گمشدۀ دارم …!
تاریخ نشر جمعه نهم نوامبر ۲۰۱۲هالند
حمید عطا
گمشدۀ دارم …!
سالها است … سالهای سال است ورایش میگردم !. من نه! بلکه قلبم، روحم یا که هردو سرگردانش اند ، نمیدانم چه است؟! اما برایش دلم تنگ میشود، گه و ناگه قلبم را میفشرد فشاری که نوید قربتش را با دردی شیرین برایم بار میارد. ذهنم را جمع میکنم تا مگر در زوایای تاریک زندگی و ماحول خود او را بیابم ، اورا بشناسم او را محکم بخود سازم ، اما همچون ( آهـ ) صبحگاهان ســرد بسرعت از هم میپاشد، از پیشم گم میشود، دود و عنقا میشود. دلم را چنگ میزند ، دلم را میفشارد اما پنجه هایش را از دید چشمم دور میدارد، فقط میدانم که درد میدهد ، میفشارد و چه خوشایند دردیست درد او، دردی که بوی آشنای آن نا آشنا را برایم میاورد.