۲۴ ساعت

26 سپتامبر
۲دیدگاه

هفده سال، “۲۴ ساعت” شمع پُـر درخشش

تاریخ نشر : پنجشنبه ۵ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۶ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

هفده سال، ” ۲۴ ساعت ”

شمع پُـر درخشش

اوضاع بیش از چهاردهۀ میهن زخمین و رنجدیدۀ ما، ملیون ها انسان را دل ناخواسته روانۀ خارج نمود. انبوه ملیون انسان که با کارکردها، هراس ها و در واقع با انگیـــزه های متفاوت، ناگزیر شدند در خارج از کشور زیست نمایند. فعالیت های مختلف و از جمله، کارکردهای رسانه یی چه با هویت سیاسی، فرهنگی، ویا علایق دیگر، تعدادی را مشغول نمود. نگاهی به ماهیت و نقشی که این رسانه ها برجای نهاده اند، گاهی دل آزار بوده است. آنگاه که زشت گویی، زشت نویسی و بدخویی انسان ستیزانه را با نفرت انگیزی و یأس زایی های آن در جبین داشته اند.

 بخشی با پالایش ذهنی، جذابیت فرهنگی و گیرندۀ دست خوانندۀ تشنۀ اطلاعات ویژه گی یافته اند.

این ها که با اشارۀ عمومی یاد شدند، بر این سخن مُهر تایید نهاده اند که زمانه را سند و دفتر ودیوانی است.

بر بنیاد همین اسناد، زشت گویان وزشت نویسان را که همواره ننگ تبعیض وبرتری جویی و مُهر دفاع از گونه های استبداد را در پیشانی دارند، می یابیم و از آنها فاصله می گیریم. در سوی دیگر، آنانی را حرمت می نهیم وعزیز میداریم که به نیاز زمان و احتیاج سالم و مداواگر غربت نشسته،  اندیشیده و شمع روشنی بخش روشن کرده اند.

نگارنده در راستای تشخیص این نمونۀ احترام برانگیز، “سایت ۲۴ ساعت” عزیز را از جملۀ رسانه های یافته ام که فرهنگ انسانی، جذاب و پرکشش را با آرامش و تعادل فرهنگی یافته و مفهوم کار فرهنگی را تشخیص داده است. از این رو، به مناسبت آغازهفده همین سال نشراتی و پرافتخار این رسانۀ گرامی، بهترین آرزو هایم را برای دوستان عزیز مهدی بشیر و قیوم بشیر هروی و همه کارکنان وهمکاران ایشان ابراز میدارم. آرزو دارم موفقیت های بیشتر در ادامــۀ نیکنامی های پیشینه بزرگوار سزاوار احترام بسیار، زنده یاد علی اصغر بشیر هروی و کارکرد های هفده سالۀ ۲۴ عزیز،همچنان یار راه پرافتخار شما باشد.

با حرمت شایسته

نصیرمهرین

هامیورگ

۱میزان ۱۴۰۳ خورشیدی

 

 

 

08 سپتامبر
۴دیدگاه

نگاهی به کتاب ( چاپلوسی ) تألیف : استاد نصیر مهرین

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۸  سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۸ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

نگاهی به کتاب ( چاپلوسی ) تألیف :

استاد نصیر مهرین

قیوم بشیر هروی

هشتم سپتامبر ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

اخیرآ دوست فرهیخته ، قلم بدست توانا ومؤرخ ورزیده کشور جناب استاد نصیر مهرین نسخه ی پی دی اف از آخرین اثر گرانسنگ شان بنام (چاپلوسی) را که به تازه گی از چاپ برآمده برایم فرستادند. قبل از هرچیز جا دارد تا از لطف ایشان سپاسگزاری نموده و ضمن عرض تبریک مؤفقیت های مزید شانرا آرزو نمایم.

و اما چاپلوسی کتابی با قریب ۱۸۰ صفحه حاوی نکات ریز و درشتی می باشد که  توسط تاریخ نگار وارسته جناب استاد نصیر مهرین تهیه و تحریر و بوسیله انتشارات شاهمامه در تابستان ۱۴۰۳ خورشیدی برابر با جولای ۲۰۲۴ میلادی  در هالند به زیور چاپ آراسته شده است.

باز خوانی و ویراستاری این اثر توسط محترم عتیق الله نایب خیل صورت پذیرفته و برگ آرایی آن توسط بانو منیژه نادری انجام یافته است.

 استاد مهرین را سالهاست می شناسم ، انسانی است فرهیخته با قلم رونشگرانه که زیبا می نویسد و هرگز بخاطر کسب مقام و رتبه ای  از بیان حقیقت دست نکشیده و هیچگاهی برای خوشخدمتی به اربابان زر و زور وتزویر به مدح و ثنای آنان نپرداخته و برای بدست آوردن جیفه دنیوی از حقیقت چشم پوشی نکرده است ، تاریخ را همانطور که بوده بیان میکند و در حقایق عینی جامعه تشبث و دست درازی نمی کند.

او قلم افشاگرانه ای دارد که با ندای حق طلبی اش در مقابله با آنهایکه دست به حق تلفی می زنند می ایستد.

تاریخ را هرگز تحریف نمی کند ، او را عقیده برآنست که تاریخ نگار می بایست آنچه را که اتفاق افتاده با امانت داری بیان دارد  و این چیزیست که من بارها در نوشته ها و اثار ایشان به خوانش گرفتم.

وقتی به مطالب مندرج در کتاب چاپلوسی نظر می اندازیم ، صداقت نویسنده را بخوبی درک میکنیم در پیشگفتار این اثر تحت عنوان (فشرده) جناب استاد مهرین با درایت ، نگرش و با بینش صادقانه مروری بر تاریخ حد اقل چندین دههِ گذشته نموده و جنبه های مختلفی از چاپلوسی را در دوره های مختلف به بحث گرفته که هر بخش آن در خور تأمل و توجه می باشد .

اگر بخواهم در مورد هر بخش (چاپلوسی) بصورت جداگانه چیزی بنویسم در این مختصر نمی گنجد ، لهذا تنها به نشر فشرده این اثر بسنده میکنم و امیدوارم روزی این کتاب چه بصورت نسخه برقی یا طباعتی بدسترس همگان قرار گیرد تا از تملق و چاپلوسی در دربار اربابان زر و زور و تزویر طی دوره های مختلف آگاهی یابند.

و اینهم ( فشرده) از کتاب چاپلوسی که بصورت کامل تقدیم شما خوانندگان محترم میگردد:

فشرده

بیشترین برگهای تاریخ افغانستان و حوزهء بزرگتر و پیشینه اش که با مرز های تغییر دیده و نام خراسان شناخته شده است ، معطوف به رویداد های نظامی ، سیاسی است . رویدادهایی که با آوردن نقشِ چه بسا با روایت هالی مغشوش از شاهان ، سللاطین و امیران ، چهرهء تاریخ سیاسی قدرتمندان را دارا است .

نگاه ، نیاز و نقش در بارها در تاریخ نگاری درباری ، جز چنان نگارش، توجه دیگری را که خارج ازی آن دایرهء تنگ باشد ، بر نتمی تابید. اما در چند دههء پسین ، بلا شکست و ریخت و دورشدن نظام های گوناگون ، ادامه نیافتن سایهء ترس و تهدید ، مهاجرتا تعدادی از نویسنده گان ، دستارسی به مدارک پنهان مانده و روی انتشار ندیده ، فهم و درک از نگارش تاریخه که جهل و سانسور در آن راه نیابد ، زمینه های رویکرد به بازنگری و واقعیت نگاری تاریخ را از سوی تعدادی فراهم نمود.

یکی از نتایج چنین رویکردی ، عطف به آن عناصر فرهنگی است که در دل جامعه حضور دیرینه داشته ، کار کرد آسیب زا و مانع شوندهع در راه تحول و بهبود خواهی را به نمایش گذاشته است.

حضور عنصر چاپلوسی ، مدح بیجای و ستایش های بی مورد زورمندان و ستایش های قومی ، حزبی و با قرائت های مختلف و حتی متخاصم عادت داشتن به صفت های اسلامی ، در سرزمین محکوم و مظلوم بی مانند ، مصیبـت های کمتر طـرف توجه بـوده انـد. در حالیکه نیـاز شـناختن افغانسـتان و تبییـن تاریـخ واقعـی آن، محتـاج شـناخت و نقـش ایـن عناصـر موجـود در فرهنـگ و جامعـه اسـت.

سـعی نگارنـده از مطالبـی کـه در ایـن کتـاب جمـع آوری شـده و طـرف بحـث قـرار گرفتـه انـد، فـراز آوردن کارکـرد این عناصـر و هنجار زیانمند بـر بنیـاد اسـناد و نشـان دادن زمینـه هـا و عوامـل حضـور آنهـا اسـت .

در برابر آن، تاریخ این واقعیت را هم گواه است که نهادها و شخصیت هـای تحـول طلـب و بهبـود خـواه مـردم، مبارزه بـا هنجارهای زشـت و از جملـه چاپلوسـی را محکـوم و سـرزنش نمـوده انـد. ایـن گواهی راسـتین را نیـز مسـتند در این برگهـا مییابیم.

 بـه طـورمثـال، بـا آوردن نمونـه های متناقض از کار قلمی یک نویسـنده در چند نظام، سـعی شـده اسـت، جفاورزی در حق فرهنگ و نویسـنده، در وجـود نظـام اسـتبدادی و خودکامـه نشـان داده شـود. زیرا بیشـترین انتقادهـا و حملات آرام و یـا تنـد، روی افـرادی متمرکـز بـوده اسـت کـه در نظـام هـای اسـتبدادی، بـدون علایق قلبـی، بـه مـدح و سـتایش هـای نادرسـت پرداختـه انـد. در حالـی کـه بایـد سـاختار چاپلوسـی خـواه و مـدح طلـب را بـا نمونـه هـای دیـده شـدۀ آن محکـوم و مطـرود دانسـت. با چنیـن رویکـردی، حتـا دلسـوزی و ترحـم بـه حـال مداحـان و چاپلوسـان همـراه بـا دریافـت برخـورد سـازنده بـا آنهـا مطـرح میشـود.

بـا عطـف بـه چاپلوسـی و دریافـت سـتایش هـای بی مـورد و نـا وارد در رفتارهـای اجتماعـی و کارهـای فرهنگی با همزادان چند گانۀ چاپلوسـیِ مواجـه میشـویم. تصـور میشـود کـه شـناخت از ایـن عناصـر واقعـا موجـود در جامعـه، بـه دامنـۀ شـناخت از ویـژه گـی هـای حاکمیـت هـای پیشـین و تاریـخ سیاسـی آنهـا میافزایـد. زیـرا چنیـن اوصـاف را نظـام هـای خـود کامـه و انحصـاری قـدرت رواج داده انـد.

 هنـگام سـعی بـرای دریافـت ایـن عناصـر زیانبـار در جامعـه و فرهنـگ، خودسـتایی هایـی را مییابیـم کـه آسـیب هـای آنهـا، کمتـر از سـتایش سـنتی و دیرینـۀ یـک نـا عـادل بیدادگـر به عنـوان « عـادل دادگر» نیسـت..

 »« غیـرت افغانـی » حکایـت از ایـن مقولـه دارد. بـا آنکـه چنیـن صفتـی در ظاهـرش، غیـرت قومـی- پشـتونی کشـور را معرفـی میکنـد، امـا نشـان دادن و سـرزنش آن در برگهای این کتاب، کلیت چنین سـتایش قومی در وجود سـایر اقوام و یا در صورت جامع تر آن، «غیرت افغانسـتانی» را بـه عنـوان عنصـر غلـط و مطـرود در نظـر دارد.

 در همین راسـتا اسـت که از یک عنصر دیگر و بسـیار شـمول که شـب و روز در جامعـه و بخـش هایـی از مهاجریـن کشـور رواج دارد، یاد شـده اسـت. در نظـر آوریـم ایـن سـخنان را: »مـا کـه شـکر مسـلمان هسـتیم و هیـچ ظلـم و بـی عدالتـی در دیـن ومذهـب ما نیسـت . . . »

گواهـی میدهـم کـه برخـی از ابـراز نظـر کننده گان این سـخن، مسـلمان هسـتند و بـی عدالتـی و ظلمـی را روا دار نمیباشـند. امـا عمومیـت دادن ایـن پنـدار، آنهـم در اوضاعـی کـه گـروه هـا و نهادهـای زشـت خـوی، قـدرت جـوی و زرانـدوز، زیـر لـوا و شـعار و همیـن سـخنان، ازهیـچ فقـر گســتری، ظلــم و ســتمی بــر مــردم در افغانســتان دریــغ نورزیــده انــد، شایســتۀ پذیــرش و یــا خاموشــی محافظــه کارانــه و ترســیده نیســت..

اهمیــت فــراز آوردن ایــن موضــوع از ایــن جهــت هــم اســت کــه بــرای شـناخت دقیـق عوامـل خشـونت و جنـگ خویـی دیـده شـدۀ سـالها پیش و رفتـار شـکنجه آمیـز و خونریزانـۀ طالبـان مزدبگیـر، وقتـی بـه پیشـینه هـا مراجعـه میکنیـم، خشـونت همـزاد آنهـا اسـت. انتباهـی را کـه بـار مـیآورد ایـن اسـت کـه در هیـچ صورتـی نبایـد مجـاز باشـد که در مسـند حکومت بنشــینند.

و در بـارۀ آمـاده شـدن کتابـی کـه روی دسـت داریـد، امتنـان قلبـی ام را بایـد از بابـت بازخوانـی و ویراسـتاری مطالـب آن از سـوی نویسـندۀ ارجمنـد عتیـق اللـه نایـب خیـل بیـاورم. زیـرا بـا حوصلـه منـدی بـه رفـع کاسـتی ها و اشـتباهات تایپی پرداخت و پیشـنهادات باارزشـی را مطرح نمود..

چنیـن اسـت ابـراز تشـکر از زحمـات کار تهیـۀ روی جلـد، بـرگ آرایـی و چـاپ کتـاب از سـوی عزیـز فرهنـگ گسـتر، بانـو منیـژه نـادری مسـؤول انتشـارات شاهمامه .

 برای هر دو عزیز آرزوی مؤفقیت بیشتر دارم..

 هامبورگ

 نصیرمهرین

 سرطان ۱۴۰۳ خورشیدی

 

05 آگوست
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش سوم)

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

          (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)     

 

۳

بافت اجتماعی ، عیاری و وطندوستی

 

هرجا چهره  و یا چهره هایی در داستانها ظاهر می شوند که با سایر افراد جامعه در گفت وشنیدی اند،دیده می شود که در بسیاری موارد مکان و زنده گی مشترکی آنها را با هم پیوند داده است. همدلی و بشر دوستی فردهنــدوباور را چنان با سایر مردم روایت میکند که نشانه یی از تعصب مذهبی پدیدار نیست. چنین روایتی با واقعیت های باقت زنده گی و تماس ها زنده گی  روزانه و اجتماعی پیشینه تطابق دارد.

چرایی آن را در پیشینۀ تاریخی و زیستن صلح آمیز در کنار هم میتوان دید. به همان میزانی که جامعه سیر رشد می پیمود و تعصب های هندو ستیزانه کاهش می یافت ویا مهار شدنی بود، چنین بافتی محکمتر می شد. اما در پهلوی پیشینه گی و دیرینه گی تعصب ها در جامعه، هرگاه استفاده جویان و تاجران حکومتی دین، مانند زمان امیر حبیب الله”سراج…” سر تعظیم به تبعیض فرومی بردند، آن تساهل و فرهنگ عزیز و گرامی آسیب می دید. آسیب زایی آن را در تغییر ندیدن ذهنیت سنتی- دینی ونقش نهادها و حکومتی های محاتفظه کارمیتوان مشاهده کرد. سنتی که مانند موارد بسیار در جامعه به درازا کشید. اما تا آنجا که به زنده گی اجتماعی، به مردم و ارتباطات آنها با هندوباوران و سکهـ های کشور تعلق گرفته است، معیاری شریفانه، مخلصانه کارکرد داشته است.

معیاری که  از سوی مسلمان همسایه در پکتیا، در جلال آباد، در قندهار، در کابل، در پروان و شهرهای دیگر، در برابر هندوهای کشور معمول بوده است، صداقت و راستکاری، امانتداری، ندیدن خدعه وفریب، در یک سخن بی آزاری های آنها راحکایت میکند. چنین سلوکی احترام صادقانۀ هندوباوران وطن به عقاید دینی را نیز همواره در نظر داشته است. زیرا آنها هیچگاه بی حرمتی را علیه همسایه گان اعمال نکرده اند.

در داستان های ایشرداس عزیز، آنگاه که ریالیسم چیره می شود، چنان سلوکی چهره اش را با زیبایی داستان نگاری و روایت مورد نیاز آن نشان میدهد و بر واقعیت های بافت شریفانه و محترمانه واخلاصمند مهر تایید می نهد.

اما این بخشی از اجتماع آنگاه که در کوچه ها ظاهر شده اند و یا پای در مکتب نهاده اند، در متن تعصب دیرینه، از سوی پذیرنده گان تعصب به ویژه کودکان با تمام رفتار کودکانه و انسان آزارانه اش، با گفتن، “بخوان کلمه ات را” بد رفتاری دیده اند . این بد رفتاری و کمتر طرف سرزنش قرار گرفته، در فراورده های قلمی ایشرداس عزیز نیز جلوۀ متبارز دارد. با این ویژه گی که همه را با واکنش محبت آمیز می آورد.

در میان همان بافت و سلوک احترام آمیز با اقشار آزاد زیسته از تلقینات تعصب آلود است که روایت داستانی از یک سلوک که راکهی نام دارد، با عیاری کاکه های کابل، و نمک شناسی در کنار هم قرار گرفته، فضای شکوهمندی را در داستان “ولاله را قسم دادم” ایجاد می شود.

در این داستان، راوی از زبان قهرمان اصلی، عمه تلسی خاطره هایی را می آورد. داستان با انتظار از عمه تلسی و شنیدن خاطراتش گشایش می یابد.

عمه تلسی روزگاری را به یاد می آورد که مهمان ها در منزلشان حضور یافته اند و با نبود برادرش  کاکه چونی لال درخانه، مادر، تلسی را که دختر جوانی بود می فرستد به   “هندوگذر  که برفی، بغلاوه و سمبوسه خریده بیاورد”

در مسیر راه، مزاحمی که لالا مشکی عکاس نام دارد و با صفات زشت ونفرت آمیز معرفی می شود، سرفۀ معنی دار میکند.

عمه تلسی روایت میکند که «بعد از رفتن مهمانان، فوراً چادری سر کرده، رفتم گذر سنگ تراشی تا در سماوات صفرعلی هزاره که مرکز جمع شدن کاکه های کابل بود (کاکه چونی) را از این ماجرا باخبر سازم.

در این جا راوی حکایت میکند که: «پدرم سخن عمه تُلسی را بریده و گفت:‌  
«خواهر جان تا جاییکه من خبردارم خودت خدا بیامرزد (صفرهزاره) را “راکهی”* بسته میکردی»
عمه تُلسی با سرفرازی پاسخ داد: بلی هان. او با ما آب و نمک خورده بود، او و کاکه چونی یکدیگر را از سال ها برادر خوانده بودند. مرد میدان بود از کاکه های مشهور کابل بود، در خیر و خیرات دست باز داشت از بهترین های روزگارش بود.»(  داستان و لاله را قسم دادم)

در آخرین داستان، که  عنوان”دوهفته زمانگیر نیست؟” را دارد، داکترآکاس میخواهد خاکستر مادرش را از آلمان به هند ببرد و به دریای گنگا بسپارد. اما همسرس پیهم یاد آوری میکند که  چون عروسی دختر حاجی آغا در کابل است، داکتر آکاس در محفل خوشی آنها نیز حضور بیابد. داکتر آکاس با یادآوری محبت های حاجی آغا و خانواده اش، در حالیکه خاکستر مادر را با امید رفتن به هند  همراه دارد، می پذیرد که آب ونمک را فراموش نکند. اما پایان داستان را رویداد انتحاری- انفجاری چنان رقم میزند که داکتر قربانی آن شده و انتقال خاکستر را حاجی آغا عهده دار می شود. تصویری که از آن لحظات در داستان ارائه شده است، شگفتی و تحسین بسیار را برای ایشرداس عزیز همراه می آورد. پایان داستان این صحنه را دارد:

«درین اثنا، آکاش، چشم هایش را باز نموده، اشاره‌ی بر حاجی‌آغا کرد و با زحمت زیاد سخنی به زبان آورد. حاجی با دقت ‌شنید و برای او تکرار کرد: «میگی خاکستر مادرت در بکس است و به هندوستان …». آکاش با حرکت چشم، سخن او را صحه گذارد. حاجی صاحب، اشک‌ریزان و شمرده شمرده برایش پاسخ داد:‌ «قول می‌دهم خودم این کار را انجام دهم!» خم شد و پیشانی او را بوسید.»*

با این ژانرهای داستانی و حکایت از پیشینه ها و پیوند های اجتماعی، عنصر عاطفه، محبت و همدیگر پذیری با تمام صمیمیت های انسانی و والایش، تلفیق یافته و موج وار در کنار هم میروند.

پیرامون علایق قلبی به وطن، میخواهم از داستان “خاک”بیاورم:

در پهلوی جنگ خونین، تبهکارانه و کابل سوز که همه باشنده گان شهر را بیازرد، بار فشارها و رنجهای بیشتری را هندوباوران و سیکهـ ها غمگینانه بر دوش غمین حمل می کردند. در داستان “خاک” جنگ های تنظیمی، پیامدها،  آزار واذیت، غصب خانه های هندوها وسیکهـ ها وناگزیر شدن به مهاجرت از کشور، بیان غم آمیز و واقعی داستانی یافته است.

آنانی که بی هیچ بازخواستگر و مرجعی  بودند که به آن همه بیدادگری برسد، روی به سوی فرار و رستن از شر آن همه آزار واذیت آوردند.

در داستان خاک،  شرح حال غم آمیز و اشک آلود خانوادۀ رام چند نماد صد ها خانوادۀ دیگر میشود که در این داستان به سخن آمده اند. خانوادۀ رام چند که با دشواری های زیاد، موفق شده اند از راه هوایی کشور را ترک بگویند، به میدان هوایی کابل  و نزدیکی طیاره میرسند. در آنجا تلاشی های غاصبانه چهره اش را بار دیگر نشان میدهد. مادر رام چند که در دستمالی پاکیزه، بسته یی را عزیز داشته و در بغل نگه داشته بود، طرف توجه افراد تلاشی- غاصب، قرار می گیرد.

این هم روایت خود داستان:

«فرد مسلح با طمع طلا و الماس پیش تر رفت و با بی حرمتی به سوی مادر دست انداخت و آن کلوله بسته شده رابه شدت کش کرد. ناگهان بسته باز شد، طلا و الماس نه ، بلکه خاک وطن بود که از گوشه چادر پیرزن، بر زینه های طیاره پاشان شد. پیر زن با چشم های گشاده و حیرت زده دید که گرد و غبار خاک ریخته شده، بزرگ شد و پهن شد. فضا را انباشت. میدان هوایی را انباشت. شهر را انباشت. و خود از میان گرد و خاک به پرواز درآمد.»

*

پیرامون داستان گفته اند که گشایش و پایانش اگر با هنرداستان نگاری همراه نباشد، در ایجاد احساس و تأثیر نهادن، جلب وکشش خواننده و مزیت های دیگر، توفیقی نخواهد داشت. داستان خاک، مانند سایر داستان های ایشرداس عزیز، این شکوهمندی، مزیت و احساس  برانگیزی را برای جلب توجه به رویدادهای گونانگون جامعۀ انسانی با پایانی دل انگیز دارا اند.

زهی سعادت برای ایشرداس عزیز.

*

من اندکی در بارۀ آنها  را به عنوان ادای دین، نوشتم. وقتی داستانها را خوانده ام، این آرزو را احساس نموده ام که کاش هموطنان ما نیز آنها را بخوانند. ۱۶ داستانی که جهانی از موضوعات را برای خواننده با ادبیات شفاف و محبت آمیز پیشکش میکنند، دارندۀ نکاتی اند، مشحون از عناصر انسان گرایی، تحمل پذیری و محبت گستری.

شایان یادآوری است که پس از انتشار قسمت نخست این نوشته، تعدادی از هموطنان با نگارنده تماس گرفته و آرزو های نیک خود را حتا تا طرح پذیرش چاپ داستانها ابراز کردند. چنین استقبالی نیز جای سپاس دارد.

   *

  • پینوشت: پیرامون راکهی این معلومات را بیایید که:

“راکهی” یا “رکهشه بند” در واقع محافظت خواهر از سوی برادر را میگویند و سال یک بار این رسم به جا می آید. طی مراسم آن، خواهر به دست راست برادر تار خام را که می تواند ساده یا دارای چندرنگ باشد، می بندد و برادر او محبت کرده عهد حمایت از وی را ابراز می کند. این پیوند اساس عاطفی دارد، تا مذهبی. شرط نیست که هر دو از یک پدر و مادر باشند. میشود والدین مشترک و غیر مشترک داشته باشند. مذهب واحد هم شرط نیست. صداقت ضابطۀ مهم این رابطه است. این رسم در تمام پیروان آیین هندو رواج دارد با همه یک رنگی هایش.

                                                                                       پــایــان

 

 

 

04 آگوست
۱ دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش دوم )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)         

                       ۲                    

احساس دلتنگی(نوستالژی)

 

حضور راوی داستانها در خارج کشور، بُعد گله مندی از هجرت تحمیلی، نشاندادن عوامل مختلف و دارندۀ بار نوستالژی را در بیشترین داستانها دارا است. از آنجایی که روایت های داستانی این عناصر، زنده گی ملیون ها انسان را متأثر نموده است، این کتلۀ وسیع از رنجدیده گان، آزرده گان و دارنده گان همیشه گی یاد میهن در غربت، روایت سرگذشت و سرنوشت غم آمیز خود را در آن می بینند.

از نوستالژی در داستانهای ایشرداس عزیز یاد نمودیم، محتمل است که نگاهی به ادبیات چند دهۀ پسین هموطنان ما در خارج کشور، چنین جلوۀ متبارز را در فراورده های ادبی وضاحت بدهد. با ادامۀ عوامل مهاجر ساز و روی آوردن به زنده گی تحمیلی و دل ناخواسته، تأثیرعوامل غم آمیزی را که مهاجر در غربت می بیند، احساس جدیدی از محیط متفاوت را برای او ایجاد میکند. آب وهوا، بیگانه گی همسایه گان، بیگانه گی زبان، رفتارناخوشایند و کارمندان مؤسساتی که پناهنده به آنها نیاز دارد، مزید علتی می شود بر یاد از آب و هوای میهن، کوچه ها، یاران و دوستان، خویشاوندان و صد ها خاطره یی که از هر کدام می رویند و دلمشغولی پناهنده می شوند، با تمام رنجدیده گی های که فرد در وطن نیز نگریسته است.

یاد میهن ودلتنگی های خاطره آمیزش، به پناهنده گرمی می بخشد، نارضایتی های خود را با آن یادها از روزگاری که دارندۀ دشواری های پسین نبوده اند، به خوشنودی میرساند.

 با اندک بررسی مقدماتی برداشت نگارنده این است که حوزۀ شعر فارسی و بعد از آن داستان نگاری در خارج کشور، عنصر نوستالژی یا احساس دلتنگی برای میهن را بسیار داشته است. زنده یاد یوسف کهزاد(۱۹۳۵ کابل- ۲۰۱۹ امریکا ) پس از آنکه ناگزیر شد افغانستان را ترک بگوید و در هند به زنده گی پرداخت و بعد به امریکا، با سرودن شعر روان، کابلک ما، تصویر جامع از احساس دلتنگی را به دست میدهد. حتا در کار مبتکرانه و بسیار زحمت آمیز جناب امان الله کبیری (در کشور هالند)، پیرامون بخشی از نام های شخصیت ها، و جاده ها و خانه های کابل، افزون بر رویکرد تاریخنگارانه و کابل شناسانه، چنین احساسی از دلتنگی برای آن دیار و روزگار از دست رفته را میتوان نشانی نمود.

درحوزۀ داستان نگاری، تا آنجا که نویسنده نگریستم، چنین ویژه گی در داستان های ایشراس عزیز بسیار اند و به همان اندازه موفقانه تصویر شده اند. نمونه هایی را از نظر میگذرانم:

در داستان “عطر گل سنجد” که رایحۀ دل انگیز عطر آن، داستان را همراهی نموده است، این سخن که :”بیا بیرون در فکر آیندۀ کودکانت نیستی؟”، دَرِ روی آوردن به هجرت و رهایی از شرجنگ و آسیب های انسان آزاری گشایش می یابد. در داستان “رقاصه” یاد کوچه ها و برخی شخصیت های گرامی وهنرمند زمینۀ یادآوری یافته اند. اما زیبایی گشایش موضوع در این هم است که در داستان رقاصه، در نماد پرواز خیل کبوتران که به هرسوی پرواز میکنند، سخن از چند کوچه وشخصیت می آید:

«باقی دست چپش را سایه بان چشمانش ساخت و با دست راست تور را در هوا تکان داد. نگاهش به خیل کبوترهایی خیره مانده بود که اینک در یک گردش ناگهانی، درست بالای شوربازار شیرجه رفته بودند.
خیل کفتر های باقی، که اصلن عبدالباقی نامش بود و در گذر علی رضا خان کابل می‌زیست، فضای خانه های دکتر رحیم محمودی، رازق فانی و رحیم ساربان را گاه در فراز و گاهی در فرود طی کردند و به سویی گذر بارانه پرواز کردند. کبوترها، تا چشم کار می‌کرد حرکت های زیبا اجرا می‌کردند و این لرزه به تنش می انداخت.»

در این داستان، باقی به کنسرتی میرود. رفتن او به کنسرت، زمینۀ دیگری به نویسنده داستان میدهد که از هنر وهنرمندان میهنش یاد کند و با این زیبایی:

خانم قمر گل سرود. وبعد نوبت مهتاب میرسد.« نوبت بعدی به خانم ماری مهتاب رسید. چون یک چشم ماری جان صدمه دیده بود، مدام آن چشمش را با موهایش پنهان می‌کرد و همچو مهتاب دوشبه، نیم رخ سوی تماشاگران می دید.» آوردن نام ازهنرمندان عزیزما در داستان  آنهم در غربت، سخن ناشی از دلتنگی را در پایان می آورد:

«غلام نبی دلربانواز که از گذر خرابات بود با دلربا اش آلاپی سر داد که آمدن هنرمند را اعلام می کرد. ظاهر جان ربابی، که از کوهدامن بود با رباب اش نغمه کوتاهی نواخت. عبدال پغمانی هنوز دوهل را نوازش می داد ولی به نوا نیاوردش بود. سپس با اشاراتی کارگردان، آرام آرام نوای دلربا و رباب را همراهی کرد و آهنگ مستی را به تماشاگران سخاوت کرد.»(داستان رقاصه)

باآوردن نام  این کوچهها وهنرمندان که واقعی اند نه خیالی، آن یادواره های شاد زیسته، تسلی خاطر آزرده می شوند و با آوردن نام شیرغزنوی، از دست رفته هایش را فریاد گونه می سراید:

«امشب دل من بهار خواهد، سبزه، گل‌ها، شبنم»ادامه دارد.

تصویر بافت اجتماعی، عیاری و وطندوستی در داستان های ایشرداس عزیز(در شمارۀ آینده)   
                                          ***

 

 

 

02 جولای
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)               

           ۱             

رولان بارت:

“داستان جمله یی است طولانی و هرجمله، داستانی است کوتاه”

ازچندین سال به این سوی و با وقفه ها، کوتاه داستان هایی از قلم نویسندۀ زحمت آشنا و نستوه، ایشرداس عزیز انتشار می یابند.داستانهایی که خواندن آنها برای من، جهانی از احساس و توجه را همراه می آورد. من این احساس و برداشت هایم را با شما در میان میگذارم  و از درونمایه داستانها می آغازانم:

بیشترین درونمایه های داستانها، از آزموده گی ها و دیده گی های نویسنده ملهم اند. نویسنده به عنوان فردی هندوباور، کابوس هراسناک، فزونی یافته و پررنگ شده یی را که در چند دهۀ پسین افغانستان دیده وشناخته است، در داستان های کوتاه می آورد. ژانرداستانی در بسیاری از داستانهایش از این کابوس رحم نا آشنا شکل گرفته است.

این سخن را همینجا بیاورم، هنگامی که از این تجربیات نویسنده یاد می کنیم، آیا به عنوان یک فرد افغانستانی، اما نه هندوباور نخستین سالهای درس مکتب های ابتدایی را به یاد نمی آوریم که اگر کودکی هندو باور در مکتب ما بود، هر روز سخن آزارآمیز “بخوان کلمه ات” را بارها می شنید؟ ممکن است تعدادی آنرا فراموش نموده باشیم، اما وقتی زمینه های چنان رفتار در جامعه از میان نرفت و برخلاف، با پدید آیی عوامل آزار دهندۀ بیشتر مواجه شد، هندوباوران وسیکهـ های کشور را معصومانه در جایی از تعجب نشاند که نیافته گان و بیگانه گان راه انسانیت خویی و انسانیت کرداری، حتا حق درس را از شاگردان آنها ستانیدند و بر محل آتش سپاری آنها یورش بردند. خانه های شان را غصب کردند ودارایی های آنها را که  حلالتر از شیر مادر بود، دزدیدند و…

اگر ازعوام دور نگهداشته شکایتی نیست که محروم از دانش وتاریخ واقعی زیست، حتا درس خوانده گان دارندۀ ادعای فهم دانشگاهی، آنها را مهاجر نامیدند. بدون اینکه اندکی زحمت ببینند که همه هندوباوران کشور، در زمان شیرعلی خان و پسانتر رهسپار خراسان و افغانستان نشده اند. بلکه  زنده گی آنها به بسیار پیشینه ها در این سرزمین بر می گردد. پیشینه هایی که دیوار کوه های آسمایی نماد گواه دهندۀ آن است و زحمات و باج دهی های دیگر.

نویسنده داستانها، وقتی به سوی نگارش روی آورده است،  بر غلط پنداری و این برداشت های تاریخی در جامعه وقوف دارد. از کودکی تا هنگام مهاجرت تحمیلی وناگزیری گواه دردآمیز همه رویدادها بوده است. آنگاه که پای در خارج میگذارد، رنجهای  روز افزون گوش آویز فعالیت هایش می شوند.

اما وقتی ژانرهای داستانی را می بینیم و هنگامی که تصویر رویداد ها درمیان می آیند، با انتباه و پیام آوری ها دل انگیز و پررنگ انسانی مواجه می شویم. در نخستین نگاه ها، یکی از ویژه گیهایی که برجسته تر در اکثر داستانها فراز می آید، تصویر صحنه های صمیمت آمیز و نمایش فرهنگ هندوباروان است. برای خواننده یی که با هموطنان هندوباور رفت وآمد داشتند، نکاتی آشنا است، اما روایت داستانی و ریزه بینی های موفقانه به کشش و جذابیت آشتنایی بیشتر به آنها می افزاید.

بنگریم:« آن روز بوی عطر خاک و گاه گِل، در فضای حویلی ما، در گذر بارانه، عشوه می کرد همان عطری که آدم را در فصل بهار مست و شاداب می کند. خواهر هایم و زنان کاکا هایم همه مشغول پاک کردن، آراستن و آبپاشی بام خانه و پخت و پز بودند.     
نخواستم از مادرم بپرسم که چه خبر است؟ سرگرم کارهای خانگی مکتبم بودم. ناگهان خواهرم سویم آمد و گفت:        
“برخیز قلم و کتاب کتابچه هایت بردار، امروز عمه تُلسی، برای مبارکی نامزدی برادر مان می آید. قصه خواهد کرد و تا سحر ساز و سرود خواهد بود.”» ( وه لاله ره قسم دادم)

خوانش بقیۀ داستان، خواننده را با فرهنگ و رواج هایی اشنا می سازد که بسیار عزیز اند و سایۀ نوازشگر محبت وصمیمت تا پایان، رعایت ضابطۀ سلوک جمعی احترام آمیز  را همراهی میکند. 

ویا در داستان کوتاه کاغذ پیچ می خوانیم که:

«از قدم زدن برگشته بود. حمام کرد و لباس های منظم اش را پوشید و سوی الماری چوبی رفت که در آن گیتای مقدس جلوس کرده بود، چهار زانو نشست و با نوک شست دست راست هر بند انگشتان دست راستش را لمس کرده از ژرفای دل «هَری اُوم» گفت و به همین گونه با شست دست چپ انگشتان دست چپش را. در فرجام با دستان باهم چسپیده کتاب مذهبی را پاس نهاد و سجدۀ شکران کرد.»

اینجاست که آشنایی با فرهنگ هندوباوران، با چنان جملات شفاف، انسان با خرد و دیگر پذیر را رهنمایی میکند که اگر عقاید ومقدسات خود را عزیز میداریم، عزیز داشتن مقدسات دیگران را نیز بیابیم وحرمت بگذاریم.

ویژه گی آشناسازنده با فرهنگ هندوباروان، وارد شدن شخصیت های دیگر در داستانها وبافت نهایی در داستنان ایشر داس، ویژه گی فراتر از دیدن زنده گی هندوباوران را وضاحت میدهد. حتا در داستانهایی که

موفقانه تصویر رویداد های تاریخی- سیاسی را بر شانه دارند، آرزومندی های نیک خواهانه و بزرگ در سطح کشوری، با رویکرد انتقاد از پیشینۀ آزار دهندۀ مردم  در سطح وسیعتر،  ظاهر می شوند. داستان کوتاه “استاد! مه نسرین هستم، رفیق نسرین”، در پهلوی تصویر پیشینه ها و زن جوانی که توان به کرسی نشاندن امر ونهی را داشت، اما با معیوبیت، در خارج کشور، راوی را که آن سالها سمت استادی وی را داشته است، می بیند و خود را معرفی میکند، شکوهمندی وگسترده گی می یابد. در پایان این داستان کوتاه، دورۀ چندین ساله از زبان راوی و عامل قدرت پیشین، در این عبارات پرکشش می آیند:

«پرسیدمش:
مگر خودت نگفتی که تو کجا و دامن امپریالیزم غرب کجا، ما که غرب زده و اشرار و آشوب گر بودیم! سرسپرده گی شما چه شد؟
نسرین که بدنش نیمه فلج می نمود، با درد و اندوه گفت: در قندهار بر هر دو پایم مرمی خورد و فلج شدم….
گفتمش:
متاسفم.
گفت:
«نه استاد! تاسف لازم نیست. ده ها خانواده را با راپورهای نادرست داغ دیده و دردمند ساخته ام. شاید همین حالت از اثر دعای ایشان است.»    
“اس بان” من رسید و روانه ی خانه شدم.»(داستان کوتاه استاد مه نسرین هستم، “رفیق نسرین”)

ادامه دارد …

 

 

26 ژوئن
۳دیدگاه

تکیه بر بیگانه یا نیروی خودی؟

تاریخ نشر : چهارشنبه ۶ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

تکیه بر بیگانه یا نیروی خودی؟

۳

نمونه های تاریخی

شاه شجاع

پیامد های تکیه بر بیگانه، با وضاحت یافتن دو منظور و انگیزه بیشتر و بهتر شناسایی می شوند.

نخست، آرزومندی قدرت طلبی با امکانات بیگانه.

 دوم، آرزومندی حوزۀ قدرت نیروی استعماری با استفاده از زمینه های موجود در کشور طرف توجه و قدرت جویان.

این انگیزه  و منظور را در همه زمانه های که تاریخ افغانستان از قدرت جویی، جنگ قدرت و حضور استعمار گواهی میدهد، میتوان دریافت.

 از نمونۀ شاه شجاع (شجاع الملک ۱۷۸۴- ۱۸۳۹)، فرزند تیمورشاه درانی – سدوزایی، نواسۀ احمدشاه درانی- سدوزایی می آغازیم:

نام شاه شجاع درانی برای مکتب دیده گان وعلاقمندان تاریخ افغانستان نا شناخته نیست. نامی است که پیش ازهمه پذیرش دست نشانده گی اورا به دست زمامداران هند بریتانیایی توصیف میکند. شاه شجاع پس از شکست در جنگهای داخلی قدرت طلبانه و بسیار فرساینده و زیانبار برای خراسان و یا افغانستان بعدی، سی سال درهند زنده گی داشت. جیره های حکومت هند بریتانیه یی را دریافت میداشت و شعر هم می سرود. اما هرگز هوای دسترسی به قدرت شاهانه را از یاد نبرده بود. آن هوا و آرزومندی نکبت بار، زمانی به سامان نشست که حکومت بریتانیه یی ها برای نفوذ بیشتر استعماری و اطمینان از شاهی در افغانستان که مجری و مدافع سیاست های آنها در منطقه باشد، او را همراه با سپاه ترساننده و ویرانگربه کابل فرستادند.

 

یادمان باشد که شاه شجاع به غیرازچند کتاب دربقیه کتاب هایی که با شرح روزگار اوپیوند دارند، به نکوهش گرفته شده است. متأسفانه حتا نکوهشگرانی هم بوده اند که آن رویکرد زیانبار را خود در زمانه و با گونۀ دیگر انجام داده اند. از همین روی است که فرستاده شده گان بعدی باقوای خارجی، نام او را تداعی کرده اند.

 آزآنجایی که درتاریخ کشورما، عمل گردن نهادن به آرزوهای سیاسی بیگانگان با نام آن شاه درانی پایان نپذیرفته،نیازبه شناخت ومعرفی بقیه شاه شجاع ها نیز احساس میشود. (۱)

هنگام آشنایی با بقیه شاه شجاع ها، موازی با نگرش ژرفتری که تاریخ نگری کشورما به آن نیازدارد،مسألۀ علل وعوامل وزمینه های رویش شاه شجاع ها، یا زمینه های موجود دسترسی به قدرت با هر قیمتی، مطرح میشود. اما این نگرش همواره واز طرف همه مبتنی بر پذیرش بقیه شاه شجاع ها نبوده است. این عدم پذیرش در واقع چالشی بحث برانگیز در سر راه دریافت عوامل وزمینه های شاه شجاع رُویی میشوند. من باب مثال، مدافعین امیردوست محمد خان وامیرعبدالرحمان خان حاضر نبوده اند که وجوه مشترک آن دوتن از بنیانگذاران افغانستان معاصررابا شاه شجاع درانی بپذیرند. ویا هواخواهان ببرک کارمل نشان دادن آن وجوه واوصاف مشترک را که از سوی کارمل در جنگ قدرت با حفیظ الله امین از راه تکیه بر شوروی(حالا از میان رفته)، دیده شده است، زننده واهانت آمیز! تلقی نموده بر واقعیت نگاران می تازند.

 به این ترتیب هنگامی که هنوزدرپذیرش واقعیت تاریخی برداشت واحدی نباشد،انگیزۀ دریافت علل سیاسی وتاریخی واجتماعی دستخوش دشواری میشود.

 انتخاب وگسیل اقای حامد کرزی ازجانب مقامات ایالات متحدۀ امریکا به افغانستان،نشان داد که باید در پی دریافت پاسخی ژرفتر وجامعتربه این پرسش بود وبیشتر اندیشید که چرا دیگران به کشور ما نیرو می فرستند و افراد مورد اطمینان واعتماد شان را؟ این اعتماد و اطمینان حکایت از کدام توافق پیشین دارد؟

 

 

20 می
۳دیدگاه

تکیه به بیگانه یا نیروی خودی؟

تاریخ نشر: دوشنبه ۳۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تکیه به بیگانه یا نیروی خودی؟

 ( یک اشاره ی کلی)

پرسش بالا در زمانی مطرح میشود که انبوهی تجارب از تکیه به بیگانه و پیامد های آنرا داریم. در واقع تاریخ به ویژه چند دهۀ پسین کشور ما وسایر کشورهای جهان، تجاربی را در اختیار نهاده اند که در این زمینه سزاوار توجه و درس گیری است.

مفهوم تکیه به بیگانه با مشخص نمودن چهره و خواستگاه آن، می تواند، پاسخ دقیق و واضح به پرسش بالا بدهد. به این معنی که اگر دولتی برای پیشبرد برنامه های اقتصادی وغیره، تکیه گاه و منبع دریافت توان ونیرو را کشور و یا کشور های دیگر انتخاب می کند، به چارچوب بحث متفاوت تری در مقوله ی وابسته گی نیاز دارد. چنین تجاربی را نیز افغانستان به قدر کافی برای درس اندوزی دارا میباشد.

اگر قرار بوده است گروه ها و سازمان ها و یا احزابی، با تکیه بر امکانات سازمان ها و یا دولت های دیگر، ساز و برگ وفربهیی به دست بیاورند و آورده اند، آن تجارب را نیز بسیار داریم .

نمونه ی دیگر را در چهره ی افراد واشخاصی میتوان نشانی نمود که به دلیل علاقه به جاه ومقام، شهرت و امتیازهای متنوع، حتا حاضر بوده اند، رذیلانه ترین تکیه گاه را از راه پذیرش عضویت سازمان های امنیتی دیگران بپذیرند.

همینطور گونه های تصورات و علایق با میزان های متفاوت که حاکی از توضیح سیاسی چنین مقوله اند، طرف توجه می آیند.

اما در این نبشته، اوضاع کنونی و گوشه یی از توقعات و نیازهای آن نیروهایی را طرف توجه قرار میدهیم که تمامیت خواهی گروه ستمگر وغیر قابل تحمل را نپذیرفته و دست اندر کار سازماندهی، رشد ونمو و توان یابی بهتر مبارزاتی علیه آن گروه مزدور می باشند. در این راستا مسلم است که در هر مورد و نشان دادن مقطع خاص، تجارب تکیه توهم آمیز پیشینه بر بیگانه نیز ظاهر می شود.

امروز، هسته ها، افراد، جبهات، و محافل بسیاری در داخل و خارج کشور، بنابر برداشت های نسبتاً همسان و یا متفاوت، حکومت جبار وستمگر طالبانی را نمی پذیرند. این عدم پذیرش میتواند خط قرمز نخستین باشد.اما نیاز های عملی مطالبات دیگری هم دارند. از جمله آن نگرانی هایی که تجربه ی اتکا به بیگانه نشان دادخ است که مبادا تکرار شود.

این دونوع نگرانی عبارت اند از:

  • چشم امید وتوقع داشتن ازافراد ومحافل فساد گسترکه با فرو بردن سر تعظیم به هر امر ونهی بیگانه خوی گرفته وبه آن معتاد شده بودند. تولید شده ی همان کارکردها بود که راه رابرای آوردن طالبان هموار کرد.
  • هسته ها ومحافلی که در آغاز کاراند، از همدیگر پذیری، از تحمل سیاسی، از دسترسی به عدالت مورد نیاز وطن در همه زمینه ها صحبت میکنند، اما همزمان توقع بیشتر را از نهاد ها و کشورهای جهانی در میان می آوردند. هرگاه اشاره یی از یکی از کشور ها می بینند که اندک شکایتی از طالبان دارد، به آن دل می بندند و گرویده ی آن شوخ چشمی می شوند. بدون توجه به صد ها رشته ی دوستی آن کشور با طلبان. در واقع چنین چشمداشتی، از آغاز بار توهم وانحراف را بردوش آنها میگذارد.

بهره گیری از تضادهای منطقه یی و جهانی، امکانات برای کاربرد های تاکتیکی، زمانی فراهم می شود که نیروی منسجم و دارنده قدرت مردمی با قد رسا وعاری از آلوده گی های شناخته شده محافل وابسته، تبارز بیابد. آنچه را که اکنون نمیتوان با جزییاتش مطرح کرد. در این مقطع مرزبندی با آنانی مهم است که با فرهنگ سیاسی تکیه به بیگانه به هر قیمت اخته شده اند و پاسخ آسان، ساده و آماده یی دارند که بدون اتکا به قدرت خارجی کاری نمیشود!

یکی از ملزومات به نیرو تبدیل  شدن، هسته ها و محافل مردمی در اوضاع کنونی این است که از تعدد مراکز بکاهند. کاستن تعدد مراکز مستلزم توافق روی نکات مشترک است. ازینرو هیج توجیهی پذیرفتنی نیست که تکروی های محافل دارنده ی نکات مشترک اما جدا رونده را تایید کند. عارضهی آسیب زای تکروی این دورنما را تصویر میکند که انرژی محافل معتاد به آن هدر میرود وسرانجام با انحلال و یأس زده گی فعالان آن نشانی از آن دیده نمیشود.

به طور مثال، این مهم اگر امروز در پیش روی زنان مبارز میهن ما که یکی از افتخارات تاریخ را رقم زده اند، صمیمانه پذیرفته نشود، بسیار محتمل است که دورنمای تأسف باری را در چشم  انداز بگذارد. مخالفت جدی با اپارتاید جنسیتی طالبان، نیاز به تشریک مساعی همه آنانی دارد که این تبعیض وحشت آمیز را نمی پذیرند. در کنار باهم آمدن، مکمل همدیگر شدن، نکات مشترک را به همگامی های مشترک سپردن، توان و ایجاد فضایی را درچشم انداز میگذارد که جلب وجذب بیشتر را در پی دارد. با توان و تبارز نیروی چشمگیر، جلب توجه مردمان  ونهادهایی نیز میسر می شود که اپارتاید  جنسیتی را بازتاب بدهند.

این شیوه ی کار، بنیاد های اصل اتکأ به خود را با تمام زحمت آمیزی هایش شکل میدهد.

15 می
۳دیدگاه

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

( به مناسبت گذشت ۴۶ سال از کودتای ثور)

من این نورمحمد تره کی (۱۹۱۷ –۱۹۷۹) را که تعدادی در دهۀ دیموکراسی شناختند و خلق رنجدیده و چهره هایی رنجدهنده بیشتر پس از کودتای ثور با او آشنا شدند، با نورمحمد تره کی سال ۱۳۲۹ از منظر هیأت فکری وعقلی، متفاوت یافته ام. نورمحمد تره کی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی با نوشتن مضامین اعتراضی و اصلاحات خواهانه، نکات و موضوعاتی را در جریدۀ انگار طرف توجه قرار داده است که مشروطه خواهان و تحول طلبان بالتبع ضد استبداد طرف توجه قرار داده بودند. اما نورمحمد تره کی “خلقی” دربست و همه جانبه در مدار اتحادشوروی است و رهبر انسان آزاری هایی شد که تاریخ سرزمین ما ندیده بود. چنین بود که سالها پیش، پس از دیدن نبشته های او در جریدۀ انگار، برداشتی را یادداشت نموده بودم که این است: کاش نورمحمد تره کی در همان سطح مطالبات سال ۱۳۲۹ در جریدۀ انگار زنده گی سیاسی و قلمی میداشت. مضامین منتشرۀ او در سال ۱۳۲۹ خورشیدی یک جانب دیگر را هم نشان میدهند که وی آدم با عقلی بوده است، یا دقیق تر، تا یک اندازه با عقل. اما اینکه طی تحول منفی اش چه سبب شد که شعارباز و ترجیح دهندۀ منافع و مصالح شوروی شود و به ویژه پس از کودتای ثور، رهبر یک حزب و حکومتی خلق کُش و بیرحم و جفا کار باشد، میتواند در جایش طرف توجه و تأمل قرار بگیرد. حالا که سخن از چاپلوسی، آسیب شناسی و سرزنش آن است(۱)، این تفاوت او را در همین حوزه ببینیم. تره کی نویسنده در جریدۀ انگار، استعداد نوشتن طنز در سطح میانه یی را هم دارد. درشمارۀ دوم انگار، عنوان “پرسش و پاسخ” را برای یک کوتاه نوشت انتخاب کرده است. پرسش ها و پاسخ های طنز آمیز او میرسد اینجا که: «س (سوال)- نتیجۀ تملق و چاپلوسی اشخاص بی تجربه چیست؟» در پاسخ این پرسش می آورد که: «ج (جواب) اول معتبری و بعد از آن سرنگونی»(۲) این گفتۀ او را که خواندم، روزگار ترویج و تمرین مداحی ها و چاپلوسی های کراهت انگیزی را به یادم آورد که نشریات حکومتی و سخنرانی های شکنجه آمیز به مدح و چاپلوسی وی مشغول بودند. القاب پف کرده و کار روایی هایی را به او نسبت میدادند که در روایات جعل آمیز و داستان سازی ها برای قهرمان های افسانه یی تراشیده اند. در این میان متخصص”چتاقی” چاپلوسی که نردبان لرزان زیر پای تره کی نهاده بود، حفیظ الله امین بود. امین که خود خواهی اش بالاتر از هر مرام و مصلحتی بود، با ستایش ها از تره کی، راه توسعۀ نفوذ بیشتر در حزب و حکومت استبدادی را هموار کرد. امین در واقع تره کی را به عنوان لعبتکی پیش انداخته و با چاپلوسی، آن آدم سالها پیش نسبتاً با عقل را که از فرجام و نتیجۀ چاپلوسی هم خبر داشت، از خرد و هوشیاری و حد اقل تشخیص محیط ماحول دورنگهداشت. کارش بجایی رسید که برایش ترتیب سالگرۀ “معتبرانه” گرفته شد. کیک بزرگی برایش درمیان نهادند. مطابق یک شایعه که پذیرفتنی هم به نظر می آید، در آنشبِ اوج “معتبری”، تره کی چنان مست و گرم بود که از خوشی هرکسی سویش میدید، او را می بوسید. اما بربنیاد انگیزه های چاپلوس که کار خود را میکند و آنچه برای مقام میگوید، آنرا در دل ندارد، حفیظ الله امین پس از”معتبر سازی” تره کی، کار سرنگونی اش را در پیش گرفت و نردبان از زیر پایش دور کرد. آن هم با چه فضیحت و منافقتی! تیرهای چاپلوسی امین از آنجایی هم به هدف می نشست که تره کی عقل و درک نسبی سال ۱۳۲۹ را از دست داده بود. حافظه اش هم مانند کسان دیگری که حافظۀ تاریخی آسیب دیده دارند و یا به عارضۀ فراموشی آن مبتلا شده اند، از یادبرده بود که روزی دربارۀ چاپلوسی و عواقب آن سخن کوتاه، اما درست گفته بود. اما آن سخن گوش آویزش نبود. تره کی در اوج “معتبری” بود که برادرش فوت کرد. چون “معتبر” بود، مردمان بسیاری مجبور شدند به فاتحۀ او بروند. اما چاپلوسی چنان سرنوشتی از او بار آورد که به دستور چاپلوس، با نهادن بالشتکی بر دهنش، جانش را ستانیدند و قبر پنهانی اش را هم آتش زدند. حفیظ الله امین جنایتکار چاپلوس و چاپلوس پرور نیز چنان معتبری و سرنگونی را تجربه کرد. زیرا در ساختاری که استبداد و معیارهای حزب استبدادی حاکم اند، مقام جویان وهراسیده ها و افراد شریف، ناآگاه و یا آگاه، توان اعتراض بر کجروی ها را ندارند، آنانی که زیستن به هر قیمت را در پیش می گیرند، چاپلوسی هم میکنند. یا اینکه به تکیه بر بیگانۀ حریص و خونریزی و براندازی روی می آورند. چاپلوسی “شاگرد وفادار”، “معتبری” “نابغۀ شرق” و سرنگونی اش عبرت دهی بسیاری دارد.

(۱) نبشته هایی که با عنوان آسیب شناسی چاپلوسی در افغانستان فراهم آمده اند، در آیندۀ نزدیک انتشار می یابند.

(۲) نورمحمد تره کی. جریدۀ انگار. شمارۀ ۲ ص ۴. سال ۱۳۲۹ خورشیدی

 

25 آوریل
۳دیدگاه

کودتای نام نهاد میوندوال

تاریخ نشر : پنجشنبه ۶ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

قیوم بشیر هروی

۲۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

دوست فرزانه و گرامی جناب استاد نصیر مهرین ، نویسندهء چیره دست و مؤرخ توانا اخیرآ نسخه ای از اثر با ارزش ( کودتای نام نهاد میوند وال ) را که به تازه گی  به زینت چاپ آراسته شده برایم فرستادند ، قبل از همه از محبت و لطف ایشان اظهار سپاس و امتنان نموده ، ضمن آرزوی مؤفقیت آن بزرگوار اینک به معرفی این اثر زیبا می پردازم:

کودتای نام نهاد میوند وال در ۱۹۴ صفحه و با پشتی رنگه با صفحه آرایی بانو منیژه نادری توسط انتشارات شاهمامه در کشور هالند به چاپ رسیده .

در آغازین این اثر چنین می خوانیم:

”  آرزویم از انتشار این کتاب:

این کتاب را نیز با امیدی انتشار میدهم که :

افکار و رفتار انسان آزارانه ، شناسایی و محکوم شوند

و روزی ، رفتار دور از جفاورزی ، جامعه و حکومتگران را همراهی کند. “

واقعآ چه آرزوی نیک و انسانی که تمنای هر آدمِ با درک و آزادمنش می باشد. آرزویی که جهانی بدور از آزار و اذیت را برای همه آدم های روی زمین بخواهیم.

در ادامه ، سپاسنامه ی از سوی نویسنده توجه خواننده را بخود جلب می کند که اینک با شما شریک می سازم:

” از اعضای خانواده های جفا دیده گان صمیمانه سپاسگزار هستم که اسنادی را برایم فرستاده اند ، احساس میکردم که با طرح هر نیاز و سخنی پیرامون جفا ورزی ها ، زخم اندوه آمیز پیشینه ی این عزیزان را تازه نموده باشم . در این راستا ، سپاس ویژه از بانو پروین امینی مرستیال و جناب داؤود ملکیار دارم.

از عزیزان انتشارات شاهمامه که این کتاب را به چاپ سپردند ، امتنان همیشه گی ام را ابراز میدارم.”

بعدآ  فهرستی از مندرجات این کتاب آمده که حاوی ۳۳ مطلب متفاوت می باشد.

پس از مرور آن به مقدمه ای می رسیم تحت عنوان ( برگهای اندوهبار) که توسط استاد مهرین عزیز نوشته شده.

در بخشی از این مقدمه چنین می خوانیم :

 ” اندک نبوده اند سلاطین و امیرانی که از نگارش جعل آمیز تاریخ ، ستایش نیاکان وجعل کردن شجره یی را منظور داشته اند تا آنها را برازنده تر و خاندان برتر جلوه دهد و بر آن بنیاد حق حکومت کردن بر مردم مظلوم و امتیاز داشتن را دریک فضای مختنق توجیه کند. در کنار آن ، تصویر رویداد ها ، جنگ های قدرت ، سلطه جویی ، مفاس ، خود فروشی ویا خاک فروشی گوناگون که اوصاف بارز خیانت آمیزی است ، وارونه و با دروغ آلوده ارایه شده اند. گذشت زمان ، تغییرات در حکومت ها چه خاندانی و چه غیر خاندانی فردی ویا حزبی ، دور شدن فضای اختناقی – مستبدانه و جای  یافتن نگارش تاریخ مبرا از دروغ که نقد تاریخ نگاری جعل آمیز متضمن آن بوده است ، آن برگهای نادرست را به زباله دان تاریخ می ریزد”

واضح و مبرهن است تاریخ نگاری با تکیه بر مستندات و بدور از اغراض مستوجب ستایش و درخور قدردانی می باشد ، و جناب مهرین را می توان از همین دسته تاریخ نگاران دانست که با صداقت تمام قلم بدست گرفته و در راستای حق بینی و حقیقت شناسی قلم فرسایی نموده است.

جناب مهرین در ادامه مقدمه چنین می نویسد:

 ” رویکرد توطیه آمیز علیه مخالفان نیز یکی از ملزومات دروغ گویی است . هنگامی که حکومت و یا چند تن از  ” چهار کلاه ” ها با پشتوانه ی امکانات حکومتی دسیسه یی را سازمان داده و در پی بدست آوردن نتایج شده اند ، دروغی پی افگنده ، به چاق سازی آن پرداخته و تا پایان کار حتی از توسل به غیر انسانی ترین رفتار های شکنجه آمیز استفاده کرده اند. “

متأسفانه حکومت داری در افغانستان ، افغانستانی که در فقر فرهنگی بسر برده و هنوز هم می برد کار دشواری نبوده ونیست ، زیرا با استفاده از نا آگاهی های اجتماعی ، عده ای را تطمیع و اجیر نموده و برای انجام نقشه های شوم شان از آنها کار می گرفتند .

در بخش دیگری از مقدمه چنین می خوانیم :

” هنگام مراجعه به تصویر های مختلفی که از رویداد های تاریخ در دست داریم ، بار ها نقش توطیه  و دروغ های مورد نیاز آن را با پیامد های زیانبار می یابیم. اگر کمتر از صد سال پسین را در نظر آوریم ، توطیه و دروغ در حق محمد ولی خان دروازی ، محمود سامی ، چرخی ها ، عبدالرحمن لودین ، محی الدین انیس ، عبدالخالق ، عبدالرحمن محمودی ، میر غلام محمد غبار ، غلام سرور جویا ، عبدالرحیم خان صافی ، عبدالملک عبدالرحیم زی و صدها و هزاران تن دیگر را در چند دهه پسین می یابیم که در برگهای تاریخ سرکاری ، هرگز چهره ی راستین آرزومندی آنها تصویر نشده است که حتا با توطیه و دروغ ها معرفی ، شکنجه یا اعدام شده اند.”

براستی چرا دولتمردان در طول تاریخ  با همه قدرت و توانایی که داشتند از اندک صدای مخالف خود احساس تزلزل در قدرت شان نموده و در صدد خاموش کردن هر صداییکه به ذوق شان برابر نباشد  بر می آمدند ، از نظر دولتمردان فرقی نمی کند که صدای مخالف را به چه منوال و ترتیبی ساکت و یا ببرند ، چنانچه هویداست هرگاه  صفحات تاریخ را با نگرش واقعبینانه ورق بزنیم در می یابیم که اکثر انسان هاییکه در مخالفت با نظام های حاکم حرفی زدند ، با هر توطیه و بهانه ای که ممکن بوده دستگیر ، شکنجه ، زندان و یا در نهایت به چوبه دار سپرده شدند.

نویسندهء محترم ( کودتای نام نهاد میوندوال) با بررسی به حقایق عینی جامعه ایی چون افغانستان چنین علاوه می کند:

” در چارچوب طرح و بررسی کودتاها در افغانستان ، متوجه شدم که چندین بار تعدادی متهم شده اند که قصد کودتا داشتند ، اما حکومت طرح آنها را خنثی کرده است . در راستای عطف به این موضوع ، ادعا را مانند سایر هموطنان عمیق شده به ادعا ، در چندین مورد دروغ و ناشی از یک دسیسه ی خود حکومت یافتم . بنا بر آن عنوان ارزیابی و بررسی موضوع را کودتای نام نهاد گذاشتم. “

آنچه را از جملات بالا می توان استنباط کرد ، بازهم توطیه چینی دیگری باید دانست که حاکمان وقت برای برچیده شدن مخالفان شان دسیسه ی طراحی نمودند  تا تعدادی از جمله مرحوم میوندوال را ازمقابل شان حذف کنند.

در قسمتی دیگری از این مقدمه آمده است:

” من در طول مدتی که به جمع آوری تاریخ شفاهی مشغول شده ام و یا آنچه را که از کوشش های دیگران یافته ام ، مثال کار جناب داؤود ملکیار را ندیده ام. گرچه در متن به این موضوع اشاره رفته است، اینجا نیز تبارزو برجسته گی زحمات ایشان را لازمی می بینم. “

نویسنده در ادامه چنین نوشته :

” جناب ملکیار با استفاده کمره ی ویدیویی ، ثبت آواز ( با موافقت طرف) دیدار های مستقیم از محمد ظاهر شاه تا قبر کن ها ، شکنجه دیده گان و شکنجه گران …. در خارج و داخل کشور تعدادی را دیده و مستندات گویا و رسایی را برای روشن نمودن موضع فراهم کرده است.  این همه را با تحمل زحمت و شکیبایی ، حتا هنگامی که عناصر با نفوظ در ایجاد توطیه ، دروغ و شکنجه ، دریافته اند که سخنانی را گفته اند که سرنخ برای برملایی توطیه و شکنجه به دست می دهد. پسانتربا بر افروخته گی خوف آمیز با وی سخن گفته اند ، اما جناب ملکیار با شهامت و استواری به موضوع و جمع آوری اطلاعات همه جانبه اندیشیده است . این است که سران زنده مانده ی توطیه ، شکنجه و جفاورزی و آن شخص پرستانی که از ابراز شکایت معاف استند، خوفی را در دل پرورانیده و از ابراز واکنش های تند علیه وی نیز دریغ نمی کنند.

داوری تاریخ پیرامون موضوع میوندوال که طی ارزیابی مستند ، عنوان جفای بزرگ و کودتای نام نهاد میوندوال را گرفت ، برخاسته از نیاز احترام به انسان و انسانیت ، بسیار شفاف و وارسته از غرض و مرض ، تعصبات و تبیعض های گوناگون و موجود ، ابراز شده است .

یکی از علل تأخیر نوشته ها از قلم من در شکل کتاب ، این بود که بیشترین منبع معلومات را فرآورده های مستند جناب ملکیار تشکیل میداد که انتشار کتاب جفای بزرگ حق مطلب را ادا نمود . “

نویسنده کتاب در بخش دیگری از کتاب تحت عنوان ( طرح موضوع) گزارشی را می آورد به این شرح:

” شام ۲۹ سنبله ۱۳۵۲ خورشیدی ، برنامه ی خبر های رادیو افغانستان ، خبر آتی را انتشار داد:

” یک عده خاین و مرتجع که به کمک یک کشور خارجی می خواستند نظام جمهوری را از بین ببرند ، با استناد و شواهد بالفعل گرفتار شدند. این افراد عبارت اند از : میوندوال ، دگر جنرال عبدالرزاق قوماندان سابق هوایی ، تورن جنرال خان محمد معروف به مرستیال و یک عده ی دیگر “

ده روز پس از انتشار این اعلامیه ، دولت خبر پایانی را نشر کرد:

” میوندوال و همکارانش به جنایات خود اعتراف کرده اند و چون میوندوال عرصه را به خود تنگ دید ، و راه نجات را مسدود، لذا شب گذشته حوالی صبح دست به خودکشی زده و با نکتایی اش خود را غرغره کرده است و فردا اسناد خیانت او چاپ می شود. “

طی یک برنامه ی رادیویی صحبت هایی از خان محمد خان ” مرستیال ” را انتشار دادند که از مخالفت با رژیم و قصد اقدامی علیه آن گفت.

بر اساس منابع مؤثق بعدی ، خان محمد خان مرستیال هنگام استنطاق و دیدن شکنجه ، از مخالفتش با اطرافیان داؤود خان انکار ننموده بود ، در حالی که هیچ سند و مدرکی ارایه نشد که به ادعای دولت مبنی بر تلاش های کودتایی صحه بگذارد . آنچه از طرف دولت عملی شد ، شیوه ی سنتی و شناخته شده ی اعمال شکنجه به منظور دریافت ” اعتراف ” بود. ابراز نظر تحکیم آمیز ما را در این زمینه ، صحبت های شاهدانی تشکیل میدهد که به اتهام کودتا زندانی و شکنجه شدند.

در جریان همان شکنجه ها با قصد دریافت مدارک جعلی است که خبر مرگ محمد هاشم میوندوال انتشار یافت. “

ماجراییکه با اعلام خبر فوق آغاز گشت نشانه ای از توطیه ی بس عظیمی بود که یکتن از طرفداران مشروطه خواهی را در نخستین نظام جمهوری در تاریخ افغانستان از سر راه برداشت که تا به امروز کسی به فکر چگونگی آن دسیسه نشده بود.

محترم استاد نصیر مهرین ، مؤرخ توانای کشور با حوصله مندی تمام جهت افشای این توطیه به جمع آوری مدارک و اسناد دست اول دست یافت که در نتیجه چاپ کتاب ” کودتای نام نهاد میوندوال ” را عرضه نمود.

متآسفانه درونمایه اکثردولت های حاکم درافغانستان چیزیست صد در صد برعکس شکل ظاهری شان که با تآسف قشر عظیمی از جامعه بدان توجه چندانی نداشتند و همین امر باعث میشود که دولتمردان و یا بعباره ای کرسی نشینان حکومتی جلو هرگونه صدای رسا را در گلو خفه نمایند و تا جایی پیش بروند که برای برداشتن آنها از هیچگونه دسیسه سازی ، توطیه ، شکنجه ، زندانی و در نهایت سربه نیست کردن دریغ ننمایند.

در فصل پایانی این کتاب تحت عنوان ( چرا جفا کردند؟ ) چنین میخوانیم:

چرا تعدادی از بیگناهان را انتخاب ، توقیف ، شکنجه و یا اعدام کردند؟

” با آنکه توطیه و مردم آزاری در محدوده ی بستن اتهام کودتا به اشخاصی که با نام محمد هاشم میوند وال پیوند زده شدند ، پایان نیافت و در چند سال نخست جموری در اشکال مختلف علیه دیگران نیز نماید شد ، با آنکه پس از کودتای ثور با نقش انحصاری همان شبکه توطیه ، بی امنیتی ، زندان ، شکنجه و اعدام ابعاد تکاندهنده تری یافت ، اما این توطیه به دنبال عدم حضور چندین ساله ی چنان کارکردها در  ” دهه ی دیموکراسی ” سرآغاز دوره ی دیگری از جعل و دروغ و جفا ورزی شد. زیرا آن امکان و آزادی های نسبی و کمک کننده ی سیر طبیعی جامعه که حدود ده سال چهره نمود و راه یافتن صدای اعتراض و بحث در مطبوعات آزاد را میسر می کرد ، در جمهوری استبدادی از میان رفت ، چنان فضایی از تحمیل لزومدید ، تصمیم و رأی موقع مناسب برای از میان برداشتن تعدادی از اشخاص جامعته شد.

دیدن سیر واقعی رویداد ها ، چنین برداشتی را در دسترس میگذارد.

اما متأسفانه با وجود گذشت زمان ، سران توطیه و شکنجه گران ، هرگز آماده ی دادن پاسخ به این پرسش نمیشوند که چرا چنین کردند؟.”

و این ماجرا همچنان ادامه دارد ….

مطالعه ” کودتای نام نهاد میوندوال ”  به بررسی تمام دسایس و توطیه های رژیم جمهوریت  برای  از میان برداشتن مخالفینش پرداخته که بدون شک خواننده را به نتیجه مطلوب میرساند .

در پایان  چاپ این اثر با ارزش را خدمت جناب مهرین عزیز تبریک گفته و مؤفقیت های مزید شانرا تمنا دارم.