۲۴ ساعت

06 سپتامبر
۱ دیدگاه

 به خود باور مکن . . .

تاریخ نشر : جمعه ۱۶ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 به خود باور مکن . . .

 تبر بر ریشه‌ ی خود زن، اگر برگ و بهارت نیست

گلِ  عشقی   نمی‌آری   و  بیداری  به  بارت  نیست

 چر ا  ره   از   قدومِ   تو  ،  چراغ‌ آور  نمی ‌گردد

 چرا  مشعل  شدن در پنجه ‌هایت ، انتظارت  نیست

 نمی ‌ لرزد   اگر  در  زیرِ  پایت   خاکِ  خون ‌آلود

 به خود  باورمکن  در سینه‌ات گر انفجارت  نیست

 درختان  از  گلوی   شاخه   ها   فریاد   می ‌خوانند

 تو ای  پاییز خو، جز رنگِ زردِ احتضارت  نیست

 بزن  آتش  به  خرمن‌ گاهِ   خود   ای   کاهِ   اندیشه

 اگر دریا  نمی  ‌گردی  و  شوقِ  کوه‌ سارت  نیست

 به  خود  باور مکن ، گر دود  می ‌خیزد  ز آوازت

 اگر در استخوان‌ هایت  نشانی  از  شرارت  نیست

 برو در  تخت  یا  تابوت ، خوابِ  تازه‌ یی  سر کن

 اگر در  بازی این عشق ، شوقی  از قمارت  نیست

بمان  در خاک‌ عشقت ریشه ، سر بر بالشِ خورشید

مگر معشوقه‌ ی  گمگشته‌ ی رویا  نگارت  نیست؟

 فلق   هرگز  نمی ‌بخشد   ترا ،   تا   آخرین   دیدار

 اگر  از    دار  هم    فریاد‌  های   داردارت  نیست

فاروق فارانی

۲۵  جون ۲۰۲۳

31 آگوست
۱ دیدگاه

ماند بیرق از سماع . . .

تاریخ نشر : شنبه ۱۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۱ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

ماند بیرق از سماع . . .

 یک جهان  بال است  اما شیهه‌یِ  پرواز نیست

 بسته  لب  های  کتاب،  آوازه‌   و   آواز نیست

 می توان در قلبِ کورِ کوه  هم  راهی بجست

 راه‌ ها   باز  اند  اما ،  راهِ  دل‌  ها  باز نیست

 سکه‌یی  از زر شدی ، در  رقصِ   بازاری  ببین

 نیستی خود، هستی ات جز عرضه و پرداز نیست

 عشق همچون مار مرده، گشته بی زهر و شفا

عشق بی زهر و شفا مرگ است، عشقِ ناز نیست

 سینه غرق شور و  سر  بیدار و  دل دریادرون

 ساز ها در  ساختن  سوزند ، اما  ساز  نیست

 بر زبان  سرخ مشعل ، نغمه   های  نور  مرد

 ماند  بیرق  از سماع ، افروز  ها ، افراز نیست

 راه ها  تا در گل عادت  نشست  ، از راه ماند

 نقش ره بر ره  فتاده   لیک  ره  پرداز  نیست

 زنگ ها  آغاز  پایان  را  بگوش ات خوانده اند

 بگذر از  زنگار  آن  ،  پایان  هر  آغاز   نیست

 بر لبانِ  عشق  دیگر  بوسه‌ی  فتحی  نبست

 راهِ فردا گم  شده  یا   تیر و تیرانداز نیست؟

فاروق فارانی

30 آگوست
۱ دیدگاه

نبض أفتاب . . . 

تاریخ نشر : جحمه ۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۰ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

نبض أفتاب . . . 

این دست آفتاب است، سربسته یک کتاب است

 بیرون ز آستین  کن،  در پنجه اش  جواب است

 در  دل   نهان   نوشتی  ،  بر   آفتاب  بنویس

هر ضربه‌ی  دلِ تو ،  خود   نبضِ آفتاب  است

 خورشید  خویشتن  شو ، این  آفتاب  خالیست

 خورشیدِ شاعران است، نور اش مگر سراب است

 با هر   زلال ،  تابان  ،  با  هر  جلال   رقصان

 در سینه‌ی تو  جاری  سرچشمه های آب است

 هشدار نفسِ شب  را ، با هر نفس ز خود ران

 شب شوم و ظلمت  آیین ، با ماه در نقاب است

 گوش  از  ترانه  خالی ، دل مستِ  بی‌ خیالی

 از خویشِ خویش خالی ، این عمقِ منجلاب است

 روحِ   تو  مستِ  پرواز،  قلبت  سرود  و  آواز

 بیدار باش خود باش ، مرگ تو زهر خواب است

 شعری  که  در   سرودن ، در سینه  در بگیرد

 دودش دو دیده سوزد، آن شعر، شعرِ ناب است

 ناسورِ    این   زمین  را  با   مرهمی   میازار

 جسمِ  دگ  بنا  کن ،  تا  روح   انقلاب است

فاروق فارانی

27 آگوست
۱ دیدگاه

در رستخیز دیگری . . .  

تاریخ نشر : سه سنبله ۶ ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۷ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

در رستخیز دیگری . . .  

 تیزاب عشقی نوش کن، با خار، خود گلپوش کن

 معتادِ خاموشی شدی ، خاموشی‌ات خاموش کن

 این سو  دهانِ دیو‌ ها ، آن‌ سوی کوهی راه بند

 یا لقمه‌ی  مرداب  شو ، یا  کوه را  بر دوش کن

 از جام زهرِ صبر  چون ، بوی  نیاکان   می رسد

 آن را به گورِ شان فشان، عصیان‌ شرابی نوش کن

آتش‌فشانِ زنده نیست ، این را که سر آرد ز خاک

 این نقد خشمِ قرن‌هاست ، آن‌را به هوشت گوش کن

خوابِ زمستانی  کشید،  این قرن بیداری به کام

بر دیدگانت  آب  زن ،  بیداریت   را  هوش  کن

 بیگانه از خود گشته ای، جسم از تو جان از دیگران

 با جانِ  خود  در آشتی ، اندیشه  در آغوش کن

 در رستخیزِ  دیگری  پروانه‌  ها   را   کن  عقاب

 در غار تاریخ اش بران، این دیو ها را موش کن

فاروق فارانی

25 آگوست
۱ دیدگاه

طلوع از سنگ آیین است . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۴ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

طلوع از سنگ آیین است . . .

این شعر در زمانی سروده شد که مصادف با روز صدا یا سالگرد احمد ظاهر بود.

 در این بیت، احمد ظاهر تابیده است:

« ز باد و موج و رود و جاده و  دیوار  آوازیست

 زمین آماده‌ی مرگِ صدا در قلب سالنگ است »

 طلوع از سنگ آیین است . . .

 زمان مات است و شطرنجِ زمین با خویش در جنگ است

 جهان   فرسوده   و   پوسیدگی  سلطان  اورنگ   است

 نفس  درگیر  با  درد  است و   در  می گیرد  از   فریاد

 ز خون  جوشیده  خاکستر ،  دل  پر عشق بی رنگ است

گره بسته ، هوس  با  سنگ  و  عشق  و   کوه   پیچانند

 سخن سنگ است و معنا هم،  هوا سنگ و صدا سنگ است

 افق  بلعیده    فردا    را ،   زمین   لیسیده    دریا   را

عطش  سیراب   بی آبی ،  سرابِ   شور  نیرنگ  است

 ز باد  و  موج  و  رود  و  جاده   و   دیوار   آوازیست

 زمین   آماده‌ی   مرگِ  صدا  در  قلب  سالنگ   است

 مگو   افتاده ای  در  پیچ  اول ا ز  نفس ،   هشدار  !

که پیچان است وگم راه است، ره فرسنگ و فرسنگ است

 ندا‌ها  می‌ رسد   از   سینه‌ی     سنگینِ   سنگستان

طلوع از سنگ آیین است، شروع  تازه   فرهنگ  است

مگر  از   تخمِ   عشقِ    مرده  ،   سیمرغان  برون  آیند

 بخوان این دل که بس تنگ است، بزن تا چنگ د ر چنگ است

 که می‌آیی   گلستان  می شود  گلدان   هر  لحظه

خیالستان   چراغانی  ،  کتاب   سینه    ارژنگ  است

فاروق فارا نی

جون ۲۰۲۳

24 آگوست
۱ دیدگاه

آتش ز خاکستر جهد . . .

تاریخ نشر : شنبه ۳ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

آتش ز خاکستر جهد . . .

 روزن بزن، روزن بزن ، دیوار ها قد می‌ کشند

 در کوچه‌ی گم‌گشتگی، انکار ها قد می‌ کشند

 برزن  بزن  ، برزن  بزن،   دیوار‌ بندِ  شهر  را

بن‌بست‌ها می‌ گسترد، آوار ها  قد می‌ کشند

 دیروزگی آلوده است، صافِ هوای صبح نیست

 تسلیم افسر می‌شود، افسار‌ها قد می‌ کشند

 با سرمه‌ی بیداری ات، چشمِ حقیقت  باز کن

اندیشه دودآور شده ، پندار ها قد می‌ کشند

 درمرگ ‌شامِ این سکوت، رعدی و برقی می‌جهد

 فریادها سر می‌ زند، نی ‌زارها قد می‌ کشند

هر قامتِ بیدارِ عشق، تا  آسمان سر می‌ زند

 لبریزِ هستی می‌شود، بر دار ها قد می‌کشند

 گر این بهاران زرد شد، خورشیدِ عصیان سرد شد

 اندیشه می‌آرد  بهار ، رگبار ها قد می‌ کشند

کلکینِ سر را  باز کن ، با  بالِ  دل   پرواز کن

 از سنگ سنگِ خاکِ عشق، هشدار ها قد می‌کشند

 گوگردِ خود را هوش کن، هر چند شمع از پا فتاد

 آتش ز خاکستر جهد، تکرار‌  ها قد می‌ کشند

فاروق فارانی

 سپتامبر ۲۰۲۳

22 آگوست
۱ دیدگاه

روحِ هیاهو . . .

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۲ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 روح هیاهو . . .

 عشق را در کام ها در گام ها تعبیر کن

 روی برقِ تیغ،  بیداریِ  خود تصویر کن

عشق را زه  در کمانِ  آرشِ  دوران ببند

 با پرِ  بیداری و  با  جوهرِ  جان  تیر کن

 داستانِ عشق در صندوق دل جان می‌دهد

با حروفِ  اختران  بر  آسمان  تحریر کن

 عشق را چون زلزله انداز در بیخِ سکوت

آب و نان‌اش کن، به کامِ کودکان‌اش شیر کن

 عشق را روحِ هیاهو، جامه از طوفان بده

 آتش رویا ببخشش ، شورشِ تسخیر کن

 از قدم‌های  هزیمت ، راه‌ها  آزرده اند

 عشق را جوشن بساز و از فلق شمشیر کن

 سرنوشتِ بی ستاره، صبح را گم کرده است

 از طلوعِ خود سحر کن، عشق را تقدیر کن

فاروق فارانی

 آگست ۲۰۲۳

20 آگوست
۱ دیدگاه

نظمِ دوزخ

تاریخ نشر : سه شنبه ۳۰ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۰ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

غزه در زیر پاهای فاشیسم سفید در پشت نقاب های «دموکراسی»، صهیونیسم و… نابود می شود…. اما آیا جهان پایان یافته است ؟ نه، کودک فلسطینی و کودکان همه سرزمین های غارت شده هنوز زنده اند و عدالت ققنوسی است که می سوزد و اما با مرگ نمی سازد…

  نظم دوزخ

این شکستِ بیکران ، در یک کران خواهد شکست

 جاودانی‌یی گسستن ،  جاودان  خواهد شکست

 در  تنِ   امید  ها ،  خونِ   نوی   خواهد  دوید

 این تبِ تسلیم در رگهای جان  خواهد  شکست

 آنهمه    زنجیره  ‌های    درد  های   بی   سحر

 کهکشان هم گر شود، چون کهکشان خواهد شکست

عشق با پاهای عریان در  گذر از  صخره هاست

 زخمِ پاهایش زمین را با  زمان  خواهد شکست

 گم  شوید  ای  مردگانِ  مرده‌  خویِ  مرده‌ بو

 آن‌چه نشکستید اکنون، عشقِ مان خواهد شکست

مرگ در حلقوم هستی  سرمه‌ی تسلیم ریخت

این سکوتِ مردگان را  زندگان  خواهد شکست

 چشمه ها!  با  رود  ها  پیوند تان  پیچنده باد

 از دمِ عصیانِ تان،  کوهِ گران  خواهد شکست

نسلِ از نور و زلال و عشق و خشم و درد و سنگ

 نظمِ دوزخ در زمین  و آسمان خواهد شکست

 روی گورِ ما  شقایق  با  فلق در  رقصِ عشق

ظلم و ظلمت از کران تابیکران خواهد شکست

فاروق فارانی

 سپتامبر ۲۰۲۳

18 آگوست
۱ دیدگاه

با اسبِ سرخِ سرکشی . . .  

تاریخ نشر : یکشنبه ۲۸ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۸ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

با اسبِ سرخِ سرکشی . . .  

شالِ  کبودِ  آسمان ،  پیچیده   در  گردن  بیا

 رنگین افق ها را بپوش، خورشید را کن «من»، بیا

 در ها  همه  دیوار  شد ، دیوارها بر دار شد

 تا آسمان‌ها سرکشان، یک کهکشان روزن بیا

 از هر نفس، از هر زلال، از اشک و عشق و از ملال

 روحی برانگیزان ز نو در  سینه  و  در تن بیا

 قلبِ زمین ماند از تپش، روحِ زمان ماند از جهش

 بیدار شو، بیدار کن، با  مشت بر در زن، بیا

 دریا به دریا می روی ای موج دریا زاد عشق

در تشنگی ساحل بکن،  دریای  نوشیدن بیا

این صخره ها را آب کن، هر شمع را مهتاب کن

 از پای رویا بند را  با  چنگِ  دل  برکن ، بیا

 با اسبِ سرخِ  سرکشی،  با نعره‌های آتشی

 با سر نور دیدن برو ،  با  دل  نوردیدن بیا

 در پیچ‌ها بن‌بست‌ها، از اوج‌ ها تا پست‌ها

 با سوز   نابودن  برو ، با ساز نو بودن بیا

ای عشق سرد منجمد، یا آب شو یا ابر شو

 یا ریشه ی  را  آب  ده ، یا  ابر باریدن بیا

فاروق فارانی

16 آگوست
۱ دیدگاه

در غزه ی سوزانِ عشق . . .

تاریخ نشر : جمعه ۲۶  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

جنگ خونینی بین مردم غزه و تمام دنیای که تحت پوشش فکری و سیستمی فاشیسم سفید(ظاهرا اسرائیل) قرار دارد ، در جریان است. حماس فقط یک بهانه است. در زمانی که فلسطین حتی یک نظامی نداشت ، مگر کشتار های دیر یاسین، صبرا و شتیلا و …. برای چه صورت گرفتند ؟ در این میان یک عده از هم میهنان ما قضیه فلسطین و غزه را به «روابط بین مسئله عرب و یهود» تقلیل می دهند و به این صورت، ناآگاه در جای غلطی می ایستند و در برابر ستم بزرگی که در منطقه جریان دارد، موضع نادرستی اتخاذ می کنند. البته عده ی مشکوکی هم هستند که افکار موسادی دارند و نقشه مند، می کوشند ، قضیه جنگ نابرابر کنونی در غزه را از حمله هفت اکتوبر حماس به بعد دیده و بدین ترتیب ۷۵ سال ستم بلاوقفه امپریالیسم غرب و سگ زنجیری آن دولت اسرائیل در منطقه را از دیده پنهان و آرایش کنند. در غزه، جهانی که تاریخچه به بردگی کشاندن، جنوساید بومیان استرالیا ، آمریکا و آفریقا، غارت و کشتار و تجاوز بیشمار و دو جنگ وحشیانه جهانی در پیشینیه اش است، با جهانی که تحت ستم مداوم در جنگ نابرابری کوبیده می شود، قرار دارند. فراموش نشود که مسئولیت مرگ کشتگان طرف اسراییل نیز بدوش همین فاشیسم سفید است که آنها را گوشت دم توپ خودکرده است. بدین صورت هر انسانی باشرفی بدون اگر و مگر ، فقط و فقط در کنار معنوی و مادی مردم غزه قرار می‌گیرد.

* این شعر را چون قطره اشکی برای مردم قهرمان غزه تقدیم می کنم:

در غزه ی سوزان عشق . . .

در  عشق  سرخ  غزه  ها ،  تاریخ  ، معنا می دمد

 از  خشکسال  خامشی ،  یک نسل  دریا  می دمد

 در  غزه  های سرکش   ، دنیا  به  پایان  می رسد

 از  عشق  خون فریاد  نو  ، فریاد  فردا  می دمد

 در غزه سوزان  من ، کودک  به  خون افتاده است

 از نقش پای کوچک اش، یک خوشه دنیا می دمد

 در سرخ عشق  جلجتا * ، عیسی به فردا می رود

 هر سو صلیبستان شده، دنیا یهودا ** می دمد

نقب  زمین  می گسترد ، بر خاک  می افتد نقاب

 دندان  دیناسور مرگ  ،  از  کام  رسوا  می دمد

 در غزه های  بی کسی ، ننگ زمین  سر می کشد

 از کوچه های سرکشی ، صبرا، شتیلا*** می دمد

 خاکسترت  را باد برد ، ار چند  ، ای ققنوس عشق

 هر  ذره ی  خاکسترت  ققنوس  ها  را   می دمد

 در عشق  زاران  عروج ، از  خون  وفا  می گسترد

 صد شهر مجنون می دهد، صد دشت لیلا می دمد

 آن شهسوار سرخ  رو ،  کی ا ز افق سر می زند؟

آیا «چه» می جوید دگر؟ گرم و «گوارا» می دمد؟

فاروق فارانی

 

  * مطابق روایات دینی «جلجتا» تپه ی است در فلسطین که عیسی مسیح در آن به صلیب کشیده شد.

 **یهودا یکی از حواریون مسیح بود که به او خیانت کرد .نام یهودا مترادف خیانت شده است.

 * * * صبرا و شتیلا دو منطقه در لبنان است که در دهه هشتاد قرن بیست فالانژ های مسیحی همراه با اسرائیل در آن، به قتل عام فلسطینی ها پرداختند.

14 آگوست
۱ دیدگاه

نص پرواز . . .

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۴  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا   

نص پرواز . . .

روز ها  کورند  از  فردا  نگاهی  وام کن

 از زلال چشمه ها چشمان نو  انعام کن

 درعروقِ قصه ها، خونِ نوی جولان بده

 راه بر  پریان گشا  و  دیو را در دام کن

 مومیایی نیستی خوابیده‌ ای با مردگان

از گل و از سنگِ عشق و زندگی اهرام کن

 رامِ خاموشی و طاعونِ فراموشی شدی

رام این گندابه را، طوفان  بزن نارام کن

 توشه ‌یی ازعشق و مقصودی به پهنای سپهر

 رهکشان در کهکشان ، خورشید نقش گام کن

 باغ  بی‌ پهنای  رویأ  را دری  بازی  بده

 میوه‌های سرخِ فردا را در آن الهام کن

 بر لبانِ  شهر  آیاتِ  شهادت  می‌دمد

 شهر را بی دار کن، بیدار، آن را نام کن

آتشِ آغاز  را  از  عشقِ  ققنوسی  بدزد

 در نصِ پرواز  خود، آغاز  را  فرجام کن

عشق سرمی‌خواهدو پایش به خون آغشته است

جامِ دل تقدیمِ عشقِ مستِ خون‌آشام کن

فاروق فارانى

09 آگوست
۱ دیدگاه

شوکران زندگی . . .

تاریخ نشر : جمعه  ۱۹  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۹ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

شوکران زندگی . . .

خنده بر لب شو، نگه در چشم و جان  در تن بیا

 دربِ دل قفل است،همچون عشق شو،رهزن بیا

 با    جهان  آمیختی  ،   آویختی    و    ریختی

 ای «منِ» بیگانه ، بی من می ‌روی ، با من بیا

 کاروان‌  ها بی ره  و  مقصود   پر از  بارِ هیچ

شهرِ  رویا  را  بکن   بر  پا   و  پی‌  افگن   بیا

مثل  یک آتشفشان  در سینه ‌ی خود کن سفر

 پنجه  زن  بر آفتاب ، از خویش  بی رفتن بیا

چشمه‌ی خشکیده‌‌ای، بی‌آب نامت چشمه نیست

 قطره ‌های  اختران  برچیده ،  در  دامن   بیا

کوهِ  پر الماسی  و در ظلمتِ  خود   خفته‌ ای

 تا  درخشانی  بیاری ،  باز شو  ،  بشکن  بیا

شوکرانِ   زندگی  تا    قطره‌ی     آخر  بنوش

در جدالِ    عشق   در  نابودن   و  بودن  بیا

 مرغ رویا  بالِ جان ، از لانه هایت  هوش کن

 تنگ اگر دل شد به سر ، از سربه دل پرزن بیا

فاروق فارانی

 سپتامبر ۲۰۲۳

08 آگوست
۱ دیدگاه

گم می شوی . . .

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۸  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۸ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

گم می شوی . . .

 می روی از خویش و پنهان و  عیان  گم می ‌شوی

در پی ات بی نقش  پا و بی   نشان  گم می ‌شوی

 در    سراغِ      اخترِ    گمگشته‌ ات    تا    بیکران

 می‌ روی تا کهکشان، در  کهکشان  گم  می ‌شوی

 بسته‌ ی تابوتِ هستی ‌، خسته ی  تابوت  «من»

 جاودان  می ‌گردی  و تا جاودان  گم   می  ‌شوی

 می  ‌برد   تا  لاشه ات    را    رود    بارِ   زندگی

در شکم  های حریصِ ، ماهیان    گم   می ‌شوی

 باز آ ای   عشق   تا   بارِ   دگر   از  هم   شویم

 ورنه مثلِ من ، تو هم تنهای  جان  گم می ‌شوی

از  گلوی   وحشیِ   طوفان  نفس  ها  وام   کن

 غیرِ آن  گر زنده‌ای ، در مردگان   گم   می ‌شوی

 موج  بی دریایی  و دریای   خود  گم  کرده یی

 تا نپیوندی  به  دریا ،   سرکشان   گم  می شوی

 نقش   پای  سرنوشت ات  بر  کف  دستت  بجو

 مشت کن دستت که بی مشت گران گم می شوی

 دست خود را گیر و  روی  شانه‌ی  خود  تکیه کن

 ورنه در قعرِ  زمین   ،  قهرِ  زمان  گم می‌ شوی

فاروق فارانی

سپتامبر ۲۰۲۳

07 آگوست
۱ دیدگاه

قمارِ سرخ . . .

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۷  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۷ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

قمار سرخ … 

چراغی  نیست  ، آتش از  زلالِ  عشق  روشن کن

 ز رویا ، رویِ   هر  دیوار    ر ا  بارانِ   روزن کن

 هنوزم  قله‌ ها  در  انتظارِ  صخره‌ات  مات اند

 تو  با  شطرنج   تقدیرت  قمارِ  سرخ  بردن کن

بهار از خاکِ  بیگانه ،   شراب  از  تاکِ بیگانه *

 فصولِ  آشنا  بگشا   و  در   آفاق   رستن  کن

 مرو با زاغ ! باطاووسِ هستی همسفر می‌باش

 بیا در سر ، برو در دل ، بپر در عشق مسکن کن

 ز سیم بی صدای  زندگی ،  آهنگ  شو ، برخیز

 رها از  قید هستی  و  زمان،  آهنگِ  رستن کن

 بشو  واماندگی را  ، گرم  کن  گرمابه ‌ی دل را

 به رفتن مان و منزل زن ، ز رفتن‌ها شگفتن کن

 ز سانِ  ساده‌ی  عشق  و  ز تارِ  سرخِ  اندیشه

 لباسی دوز  و  در  آیینه‌ات  بنما  و  بر تن  کن

به نبضِ  نغمه‌ خوانِ  باد ها  در  آسمان  پیوند

 بزن ،  فریاد کن ،  پر وا و  در  پرواز  میهن کن

 اگر برپاست  قصرِ صبحِ کاذب  ، ازقصور تست

 بمان سنگ  فلق ، اشراق  فردا   در دمیدن کن

فاروق فارانی

* اشاره به اسطوره‌ای یونانی سیزیف است که با مجازات خدایان مواجه شد و محکوم به این گردید تا صخره سنگ سنگینی را از اعماق دره تا قله کوه ها بالا بیاورد. وقتی صخره سنگ توسط سیزیف به قله های کوه، آورده می شد، به فرمان خدایان صخره سنگ به اعماق دره سقوط می کرد و سیزیف محکوم بود تا صخره سنگ را دوباره به بالا بیاورد و این سرنوشت سیزیف بود که باید تا پایان ادامه می یافت. افسانه سیزیف را بعضی تمثیل سرنوشت و هستی انسان دانسته اند

05 آگوست
۱ دیدگاه

یک کهکشان طلیعه . . . 

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یک کهکشان طلیعه . . . 

 از   خاک    با    جوانه‌ ی    رویا    برون برا

از موجِ   خود    به   شورشِ   دریا برون برا

این دل که می ‌زند ، سخنش گوش کن ز دل

 دل‌ سان به رقص و  ضربه  و آوا  برون برا

 آلوده   تا   افق    به     دروغِ    سحرگهان

 یک  لمحه  با  حقیقتِ     فردا    برون  برا

 این   آسمانِ   کاغذی    را    باد    می برد

 بر خاک  سخت  کن  شرر  انشا  ،  برون برا

یک  لحظه  با  خیالِ  خودت   خلوتی   بکن

 شو  بی‌  خیالِ  خلسه ی   دنیا   برون   برا

از لای  میله  ها  رهی  باز است  تا به مهر

 رویا   شو   و   ترانه‌ ی   گویا  ،  برون  برا

بگذار شان  که  از  نفسِ   مرگ   زنده   اند

خود  هر نفس  چو نفسِ  نفسها   برون  برا

 تا خار  عشق  و حادثه  در سینه ات نشست

 بی   خارِ   خار   زار    ز   خارا    برون   برا

 آلوده   اند  با   گلِ   شب    چهره‌ی   سپهر

 یک   کهکشان   طلیعه   ز  یلدا   برون  برا

فاروق فارانی

جولای ۲۰۲۳

04 آگوست
۱ دیدگاه

در سرودت درد های مرده . . .

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

در سرودت درد های مرده . . .

 سوختی  در  سوختن  از  سوختن  پروا مکن

 بال و  پر بربند و  در آتش بمان ، پر وا مکن

 کوه باش و روح خود در سینه‌ات پنهان بدار

 چون  دهانِ  دره ،  رازِ  رود  را   رسوا  مکن

 در سرودت درد های مرده  ناخن  می کشند

 با نفس  ها زندگی  بخشا  به  آن  آوا مکن

ساعتِ بی عقربِ  دل نیش تک  تک می‌زند

 زخم  های  لحظه‌ ها  را پاک از  فردا  مکن

 ای تو گم در خویشتن در جستجوی  خویش باش

 گر شدی پیدا، گذر از خویش و خود  پیدا مکن

 رهزنانِ این شبِ سنگین، سفر را  کشته اند

نعشِ او را روحِ رویا بخش  و  جز  رویا مکن

 این شبِ سنگین  اگر خواهی به  پایانش بری

 در دل یلدا سفر کن  ، خانه   در  یلدا مکن

فاروق فارانی

مارچ ۲۰۲۱

03 آگوست
۱ دیدگاه

سلام

تاریخ نشر : شنبه ۱۳ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 سلام

 

 

از تشنگی صحرا ترین ، از ما به دریاها سلام

ما سایه ‌پروردِ شبیم،  ای صبحِ رویا ها، سلام

شرمنده  از  دیروزگی ،   آزرده   از ا  مروزگی

 دستی بده بر دستِ ما، ای نسلِ فرداها  ، سلام

 آن سایه‌ های گمشده ، آن  آسمان‌  پروردگی

 شب‌نامه‌های روشنی، طوفانِ غوغا ها، سلام

 آن عشق‌ سر بر مهر و مه، آن کاروان های به ره

 آن دشتِ مجنون زادگی، عصیان لیلاها، سلام

 آن شعر های سینه‌ سوز، آن واژه‌های دل ‌فروز

 آن رنگ و آن آهنگ‌ها ، آن نورِ معنا‌ها سلام

 بر عشقِ دریاخوی تان، بر قلبِ آتش بوی تان

 بر نعره‌ پردازانِ شب، رسوایِ  رسوا ها سلام

ما  با  نگاهی  سوخته،  از حسرتِ  پروازِ  تان

 ای همنشینِ اختران، ای اوج‌ دُرنا * ها سلام

فاروق فارانی

دسمبر ۲۰۲۳

 *  دٌرنا » یا «کلنگ» پرندگانی هستند که جمعی و بسیار بلند پرواز می‌کنند.

02 آگوست
۱ دیدگاه

 بیاد دار که هر بغض می ‌شود  . . .

تاریخ نشر : جمعه ۱۲  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 بیاد دار که هر بغض می ‌شود  . . .

اگرچه جاده  به راه است و نقشِ پایی نیست

 اگرچه گوش به زنگ است و یک نوایی نیست

غروب  می‌ غرد و  شام   در  رسوب   شده

 نفس ز  عشق  نمی‌ر وید و  هوایی نیست

 یگانه  روشنی از  چشمِ  گرگِ  تردید  است

 در این شبانه   دگر  هیچ  روشنایی  نیست

سر از  شراره‌ی  اندیشه‌ ها  تهی شده است

 و سینه  معبدِ  خالی‌  شده ، خدایی نیست

رسیده  اند   تو   گویی  ز   کهکشانِ   دگر

 به هیچ  لب سخنِ عشق  و آشنایی نیست

 قیامت است که  گمگشته‌اش  قیامی است

 ز خاک  سر بزند ، گر  کنون  صلایی نیست

بیاد دار  که   هر   بغض   می‌ شود  فریاد

 اگرچه سینه خموش است و دل ندایی نیست

 غریقِ جزر و مدِ بحر،  ماه و  ماهی‌ هاست

 غریقِ  جزر  و مدِ عشق  را  صدایی نیست

 سپهرنامه‌ی شب، غرقِ شعر  فردا  هاست

 و هر شهاب  بجز عشق  را هجایی  نیست

 مگو  که  قافله  و  راه  گمره  و  گم  شد

 ستاره ها همه  جز نقش‌ های  پایی نیست

 گشای چشم ، افق از  عروجِ  قله پر است

 که در حضیض  ترا غیر  این نمایی نیست

فاروق فارانی

 دسمبر ۲۰۲۳

01 آگوست
۱ دیدگاه

چراغِ غزه . . .

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

چراغ غزه . . .

 

مگو که راه  به  بیراهه ها  حضر کرده

چراغ  ها ز  شبِ بی  سحر  سفر کرده

 مگو که عشق و دل از هم شدند بیگانه

 و روشنی ز سر و سینه ها حذر کرده

مگو غروب  غمِ شهر ، گشته جاویدان

 سحر خجل شده، دامانِ خویش تر کرده

 بگو! که بیرقِ امید همچنان  برپاست

 نگو که مرگ، جهان زیر  یا  زبر کرده

 ببین که کودکِ خوابیده  شیرِ بیداری

 مکیده رفته  و  رویای  تازه سر کرده

 ببین که در نگهِ دختران شراره بپاست

 ببین که عشق دلِ مرد  را شرر کرده

 هوای حوتِ زمستانِ  کابل است ببین

 که ریشه‌هابه دلِ خاکِ مرده سرکرده

 ببین که نغمه ز لبهای چشمه جوشان است

 بهار   آمده   با  رنگ‌ ها ، هنر  کرده

 بگیر از  پرِ اندیشه  بند  و   بال گشا

 که مرغِ عشق، سپهرت به زیرِ پر کرده

 پیامِ مژده‌ی  تابنده‌ی  ستاره‌ی  شام

ستاره‌ی  سحری  را ، ستاره ‌ تر کرده

 اگرچه نقب پر از گژدم است و  تار و تنگ

 ولی رهاییِ  فردا  از آن  گذر  کرده

 چراغِ غزه   فرازِ  جهانِ  مرده بپاست

 جهانِ گمشده  را در جهان خبر کرده

فاروق فارانی

دسمبر ۲۰۲۳

31 جولای
۱ دیدگاه

جنگل! ز خاک برخیز…

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۰ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۳۱  جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

جنگل! ز خاک برخیز…

جنگل ز خشکسالی از  شرم  خویش   تر شد

 بیزار از سکوت اش ، در   خواهش   تبر شد

 بر شاخه های خشک اش  بادی  گذر  نکرده

 مرغان آسمان  خوی   ننشسته  در گذر شد

 ابری بر  او   نپیچید  ،  اشکی  بر او  نبارید

چوب  درخت  هایش  ، در شهر  در بدر  شد

 جنگل تهی ز خود شد، برگ و بهار از او رفت

 روح بهار بخش اش ، تا مرد  ،  بی  ثمر شد

صحرای تشنه آمد ، جنگل  به   کام  او  رفت

نامی  نمانده   از  او ،  از  یاد  ها   بدر شد

 جنگل! ز  خاک  برخیز ،  با  اختران  در  آویز

 دفن و دوباره رستن، این قصه تازه  سر شد

 روح بهار  می نوش  ، از   عشق   پر جوانه

 ریشه به راه  افتاد ،  در خاک  در  سفر شد

آن سایه  های   پنهان  ،   در استتار   مهرت

خورشید  خوی  گشته ،  از عشق   راهبر شد

 اندیشه، ای  طراوت  ،   ای عشق ای نجابت

 سبزینه  جنگلی خیز ،  خواب  تو  بیشتر شد

فاروق فارانی

 دسمبر ۲۰۲۳

27 جولای
۱ دیدگاه

آن در زن خورشید ها  . . .

تاریخ نشر : شنبه ۶  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۷ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

آن در زن خورشید ها  . . .

این کیست از پشت افق ، خورشید را در می ‌زند

 فریاد  فردا  آورش  ، تا  کهکشان  سر می ‌زند

 این کیست در دلضربه ها،‌ خونِ  ستاره می ‌دمد

 با   بیکران    آویخته ،  در آسمان  پر  می ‌زند

بر مرگ مستان مویه‌گر، فریاد می‌کارد به خاک

 بر تاکسارِ بی ‌ثمر، صد خوشه  محشر می ‌زند

 آغاز را می ‌گسترد ،  پایان  به  پایان  می ‌دهد

 بر دفترِ خوابِ کهن  ،  صد   مُهرِ آخر  می ‌زند

 شورد پر پرواز را ، در  چشمه‌  ساران عروج

 بر فرقِ  فریادِ کهن ، از   مهر  نو  فر  می ‌زند

 آن در زنِ خورشید‌ها ، آن روح بیدارِ تو است

 ازعشق سر بر می‌کشد، اندیشه بر سر می ‌زند

 بیداریت بر سر بمان ، دل را  چراغستان  بکن

 بگشای در بر روی خود ، آینده  بر در می ‌زند

 اسب زمین را زین بزن، بر آسمان قمچین بزن

 رفتن به راهت رام کن، شهرِ سحر، سر می‌ زند

 دریا به دریا کن  گره ،  صحرا  به  صحرا آشنا

 آن عشق آتش زاده نو ، در سینه سنگر می‌ زند

 با اوج  ها  در آشتی ،  خورشید می‌ روید ز دل

 از کشتزارانِ  تو  سر ،  گل‌  های  اختر می ‌زند

 در قحطیِ  پرواز‌ها  ،  در  تو  عقابی  می‌  دمد

 این شبزمین را می‌جهد، ازصبح شهپر می‌ زند

فاروق فارانی

 دسمبر ۲۰۲۳

26 جولای
۱ دیدگاه

نظمِ دوزخ

تاریخ نشر : جمعه ۵  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۶ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

غزه در زیر پاهای فاشیسم سفید در پشت نقاب های « دموکراسی »،

صهیونیسم و … نابود می شود…. اما آیا  جهان  پایان  یافته است ؟

نه، کودک فلسطینی و کودکان  همه  سرزمین  های غارت شده هنوز

زنده اند و عدالت ققنوسی است که می سوزد

و اما با مرگ نمی سازد…

***********

نظم دوزخ

 این شکستِ بیکران، دریک کران خواهد شکست

 جاودانی ‌یی گسستن  ،  جاودان   خواهد  شکست

 در  تنِ   امید  ها  ،  خونِ     نوی   خواهد  دوید

 این تبِ  تسلیم  در  رگهای  جان  خواهد  شکست

 آنهمه    زنجیره   ‌ های     درد   های   بی سحر

 کهکشان هم گرشود، چون کهکشان  خواهد شکست

 عشق با پاهای عریان در گذر از  صخره  هاست

 زخمِ  پاهایش زمین  را با  زمان  خواهد شکست

 گم   شوید   ای   مردگانِ   مرده ‌ خویِ  مرده‌ بو

 آن‌چه نشکستید اکنون، عشقِ مان خواهد شکست

مرگ  در حلقوم  هستی  سرمه‌ی   تسلیم   ریخت

 این سکوتِ  مردگان  را زندگان   خواهد شکست

 چشمه ها!   با  رود ها   پیوند  تان   پیچنده   باد

 از دمِ  عصیانِ  تان ، کوهِ گران  خواهد شکست

 نسلِ ازنور و زلال وعشق وخشم و درد وسنگ

نظمِ  دوزخ  در زمین  و آسمان  خواهد  شکست

روی  گورِ ما  شقایق  با  فلق   در  رقصِ  عشق

 ظلم و ظلمت از کران تا  بیکران خواهد شکست

فاروق فارانی

سپتامبر ۲۰۲۳

25 جولای
۱ دیدگاه

از تو ترا دزدیده اند . . .

تاریخ نشر : پنجشنبه ۴  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۵ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

از تو ترا دزدیده اند … 

 زین خشکسالِ عشق ها، گل‌زارِ دل را وارهان

 وین دشت را از تشنگی، با روحِ  دریا وارهان

 بر شهر خاکستر بکش، طوفان توفان خوی را

عصیان   رام ، آرام را ، از صبرِ  خنثأ وارهان

 از خونِ داغِ زندگی ، جاری بکن  در عشق ها

 شب‌گونگی زآن دور کن، چون صبح رسوا وارهان

آن بانگ را در گوش کن، آهسته  می گردد خموش

 بیداریِ  بر دار  را ،  بر دار  ،   بالا   وارهان

این باد  های  گنگ را ، از نو  زبان  آموز  شو

 بگذار واژه  بر لب اش ، از خامشی ها وارهان

 دیگرعروج و اوج نیست،آهنگ وشور وموج نیست

 بندد  پرِ پرواز  ها    بال  و  پرِ     وا وارهان

از تو ترا دزدیده اند، ای خالی از  هر خویشتن

 از دستبردِ عصرِ شوم، آن گنج  رویأ وارهان

تصویر  ها  تاراج  شد  ،  تعبیر  ها  آماج شد

 معنا ز معنا  شد  تهی ،  معنایِ  معنا  وارهان

از پنجه بر دیوار  ها‌ ، جاری  بکن صد پنجره

 از چنگِ  امروزِ  سیه ، حلقوم  فردا  وارهان

فاروق فارانی

 دسمبر ۲۰۲۳

24 جولای
۱ دیدگاه

خوشهِ پرواز . . .

تاریخ نشر : چهارشنبه ۳  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۴ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

خوشه پرواز ….

 مگر سنگی سخن گوید، سکوت سینه سنگین است

 بکش ای درد  فریادی  ، دهن بسته ز تمکین است

 تهی  تصویری  و بیگانه    جوی   نقش   رنگینی

 که این  گمگشتگی  از خویشتن ، آیینه آیین است

 نفس های شریف عشق ذ گر از سینه ات  گم  شد

 به پا ایستاده ای، روحت ، ولی تسلیم تدفین است

 سواران قطب  گم کرده ، غریق  صبح  کاذب اند

 اگرچه راه روشن  است  و اسبان  فلق زین است

برو از  دام  این   منظومهِ    تکرار  بیرون   شو

 فراتر در  مسیرت  خوشه ی پرواز  پروین است

 به اسب مست  فردا  ، شیهه پر مژده اش دل بند

 چه می جویی زتاریخی که آلوده به سرگین است

 بهاری را که می خواهی، سرت را کشتزارش کن

 ره رفتن  به  گلزاران  فردا  ها  فقط   این  است

 بیا   از  راه    بیداری ،  ز کوتل   های   اندیشه

قدم  در جاده ی  بگذار ،  کز  آینده   آذین   است

صدای  را که  در پشت  روانت  است   باور کن

 جهانی درتو درجنگ است، درخونت فلسطین است

فاروق فارانی

 جنوری ۲۰۲۴

23 جولای
۱ دیدگاه

این نفس ها از نفس افتاده . . . .

تاریخ نشر : سه شنبه ۲  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۳ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

این نفس ها از نفس افتاده….

 مشت بردرزن که خوابستان پریشان ‌ترشود 

صبحِ  بیداری  شود بیدار ،  با آن  سر شود

 یا که دل  در سینه و اندیشه  در سر بشکفد

 یا ز پژواکش دو گوشِ خوابمرگان کر شود

 مشت بر در زن که دربِ خامُشی‌ ها بشکند

 تا  دهانِ   تشنه‌ی   فریاد  ،   گویا‌تر  شود

 مشت  هم بر سینه‌ی  این آسمانِ  مرده زن

 تا ز خونِ  عشق نظمش زندگی ‌پرور شود

 مشت برخود زن که بیداری درونت خفته است

 تا که خوابِ  صبر در تو با سحر آخر شود

 مشت  بر بی  قلبیِ  دیواره‌ی  دوران  بزن

تا  فرو   ریزد   دژِ  در بندِ  دنیا ،  در شود

 این نفس‌ها از نفس افتاده، طوفان دَربکش

 صورِشورِعشق انگیزان! که تا محشرشود

 در خطوطِ پیچ ‌پیچِ دستِ  خود از نو نویس

 سرنوشتی را که با خورشید ها همسر شود

 ای تو،ای ققنوس، ازخاکسترِ خود شاد باش

تا  مبادا  رنگ ‌ها  بهرِ  تو  زهرِ  زر  شود

قلبِ خود آموزتا هر ضربه اش گردد چراغ

تا به  سوی آسمان ، باران شده ، اختر شود

جان،جان! از خامشی پرهیزکن ای مرغِ عشق

تا  صدایت  بال  رویاند ، سرودت  پر شود

فاروق فارانی

جنوری ۲۰۲۴