ارسال شده توسط admin در
اشعار
تاریخ نشر: یکشنبه ۳۰ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
مخمسی برغزل
طارق خراسانی
گر تو مرا رها کنی ای گلِ باغِ سنبلم
جای دگر نمی روم دانم تو هستی حاصلم
کی می روی ز خاطرم ای دختِ خوبِ کابلم
هرچه کنم نمی شود تا بروی تو از دلم
از تو فرار می کنم باز تویی مقابلم
از تو جدا نمی شوم ، ای تو نگارِ شاطرم
کوش نمودی تا روی از برِ من تو طایرم
صفحۀ دل جای تو بود گرچه تویی غیرحاضرم
پای کشیدهام ز تو تا بروی ز خاطرم
باز به کوچه باغِ غم دست تو شد حمایلم
سال و مه و روز و شبی تصورم گرفته ای
هوش مرا تو برده یی تفکرم گرفته ای
ذکر تو داشتم بر زبان تذکرم گرفته ای
آبِ رخم تو بردهای خواب و خورم گرفته ای
نی تو مرا رها کنی نی به تو باز مایلم
باد ه شوی سبوی من مست از آن شرابِ من
خیال تو باشد در سرم شب همه شب بخوابِ من
گر تو بگیری حاصلی کار خوب و ثوابِ من
آب شوم ، تو جوی من ، جوی شوم، تو آبِ من
حل کنم اَن مسایلی باز تویی مسایلم
عشقم اگر شود جنون ، عقل نباشد صرفِ من
عقل شود زایل ازآن گرچه جنون به طرفِ من
عشق وجنون کجا گنجد به عقل عمقِ ژرفِ من
عقل به جنگ تن به تن ، عشق تمامِ حرفِ من
عقل چه غائله به پا کرده به عشق قایلم
شاد کجا کنی به لطف این دل خسته خسته را
جز تو کسی وا نکند قفل دلِ وابسته را
رفتی زکف همچو تیری که از کمان گسسته را
دل به جهان نبسته را تاج شهان شکسـته را
از چه گدای خود کنی رو زِ برم ، نه سائلم
زخم دلم مرهم نما شفا بده و بد مکن
هر چه ز تو سوال کنم جواب بده و رد مکن
این غم جانگدازِ دل زیاده و بیش از حد مکن
صورتِ من رصد مکن دردِ مرا به صد مکن
داس نگاه تو عجب ، کی برسد به حاصلم
قصه ی عشقِ من و تو شهره شده درین جهان
ترا به هر سو جستجو از تو نیابم من نشان
حاجت روا نشد به من دیدن آن سرو روان
نقص مرا نه یک، هزار، دیده خدای مهربان
من که نگفتهام چنین مرد خدا و کاملم
سیدجلال علی یار
ملبورن – استرالیا
آپریل ۲۰۲۴