زندگی نامه زنده یاد الحاج حبیب الله « بلبل »
تاریخ نشر: جمعه ۲۴ قوس ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۵ دسامبر ۲۰۲۳ میلادی – ملبورن – استرالیا
زندگینامه زنده یاد الحاج حبیب الله « بلبل »
محترم احمد فهیم « هنرور »
الحاج حبیب الله متخلص به “بلبل” فرزند محمد عمر خان به تاریخ ۱۷ قوس ۱۳۰۶ هجری شمسی در یک خانواده متدین در گذرگاه ملا محمود شور بازار کابل پا به عرصه وجود گذاشت. در دوران کودکی پدر خود را از دست داد، با موجودیت یک برادر در آغوش پر مهر مادر به همت مامای پاک نیت خود بنام سلطان محمد که یکی از صوفیان شهر کابل بود تحت تربیه قرار گرفت. دوره ابتدائیه و متوسطه را در لیسه حبیبیه و علوم دینی و اخلاقیات را از مدرسهِ بنام و نشان ملا محمود که مهد و گهواره علم و آموزش علوم دینی بود در پهلوی سایر هم قطاران خود آموخت.
بعد از فراغت در وزارت مخابرات به حیث کارمند دولت مقرر و مدت چند سال را در آن وزارت ایفای وظیفه نمود، بعداً در نساجی پلخمری ولایت بغلان در سال ۱۳۳۷ تقرر حاصل نمود.
موصوف در بخش های مختلف اداری و حسابی ریاست عمومی نساجی پلخمری با کمال ایمانداری و صداقت انجام وظیفه نمود. متعاقباً از پلخمری به مرکز ریاست عمومی نساجی افغان تبدیل و در سال ۱۳۶۰ به تقاعد سوق و مدتی در فابریکه حجاری و بوتون واقع خواجه ملا، انجام وظیفه نمود.
بعد از وقوع حوادث ناگوار ناشی از جنگ های تحمیلی در شهر کابل با جمعی از اعضای خانواده دست به مهاجرت به کشور پاکستان زد و در شهر ایبت آباد با جمعی از افغانان مهاجر مسکن گزین و از تقدیرات الهی در صبحگاه ۱۳ ثور ۱۲۷۴ خورشیدی به هنگام نماز صبح داعی اجل را لبیک گفته و به رحمت حق پیوست .
از آنجاییکه درآن ایام افغانستان توسط بیگانگان اداره میشد و هیچ گاه راه و امکان انتقال پیکر شان به وطن ممکن نبود، به مشوره دوستان و فرهنگیان در همان شهر به خاک سپرده شد.
آخرین پارچه شعری را که برای خویش سروده و در گوشه بالین شان گذاشته بود بر حسب وصیت آنمرحوم در سنگ مزارش حک گردیده است.
این خاک سیـاه کـه مـرقد یـار من است
مقـدور ز خداست آنچه در کار من است
در حیـن مهــاجرت اجــل وا نـگذاشــت
دوری ز وطن مگر سزاوار من است
مشی یا دل ازین لحد بگرفتند
کا امروز مزار مرقد آثار من است
مرحوم بلیل از آوان جوانی قریحه شعری داشت و لقب “بلبل افغان” را به تشویق برادرش الحاج میرزا جمال الدین انتخاب و به همین لقب شعری شهرت یافت.
موصوف در سن ۲۸ سالگی ازدواج نمود، ثمره ازدواج شان دو پسر و دو دختر میباشد که به اثر تلاش خستگی ناپذیر و عشق و علاقه ایکه به فراگیری علوم متداوله عصر داشتند، فرزندان خویش را از فیض علم و تحصیل بهرهمند و به درجات عالی تقدیم جامعه نمود.
ایشان به کشور های پاکستان، ایران، هندوستان و عربستان سعودی سفر های رسمی و شخصی داشته و همچنان از اکثر ولایات باستانی کشور دیدار نموده، از زیبایی های طبیعت و کلتور فرهنگ مردمان سرزمین خویش اکثراً در ادبیات شعری اشاره ها داشته است.
برادر بزرگ شان موسوم به میرزا جمال الدین خان که از جمله صوفیان شهر کابل بود نه تنها مشوق اصلی در عرصه شعر و ادب، بلکه در تعلیم و تفسیر القرآن نیز بوده که در وصف شان چنین میسراید
یک برادر دارم اما همچو صوفی پاکباز
آن جمال نازنین را شایق جانیستم
هرکه او شد یار جانی جانمن بادا فدایش
لیک اکثر مبتلا با دلبر فانیستم
موصوف چون از سن خورد علاقه به تلاوت قرآن مجید داشت و در ایام جوانی هر ماه اقدام به ختم القرآن مینمود. در پهلوی اینکه از فضیلت تلاوت قرآن مجید بهرهمند بود برای فرزندان و نواسه هایش نیز تدریس و تفسیر مینمود.
ایشان روابط علمی و ادبی با شعرا و دانشمندان عرصه خویش داشته، در ضمن اینکه مدت طولانی را بمنظور ایفای وظیفه رسمی دور از کابل سپری نمود اما با شعرا و دانشمندان معروف وقت همچو صوفی غلام نبی عشقری، صوفی عبدالحق بیتاب، مولانا خال محمد خسته، یوسف آئینه، میر جمال الدین شایق، عبدالرحمن پژواک، جناب واله صاحب و دیگر مردمان فرهنگی و ادبی ارتباط و ارادت خاص داشته، باهم شعر و مطالب علمی تبادله مینمودند.
در یک غزلی که در مدح صوفی صاحب غلام نبی عشقری نبشته اند چنین مینویسد:
در دلم خیلی عزیز افتاده چون جان عشقری
خـصلـت مردانــه دارد ای رفـیقان عــشقری
بـا وجـود ناتـوانــی چـون جـوانمـردان دهـر
با خود و بیگانه کرده لطف و احسان عشقری
جناب صوفی صاحب عشقری در جواب چنین مینویسد:
به صف شاعران عـصر بیتش با نـمک باشد
به بـرگ گل نویـسم دفتر و دیوان بلـبل را
ز همدردی نموده عشقری را یاد در گلشن
ازین یاد آوریها صـدقه ام چشمان بلبل را
در جای دیگر در وصف حال میر جمال الدین شایق چنین مینویسد:
نشــاید دیــده باشــی همـزبانش در شکر ریزی
کند تصدیق هرکی خوانده است دیوان شایق را
ارادت داشــت “بلبل” بر جنابش از ره اخـــلاص
جهان فانیست یارب حفظ کن ایمان شایق را
ایشان به شعرای کلاسیک همچو حضرت ابوالمعانی بیدل، مولانا جلال الدین محمد بلخی، حکیم سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری، نورالدین عبدالرحمن جامی، امیر خسرو دهلوی بلخی، شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی، حکیم عمر خیام نیشابوری، ابوسعید ابوالخیر، صائب تبریزی، حافظ و سعدی شیرازی ارادت خاص داشته و آثار گرانبهای ایشان را همیشه مطالعه نموده به همصفان و همفکران شان تعبیر و تفسیر و اشعار شانرا استقبال مینمود.
در کلیه مراسم رسمی، ملی، کنفرانس های علمی و جشن ها که برگزار میگردید با تقدیم اشعار اشتراک مینمود.
از موصوف چهار جلد گنجینه از اشعار که شامل غزلیات، رباعیات، مخمس و داستان های واقعی میباشد، بجا مانده است.
آثار و اشعار شان در جراید و روز نامه های هیواد، بیدار بلخ، انیس، ژوندون و سایر مجلات و اخبار رایج وقت به چاپ رسیده است.
از اینکه عدم بقای حیات زمینه بازنگری در دیوان شانرا نصیب ایشان نکرد تا در ایام حیات به ترتیب آثار خود اقدام نمایند، متاسفانه بدون اصلاح و بازنگری به حیث یک اثر ادبی به بازماندگانش به میراث رسیده که به احتمام و تلاش نوه علم پرورش احمد فهیم هنرور کارمند وزارت امور خارجه و دیپلومات اسبق افغانستان در ترکمنستان و محترم سید همایون شاه عالمی شاعر و پژوهشگر نامور افغان در حوزه ادبیات فارسی دری، آذین چاپ را گرفت و به مطالعه و استفاده علاقمندان و شعر دوستان قرار داده شد.
اینک نظر خواننده گان محترم را به نمونه های از کلام آنمرحوم جلب میکنیم:
حمد شریف
سر نامه کتابم از نام توست زیبا
ای من فدای نامت ای قادر توانا
از قدرت قدیمت شد لوح کرسی آباد
هفت آسمان به قدرت بنمودی تو برپا
هم ارض هم سما را هم آدم و هوا را
از نیستی به هستی خود کرد هیی تو پیدا
خورشید ماه انجم در یدِ اختیارت
فرش زمین و افلاک پیش تو یک سپر کاه
خود عالمی و عامل خود قادری و کامل
واقف ز حال موری جنبد اگر ته چاه
باران فیض بارت کز ابر رحمت توست
عالم برت ثنا خوان از فرش تا ثریا
ما بندگان عاصی در پیشگاه ذاتت
جز عجز س۱ر نداریم ای پادشاه شاها
«بلبل» به بی زبانی وصفت چه می توان گفت
موصوف شد به قرآن وصف تو قل هو الله
مخمس بر غزل حافظ شیرازی
ای عکس گلی رویت سر دفتر زیبایی
وی قامت دلجویت عشق دل شیدایی
عشق است وجوانیها بیتابی رسوایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
بی روی تو کی دیدم روز خوش آرامی
شد درد غم عشقت سرمایه بدنامی
بیمار خرابم کرد با نرگس بادامی
ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی
وی یاد تو ام مونس در گوشه تنهایی
سودای سر زلفت دیدی که چسانم کرد
در جوش جوانیها پژمرده خزانم کرد
فریاد غم عشقت بی نام نشانم کرد
مشتاقی مهجوری دور ازتو چنانم کرد
کز دست نخواهد شد پایان شکیبایی
پیوسته دل عشاق بیتاب نمیماند
گر بسته کنی زخمی خوناب نمیماند
اسباب تمنا شو که اسباب نمیماند
دایم گل این بستان شهداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یاران به هوای دوست بی غلغله میرقصند
چون سلسله برپا شد یک قافله میرقصند
سیماب دلان دایم با آبله می رقصند
صدباد صبا اینجابا سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
جزوصل تو در هستی به چیزی نه طلبگاریم
جز مهر تو در سینه ما هیچ نمیکاریم
جان در قدمت جانا شرط است که بسپاریم
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
با هرکه پیوستم از لطف شما گفتم
اوصاف گلی رویت با شاه و گدا گفتم
وان طاق دو ابروی محراب دعا گفتم
دیشب گلۀ زلفش با باد همی گفتم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
چون شیشه قلب ما یک شیشه به سنگی نیست
کس را به قضا بلبل همچشمی جنگی نیست
خوبان جهان خوبند مثل تو قشنگی نیست
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
روح شان شاد ، یادشان گرامی و خاطرات شان را جاودانه میخواهم.
احمد فهیم « هنرور »