حس تو را دارم
تاریخ نشر: دوشنبه ۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۶ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
حس تو را دارم
این سحرگاه میان نصفِ اخیر شب، سوژهای در میان خواب روح من را در عالم رؤیا از جنس عشق در خود پیچید. فکر کردم در این سپیدهدم شاید کابوسیدیده باشم، اما هرگز! هرگز! کابوس، بختک نبود. چشمِ درون من به زیبای ای مینگریست که هیچگاه در جغرافیایی زیبای طبیعت برای من شورانگیز نبود. هیجانِ گسترده استراتژیکِ وجود من را گرفته بود. از پنجره به کیهانِ بالا نگاه عمیقی انداختم، دیدم بهرام، اورمزد، زهره، تیر و اورانوس در مِحوری از گوشه کهکشان به گرد حلقههای بزرگ در مدار خویش، برای خورشید میرقصند. ستارگان چشمکزنان آسمانِ نیلوفری شب را به رنگ بنفش نقش داده بودند. ستاره نزدیک طلوع صبحگاهی به زیبایی آسمان میافزود. من در کمربند حیات، لای سرم مهتاب، روی این گیتی به یک احساس، تخیل و عاطفه میاندیشیدم. فکر میکردم همه زیبایی در این کهکشان دُور دست که هزاران سالِ نوری فاصله دارد، من را شاید جذب کرده باشد. اما بعد از سیر صعودی در عالم رؤیا به سیر نزولی برگشتم. این سیر نزولی در درون خودم نقش بست. همه حواس پنجگانه در درونِ دل حکومتی را بر پا کرد که تنها پاسخ گویی همه قلب بود. مصرع شعر زیبایی را زبان دل، در عالم حقیقت شنیده بود برای اراکین همچون گوش، چشم…و به سرایش گرفت: (این کار دل است گناه من نیست…) که من در نگاه سیر صعودی رؤیا، این چنین معرفتی حاصل نکردم. ضمیر ناخود آگاه من بیدار شد. سیستم پردازش کننده من فعال گردید و اراکین حکومتِ قلب همچون زبان…و به عنوان افزارِ وردی دست به فعالیت زد. رویِ تحقیقات سیستم وردی به سوی پژوهش ناشناخته رفت که در نتیجه ضمیر ناخودآگاه واژه عشق را کشف کرد. و به کیبورد قلب یعنی هواس چهارگانه سپرد که به عنوان افزارِ وردی این اطلاعِ بزرگ را به سیستم پردازش کننده به قلب سپرد. و مغز به صفت حواریُّون، همراه داشتههای ناچیزِ دانش، به همکاری دل رفت؛ در نتیجه پردازش-پروسس کننده مرکزی، قلب این رویداد را پس از تحقیقات نامحدود، عشق معنی کرد. و یک رویدادِ کاملاً جدید برای من، نشان داد و اطلاعات به دست آمده را گزارشی تهیه گردانیده به سیستم خروجی زبان و همکار آن چشم سپرد. و روی نمایشگر بزرگ از حدود اربعه من تا جغرافیایی بزرگ ماورایِ از دانش را مثال داد. او را موجودی توصیف کرد که نه در وادی و بادیه تازیان نیست، مگر همچنان در ایوان تاجدارانهم نیافت. همچنان مثل او در دره های زیبای کشمیر و فرخار هست، ولی خود او نیست. و در اینجا اکتفا نکرد، پایی کتاب برتر رفت؛ کتاب برتر او را احسن تقویم، اشرف تخلیق، احسن تحسین، به گفته سرایشگر بزرگ او را (…از جانِ جانان)، مالک اصیل بهشت، برتر و با ارزشتر از حور که برای آزمایشی روی این گیتی مستقر گردیده توصیف کرد. و بعد پای جانوران رفت، صدایی او را بهتر از کبک، تیز هوشی آن را بِه ز آهو، به زیبایی رخسارش طاووس سجده میکرد و دیگر پرندگان مدهوش گونه اش شدند. و همچنان در دلِ طبیعت فرو رفت؛ صدایش را آرامشتر از موج دلکش دریا کنار ساحل با وزیدن بادهای لطیف، نرم و نوایی بلبلان حس کرد. او را در میان گلها خوش بوتر از عطرِ زعفران و رایحه گل نرگس به مشام بوی کرد. و در اخیر نتیجه و تهیه راپور را از گزارشِ حواس، قلب، زبان…و را به من سپرد. او را در عالم تصویر سازی چهره واقعیش را با نگاهِ دوربین خویش، مژگانِ باریک و پیوسته، چشمانِ قناری، گیسوانِ نرم و پرپر، لبانِ نازک، صدایی دلکش، خُلق رسا، گونههایی سرخابی، رنگ چهرهاش برتر از ماه شب چهارده و قدُّ تنِ حسّاس، لطیف، نرم و نازک یافتم. آری این شب برای من رستاخیزی از شور و هیجان برپا گردید. این واژه عشق بود که من را در جغرافیایی هستی چرخاند، و هیچ چیزی نیافت برگشت به حِس او، این حِس تمام سرزمین وجود دلِ من را تسخیر کرد. ولی این احساس، تخیل و عاطفه روزی به حقیقت مبدل خواهد گردید. من روزی در آغوش او را خواهم کشید که در نبرد فقر مادی و معنوی به جنگ خواهم رفت، تا او را همانند برتر از الماس به دست بیاورم. و به گفته رهبر آزادی سازی استعمار (خوب من، تو باید چیزی شوی که خودت و من میخواهم و باید من چیزی بشوم که من خودت بخواهی، عشق شناخت مقابل اس). آری تا پای آرزوها میروم و تقدیر رقم خواهد خرد. تا پای آرزو، تا پای مرگ و اینجا این دلنوشته ناتمام ماند تا خورشید آرزو………
این شعر سرایشگر بزرگِ معاصر، تمام این دلنوشته و حتی تمام و جود من را معنی میکند:
(هر کس در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد)
نویسنده: حسیب الله عادلپور
۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی