوسط دهه پنجاه شمسی می شناختم ، پدرش مرحوم غلام شاه سرشار روشنی از دوستان نزدیک و همکاران پدرم در مطبوعات بودند ، منزل شان در حصه اول خیرخانه بود و رفت و آمد فامیلی داشتیم. دوشیزه ای  بود بس  مهربان ، با چهرهء شاداب که هممیشه لبخند ملیح بر لبانش  نقش می بست و مرا بچه کاکاجان می گفت.

لیلا صراحت از سال ۱۳۵۰ به سرودن شعر آغاز نمود و سروده هایش از سال ۱۳۵۳ در نشریه های مختلف منتشر می شد.

مرحومه لیلا صراحت از سال ۱۳۶۵ بحیث سردبیر و بعدآ معاون در مجله « میرمن» ایفای وظیفه نمود .  با تأسیس کانون نویسندگان جوان ، بصفت معاون کانون نویسندگان جوان انتخاب شد و چندی بعد به عضویت شورای مرکزی انجمن نویسندگان افغانستان نیز پذیرفته شد.

با سقوط دولت نجیب و روی کار آمدن دولت مجاهدین در سال ۱۳۷۲ بعنوان معاون ریاست اموز زنان انتخاب و نشریهء « ارشاد نسوان » را دوباره احیا کرد.

او بعنوان اولین مدیر مسوول دوره دوم نشراتی این نشریه نیز برگزیده شد که دوره اول نشراتی آن به سالهای حاکمیت شاه امان الله خان برمیکردد که بعدها چاپ آن متوقف شده بود.

از دیگر فعالیت های او یکی هم پایه کذاری کانون فرهنگی « رابعه بلخی» میباشد که این کانون در دیار هجرت نیز همچنان فعالیت داشت.

زنده یاد لیلا صراحت با تسلط گروه طالبان بر کشور در اواخر سال ۱۳۷۵ خورشیدی افغانستان را ترک و به شهر پشاور پاکستان مهاجرت نمود و سپس درسال ۱۳۷۶ از  آنجا به کشور هالند پناهنده شد..

او در هلند نیز مسئولیت نشریه «حوا در تبعید» را بدوش گرفت که ارگان نشراتی انجمن زنان افغان «رابعه بلخی» می باشد..

او از اواسط سال ۱۳۸۱به بیماری سرطان مغز مبتلا شد  و آنگاه چنین سروده بود:

لیلا چه  افتادت به  سر ، که  ناگهان  و  بی خبر
گل‌ های   سرخ   عارضت  ،  نیلوفرِ  تالاب  شد
گنجشک آه  از  سینه‌ات ، پرپر زنان  پرواز کرد
دل قطره قطره قطره ، بر رخسار سردت آب شد.

و سرانجام در شامگاه چهارشنبه ۳۱ سرطان  ۱۳۸۳ خورشیدی  بعمر ۴۶ سالگی در هالند درگذشت و پیکر پاکش در سحرگاه هشتم اسد به کابل منتقل و در میان تعداد کثیری از فرهنگیان و هموطنانش با احترام بخاک سپرده شد.

زنده یاد استاد محمد شاه واصف باختری ، با ابراز تأسف ، لیلا صراحت روشنی را از غنایم و نوادر روزگار خوانده و در وصف شعر لیلا چنین گفت :

 ”  روان من شعر لیلا را می‌پذیرد، روان من مسطح است، روان من ژرفا ندارد که بگویم تا در ژرفای خویش شعر لیلا صراحت روشنی را می‌پذیرد. شعر لیلا صراحت نافذ است، سیلاب خود نمی‌داند که عمقش  چه اندازه است، ولی سیلاب با گذار سنگین خویش سیل می‌آفریند و مسیل را عمق می‌بخشد. “

از او چندین مجموعه شعری بجا مانده که خوشبخانه همه به زیور چاپ آراسته شدند.

۱ – طلوع سبز .

۲ – در تداوم فریاد .

۳ – حدیب شب ( مجموعه ی مشترکی با بانو ثریا واحدی).

۴ – از سنگها و آیینه ها .

۵ – روی تقویم تمام ساله

اگر با بینش و نگرش منصفانه به سروده های لیلا صراحت دیده شود ، اشعارش تبلوریست از عشق ، احساس و بیانی از درد های جامعه و  تفکرات سیاسی را نیز در لابلای آنها میتوان بخوبی  دید .

در یکی از سروده های حقایق عینی سرزمینش را چه زیبا بیان میکند:

ز  شام   شهر  تباهم   ستاره   دزدیدند

ستاره‌  های    مرا   آشکاره   دزدیدند

چو فوج‌ فوج  ملخ را به باغ  ره دادند

کلید  باغ  به   دست  شب  سیه  دادند

شبی که خیل ملخ ، راه  بر بهار زدند

پرنده را به  درختان  خسته دار زدند

شبی که گرسحرش بود سخت خونین بود

جبین باور خورشید تلخ و پُرچین بود

فلق به شهر من آتش به دوش رخ بنمود

که شعله‌هاش درختان سبز شهرم بود

او با سروده هایش با مردمان دردمند سرزمینش همنوایی نموده و فریاد هایی را که با کینه توزی و تعصب  کوردلان زر و زور و تزویر به خاموش میگراید ، بلند نموده و زبان گویای جامعه اش میشود.

 او با اشعارش روشنگرایانه  فریاد مظلومان را بلند میکرد ،  شاعری بود که در زیر سایهء  پدری رشد و نمو نمود که خود از حامیان فرهنگ غنی سرزمینش بشمار میرفت .

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر زیبا سرا و آزاده  مرحومه لیلا صراحت روشنی :

 گم کرده آشیانه

من خشک خشک خشکم، تو رودبار جاری

من یک سکوت تلخم ، تو یک  سحر قناری

من  شعله‌ای  شکسته  ،  در آستا ن  مغرب

تو یک طلوع  سبزی ، از شهر شب فراری

من  یک  شب  غمینم  ،  بی  ‌ماه  بی ‌ستاره

تو بامداد  روشن ،  تو  صبح   یک  بهاری

در  من  ترانه‌ ها بو د ، شور جوانه ‌ها  بود

در  تو  هوای  جنگل  در تو  صفای  یاری

اینک  شکسته  بالم   گم ‌نام   و   بی‌  جلالم

گم کرده  آشیانه  ،  گم  کرد ه  برده   باری

پیدا   نمایی   بازم   ،   ای   یار ای   نیازم

فریاد   کن  سکوتم  ،   با شعر  بی‌ قراری

من سرد  سرد سردم ، بنشسته چشم در راه

تا تو برایم ای  دوست ، خورشید  را بیاری

تو رفته  دور  دوری  ،  بیزار  از  درنگی

من بسته  پا  درختم  ،  تو  رودبار   جاری

لیلا صراحت روشنی

 

مأخذ:

۱ – ویکی پدیا ، دانشنامهء آزاد

۲ – ماندگار 

۳ – یادداشت های خصوصی

 

 

12 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شاعر صاحب دل زنده یاد استاد گل آقا بیرنگ .

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شاعر صاحب دل زنده یاد استاد گل آقا بیرنگ

قیوم بشیر هروی

۱۲مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

یکی از فرزانگان شیرین کلام ، صاحب دل و سخنور فرهنگسرای غنی سرزمین ما زنده استاد یاد گل آقا بیرنگ می باشد.

او در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در یک خانواده متدین در قره باغ  دیده بجهان گشود.

دوران ابتدائی را در مکتب قره باغ سپری نمود و سپس برای تحصیلات عالی به کابل آمد و شامل دارالمعلمین عالی کابل شد. پس از ختم تحصیل بعنوان آموزگار درب مکاتب  لیسه بگرامی ، مکتب متوسطه سرای غزنی ، لیسه  نادریه  و چندی نیز در ولایت پکتیا عهده دار این وظیفه مقدس گردید.

مرحوم بیرنگ مدتی را بعنوان سرمعلم در لیسه نادریه و همچنین آمر مکتب خدمت نمود.

با کوتادی ثور بتاریخ ۱۱ ثور ۱۳۵۷ دستگیر و روانه زندان شد و بمدت ۱۸ ماه را در زندان مخوف پلچرخی سپری نمود تا اینکه پس از تجاوز قشون سرخ و رهایی تعدادی از زندانیان او هم رها و بلافاصله با خانواده اش به غربت سرای پاکستان مهاجرت نمود. اما آرام نگرفت و برای خدمت به فرزندان مهاجر تلاش فراوان نمود و بحیث آمر نصاب تعلیمی برای کودکان مهاجر عهده دار این سمت شد و به طبع و چاپ کتب درسی در مهاجرت اقدام نمود.

در بازگشت به کشور دوباره بحیث آموزگار درلیسه حصه اول خیرخانه انجام وظیفه نمود  و  در سال ۱۳۷۶ خورشیدی متقاعد و خانه نشین گردید.

استاد بیرنگ را از پیروان طریقهء شیخ عتبدالقادر جیلانی میدانند ، چنانچه او یکی از اخلاصمندان زنده یاد استاد محمد انور بسمل شاعر مشروطه خواه بوده  که در سال ۱۳۳۴ دست مریدی به سویش دراز نموده بود و سالها ریاضت کشید.

گفته میشود که گل آقا بیرنگ پس از مرگ استاد محمد انور بسمل در سوم جدی ۱۳۴۰ به سرودن شعر روی آورد و نخستین سروده اش ، مرثیه ای بود که به مرگ حضرت استادش سرود که آنرا بر تخته سنگ مزار آن مرحوم نوشتند و تا حال موجود می باشد.

 از زنده یاد استاد بیرنگ آثار فراوانی بیادگار مانده است که بشرح ذیل می باشد:

۱ – نغمهء بسمل

۲ – تحفهء درویش

۳ – خضر اشیان .

۴ – بینش اسلامی.

۵ – اشعار حماسی .

۶ – اشعار منقبت خوانی .

۷ –  رسالهء راه رست

خوشبختانه اکثر این آثار به زینت چاپ آراسته شدند.

و سرانجام این استاد گرانمایه به روز چهارشنبه هفتم سرطان سال ۱۳۹۱ خورشیدی در کابل دار فانی را وداع و در حالیکه تعداد زیادی از علاقه مندان و وشخصیت های فرهنگی حضور داشتند فردا آن به روز پنجشنبه در جوار زیارت شاه دوشمشیره (ع) محترمانه بخاک سپرده شد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن بزرگوار که در کتاب تحفه ، درویش به چاپ رسیده است .

ای عاشقان

ای عاشقان ، ای عاشقان من بیخود و شیداستم

هرچند  عاشق  نیستم  ،  اما   درین   سوداستم

دردی ، بدل دارم عجب ، آرد  مرا در تاب و تب

راحت رسد  بر  جانِ  من  ، تا با  شما یکجاستم

تا عهد و پیمان بسته ام ، با  شاهد  رعنای خود

از لومهء لایم  دگر ،  بی  باک  و  بی  پرواستم

شیرین  بود  گفتار من ، از  وصف آن دلدار من

محبوب خوبان گشته ام ، چون  بندهء  مولاستم

تا از خودی بیرون شدم ، با عاقلان مجنون شدم

بر درگهء لیلای خود  ،  رسوا تر  از  رسواستم

در  بیخودی  دل  باختم  ،  اصل  خودی را یافتم

« بیرنگ» شدم از رنگ ها ، از نورِ او بیناستم

گل آقا بیرنگ

 

مأخذ :

مقالهء محترم حیدر اختر ( کابل نات)

تحفهء درویش ( استاد گل آقا بیرنگ)

اشعار صوفیانه

 

11 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۱ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

۱۱ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

شخصیت بارز و فرهیخته ای دیگری که  یادش را گرامی میداریم زنده یاد  محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی میباشد .

او یکی از شاعران زیبا سرا و شناخته شده سرزمین ما بود که در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در منطقه شکر درهء کابل دیده به جهان گشود.

مرحوم کوهدامنی تحصیلات ابتدایی را در کابل و بلخ فرا گرفت ، بعدآ قرار بود به مکتب حربی در کابل برود ، اما اتفاق جالبی در زندگی اش افتاد که سرنوشت اورا تغییر داد.میگویند در یکی از روز های گرم بهار در یکی از جاده های مزدحم کابل مادری مهربانی دستش را روی شانه کوهدامنی گذاشت از اوخواست که به مکتب حربی نرود ، بلکه در مکاتب شبانه تحصیلاتش را ادامه دهد. نامی از این بانو برد در آن ایام استاد غلام حبیب نوابی مدیر شعبه فولکلور ریاست کلتوروزارت اطلاعات  و فرهنگ بود که در پل باغ عمومی در تعمیر سابق رادیو کابل تقرر یافته بود.

مرحوم غلام حبیب نوابی  ، استاد کوهدامنی را از زمانی می شناخت که در بلخ مدیر مسئول رونامه بیدار بود و هر روزه با تشویق و راهنمایی  مرحوم کوهدامنی  در شعر و ادبیات  هر روز یکی از سروده هایش را در روزنامه بیدار نشر میکرد و هم زمان شامل مکتب شبانه گردید . موقعی که مؤفق شد معاش گیر شود خانواده اش را نیز از بلخ بکابل فرا خواند و نخست در بی بی مهرو و سپاس در خیرخانه حویلی کوچکی به کرایه گرفت.

پس از چندی از ریاست کلتور به وزارت پلان منتقل شد و  در سال ۱۳۴۹ خورشیدی مسئوولیت کتابخانه وزارت پلان را عهده دار گردید و سپس بعنوان کتابدار در کتابخانهء عامه رفت. در سال ۱۳۵۲ با یک بورس تحصیلی دولتی به ایران  رفت و برای ادامه تحصیل شامل دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی مؤفق به کسب درجه لیسانس از آن دانشگاه گردید.

مرحوم کوهدامنی در اواخر سال ۱۳۵۷ به افغانستان برگشت . و در سال ۱۳۶۰ در دانشکدهء زبان و ادبیات دانشگاه کابل به حیث استاد استخدام گردید و پس از مدتی برای دوسال جهت ویراستاری کتابهای درسی دانشگاه کابل که در شوروی وقت چاپ میشد به مسکو رفت و با فرهنگستان علوم تاجیکستان و اتحادثهء نویسندگان آن کشور در زمینه های ادبی همکاری داشت.

زنده یاد کوهدامنی پس از تحولات سیاسی  و نابسامانی ها در کشور ناگزیر به ترک وطن و در سال ۱۳۶۸ خورشیدی روانه کشور تاجیکستان گردید و در آنجا نشریه ای را به نام پیوند تأسیس نمود.

این نشریه به زبان فارسی به مدیر مسئوولی  مرحوم کوهدامنی در تاجیکستان منشتر میشد که تا سال ۱۳۷۳ که تاجکیستان را ترک و همراه با همسر و پنج فرزندش  به بریتانیا پناهنده شد ، ادامه داشت.

مرحوم کوهدامنی در لندن مؤفق به نشر چهار مجموعه شعری بنام های سلام بر شقایق ، طلوع سبز شگفتن ، تلخ ترین فصل خدا و من ناله می نویسم گردید.

مرحوم کوهدامی با ارسال سروده هایش به هفته نامه ترجمان ، یکی از همکاران قلمی آن محسوب میشد.

گفته شده که در اواخر عمر پربارش از دلتنگی زیاد رنج میبرد و سرانجام در شام سه شنبه ۲۰ قوس ۱۳۸۶ در لندن به عمر ۵۶ سالگی  وفات و پیکر پاکش به کابل انتقال و در زادگاهش بخاک سپرده شد، اما آنچه علاوه بر غم از دست دادن چنین شخصیتی ناراحت کننده و دردناک است ،  جو فرهنگ زدایی حاکم در وزارت اطلاعات وفرهنگ کشور بود . طوری که  خبرش بزودی در همه جا  پخش گردید و آن اینکه  برای قدردانی از زحمات یک شخصیت فرهنگی شناخته شده هیچ نماینده ای از طرف وزارت فرهنگ در مراسم تدفین او شرکت نجسته بود و هیچ پیامی هم توسط کسی به نمایندگی از دولت خوانده نشد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن شاعر شیوا بیان  که بمناسبت پنجاهمین سال تولد خود سروده بود:

خورجین پر ز خورشید

از آسمان ملولم ،  از نقش   و  از  نگارش
از  اختران  نحسش  ، از ابر شعله  بارش

این گل قشنگ  باشد ، با آب و رنگ  باشد
همخانه کرده یی تو، افسوس، با که خارش

نامش همیشه ماند ، آن مرد حق که هر دم
دل می کشد به اوجش، سر تا به پای دارش

آن  باغ  سبز عاشق ، ماتم  گرفته   اکنون
آتش  زند  به  جانم ، گل های  سوگوارش

گردون  همیشه  باشد  ،   آبستن   حوادث
غیر  از  ستم  نزاید ، از لیل و از نهارش

یکساله  هم  نباشم ،  آمد  اگر  چه   پنجاه
عمر سگانهء  من ، آری  چه در شمارش

هرگز  دگر  نگردد ، آن  سرو سبز قامت
آید   اگر   خزانش  ،   آید   اگر   بهارش

این باغ را چه آمد بر سر، که رخت بستند؟
مرغان نغمه خوانش، از گوشه و کنارش

زال  زمانه  هرگز  ،   مردانگی    ندارد
من  آزمون  نمودم ،  چندین  هزار بارش

بیهوده دانه ها را، پنهان  به خاک  کردی
زین خاک بر نیامد، یک  دانه از هزارش

آن تکسوار آرد ، خورجینِ پر ز خورشید
در دیده  می نماید  ، از دورها ،  غبارش

بیرنگ کوهدامنی

مؤخذ :

مجله هنری گلبرگ – چاپ ملبورن – آسترالیا

بی بی سی فارسی

 

 

11 مارس
۱ دیدگاه

آغاز ماه مبارک رمضان مبارکباد

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۱ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

آغاز ماه مبارک رمضان مبارکباد

هموطنان گرامی ، همکاران قلمی سایت ۲۴ ساعت و همه خواننده گان عزیز را درود و مهر نثار نموده ، فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ، ماه عبادت ، ماه میهمانی خدا و ماه پر فیض و برکت را بر یکایک شما ، خانواده های معزز تان و عموم مسلمین جهان تبریک گفته آرزومندیم به برکت این ماه پرفیض جنگ و خون ریزی در جهان خاتمه پذیرد و صلح و آرامش سراسر جهان را فرا گیرد.

امیدواریم درین ماه مبارک هموطنان عزیز ما که در قید و بند گروه جاهل ضد فرهنگ طالبانی قرار دارند ، با آرامش خاطر بتوانند این ماه مبارک را سپری نمایند و امیدوارم درخلال این  ماه مبارک که بزودی شاهد آغاز سال نو و زمان شروع مکاتب خواهیم بود ، برای دختر خانم های عزیز نیز این زمینه مساعد شود تا یکبار دیگر درب های مکاتب بروی شان گشوده شود و بتوانند با آسودگی خاطر به ادامه تحصیل بپردازند.  با امید چنین روزی طاعات و عبادات تان قبول حق باد.

باعرض حرمت

قیوم بشیر هروی

مسوول سایت ۲۴ ساعت

ملبورن – استرالیا

 

10 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شهید عبدلرؤف پاییز حنیفی نویسنده ، شاعر و طنز پرداز توانای کشور

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۰ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شهید عبدلرؤف پاییز حنیفی

نویسنده ، شاعر و طنز پرداز توانای کشور

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

۱۰ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

 یکی دیگر از شخصیت های بارز فرهنگی شهید عبدالرؤف پاییز حنیفی میباشد ، او در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در شهر کابل و در یک خانواده نسبتاء بی بضاعت چشم به جهان گشود.  

زنده یاد پاییز با وجود همه مشکلات وسختی های خانواده گی توانست با استقاده از مدارس شبانه دیپلوم صنف ۱۲ را بدست بیاورد ، اما مشکلات اقتصادی و تنگدستی ناشی از آن مانع ادامه تحصیل برایش در دانشکدهء حقوق و علوم سیاسی بود که سخت بدان علاقه داشت.    

اما با پشت کار و علاقه ای وافری که به مطالعه و نگارش داشت از هیچگونه تلاش شبانه روزی دریغ نکرد و قلم بدست گرفت ونوشت و در ماه اسد ۱۳۴۸ به جمع همکاران و طنز نویسان منظوم جریده ترجمان پیوست و نخستین شعر طنزی او در شماره ۱۶ سال دوم نشراتی ترجمان اقبال نشر یافت.                                                                          

او را میتوان از جمله یکی از پرکار ترین نویسندگان و شاعران طنز پرداز کشور دانست که با وجود دسترسی نداشتن به امکانات ، زیبا می سرود و عالی می نوشت . او پژوهشگری بود که بیشتر عمرش را صرف نوشتن برای کودکان و ادبیات عامیانه نمود.                    

نخستین مجموعه از نوشته های طنزی پاییزی در سال ۱۳۴۷ زیر نام « لبخند» در شهر کابل به زیور چاپ آراسته شد. گفته میشود که این اثر سالها بعد در ۱۳۷۹ خورشیدی  بار دوم به اهتمام محترم دکتور اسدالله شعور در پشاور تجدید چاپ یافت .                                طنز های  پاییزی نیز هرکدام بیانگر مشکلات قاطبه مردم بودند که نقادانه به زبان طنز بیان می شد و بدون شک گاهی برایش مشکل آفرین بود.                                                    

در  قسمتی از مقاله ایکه توسط محترم استاد پرتو نادری نویسنده و پژوهشگر عزیز  نگارش یافته و در سال ۱۳۹۰ خورشیدی از طریق سایت وزین خراسان زمین منتشر شده چنین می خوانیم:                                                                                                           

” در ادبیات معاصر افغانستان ، پاییز حنیفی بیشتر به نام پژوهشگر عرصهء دانشهای عامیانه شهرت دارد . به یقین می توان گفت که او در این زمینه از شمار پیش گامان است. عرصه دیگری که او در افغانستان شهرت دارد عرصهء ادبیات کودک است.                   

پاییز حنیفی نه تنها آثار قابل توجهی برای کودکان در نظم و نثر نوشته ، بلکه ترانه و افسانه هایی عامیانه را برای کودکان نیز گردآوری کرده است . یکی از برازنده گی کار زنده یاد حنیفی در این زمینه این است که او چنین آثاری را بیشتر از ساحه گرد آوری میکرد نه از کتابخانه ها . از این نقطه نظر چنین آثار او از اهمیت بزرگ پژوهشی و اصالت برخوردار است.”                                                                                                            

آثاری که از زنده یاد پاییز حنیفی به یادگار مانده است گنجینه هایست که هرکدام در جایگاه بلندی در فرهنگ معاصر افغانستان جای دارند.                                                        

این آثار عبارتند از:                                                                                           

تبسم – مجموعه ی اشعار طنزی

عجب و رجب ، مجموعه ی سروده های انتقادی و انتباهی در دو جلد

نیلوفر – مجموعه ی از چند بحر طویل.

نفحه – مجموعه ی سروده های اجتماعی.

گنجی از سخن – مجموعه ی از وجیزه ها.

فریب دوستانه – داستان .

دشلمه.

توضیحی بر ضرب المثلها.

سرود های محلی – مجموعه ی افسانه ها و آهنگ های مردم.

لبخند ( جلد دوم ) افسانه های عامیانه.

 ندا – مجموعه ی ترانه ها.

صد برگ – مجموعه ی سروده ها .

نگین الماس – مجموعه ی سروده ها.

ندای کودک – مجموعه ی ترانه های عامیانه برای کودکان.

جبران شکست – داستان.

با دریغ و درد که در زمان حیاتش مؤفق به چاپ این گنجینه های باارزش نشد .

و سرانجام زنده یاد پاییز حنیفی پس از یک عمر تلاش های خستگی ناپذیر و پدید آوردن آثار گرانبهایش پس از کودتای ننگین ثور و روی کار آمدن رژیم کمونیستی در کشور متأسفانه دستگیر و همزمان با چهل و یکمین بهار زندگی اش به شهادت رسید ، روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.                                                                           

اینهم یکی از سروده هایش که درشماره ۲۴ سال دوم نشراتی هفته نامه ترجمان مؤرخ سوم میزان ۱۳۴۸ خورشیدی بچاپ رسیده  بود:                                                               

بحث پراگنده

هیچ زن   را  دشمنی   بالاتر  از انباق  نیست

هیچ مردی خونجگر چون کاتب اوراق  نیست

وقت مطرب خوش بودبا آنکه با چنگ و رباب

مثل آن خرپولِ بی دانش دبنگ  و چاق  نیست

می خورد  در  راهرو  پیوسته   ژیگولو  تکر

چونکه چشمانش بجز درجستجوی ساق نیست

نغمهء خوش خیزد از تاری که خشکد دررباب

شور ما هم جز  نوای  روده های  قاق  نیست

در  سوار  بس   شدن  ،  چو  آدم   بی تربیت

با ادب بی رون و نوبت ، شله و شالاق نیست

از زمان با ده گز  تنبان   نشستن   پشت  میز

کمتر  از  تمثیل   عهد   چادری   دلاق  نیست

هیچ  مسئولین  نبینند   این   همه   شاریدگی

چشمشان چون روز محشر گرچه در تالاق نیست

وضع گردد هر قدر قانون در این  محنت سرا

جز  برای  خانهء  میز  و  کنار  طاق   نیست

از وجود  این  بنا  و آن  سرک  بیجا  خوشیم

پیش عمران رقیبان   شهر ما  قشلاق  نیست

هر قدر  یابیم    ما    کانِ    طلا   و   لاجورد

در خور یکماهه بردن از رهء   قاچاق  نیست

قصه های  از  نابسامانی   ما  گردد   درست

اینچو  ملک  پر فسانه  در  همه  آفاق نیست

دایهء   بیرحم    آب    انداخته   در  شیر  ما

ورنه شیر مامِ  میهن ، شیر بی قیماق نیست

کیسهء  ملت  تهی  گردد  همی   از  اختلاس

دستِ دزدان یکدمی کوته ازین  تبراق  نیست

چند  فرزندی   وطن   را  نیز   باشد  ناخلف

پس سزای  مادر آزاران  بغیر از عاق نیست

اعتلای ملک و ملت  را  چو شاعر  وا اسف

آنکه دراد قدرتی  در کار ها  مشتاق  نیست !

پاییز حنیفی

09 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد صاعقه احراری (هروی)

تاریخ نشر: شنبه ۱۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد صاعقه احراری (هروی)

 

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

امروز از بانوی فرهیخته ای یاد میکنم که عمرش را صرف تربیه فرزندان سرزمین ما سپری نمود ، این بانوی فرهیخته مرحومه استاد فاطمه صاعقه احراری « هروی » شاعر خوش کلام ، نویسندهء توانا و آموزگار با سابقه معارف کشور بود که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شهر هرات دیده به جهان گشود.                                                         

استاد صاعقه هروی از خانوادهء فرهیخته و آگاه هرات  و دختر زنده یاد استاد عبدالله احراری و برادر زادهء مرحوم استاد عبدالکریم احراری بود                                        

که  سالها در مکاتب هرات ، بادغیس ، کابل و پروان بعنوان معلم ، سرمعلم و مفتش کار کرد و در تربیه اولاد وطن از هیچ سعی وتلاشی دریغ ننمود.                                            

مرحومه صاعقه احراری  مدتی نیزبحیث مدیر مسئول مجلهء مهری هروی در هرات خدمت نمود. و نوشته هایش در مجلات و جراید کشور به چاپ میرسید.                                    

اشعارش سلیس ، روان و پرمحتوا میباشد ، این بانوی فرهخیته سالهای زیادی  از عمر عزیزش را برای تربیه اولاد وطن صرف نمود ، پس از مهاجرت به کشور آلمان در سال ۱۳۶۷ خورشیدی  نیز برای مدت چهار سال به اطفال مهاجر افغانستان در آلمان خواندن ونوشتن زبانی مادری را آموزش میداد.       

 درماه جولای ۲۰۱۱ میلادی بود که پیامی از جانب استاد عبدالجبار توکل هروی برایم رسید که از محفل بزرگداشت از نودمین سال تولد بانو صاعقه یاد نموده بودند و از من خواستند اگر شعر یا پیامی درین مورد داری بفرست تا در آن محفل خوانده شود.چنانچه با پیام کوتاهی سروده ی ذیل را سروده و برای شان فرستاده بودم:                                                   

 صاعقه

به بانویی که  خوب  و  مهربان است

کلامش  دلنشین  در هر  زمان  است

سخن  بی   پرده    گوید     از   تظلم

ندارد باک   چون   شیر  ژیان  است

ز  دردِ   میهن   و   از   حال   مردم

بسی برگونه اش  اشکی روان  است

ز  بیدادی    که   آمد     بر   دیارش

همیشه  دل شکسته  در  جهان است

دمی   نالد     ز     طوفان   حوادث

به حق گوید هر آنچه  را عیان است

هرات    باستان     شد    زادگاهش

واشعارش بسی خوب وروان است

وجود او به دشمن رعد و برقیست

چو گویند  صاعقه   از آسمان است

به   احراری    ملقب    نام   او  شد

که او یک  شاعرِ شیرین  زبان است

« بشیر»  دارد سلام و  صد  درودی

به  بانویی که  روح   شاعران  است

۲۷ جولای ۲۰۱۱

ملبورن – آسترالیا

آنچه در خور تحسین و قابل قدر است بزرگداشت از مقام این شخصیت فرهنگی بوده که در زمان حیات وی  برگزار شده است. طوریکه اطلاع یافتیم پس از برگزاری  محفل بزرگذاشت از نودمین سال تولد این بانوی گرامی  چند سال بعد از آن نیز محفل دیگری  در هرات بمناسبت ۹۳ مین سال تولد استاد صاعقه احراری  از سوی فرهنگسرای  استاد بهره برگزار شد که مرحومه بانو صاعقه با ارسال پیامی به شرح ذیل از آن سپاسگزاری نمود.   

” افتخار دارم که امروز مشعل فرهنگ و هنر به دست یادگار استاد بزرگوار مرحوم عبدالواحد بهره ( محترم ولی شاه جان بهره) فروزانتر شده . از اینکه من در دیار غربت در بستر بیماری افتاده ام دور از دیار هریوا ، شما عزیزان نامی از بنده حقیر در رسانه های اجتماعی همگانی یادی نموده اید یک جهان ممنون. واقعا زحمات تان ستودنی است . می گویند :     

                                               دل به  دست  آور که  حج  اکبر است                                                

از هزاران کعبه  یک  دل بهتر است

باید متذکر شوم که از اخلاص زیادی که به پدر بزرگوارشما داشتم چندین سال قبل ازامروز خواستم تا اذان محمدی را به گوش فرزندم جاری بسازند که این هم یک افتخاری است .

در خاتمه سلامتی و جان‌جوری تانرا از بارگاه ایزد منان آرزو می‌کنم در عرصهٔ فرهنگی موفقیت‌های روز افزونی را برای تان آرزو می‌کنم                                                    .

والسلام

صاعقه احراری – هامبورگ آلمان”

 

و سر آنجام این بانوی فرهیخته پس از سالها زندگی در غربت در اواخر سال ۱۴۰۱ خورشیدی در المان وفات و رخ در نقاب خاک کشید.                                         

روانش شاد و یادش گرامی باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر بانوی گرامی که در مورد مقام زن سروده شده ،  تقدیم شما عزیزان خواننده میگردد:                                                                      

زیورِ کمال

زین اختراع که وضع  شده  در مقام  زن

خواهم که بند ه سهم  بگیرم  درین سخن

زن آن عطیه ایست  که  شد  از وجود او

پیدا  هزار شاه    و دلیرانِ   صف  شکن

زن مادریست عفیف و نظیف و رعوف همی

تقدیم   می کند   شجرِ   میوه   در  وطن

زن همچو کشتی است که مکان خویش را

با   ساحل  مراد  رساند  به   صد   محن

حور است یا فرشته زنی کو دهد به ملک

طفلی که از خرد بر او شوکت است و فن

فخر است بآن زنی که بوضع  نکو همی

با  زیورِ کمال  کند  خویش     را   فشن

چون حق مرد و زن یکی آمد بشرع  ما

فرقی دگر چه شد به میان  همین  دو تن

 صاعقه احراری (هروی)

تذکر:

در مورد سال تولد مرحومه استاد صاعقه احراری هروی  در کتاب صد شاعر معاصر هرات ۱۳۰۷ خورشیدی قید شده.

مآخذ:

فعالان مدنی هرات

رادیو آزادی

صد شاعر معاصر هرات (استاد ولی شاه بهره)

08 مارس
۱ دیدگاه

از زبانِ بانوانِ وطنم

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان

از زبان بانوانِ وطنم 

من زنم ، غمنامه ی  انسان  منم  

حرفِ تلخِ دفتر  و   دیوان   منم 

گاه بینی ، گاه  گوشم   می بٌرند

بدترین  انسان این   دوران منم

من   ندانستم   گناهِ     خویشتن

دایمآ خونین   جگر، گریان منم

ازچه حیرانم به زحمت  مانده ام 

لایق   اندوه ی بی   پایان  منم 

داغ ها در سینه دارم  بی شمار

لاله ای خونابه   در دامان منم  

اختیار من  به  دست   دیگران 

من چنان بازیچه ی طفلان منم

با چنین تحقیرواین بی حرمتی

خود چه سان گویم «ثنا» انسان من 

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

از زبان بانوانِ وطنم 

من زنم ،  قربانی   دوران منم

مادرم  من  ،  مادر ِ انسان منم

بسکه رنج و غصه ها دارد دلم

روز و شب با ناله و افغان منم

من  نه  آنم  تا  پریشانم   کنید

تا  بکی در بندِ این  زندان منم

من زنم ، من من مادر هر قهرمان

من اسیر دردِ  بی   پایان  منم

رنج ها دارم   فراوان   بر دلم

بس پریشان حالم وحیران منم

گاه سنگسارمیشوم با سوزوآه

گاه بشکسته دل  و  گریان منم

با چنین رنج وستم ها ای«بشیر»

تا  بکی  افسرده  و نالان  منم

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۲۰۱۹

08 مارس
۱ دیدگاه

اسرارِ داور

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 روز جهانی زن را به  همسر گرامی ام ، دختران نازنینم  ،عموم  زنان جهان

بخصوص بانوان دردمند و دربند سرزمینم تبریک و تهنیت گفته غزلی را

بدین مناسبت تقدیم عزیزان خواننده می نمایم.

 

اسرارِ داور

زن مایه ی عطوفت واحساس و باوراست

زن همنوا  و همدم  و هم یار و یاور است

بی  زن   هوای     خانه   ندارد   طراوتی

زن   چلچراغ   خانه ی   مردِ  دلاور است

فقدان   زن  نشاط   و  طراوت   دهد  بباد

یعنی به  اهل  خانه  بسی  رنج  آور است

زن  مادر است  و خلد  برین   زیر پای او

هر مرد حق  ز  دامن   مادر   تناور  است

زن  دختر است  و  مهر  پدر  در نگاهِ  او

زن خواهراست به مهر برادر سزاور است

بی  زن   نمی شود  به   سعادت  قدم  نهاد

زن همسراست به  بحر نجابت  شناوراست

بنما  « بشیر»   دعا  و  نیایش  برای حق

زن  آیه ی   اصالت  و  اسرارِ  داور است

قیوم بشیر«هروی»

هشتم مارچ ۲۰۱۸

ملبورن – استرالیا

08 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد حاجی محمد امین پیرزاد هروی

تاریخ نشر: جمعه ۱۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد حاجی محمد امین پیرزاد هروی

 هنرمند چیره دست و فرزانه

قیوم بشیر هروی

ملبورن آسترالیا

۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

یکی از فرزانگان پنجه طلایی هرات ، هنرمند چیره دست و فرزانه زنده یاد حاجی امین الله پیرزاد هروی میباشد.

او در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در ناحیه اول شهر کهنه هرات در خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود . پدرش مرحوم حاجی حبیب الله پیرزاد دکان عطاری داشت و زنده یاد پیرزاد همه روزه  پس ازمکتب به نزد پدر میرفت و کمکش می نمود .

زنده یاد استاد پیزراد از سن چهارده سالگی به هنر خوشنویسی روی آورد تا جاییکه روز های جمعه به مسجد جامع هرات و یا گازرگاه شریف میرفت و به زیبایی ها هنری در نوشته ها کتیبه های آن  دو محل مقدس خیره میشد.

بخصوص در مسجد جامع تاریخی هرات به هنرمندی های دو هنرمند با عزت هرات مرحوم استاد محمد علی عطار و مرحوم میر آقای حسینی با علاقمندی خاص ساعت های می ایستاد و میدید.

همچنین در گازرگاه شریف خط های نستعلیق زیبایی را که نتیجه زحمات قابل قدر میر عبدالرحمن حسینی و چندین هنرمند دیگر هرات خطاصی شده بود نگاه میکرد و چنان شیفته انها شده بود که حتما هر جمعه برای دیدن شان بدان محل میرفت.

او با شوق و علاقمندی به هنر خط تصمیم گرفت به خدمت مرحوم استاد محمد علی عطار برود و از محضر آن بزرگوار بهره بجوید و مستفید شود.

با پشت و کار و علاقه وافر به خطاطی و خشنویسی به رهنمایی استاد با دل وجان گوش میداد و عمل مینمود تا اینکه دیری نپایید  در نوشتن خط های نستعلیق ، ثلث ، نسخ و شکسته آشنایی کامل بدست آورد و  بعنوان یک خطاط ماهر و خوشنویس چیره دست در جامعه شناخته شد .

زنده یاد پیر زاد در سال ۱۳۵۳ خورشیدی در هرات کورس خطاطی گشود که بصورت رایگان شاگردانی را تربیه و تعلیم میداد.

اوایل سایل ۱۳۵۹ همراه خانواده (همسر و فززندش) روانه کابل شد و در وزارت اطلاعات فرهنگ بعنوان خوشنویس به تدریس هنر خطاطی مشغول شد.

در مدت مآموریتش در کابل شاگردان فراوانی را تربیه نمود و پس از دگر گونی های سیاسی و امنیتی در کابل در سال ۱۳۶۳ بار سفر بست و همراه با خانواده اش به کشور ایران مهاجرت نمود و در مشهد مقدس سکونت گزید.

تجلیگاه هنر خط که مشتمل بر ۳۶ نوع خط میباشد از شهکار های این هنرمند بی بدیل میباشد که بین سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۲ در مشهد نوشته است که از جهار نوع استفاده شده است.

از استاد پیرزاد سه اثر پر بها به یادگار ماند که دو اثر به زینت چاپ آراسته شده و سومی گویا هنوز اقبال چاپ نیافته.

۱ – تجلیگاه هنر خط .

۲ – هشت قلم هنر خط .

۳ – مرقع سیمای زن در قرآن کریم با ترجمه فارسی .

استاد پیرزاد پس از سالها درخشش و تربیت تعداد زیادی خطاط و خشنویس سر انجام در۱۷ حوت ۱۳۸۱ خورشیدی  در مشهد مقدس وفا ت نمود که بدون شک مرگ این استاد فرهیخته ضایعه جبران ناپذیری است بر فرهنگ و هنر سرزمین ما.

روانش شاد و یادش گرامی باد

مآخذ: 

فصلنامه زبان شناسی

محترم محمود منجم زاده (سایت کابل نات)

یاداشت های پراگنده در آرشیف شخصی

07 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شاعر بانوی شهیر هرات ، زنده یاد صفورا (محجوبه هروی)

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شاعربانوی شهیر هرات ،

زنده یاد صفورا محجوبه هروی

قیوم بشیر هروی

۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی 

ملبورن – استرالیا

امروز از شاعربانوی فرهیخته و عزیزی یاد میکنیم که باوجود گرفتاری ها و قیودات ، سالها در حصار زن ستیزانهِ همسرش  زیست ، اما با درد و رنج ساخت و زندگی کرد ، ولی قلم بر زمین نگذاشت ، برای رسیدن به آزادی ، با آزادمنشی و درایت  پخته سرود و زیبایی هاییرا که درحدود ۵۰۰۰ بیت میشود در قالب قصیده ، غزل ، مثنوی و رباعی به یادگار گذاشت.

آری! این شاعر زیبا سرا مرحومه محجوبه هروی بود.

نام اصلی اش  صفورا  متخلص به محجوبه هروی  در روز جمعه اول جدی ۱۲۸۵ خورشیدی در بادغیس از توابع سابق هرات دیده به جهان گشود .

پدرش مرحوم ابوالقاسم خان منشی سردار غوث الدین خان غوری در زمان امیر عبدالرحمن خان بود  . محجوبه در کنار پدر دانشمندش خوشنویسی ، صرف و نحو، علوم دینی ، فقه و ادبیات را فرا گرفت .

محجوبه هروی  از سن چهارده سالگی به سرودن شعر آغاز نمود که شدیدا مورد تشویق پدر واقع شد ،هرچند مدتها با شنیدن اشعار  بانو مستوره غوری  با علاقمندی به سرایش شعر می پرداخت . باری مستوره غوری که خود شاعر شیوا بیانی بود یکی از غزل هایش را برای محجوبه فرستاد و از او خواست که آنرا مخمس بسازد ، محجوبه با مهارت این کار را انجام داد که مورد تشویق مستوره قرار گرفت.

او پس از ازدواج با همسرش   میرزا غلام که اهل جلال آباد بود در منطقه قطبیچاق هرات ساکن شد  ، اما زندگی زناشویی خوبی با هم نداشتند ، چنانچه خودش دراین مورد چنین  نوشته است:

” از انجمن ادبی کابل متشکرم که بسا عقده هایی که موقوف به فنون شعری است از مقالات برادران ادبی حل کرده ام ، چرا که من عاجزه به واسطه عذر ستر و سخت گیری شوهر ، کسب کمالات خود را نزد دانشوران وطن تکمیل کرده نمی توانم و بهترین معلم و ادیب بعد از فوت پدر بزرگوارم مقالات جراید ، سالنامه ها و مجلات وطن بود که به من می رسید . خودم در شهر کهنه به سرایی می باشم که از شهر مذکور کهنه تر است نشیمن دارم. مثل محبوسی که به کلی از عالم بی خبر باشد. با آن هم برای بیداری قوم برای تجدد خصوصآ طبقه نسوان می کوشم ، می گویم ، می شنوانم ، می سرایم تا بخدا بخواهد به منزل مقصود برسم. “

مرحومه محجوبه هروی با شاعران دیگر  چون مرحومه مخفی بدخشی و زنده یاد استاد خلیلی  و شاعران دیگر مشاعره و مکاتبه داشت .

در کتاب شاعران آزاد در قفس ( از رابعه بلخی تا نادیا انجمن)  اثر دانشمند گرامی جناب دکتور محمد شعیب مجددی در مورد مکاتبه محجوبه هروی و مخفی بدخشی چنین میخوانیم :

مخفی بدخشی و محجوبه هروی دو شاعر آزادمنش و مبارز در قید و بند شرایط سنگین تعصب و تاریکی جهل ، زندگی را به امید فردای روشن دنبال نمودند و ردر نامه های که رد وبدل شده است درد ها و پیامها و شرایط ناگوار را به شکل احسنی تمثیل کردند”

 اینک توجه شما را به متن دو نامه جلب میکنیم که در اثر متذکره بیان شده :

” نامه محجوبه هروی به مخفی بدخشی:

« همشیره ء قدر دانم مخفی بدخشی ! شما شرح حال مفصل مرا خواسته اید . خواستم گوشه ای از زندگی خود را به طور مشروح بنویسم. مکتوبات زیادی به من از کابل ، بلخ و فاریاب می رسد. یکی از شاعران کابلی که شما اورا می شناسید ( حبیب نوابی) او عکس مرا خواسته است . من ازاین حسن نظر او که بر این شاعر گوشه نشین دارد خوش شدم ، اما او ایجابات فامیلی و مشکلات زندگی مرا خبر ندارد که تا حال گوشه چادرمرا کسی در بیرون ندیده است . عکس من آیا ممکن است ؟ چندین بار فضلای هرات نزد من آمدند ، حتی از پس پرده و در پرده با آنها همسخن شده نتوانستم . آیا عکاس نزد من آمده می تواند؟ یا من نزد عکاس رفته می توانم؟ مگر عوض زبان گیسو و سرم بریده شود. یک روز به من گفت طوطی و بلیل و مینا در قفس خوب ناله ها را موزون می سازند ، اگر تو هوایی و صحرایی و شهری می شدی شعر خوب گفته نمی توانستی… بازهم خوشم اگر زبان ندارم همین قلم مایه تسلی دل ناتوان من است . نامه ام را با تأثر به پایان می برم. محجوبه ناتوان ».

مخفی بدخشی به نامه رسان میگوید:

بر دولت سه  روزه  مشو  غره  چو  بلیل

دروان گل و عیش جهان پا به رکاب است

قاصل تو ببر نامه ی مخفی  سوی  دلدار

(آنهم که جوابی  نفرستاد  جواب است )

اینهم نامه مخفی بدخشی به محجوبه هروی :

« خواهر ادیبه و آزاده مشربم محجوبه هراتی ! تا حال چند نامه تان را گرفته ام. اشعار موزون و سوزان تان را مکرر خوانده ام . از این که تا حال در قید اسارت بسر می بری خبر نداشت. خوب شد که از حال واحوالت پور خبر شدم. اگر چه در فیض آباد ( مرکز بدخشان) عین شرایط است، زنها که به دعوت می روند ، روز حرکت نمی کنند ، من خودم بارها که در منازل اقاربم به غرض فاتحه خوانی و یا عتروسی و … می روم ، با دو محافظ محرم خود شبانه منزل می زنم و شبانه عودت می کنم، لاکن به اندازه شما مقید نمی باشم. از زیر برقع شهر و بازار را دیده ام آن هم در شب ،  … از نهضت نسوان یاد کردی ، من هم این بشارت و اشارت را شنیده و به من هم رقعه خبری رسیده است ، اما معذرت خواستم زیرا پای دردی دارم. از اینکه زنان از پرتو الطاف یک مرد ترقی خواه آزاد می شوند نهایت خوشوقتم. اگر ما و شما به زندان مردان و عتصر و زمانهه گذارندیم جوانی را به پیری رسانیدیم گذشت . گذشته ، گذشت. اکنون بعد از ۴۰ سال انتظار خواهران و دختران ما از نعمت آزادی بر خوردار می شوند. حوصله گفتارم نیست امید و انتظار دارم که بعد از رفتن و آمدن به کابل خاطرات خود را به من بنویسی و بفرستی»

تا زمانیکه همسرش زنده بود او حق شرکت در هیچ محفلی نداشت و احتمالا  پس از مرگ همسرش در سال ۱۳۲۲  نخست  عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس بعنوان آموزگار در مکاتب شهر هرات به وظیفه مقدس معلمی پرداخت .

طوری که در بالا تذکر داده شد استاد سخن زنده یاد خلیلی و محجوبه هروی شاعر نکته سنج هرات  نیز باهم مکاتبه داشتند .

اینک نامه  منظوم استاد را به محجوبه هروی مطالعه فرمایید.

باد صبا  خیز و  ز ما  بر  سلام

جانب  محجوبه    بصد  احترام

گوی  به  آن   شاعر  سحر کار

بانوی با فضل  و فضیلت شعار

کای ز توس  سبزی  باغ  سخن

روشنی  چشم   و چراغ  سخن

دختر  با   فضل  نظامی  تویی

خواهر   فرزانه   جامی  تویی

درعرب آن کارکه سحبان نمود

شعر تو در خاطر من آن  نمود

باده صفایی  که  خیامش  کشید

طبع تو امروز  به جامش کشید

گرچه سخن تازه  ز پروین  شد

صاف و بر انداز و شیرین شده

لیک  بود   فکر   تو   پخته  تر

صاف تر و زنده تر و شسته تر

طرح نوی  در  سخن  انگیختی

طرح سخن  نوع  نوین  ریختی

زاده  ز  کلک  گهر افشان  ترا

جای  سخن  مهر  درخشان  ترا

قدر تو در صحنه  ِ خاک هرات

جایگه  تو   به   صف   امهات

خواهرمن حیف ازآن نور پاک

گر نشود  بهر   وطن   تابناک

ناله ِ جانسوز وطن  گوش کن

هرچه به جزاوست فراموش کن

ذکر گل و نغمهِ بلبل  بس  است

قصه رامشگری  گل   بس است

یادِ شب  و  قصه   مهتاب   بس

ذکر صراحی و می   ناب   بس

طبع تو باید   که   مسیحا    شود

مرده  دلان  از  دمت  احیا  شود

چشم گشا بین  بچه  حال  اندریم

باچه وصف با چه ملال  اندریم

بین که چسان مسئله مشکل شده

پای مرادِ  همه   در  گل   شده

خیز و علم  کن   قلم  پاک  را

زنده کن آن روح  تربناک  را

رشته ز  گسوی  پریشان  بگیر

سوزنِ خود از سر مژگان بگیر

پراه شده  جامهِ    مردان  بدوز

چاک شده  جیب ِ دلیران  بدوز

بهر وطن بیرق  جنگی   بساز

پرده  مدر پردهِ    ننگی   بساز

گیر  قلم  از   کف    گویندگان

خامه  گذاران   و   سرایندگان

نعمه    نو  راهِ  نو  آغاز  کن

بهر وطن  فصل   دگر باز کن

شیون ِ  بلبل  به  گلستان  گذار

جام  می  ناب   بمستان   گذار

سروچمن را  به  چمن  باز ده

وصف ِ سمن را به سمن باز ده

ما و کمانخانهِ  ابرو بس  است

بس بسرِ رشتهِ گیسو بس است

جایگهِ   تست   هرات   عزیز

منزل  و  ماوای  ذواتِ عزیز

مدفن  مردان  گرامی  است او

مظهر  اسرار  الهی  است  او

هر گل سرخ ازدراین کوهسار

سرکشد  از  جنبش   بادِ  بهار

شرح  دهد  دورهِ  چنگیر  را

دورهء آن فاتح  خون  ریز را

بود هرات توی در آن رستخیز

موی کنان مویه  کنان اشکریز

مسجد او  محفل    میخوارگان

گلشن او مسلخِ  خوانخوارگان

پاس  نکردند  به  قرآنِ  پاک

پاره کنان ریخته برروی خاک

تیغ به رخسارِ  عزیزان  زدند

رخنه  به  آیین  بزرگان  زدند

پای   بریدند   ز  سروِ  روان

شاخ  شکستند  ز نخل ِ  جوان

رحم نه  بر تیره گی  حال ما

شرم نه  از گریهِ  اطفال ِ  ما

شام لبِ طفل  پر از شیر بود

صبحگان طعمهء شمشیر بود

تیغ  به  روی   فضلا   آختند

مدرسه  ها بتکده  ها  ساختند

آتشی از جهل   بر  افروختند

دفتر  و تومارِ ادب   سوختند

دورهء چنگیزچون پایان رسید

نوبت این کار به اخوان رسید

ختم  جهان  باقی  تیمور  شد

چشم جهان بیم زمان کور شد

گشت وطن دستخوش انقلاب

دیدهِ بیدار دلان  شد  بخواب

تفرقه در وحدت  افغان  فتاد

سلسله بر گردن  شیران فتاد

فرصت آن شد که همسایگان

پنجه  فشارند   به   افغانیان

سنگ به مینای مروت زنند

رخنه به دیوارِ مروت زنند

توپب ببندند به  خاک شهان

لوح  شکستند  ز قبر  یلان

خواهرِمن حرف درازی گرفت

خامهِ من نغمه طرازی گرفت

به که کشم روی سخن سوی تو

سوی تو و طبع  ملک خوی تو

جامعه باشد ز دو کس سربلند

مردِ نظامی  و  زنِ  هوشمند

مردِ  نظامی  بکشد   تیغ  تیز

بر رخ اعدای وطن  در ستیز

لیک زنان خدمت   فردا کنند

آتیهِ    جامعه     زیبا     کند

نخل  خردمند   به  بار آورند

نسل قوی دست به کار آورند

دست زنان است که تا صبح دم

رشتهِگهواره  کشند  دم  به  دم

مرد اگر رفع ز  شر  می کند

این دگر  ابقای  بشر  می کند

زن چو  بود    با    هنر آلیه

بچهِ  با  هوش    کند   تربیه

الغرض ای دخترِ  دانای قوم

خواهرِ  فرزانه ِ  یکتای قوم

قدرت تو شمع شب افروز باد

شام غم ما  ز دمت  روز باد

طبعم   اگر  تند  عنانی  نمود

گر قلمم   بال   فشانی  نمود

منکه   ندانم   فعلاتن ِ  فعل

میشوم از شعر روان منفعل

 و اینهم جواب محجوبه هروی شاعر شهیر هرات به استاد خلیل الله خلیلی:

ای که در اقلیم  سخن  سروری

راه ز صورت سوی معنی بری

انوری از شعر خوشت شد خجل

میر   عماد   از   قلمت   منفعل

دٌرِ سخن را چو تو  می پروری

هست سخن گوهر و تو گوهری

شاعرِ افغان توئی اکنون به دهر

خلق ز فضل و هنرت برده بهر

در « هری »  با فرقهِ اهل  قلم

معرفت  و   دوستیت  هست هم

نیز  بدربار   شهی  بار   تست

خدمت  سرکار  جهان کار تست

شاه  جوانست  و  جوانبخت  نیز

علم و هنرهست به نزدش عزیز

برهمه کس خوبی شه ظاهر است

فضل ِحق اورا به جهان ناصراست

عرض  مرا گوی  ز روی  نیاز

نزد ِ   شهِ   عادل  گردن  فراز

کز همه نسوان مخدر  چون من

ماشطه کم شد به عروسِ  سخن

غازه اش از معنی  رنگین  کنم

زیورش از نظم چو پروین کنم

سازش   آراسته  همچون  نگار

تازه و تر همچو  گل اندر بهار

لیک  ز  ناسازی   بخت  نژند

لشکرِ غم کرده  مرا  شهر بند

جان ز علایق شده دراضطراب

دل ز عوایق  شده  در  انقلاب

تیره  شده  بخت ز جورِ زمان

خاطرم آشفته  چو زلفِ  بتان

شاید  از  الطاف  شه  نامدار

خسروِ عادل  ملک    کامگار

گوهر   درجِ   صدفِ   نادری

اخترِ برجِ    شرفِ    سروری

شاه  بلند    اختر   جمشید  فر

حامی دین  وارث    ملک  پدر

در شبِ دیجور چراغم دهند

زین غم و تشویش فراغم دهند

پرتو خورشید  گر افتد  بخاک

کم نشود نور ز خورشیدِ پاک

جرعه ئی از لطف گر احسان کند

بحر از آن جرعه چه نقصان کند

برخورد از  بحر  عطایت  هزار

زان همه «محجوبه» یکی را شمار

مملکت  از  عدل  تو  معمور  باد

چشم  بد  از  دولت  تو  دور  باد

افسرِ      اقبال     مدامت     بسر

حکم  تو   جاری  چو قضا  و قدر

بر سر گستاخی  این    شرمسار

بلکه  خط   عفو   کشد   شهریار

نخستین مجموعه اشعارش که بالغ بر ۳۰۰۰ بیت میشود توسط زنده یاد استاد محمد علم غواص در ۱۳۴۷ بچاپ رسید . گفته شده که بعد ها در سال ۱۳۸۶ نیز تجدید چاپ یافت .

در سال های اخیر ماهنامه ای بنام محجوبه هروی در هرات نیز به نشر میرسید که صاحب امتیاز آن لیسه محجوبه هروی بود ، از اینکه هنوز به چاپ میشود یا خیر اطلاعی در دست نیست.

روز وفات محجوبه هروی روز سه شنبه مصادف با روز عید سعید قربان سال ۱۳۴۵ خورشیدی ثبت شده ، طوریکه او لباس نو پوشیده و آماده رفتن برای ادای نماز عید بود که بر اثر سکته قلبی در منزل خودش دار فانی را وداع و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

اینهم غزلی از مرحومه محجوبه هروی که برای شما برگزیدیم:

  آهنگ صحرا

شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا میکنم

روی صحرا را ز اشک خویش دریا میکنم

در گلستانی که بر یادِ رخت  خوانم غزل

بلبلان را  بر نوای  خویش  شیدا  میکنم

نیستم زاغ  و  زغن تا مایل سفلی  شوم

من همای اوج  قدسم  میل  بالا  میکنم

سرو چون قدی  فرازد  در میان  بوستان

من خیال قامت   آن   سرو   بالا  میکنم

من که مخمور نگاه ی  نرگس مستِ تو ام

کافرم گر  التفات   جام   و  مینا  میکنم

محجوبه هروی

مآخذ :

ویکی پدیا ( دانشنامه آزاد)

شاعران آزاد در قفس از رابعه بلخی تا نادیا انجمن

یاد داشت های نویسنده

 

06 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری

قیوم بشیر هروی

۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

یکی دیگر از فرزانگان دانشور و آگاه سرزمین ما زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری شاعر ، نویسنده ، ادیب ، سیاستمدار و سخنور چیره دست  بود  که تحصیلات ابتدایی را در قندهار فرا گرفت و باقی تحصیلاتش را در کابل به پایان بردو بعد از آن در دوایر مختلف دولتی کار کرد.

از ۱۴ سالگی به سرودن شعر آغاز نمود .

من این مطلب  را قبلآ  در سال ۲۰۱۴ تحت عنوان ( حکیم را نتواند مگر حکیم ستود ) نوشته بودم که اینک با ویرایش  آنرا مجددآ  خدمت خوانندگان محترم تقدیم می نمایم تا جوانان ما نیز از شخصیت چنین فرهیخته مردی  آگاهی یابند.

از سالهای دور با نام مرحوم طالب قندهاری آشنایی داشتم ، ایشان علاوه از اینکه از دوستان نزدیک پدرم بودند ، از جملهء همکاران قلمی و سراپا قرص جریدهء وزین ترجمان نیز محسوب میشدند که به مدیریت پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر «هروی» و صاحب امتیازی زنده یاد پوهاند دکتور عبدالرحیم « نوین » در کابل منتشر میشد.

 در سالهای بعد نسبت علاقه زیادی که  به اشعار طنزی پیدا نموده بودم  با ورق زدن کلکسیون های ترجمان به خواندن طنز گونه های آن می پرداختم  که در میان اشعار مندرجه به نام های مرحوم محمد حسین طالب قندهاری ، مرحوم میر محمد امین مشعوف ، مرحوم میر زمان الدین مصلح ، مرحوم استاد شیرعلی قانون  ومرحوم استاد عبدالکریم تمنا هروی بیشتر بر میخوردم .

به جزء از استاد تمنا که رفت و آمد فامیلی داشتیم دیگران را از نزدیک ندیده بودم ، تا اینکه در سالهای مهاجرت و در غربتکدهء ایران روزی در شهر قم  بدیدار مرحوم پدرم که در آن وقت مسئولیت مجلهء استقامت را در آنشهر بعهده داشتند رفته بودم  . در یکی از روز های بهار سال ۱۳۶۰ هجری شمسی زمانی که همراه با ایشان  برای رفتن به یکی کتابخانه های شهر قم میرفتیم در یکی از کوچه های پر ازدحام شهر با مردی برخوردیم  که  از سیمایش گرفتگی ناشی  از رنج غربت نمایان بود که با پدرم بغلکشی و روبوسی نمود.  پس از مصافحه و احوالپرسی بمن گفتند: ” ایشان کاکایت جناب طالب قندهاری میباشند که با سروده های طنزی ایشان بلدیت داری” .

از معرفت با ایشان خیلی خرسند شدم در همان لحظات نخست به شوخ طبعی شان پی بردم.

این مرد با درایت ، خوش برخورد و شوخ مزاج با اصرار زیاد من و پدرم را به خانه اش برد که دور و برش را کتاب های گوناگون و دست نوشته های فراوان احاطه نموده بود.

دو سه ساعت آنجا بودیم. پدرم و طالب قندهاری در بارهء اشغال افغانستان توسط روسها ومصیبت وطن و بی وطنی خودشان و برخورد های نامهربانانهء برخی از ایرانی ها با مهاجرین افغان گپ میزدند. مرحوم طالب قندهاری که آدم شوخ طبعی بود به پدرم گفت :

– استاد اجازه بدهید شما را در جریان یک واقعهء عجیبی که چندی قبل برایم اتفاق افتاد قرار دهم و بعد با لبخندی پر معنایی چنین گفت :

” در یکی از روزهای گذشته که بسیار احساس دلتنگی میکردم و نیاز به خلوت داشتم به زیارت حضرت معصومه (س) رفتم تا در گوشه یی لمیده با خدایم به راز و نیاز بنشینم.  در صحن زیارت به گوشه ای نشسته بودم که گفتگو و درگیری لفظی دو نفر ایرانی توجه ام را بخود جلب کرد. آنها که ظاهرآ برای بحث خویش به قاضی و میانجی نیاز داشتند  نزدیک  من آمده و گفتند: حاجی آغا تو میان ما قضاوت کن که کدام ما حق به جانب هستیم. برای شان گفتم، برادر ها من یک غریبه و یا آواره هستم، من یک مهاجر افغانم که از بدِ حادثه اینجا آمده ام، من چگونه میتوانم بین تان قضاوت کنم؟

 آن دو ایرانی با فهمیدن اینکه من یک مهاجر افغانم، مثل اینکه اصلاً و ابداً دعوایی نداشته اند با هم متحد شدند و چسپیدند به من و گفتند:

افغانی پدر سوخته… کشور تان را روس اشغال کرده و تو آنرا ول (رها) کرده آمده ای توی ایران، میخوری و میخوابی، چرا نمیری با روسها بجنگی؟

من عاجزانه به این ایرانی ها گفتم:

برادر ها شما میدانید آن ابرجانوری که افغانستان را اشغال کرده ابرقدرتی است که شوروی نام دارد و چون پلنگ تیزدندان و قوی پنجه میباشد. اما می بینیم که در این روز ها کشور کوچکی بنام عراق که در مقایسه با شوروی گربه یی بیش نیست آمده و قسمت هایی وسیعی از خاک ایران بزرگ را اشغال کرده، من هم آمدم تا ببینم شما برادران ایرانی با این گربه چگونه می جنگید واو را از کشورتان بیرون می کنید تا من هم  یاد بگیرم و بروم به جنگ پلنگ. آن دو ایرانی لحظاتی خاموشانه نگاهم کردند و بعد بدون اینکه حرفی بزنند از من دور شدند و تنهایم گذاشتند.”

در خلال  صحبت هاییکه مرحوم طالب قندهاری  با مرحوم پدرم داشت و من شاهد آن بودم ، درد غربت را بدترین درد زنده گی اش میدانست و هر باری که از وطنش یاد میکرد آه سردی نیز میکشید که نمایانگر جدایی از مادر وطن بود . وقتی آن صحبت ها را شنیدم با شخصیت مرحوم طالب بیشتر آشنا شدم براستی عجب شخصیت متین و با حوصله ای که با زیبایی چنین پاسخی بر دو ایرانی مخاطبش داده بود. او را انسان شکسته ،آگاه، خوش برخورد و متواضع یافتم. اگر به اشعاری که در دهه چهل توسط مرحوم طالب قندهاری سروده شده نگاهء عمیق و ژرف داشته باشیم در می یابیم که اشعار آن زمان طالب علاوه بر اینکه بازگو کنندهء نابسامانی های اجتماع  و کمبودی ها در سیستم اداری وقت بوده و با زبان طنز آنها را به نظم می کشید، برای تنویرعامه مردم نیز بسیار مؤثر بوده است  که واقعآ درخور تآمل و نگرش است ، او از تضاد های اجتماعی و وضعیت دوگانه حاکم رنج می برد و با زبان شعر نا هنجاری های جامعه را به بیان میگرفت تا دولتمردان وقت را به اشتباهات شان متوجه سازد .

مرحوم طالب قندهاری یک نویسندهء چیره دست، شاعر توانا و آزاد منش بود که به دو لسان ملی کشور دری و پشتو شعر می سرود. 

نخستین مجموعه اشعارش در سال ۱۳۶۹ خورشیدی در کابل بچاپ رسید . در سرایش اشعار بیشتر پیرو سبک های عراقی و هندی بود .                                                             

مجموعه ای  دیگری از سروده هایش بنام (کربلا)  در ایران منتشر شد و مجددآ در سال ۱۳۶۲ خورشیدی اثر دیگری از وی تحت عنوان « نگاهی به دیروز و امروز افغانستان» در ایران به زینت چاپ آراسته شد.

در مورد بیوگرافی مرحوم طالب قندهاری متأسفانه معلومات کافی در دست نیست ، اما به نقل قول از شبکهء اطلاع رسانی افغانستان ،سال تولد این مرد وارسته را (۱۲۸۸) هجری شمسی روستای « یگاوند» ارزگان ثبت نموده اند که در نزدیکی قندهار قرار دارد.

اما آنچه درخور بحث و توجه شایان می باشد اینست که چرا جامعهء فرهنگی کشور و در رأس  آن وزارت اطلاعات و فرهنگ در قبال معرفی شخصیت های فکری و فرهنگی خاموش اختیار نمودند و کاری انجام ندادند.. امروز بسیاری از شخصیت های فرهنگی و قلم بدست جامعهء ما با تأسف ناشناخته باقی مانده و حتی بسیاری نمیدانند که محل دفن آنها کجاست!!!

طالب قندهاری را میتوان یکی از همین سلسله افراد که سالیان سال در جامعهء فرهنگی افغانستان قلم بدست گرفته و کار کرده ، یاد کرد که  با تأسف امروز چیز زیادی از وی در افغانستان موجود نیست، اما  به نقل قول از  زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که در وبلاگ شخصی شان(یادها) در مقاله ای که بتاریخ ۱۳ اپریل ۲۰۰۸ میلادی تحت عنوان (یاد باد آن روزگاران) تحریر یافته بود  در مورد مرحوم طالب قندهاری چنین می خوانیم :

« روان طالب قندهاری شاد که همین دم به یادم آمد که ۱۹ سال پس از آن تاریخ، یعنی در حدود سال ۱۳۶۳ خورشیدی، من نسخۀ خطی مجموعه یا دیوان اشعار او را در آستان قدس دیده بودم. به فهرست مراجعه کردم و دیدم که بلی، کتابی با عنوان دیوان طالب قندهاری، به خط سید محمود حسینی با شمارۀ (۱۱۸۰۹) در بخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی (ع) به زبانهای فارسی و پشتو موجود است. این توضیح را با این تفصیل برای آن نوشتم تا اگرپژوهشگرانی درکارو یا در اندیشۀ تحقیق و گردآوری آثار شاعران قندهار یا به طور اخصّ علاقمند طبع آثار مرحوم محمد حسین طالب قندهاری باشند، نشانی مجموعۀ معتبر اشعار او را بدانند. طبع اشعار او خدمتی به ادبیات و فرهنگ خواهد بود.»

بسا جای افتخار است که آثار نویسنده گان ، شاعران، دانشمندان وحتی هنرمندان ما در کشورهای همسایه بدان ارزش قایل میشوند و ارج می نهند ، اما با تأسف در کشوری که در دامان آن پرورش یافتند ، رشد نمودند ، زحمت کشیدند و عمر شان را صرف خدمت کردند چنین جفا در حق شان صورت می گیرد که حتی آثار شان را نمیتوان یافت ، در حالیکه این وظیفهء حتمی وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور ماست تا حد اقل در جمع آوری و چاپ اشعار طالب قندهاری و ده ها تن دیگر از شخصیت های فرهنگی که به فراموشی سپرده شدند، اقدام نماید.

پس از ملاقات با مرحوم طالب قندهاری ، تا جاییکه من اطلاع دارم این آخرین دیدار این دو دوست و همکار قلمی بود ، زیرا چند ماه پس از آن در نخستین روز برج قوس ۱۳۶۰ خورشیدی پدرم دار فانی را وداع گفته  و رخ در نقاب خاک کشیدند و طوری که بعد ها اطلاع یافتم چهار سال پس از ایشان در سال ۱۳۶۴ خورشیدی دوست صمیمی شان مرحوم طالب قندهاری نیز به رحمت ایزدی پیوست ، روح شان شاد و یادشان گرامی باد.

اینهم یکی از سروده های زنده یاد طالب قندهاری که در شماره ۴ سال پنجم جریده ترجمان مؤرخ  پنچشنبه ۲۱ ثور ۱۳۵۱ خورشیدی بچاپ رسیده بود:

(به اجازهء خواجه حافظ)

اراده و اداره

به قصد رشوه سحر  گفتم   استخاره کنم

بلی  معاش   اگر  کم  بود  چه  چاره کنم

نه مخبرم نه مفتش نه سارنوال نه پولیس

مرا  چکار   که   تقبیح  رشوه  خواره  کنم

من آن نیم که چو میرزا عموی سادهء خویش

بچای  تلخ   و   به  نان  خنک  گذاره  کنم

ز مفلسی  و  غریبی  و  گشنگی هر شب

ستاره  های  فلک  تا  بکی   شماره  کنم

بهر کنار و  بهر گوشه چور و قاچاق است

چسان  ز  حلقهء   یغما گران  کناره  کنم

روا  اگر   چه   نباشد   ولی   روا    نبود

که می خورند حریفان  و  من نظاره کنم

بمن  تو  چوکی  و  موتر بده  و باز ببین

که  فخر  بر  فلک و  ناز  بر  ستاره  کنم

بدست  هر که ببینم  ز دور  بندلِ  نوت

بسوی  جیب  دهن  باز خود  اشاره کنم

اگر چه پیرم  و  اما  بزور   و   زر   باری

جوان  شوم ز سر و  زندگی دوباره کنم

برای  اینکه  به  همسایه  ناز   بفروشم

بر آن  سرم  سر  دیوار  را   کتاره   کنم

پلاو ِ  قابلیِ   ازبکی   چه   مزه    دهد

اگر  که   روغنش  از  روغن  هزاره کنم

ز راه و رسم گریزی به حج روم هر سال

بوقت  جشن  اگر  کارنوال  اجاره  کنم

ز خنده  رویی  مه پاره  های  پاره یخن

چرا  ملامت  اوباش  چشم   پاره   کنم

اراده   خواهد   محکم   ادارهء  اوضاع

بگو  شکایت  ضعف  کدام  اداره کنم

به رشوه خوار و به رشوت ده و به دلالش

هزار   مرتبه    نفرین   آشکاره    کنم

از آنکه خلق خدا دوست داندم (طالب)

حوالهِ  سر دشمن  به  سنگ خاره کنم

طالب قندهاری

02 مارس
۳دیدگاه

مرغِ دل

تاریخ نشر :  شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

مرغِ دل

مرغِ  دل   من   پریدنی  نیست

دیگر  دلِ   من  ربودنی  نیست

از غصه و  رنج  من  چه   پرسی

غمناله ی  من  شنیدنی  نیست

عمری   به   تمنای   تو   بودم

مهر تو  ز  دل   بریدنی  نیست

یعنی  به   تو  ای   نگارِ  خوبم

عهد من  و تو  گسستنی نیست

ای ماه  دل   افروزِ   جهان تاب

دل  از  بر  تو  زدودنی  نیست

دل داده « بشیر » به  آرزویت

هرچند که بدان رسیدنی نیست

قیوم بشیر هروی

۱۱ می ۲۰۱۹

ملبورن – استرالیا

25 فوریه
۳دیدگاه

عالمِ اسرار

تاریخ نشر : یکشنبه ۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۵ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

  بسم الله الرحمن الرحیم

شکوفه نرگس بر دامان عطر آگین نرجس شکفت و آشیان دل های ما را

به شبنم نگاهش بر افروخت و گلبرگ خشکیده ی جان های مانرا به نسیم

کلامش به بهار کشید. کنون با دل های آکنده از شور و شعف  طلوع

خورشید امامت و ولایت حضرت ولی عصر (عج) را به کافهء مسلمین

جهان بخصوص هموطنان گرامی ما تبریک و تهنیت عرض می نمایم ،

اجر دارین نصیب مؤمنین باد.

سرپرست سایت ۲۴ ساعت


قیوم بشیر هروی

عالم اسرار

آخر ای سرورِ من مونس  و غمخوار تویی

مرهمِ   دردِ   منِ  خسته   و  بیمار  تویی

بی وجود تو همه کون  و مکان هیچ  بود

باعث   خلقت   این   عالمِ   اسرار   تویی

درد فرقت ز ازل  جان  و تنم  سوخت ولی

ای   تسلی   دلِ   این   تنِ    افگار   تویی

در گلستان  محبت  سخن  مهر و  وفاست

مهدیا  زینتِ  عالم ،   گلِ  بی  خار  تویی

بنگر سخت  پریشان  بود این  جان و  تنم

منکه  غربت  زده ام  همدم  و دلدار تویی

روز مولود شده و چشم جهان  روشن شد

وارثِ  دین  نبی  (ص)  حجت  دادار تویی

تا به  چند  ناله   زنند  مردم  بیچاره ی ما

ایکه خود  چاره و  هم  قافله  سالار  تویی

بینوا گشته  دلِ زارِ ( بشیر ) سخت ز فراق

ای  تمنای  دل  و  دیده ی   اشکبار  تویی

ملبورن – آسترالیا

۱۴ شعبان ۱۴۳۳ هحری قمری

 

12 فوریه
۱ دیدگاه

خورشیدِ ماندگار

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۳ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۲ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

قیوم بشیر هروی

۱۲ فبروری ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

اخیرآ نسخه د یجیتال مجموعهء سروده های بانو مریم سپهرتحت عنوان « خورشید ماندگار»  بدستم رسید که قبل از هر چیز از لطف این شاعربانوی گرامی اظهار سپاس و امتنان می نمایم.

این مجموعه  توسط انتشارات زرین مهر و همکاری بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش به تعداد ۵۰۰ نسخه  در تهران به چاپ رسیده که شامل ۱۴۰ غزل و ۱۵۴ صفحه میباشد که در آغاز با سخن ناشر ( واحد انتشاراتی بنیاد جهانی سبزمنش) آغاز می شود که در بخشی از آن چنین می خوانیم:

” واحد انتشاراتی بنیاد جهانی سبزمنش افتخار دارد که گزینه غزل های بانوی فرهیخته و پر تلاش ( ماری امیر سادات مشهور به مریم سپهر، عضو فعال بنیاد جهانی سبزمنش) را پیش کش شما عزیزان می نماید.

بانو سپهر، متولد کابل بوده و سند کارشناسی از دانشکدهء حقوق و علوم سیاسی دارد، دو سال به صفت آموزگار تجوید در دارالحفاظ هرات ایفای وظیفه نموده است و اکنون در جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک فعال فرهنگی مشغول طراحی لباس و سرایش شعر می باشد.”

با مطالعه این مجموعه به استعداد بانو سپهر پی برده و دریافتم که با احساس درونی و علاقه مفرطی که به شعر و ادبیات دارد قلم بدست گرفته و چکیده های ذهنش را روی کاغذ ریخته و در نهایت کتاب زیبایی را  مرقوم نموده که امروز بدست علاقمندان شعر و ادبیات قرار گرفته است.

هرچند این اثر نخستین مجموعه ی شعری خانم سپهر میباشد ، اما با پشت کار و توانمندی توانسته از هر چمن سمنی را در کنار هم قرار دهد تا مجموعه ی ماندگاری را بوجود بیاورد ، شاعر با احساس پاک شاعرانه اش از مادر ، وطن ، عشق ، محبت  ، شادی ، امید  و درد هاییکه سرزمینش تحمل نموده بسراید ، او در هر شعر توانسته در عمق آن قدم بگذارد و طوری بسراید که خواننده خودش را در آن حس کند ، گویا از زبان او سروده شده باشد.

او که خود مادر است ، در مورد مقام مادر چنین میگوید:

مادرم عشق  و  پیام  زندگی ست

مادرم  یعنی   تمام   زندگی ست

قوت وقلب و دل وجانِ من است

مادرم   والا   مقامِ   زندگی ست

شاعر که با همان روح لطیف زنانه گی شاعرانه اش درد های فراوانی را یا تجربه کرده و یا شاهد آن بوده آزادی را ستایش نموده  ودر غزلی چنین فریاد می زند:

فضای نو بـهـار  و  سبز و رنگین  است آزاد ی

چــه طعمی دارد و  بسیار شیـر ین است آزادی

غـلامی تا بـه کی ، برخیز در سنگر  عبادت کن

کـه بـر آزاد گان ایمان و  هم د ین است  آزادی

آری! او عاشقانه می سراید و عشق را آمیخته با احساس درونی اش دانسته و می گوید:

روح مـن تـا  هـمکـلام   عشق شد

 سینـه ام تسخـیــر نـام  عشق شد

 شعـرهـایـم بـا تمـام شور و شوق

 بــا حــلاوت از  مــرام  عشق شد

شاعر که بدون شک درد ها و مصیبت هاییرا که بر هموطنان دربندش وارد شده با جان و دل لمس نموده و نظاره گر بوده از ناهنجاری های حاکم بر کشورش بستوه چنین داد می زند:

سفیدی روز مـا را شام کـردند

 نسنجیدند و کـار خـام کـردند

 بــه هـرسو انفجــار و انتحاری

خیابان هـای مـا را دام کــردند

قابل تذکر است که در این اثر خواننده با دو تقریظ بر میخورد که یکی از محترم استاد فرامرز عرب عامری از استادان عرصه ادبیات در ایران  می باشد و در قسمتی ازین تقریظ چنین می خوانیم:

” ادبیات و شعر به تنهایی می تواند خواستگاه پیروزی ها و شکست ها باشد. شاعر شاید تنها ترین لشکر یک نفره ای ست که با شعر خود ذهن ها را در یک مسیر جاری و قلب ها را به حرکت می آورد و بی درنگ گران بهاترین میراثی که می توان برای آیندگان گذاشت شعر است .”

استاد عرب عامری در بخش دیگری چنین می افزاید:

 ” مجموعه ی شعری « خورشید ماندگار» که حاصل تلاش سرکار خانم مریم سپهر از شاعران هم زبان و پر تلاش افغان است ، یکی از نمونه های ارزشمندی می باشد که دریچه وسیعی برای آینده ی درخشان پیش روی شاعر این مجموعه می گشاید. “

در ادامه  تقریظی هم از  محترم پروفیسور احمد شاه رفیقی استاد دانشگاه تعلیم و تربیت کابل و نخستین رئیس دانشگاه غزنی آمده که چنین می خوانیم:

” کتاب « خورشید ماندگار« که در دست شماست ، محصول اندیشه ها ، تخیلات هنرمندانه ، صور خیال و بازتاب دهنده ه ی احوال سخنور نادر کلام « مریم سپهر» و جامعه ی زن ستیز او است.

در این اثر هنری اشعار دل نشین زنانه بازتاب یافته است که افکار و احوال و تهور سیمین بهبهانی را تداعی می کند.

مریم سپهر شاعر خداداد است که بسیاری از زنان سخن سرای از آفرینش های بدیعی و هنری دل انگیز او ، رشک می برند . مگر نمی دانند که به قول حافظ ( قبول خاطر و لطف سخن خدا داد است).

گاهی در شعر با محبوب ، بی باکانه و با شجاعت منحصر به فردش ، راز دل می کند و رعایت جامعه ی زن ستیز را نمی کند و پروای افترا سازی حسودان تنگ نظر و مردان شاعر ستیز را ندارد.

من بر علاوه که این اثر شعری مریم سپهر را قابل چاپ می دانم ، نشر و اشاعه ی آنرا برای غنامندی ادب و فرهنگ و زبان فارسی فیض من می دانم. “

و اما سخن شاعردر ادامه زینت بخش این مجموعه است که بانو سپهر با صداقت و اعتماد به نفس سخنش را چنین آغاز می کند:

” بنام آنکه انسان را آفرید و در وجود او تخم عشق را کاشت که از آن شعر جوانه می زند ! حس درونی انسان با شاه کارهای زیبا و بی نظیر به وجد می آید و یکی از آن شاه کار ها شعر است و من با قلم به دستانی که شعر را روح طبیعت نامیده اند کاملا موافق ام. چون شعر در حقیقت همان ذوق و عشق است که رنگ آمیزی شده و در مقابل چشم ما گذاشته می شود ، طوری که با مروز زمان با وجود این که این سلسه بی روح نمی شود برعکس بر جلایش آن افزوده می شود. “

در قسمت دیگری چنین می خوانیم:

شعر وقتی در وجود آدمی جاری می شود توانایی های بی شماری می آفریند که آدمی را قادر می سازد اثری خلق کند که تسکین دل هر دل شکسته ای باشد، هر شعر خواندنی و هر شاعر دوست داشتنی است ، اما هر نوشته ی شعر و هر نویسنده ی شاعر نمی شود ، شاعر وقتی می تواند اثرش را به شاهکار زنده تبدیل کند که عشق را مقدس و قابل اعتماد بپندارد، وقتی به عشق و صاحب عشق پناه می برد نیروی جسمی و فکریش چند برابر می شود و اصل شعر را هم همین سادگی ها تشکیل می دهد . “

احساس این شاعر خوش کلام قابل قدر است ، سروده هایش نمایانگر عواطف انسانی اوست که  در روح  و روان   سراینده  متبلور می باشد ، به امید مؤفقیت های مزید ایشان در اخیر غزلی را از میان این مجموعه تقدیم شما عزیزان می نمایم.

قلب یتیم

 خـاکسترم، درون دلـم مشت ا خـگر است

 زان شعـله ی حـزیـن دل من مکـدر است

 آتـش گرفتـه  قـلب  مــرا دوست مهـربان

 دستش مزن که آتش آن چیز دیـگر است

 مـا خفته ی خمـ وش مگر سیـل پر غـرور

 انــگار بیـن قعـر زمیـن  شـور  اکبـر است

 یـک آسمـان غرور و شـهـامت نشـان مـا

 سمبول افتخـارو شجاعت دراین بر است

 هرکـس کـه مشت خاک مرا گیـرد و  بَرَد

 دانـد درون خـاک دلـم سوز مجـمر است

 بـگـذر تـو از کــرانـه ی  عـشاق  در بــدر

 در اختیـار نیست، تـرا هـرچه وافـر است

 چاقـوی مـا بـرنـده، ولـی قـلب مـا یتیـم

چـون تیـغ در نیام بـرای همین سر است

26 ژانویه
۳دیدگاه

ای عاشقان

تاریخ نشر: پنجشنبه ۵ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۵ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

میلاد معطر مولود کعبه حضرت علی (ع) را تبریک و تهنیت عرض نموده، سروده اییرا که چند سال قبل سروده شده خدمت خواننده گان محترم پیشکش می نمایم:

قیوم بشیر هروی

به اجازه ای حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی « رح»

ای عاشقان

” ای عاشقان ای عاشقان “، پیرو جوان درکوی او

شور و  نوا  دارند  همه  ،  هر یک  روانند  سوی او

عمری اگر حیران شوند ، نالان و  سرگردان شوند

در جاده  های  بی کسی  همدم  شود  بازوی  او

دل ها ز دست  رفته  چنان ، با  ناله  های  بیکران

از  بلخ  بامی  تا   نجف  ،    دیوانه ی   جادوی   او

عشق  علی  غوغا کند  ، بس  عالمی  شیدا  کند

آشفته  گردد  هر دلی  ،  گر  بر  نگردد   سوی او

یارب دلِ  شیدای  من  ، افتاده  است  در پای من

فریاد  ها   دارد  بلند  ،   دلبسته ای  گیسوی   او

عالم دگرگون می شود، بیچاره افسون می شود

بیند  اگر یک   لحطه ای   آنصورت    ماهروی    او

دلها رود از دست شان ، لطف خدا کرد هستِ شان

یکباره بی خود  می شوند ،  هر آن ببینند روی او

بنگر   رخ   زردِ    مرا   ،    غمناله    و    دردِ     مرا

گردد  مداوا   ای « بشیر »  گیرم  اگر  داروی  او

قیوم بشیر « هروی »

ملبورن – استرالیا

بیست و یک نوامبر ۲۰۱۷ 

 

19 ژانویه
۲دیدگاه

وسوسه

تاریخ نشر: جمعه ۲۹ جدی ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ جنوری ۲۰۲۴ میلادی- ملبورن – استرالیا

وسوسه

زمانی   وسوسه ای  بر  دلم   پدید  آمد

چه گویمت چه  کسی وز کجا شنید آمد

چنان به تیر نگهش  نشانه رفت دل من

چو دل شکاری به یک حمله  شدید آمد

به یک  نظر دل  من شد اسیر   دلبرکی

چنان  که  تیر نگاه  بر   دلم    خلید   آمد

مقابله   نتوانست     دلِ   شکستهِ  من

چه گویمت که چسان  سینه ام   درید  آمد

به فکر  آن  که   نمایم   مهار   حمله  او

ولی دریغ  که  دمار از  دلم  کشید   آمد

و دل  به دام  دل  انگیزِ    دل  ربا  ا فتاد

در  آن  زمانه  غم   بی  دوا   رسید آمد

بصد بهانه و صد حیله اش  اسیرم  کرد

و خونِ دل ز پر  و   بال  من   چکید  آمد

« بشیر» حکایت دل  خوابنمای بیش نبود

چنان که مرغ دل از دامِ  خود  پرید آمد

۱۹ جنوری ۲۰۲۴

ملبورن – آسترالیا

13 ژانویه
۱ دیدگاه

جان پدر کجاستی ؟

تاریخ نشر : شنبه ۲۳ جدی ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۳ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

جان پدر کجاستی ؟

اخیرا چند نسخه دیجیتال از آثار ارزنده  محترم دکتور محمد شعیب مجددی بدستم رسید که قبل از هرچیز جا دارد از لطف ایشان اظهار سپاس و قدردانی نمایم.

در میان این آثار یکی هم مجموعه ی اشعاریست که توسط ۵۵ شاعر گرامی از کشور های افغانستان ، ایران و تاجیکستان سروده شده و توسط محترم داکتر محمد شعیب مجددی جمع آوری و از سوی انتشارات قدس در هرات به زیور چاپ آراسته شد.

عنوان این کتاب « جان پدر کجاستی؟ نام دارد که در ۱۳۶ صفحه به طبع رسیده.

این کتاب در مورد حمله تروریستی است که چند سال قبل بتاریخ ۱۲ عقرب سال ۱۳۹۹ خورشیدی  در دانشگاه کابل بوقوع پیوست و تعدادی از دانشجویان به شهادت رسیدند و عده ای زیادی نیز مجروح شدند 

محترم داکتر مجددی ، در پیشگفتار این مجموعهء زیبا در حالیکه خبر از یک تراژیدی بزرگ میداد چنین نوشتند:

 ” « جان پدر کجاستی؟» پیام پدری که با جهانی از دلهره، ترس ، امید ، یآس و انتهای محبت پدرانه بر روی صفحه خونین تیلفون فرزند بخاک و خون غلطیده اش نقش گردیده است.

« جان پدر کجاستی؟» سه کلمه که دنیایی از غم ، پریشانی ، درد و فریاد های جستجو گر و آرزومند را جاویدانی گردانید.

پیام « جان پدر کجاستی؟ » نشان دهنده محبت ، چشم انتظاری و اضطراب دل پدری است که نورچشمش ، جانش ، جگر گوشه اش و غنچه دلش در جمله مهاجمان مسلح به پوهنتون / داشنگاه کابل پربر شد. “

آنچه درخور توجه می باشد گزارشی است که از قول مسئول جمع آوری وسایل قربانیان پس از حمله تروریستی بیان شده است و شخصی بنام امید مهریار که مسئولیت این کار را بدوش داشته چنین می گوید:

 ” « متوجه تلفنی شدم که کسی با مالک آن ۱۴۲ بار تماس گرفته بود و نهایتآ یک مسیج دریافت کرده بود؛ جان پدر کجاستی؟ چقدر سخت بود دیدن این لحظه.» این پیام با سرعت از دلی به دل دیگر نشست و اشک هزاراغن اسنان در سراسر جهان جاری گردید. هرکدام با درد و اندوه ، خشم و غضب ، اشک وآه زمزمه میکردند.

« جان پدر کجاستی؟ » فقط سه کلمه با کهکشانی از ستاره های معانی و مفاهیم … « جان » تمام نیرو و انرژی که بنده خاکی را متحرک و زنده در جهان انسانیت و اشرف المخلوقاتی میگرداند. « پدر» انسانی که شب و روز سعی و کوشش مینماید تا برای فرزندان پشتیبان و محافظی از همه نیازمندی های شان باشد . چه زیبا نوشتند:

« یک پدر

تنها یک پدر نیست … .!

وگاهی سقف بالای سر

و گاهی جانی برای زندگی هست

پدر سپری است بر ناملایمت های روزگار

پدئر فقط تاج سر نیست ، پدر دنیاست … . !»

و « کجاستی ؟» انگیزه و نیت تمام انرژی ، قدر و احساس انسان که در تلاش و جستنچو می باشد تا آن گمشده و آرزویش را دریابد و باسعی و کوشش به آن مدینه فاضله رسیده و تشنگی هجران و دوری را به رضائیت و شادکامی وصل برساند.                           

جوانان دانشجو مثل مرغ بسمل در خاک و خون غلطیدند و پدران ، مادران در غم ار دست دادن عزیزان سوختند و ناله و فریاد کشیدند. ”                                          

در ادامه ،  این پیشگفتار از وقایعی بیان میکند که مادران ، پدران و درکل خانواده ها بدنبال جگرگوشه های شان چه دردها و رنج هایی را متحمل شدند.                                  

و همچنین حکایت های در مورد قربانیان این حادثه که اکثر دانشجویان ممتار بودند از سوی والدین ، دوستان واقارب و در مواردی از زبان خود قربانی نیز بیان شده که قبل از این حادثه  در ویدیویی ثبت شده بود غافل از اینکه دیگر فرصتی برای تکرار چنین سخنانی نخواهدداشت ، میخوانیم.                                      عمق این فاجعه بحدی بود که دیری نپایید خبر آن سراسر جهان رافرا گرفت و بلافاصله شاعرانی از کشور های افغانستان ، ایران و تاجیکستان دست بقلم برده و سروده هایی را تحت عنوان « جان پدر کجاستی؟»  سرودند که نه تنها احساس پاک شاعرانه ی شانرا به تصویر میکشد ، بلکه  بیانگراندوهء بی پایانی شد که به خانواده های زیادی تحمیل گردید . 

محترم مجددی با جمع َآوری این همه سروده در مورد این حمله ناجوانمردانه کار بس بزرگی انجام دادند که قابل قدر است. هرچند با نوشتن ده ها کتاب شبیه این نمی شود زخمی را که بر سینه های  داغدار خانواده های قربانیان نقش بسته است را از بین برد ، اما بدون شک می توان اندک تسلی برای خاطر آنها فراهم آورد  که جناب مجددی اینکار را انجام دادند.

با آرزوی شادی روح همه آن قربانیان و تسلی خاطر بازماندگان شان ، از میان همه سروده ها ، تنها یک سروده از هرکشور را انتخاب و تقدیم شما خوانندگان محترم مینماییم که در پایان همین مطلب به نشر میرسد.

در پایان با سپاس مجدد از جناب دکتور محمد شعیب مجددی ، چاپ این اثر ارزنده را تبریک گفته ، مؤفقیت های مزید شانرا آرزومندم.

با عرض حرمت

قیوم بشیر هروی

۱۳ جنوری ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

از شاعر درد آشنای کشور تاجیکستان مرثیه ای جانسوزی را چنین می خوانیم:

جان پدر کجاستی ؟

گنج حیات ماستی ، گوهر بی بهاستی ، 

آینهِ صفاستی ، الههِ حیاستی ،

جان پدر ، کجاستی؟

حرف بزن چه ها شده ، از چه دلم سیا شده ،

زندگی بی ضیا شده ، نور و فر و ضیاستی ،

جان پدر ، کجاستی؟

ریشِ دلم برای تو ، جان و دلم فدای تو ،

کی شنوم صدای تو ، زخمی ماجراستی؟

جان پدر ، کجاستی؟

مادر خسته دل خزان ، جان ودلش به صد فغان ،

سوخته مغز و استخوان ، در چه دم و دغاستی؟

جان پدر ، کجاستی؟

یک خانه از غمت حزین ، داغغ سما و هم زمین ، 

هست سزای ما همین؟ راست بگو ، ز راستی ،

جانِ پدر ، کجاستی؟

جان و دلم الو گرفت ، دهشت نو به نو گرفت ،

دیو تو را گرو گرفت ؟ بند یگان بلاستی؟

جانِ پدر ، کجاستی؟

بر تو نمی کند اثر ، زلزله ِ غم پدر ،

چپه شد آسمان به سر ، غمبر و غمزداستی ،

جانِ پدر، کجاستی؟

زود نویس ، دخترم ، خانه روم خبر برم ،

شد پاره پاره پیکرم ، پیش درِ خداستی؟

جانِ پدر، کجاستی؟

علی اصغر شیری ، شاعر زنجانی از کشور ایران  غصه هایش را چنین بیان نموده:

جانِ پدر کجاستی؟

گفتی که اشک یار شریف  است گریه کن

چشمان اشک بار  شریف  است  گریه کن

میراث ما غم است ، فراق است، غربت است

اندوهِ  ریشه  دار   شریف  است   گریه کن

” جانِ  پدر  کجاستی؟ ”   امشب   نیامدی

این  گونه  انتظار  شریف  است   گریه کن

نعش برادری  است  به  دامان ِ   خواهری

این قلب  داغدار  شریف   است   گریه کن

آتش     گرفته      پیکره ِ       دودمان      ما

فغان  این  تبار  شریف   است  ،   گریه کن

غم ریشه کرده  در وطنم  ، داغ  به  پشت داغ

کابل همان مزارِ   شریف   است   گریه  کن

شاعر شیرین کلام هم دیار ما محترم دکتر پرویز آرزو نیز چنین سرودند:

جان پدر کجاستی؟

حوصله گشته تنگ تر ، جان پدر کجاستی؟

درد رسیده پشت  در،  جان پدر کجاستی؟

روز   سیاه   آمده   ،   ماه   به     آه    آمده

گشته سپیده در بدر ، جان پدر  کجاستی؟

بس که زبانه زد شرر ، از دل  این  زمینِ شر

ریخت ز آسمان جگر ، جانِ  پدر کجاستی؟

عقل پر از جنون شده  ، قلب پرنده خون شده

گم شده باز بال  و پر ، جان پدر  کجاستی؟

برگ به برگ مرگ گل ، نور امدی گشته گل

خاک به سر شده سحر، جان پدر کجاستی؟

بر سر دست باغبان ، هر چه درخت داده جان

باز   جفا   کند  تبر   ،  جان   پدر  کجاستی؟

دیر ترک که آمدی  ، از  سر  راه  خود  کمی

نانِ برشته  هم  بخر ،  جان  پدر  کجاستی؟

امشبّ درد می رسد ، بی تو چه سرد می رسد

خواب نمی شوی مگر؟ جان پدر کجاستی؟

عقرب ساعتم چنان ، زخم زند بر استخوان …

بی تو نمی شود به سر ، جان پدر کجاستی؟ …

01 ژانویه
بدون دیدگاه

سال نو مبارک

تاریخ نشر: دوشنبه ۱۱ جدی ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

از دوستانی که اسامی شان از قید قلم مانده

پوزش می طلبم ، قابل یادآوریست که اسامی

تعدادی از عزیزان با نام کوچک شان و برخی

با نام فامیلی درج شده است.

سال نو مبارک

سال   دگر   شد  ،    مبارک  بود

بر    همه     یاران     تبارک   بود

واه که چه زیبا و چه شورآفرین

وقتی تو باشی به عزیزان قرین

لطف  خدا   شامل  حال  تو  باد

در همه  جا  حتی  به  روز  معاد

من که غریبم و  به غربت  حزین

دور ز وطن  گوشهء   روی  زمین

دفتر  فیسبوک    صمیمانه   شد

مکتب و دانشگه و  گل خانه شد

همره و  هم  بازی   و  پروانه ای

هم سخن و هم دل  و  جانانه ای

جمله    بیافتم    به   مرورِ   زمان

هر یکی  از  کنج   و  کنارِ   جهان

آصف ما با حسنی  جان  ماست

نوری  و عسکر  ز یاران   ماست

نام   ظفر    بود      بمن     آشنا

هموطن   این  شاعر درد  آشنا

مردِ     ظفر مند       توانای    ما

شاعر   آزاده ای     ما وای    ما

بین عزیزان دگری  است  فروغ

آنکه به شعرش  نپسندد  دروغ

شاعر آزاد  و  خوش  اندیش ما

هموطن و همره و هم کیش ما

رمزِ سخن سنجی  جوهر ببین

گنجی  پر  از  دانهء  گوهر ببین

من   ز   تمنا    سخن    آموختم

دیده  به گلزار  و  چمن  دوختم

نام  ثناء شاعر ِ شیرین  سخن

دور ز وطن  گشته  نمایان بمن

خاطره  هایی   ز پدر   بر دلش

از وطن  و از  چمن  و  حاصلش

مکتب بیدل  که  بود  لاله  گون

ازدل زرغون  بشنو چند و چون

او  که  ز  بیدل  سخن  آموخته

چشم  به   الفاظ  کهن  دوخته

نام  توکل   که     بود     نازنین

بر سخن  و حرف   دلِ  او ببین

شور  و  صفا  بهر   شما   آورد

او  سخن  از   لطف  خدا  آورد

حضرت   استادِ    محبت   اسیر

شاعر خوشنام  و گلِ  بی نظیر

نعمت ترکانی ماست خوش کلام

بر او رسانم  به  هزاران  سلام

حضرت پرتو  صفا بخش ماست

شاعر نو آور جانبخش    ماست

نعمت  مختار که  تا    زاده  شد

راهِ صعب شعر کمی ساده شد

شاعر بی ترس خدا دادی است

در  پی  ویرانی   بیدادی  است

نام  حکیم   هموطن   خوب  ما

شاعر خوش  طینت محبوب ما

طارق و اشراقی و هم باختری

زیبا     سرایند     سرودِ    دری

حضرتِ اشکبار و صمیم همچنان

شعر صفا بخش بسرایند چنان

نعمتِ پژمان که زیبا   سراست

شاعر آزاده به شور و  نواست

همچو علی یار بدلم است قرین

حرف  او  گردیده  بدلها  شیرین

شعر همایون که  بدلها  نشست

 شبنم و پروانه به گلها نشست

ظاهر  ما   آنکه   عظیمی   بود

رستمی از  خطه ی   نامی بود

تازه گی  و  شور و طراوت ببین

در  سخنش  رد   شقاوت  ببین

صدیق و میرزایی و الماس بلخ

جملگی شیرین بکنند  کام  تلخ

احمدی   و   بهمن   و  پیوند  ما

از شهر کابل  تا  به   غوربند ما

نام   جبین   و   فریدون    چنان

باعث   آرامش  روح    و    روان

احمد  محمود   و   توانا ی    ما

واعظی و خنجری  همرای  ما

نام ستیز نقش  دو  بیتی شده

هر سخنش بسته به بیتی شده

نزهت ما شاعر شیرین  سخن

هرسخنش دور  ز  رنج  و محن

احمد    زرگر   و    محمد   ببین

پیرو  و  دلباختهء   احمد   ببین

نام وثوق  است چنان  با یقین

شعر و  کلامش  چنان   انگبین

صامدی  با  شعر  نو  غوغا  کند

ره به  دل  هر کسی    پیدا  کند

بلخی و میوند و  وصال هر کدام

مریم  و طرزی  همگی  مستدام

داود عاشوری  رفیق  من است

مصلح ما همچو عقیق من است

هر یکی با شعر نشاط  آور اند

شاعری  از  وادی   نام آور اند

صابر مرحوم  و  صبا  در  کلام

هردو سخنور ز هری والسلام

سایت هنر پرور   نقش  آفرین

مهدی ما است به دلها   قرین

روز و شب  هردم   صفا   آورد

شعر و سخن از همه جا آورد

جان ( بشیر) باشدو جانان او

سال  نو  و  جمله  عزیزان  او

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

اول جنوری ۲۰۲۴