۲۴ ساعت

12 می
۳دیدگاه

به مادرم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

به مادرم

مادرم   مهر تو  روشنگر  شبهای من است

یاد تو خاطره ای این   دل   تنهای من است

مادرم  مهر و  وفا   را  به   من آموخته ای

هر دعای تو  مرا  توشه ی فردای من است

مادرم تا  به   سحر  بر سر  گهواره ای من

خودنخفتی که چنان آن شب یلدای من است

 مادرم  حرف   نخست   دهنم   نام   تو بود

مادرم جای  تو اندر  دل   شیدای  من است

 مادرم  دست   گرفتی  و  به   راهم  بردی

هر قدم  گر  بنهم  یادی  دل آرای من است

مادرم لحظه  ای  از چشم  تو گر دور شدم

ناله کردی وپریشان که چه سودای  من است

مادرم  تا   به   تنم   دردی   نمایان   گردد

آن دعاهای  شبت داروی دردهای من است

مادرم   دیدنِ  رخسارِ  تو   بود عالم ِ   من

ایکه تصویر  تو آئینه ای   رؤیای من است

مادرم  صبر  ترا  دیدم  و   حیران    گشتم 

ایکه آن صبر وشکیبایی دل آسای  من است

مادرم کیست که  گوید بعد ازین  جان منی؟

مادرم  جای   تو  در  عالم  والای من است

مادرم   رفتی   و   یکباره   ملولم    کردی

مادرم خاک رهت سرمه ی چشمهای من است

مادرم از غم  و  سودای  تو   دلتنگ  شدم 

رفتنت تا به ابد هم غم  و سودای من است

مادرم   لطف  خدا   شامل   ارواح   تو باد

مادرم   شادی  روح  تو   تمنای من است

مادرم  راز  و  نیاز  تا   دم  مرگ بنمودی 

با خدای  که  بعا لم  رب  یکتای  من  است

مادرم  آه   و  فغان   دل   « قیوم »  بشنو

ایکه میگفتی بمن سینه ی تو جای من است

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

http://www.youtube.com/watch?v=LUOUG6z6guE

12 می
۱ دیدگاه

روز خجسته مادر مبارکباد

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امروز مصادف است با روزجهانی مادر، بدینوسیله این روز خجسته را

به همه مادران عزیز  در سراسر جهان ، بخصوص مادرانِ درددیده 

و مهربانی که در سرزمینی بنام افغانستان به اسارت گروه ضد

فرهنگ طالبانی قرار دارند تبریک و تهنیت عرض نموده و

جا دارد تا روح پاک مادر مهربان ما و همه مادران سفر

کرده را شاد و خشنود  طلبیده و آرزو نماییم خداوند

سایه پرمهر  هیچ  مادری را از سر فرزندانش

  کوتاه نفرماید. 

باعرض حرمت

 محمد مهدی بشیر – صاحب امتیاز و مسئول عمومی سایت ۲۴ ساعت

و قیوم بشیر هروی – سرپرست سایت ۲۴ ساعت

 

10 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب، نویسنده، خبرنگار ،پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب ، نویسنده، خبرنگار ،

پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

قیوم بشیر هروی

۱۰ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

به سلسله معرفی شخصیت های فرهنگی سرزمینم خرسندم که اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد رهنورد زریاب نویسنده، خبرنگار ، پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور.

محمد اعظم رهنورد زریاب در سوم ماه سنبه ۱۳۲۳ خورشیدی در گذر ریکا خانه ی شهر کهنهِ کابل دیده بجهان گشود، پدرش از اهالی غزنه و مادرش اهل کندز بود. تعلیمات ابتدایی را در مسجد گوری های بازار سراجی کابل فرا گرفت و بعدا شامل مکتب حبیبیه شده و تا پایان تحصیلات ادامه داد. پس از آن در سال ۱۳۴۴ در رشتهِ خبرنگاری شامل دانشگاه کابل گردید و با یک بورسیه تحصیلی به کشور زلاند نو رفت ، اما پس از مدتی نسبت ناسازگاری طبیعتش با آب و هوای آن کشور مجددآ به کابل بازگشت و  در دانشگاه کابل تحصیلاتش را ادامه داده و با کسب لیسانس خبرنگاری فارغ شد و متعاقبا بخدمت سربازی رفت و پس از ترخیص بحیث کارمند وزارت اطلاعات و فرهنگ در مجله ژوندون شروع بکار نمود.

مرحوم استاد رهنورد زریاب به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشت.

در سال ۱۳۵۰ خورشیدی بازهم با گرفتن یک بورسیه تحصیلی دیگر به کشور انگلستان رفت و تصدیقنامه  کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویلز جنوبی بدست آورد و در ۱۳۵۱ خورشیدی به کابل بازگشت .

او در سال ۱۳۵۳ با بانو سپوژمی زریاب ( نویسنده ی نامدار) کشور ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند سه فرزند میباشد.

زنده یاد رهنورد زریاب با کودتای هفت ثور دستگیر و مدتی را در زندان پلچرخی سپری نمود. پس از آزادی در سال ۱۳۵۸ بار دیگر در وزارت اطلاعات و فرهنگ بکار گمارده شد و در سال ۱۳۶۸ با گشوده شدن فضای سیاسی در کشور ، نامزد غیر حزبی انتخابات ریاست اتحادیه ی نویسندگان در رقابت با بارق شفیعی عضو حزب حاکم گردید که با رأی اکثریت به ریاست اتحادیه انتخاب شد. اما پس از دو سال ازین سمت استعفا داد و در سال ۱۳۷۱ خورشیدی  با سقوط  رژیم کمونیستی و روی کارآمدن مجاهدین ،  کابل را بصوب پاکستان ترک نموده وبعدا به همسر و فرزندش در فرانسه پیوست. تا اینکه در سال ۱۳۸۲ با درخواست ریاست جمهور کرزی به کشور برگشت و بحیث مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شروع بکار نمود، اما در ۱۳۸۳ پس از آنکه طرح ها و برنامه هایش عملی نشدند از مقامش استعفا داده و بعنوان ویراستار خبر در تلویزیون خصوص طلوع پیوست که تا پایان عمرش بدان ادامه داد.

سایر فعالیت های کاری مرحوم رهنورد زریاب قرار ذیل میباشد :

۱ – خبرنگار در مجله ژوندون .

۲ – مدیر عمومی خبرنگاران روزنامه های اصلاح و انیس .

۳ – مدیر مسئول فصلنامهء آریانا که به زبان انگلیسی به نشر میرسید.

۴ – مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ .

۵ – آمر دفتر فرهنگ مردم.

۶ – دبیر روزنامه کابل تایمز .

۷ – دبیر بخش داستان نویسی اتحادیه ی فرهنگی .

زنده یاد زریاب داستان نویسی را از دوران مکتب آغاز نموده بود و نخستین داستانش در سال ۱۳۴۲ خورشیدی در  مجله ی پشتون ژغ  زیر عنوان « بی گل و با برگ» به نشر رسید.

گفته میشود که او  تنها نویسنده ی است که مؤفق شده بیشتر از یکصد داستان کوتاه و بلند بنویسد و ازین جهت یکی از پرکارترین نویسنده گان کشور در نیم قرن گذشته بوده که به سبک های مختلف می نوشت.

داستانهایش حکایت از ذهن روشن و آگاهی فراوانش از اجتماع  و ادبیات  غنی زبان فارسی دارد.

زنده یاد زریاب از آندسته نویسندگانی بود که علاوه بر افغانستان ، در کشور های منطقه ، بخصوص حوزه زبان پارسی نیز طرفدارانی فراوانی داشت . آثار ادبی که از او به یادگار مانده خلاقیت نویسنده را در نگارش میرساند . بعضی از آثارش برنده ی جوایز مختلف ادبی در داخل و خارج از کشور شده است.

در آثار مرحوم رهنورد زریاب تنوع سبک نگارش را بخوبی می توان حس کرد.

 او اولین مجموعه داستانی اش را در سال ۱۳۶۲ بنام « آوازی از میان قرن ها» به چاپ رسانید

و همینطور مجموعه های دیگرش به ترتیب ذیل اقبال چاپ یافتند:

۱ – مجموعه ی شش جلدی داستان های کوتاه .

۲ – شهر طلسم شده .

۳ – مردی که سایه اش ترکش کرد.

۴ – دزدِ اسپ .

۵ – و باران می بارید.

۶ – سک و تفنگ .

۷ – مار های زیر درختان سنجد .

۸ – پیران ها ( ترجمه چند داستان از نویسنده گان جهان .

۹ – حاشیه ها ( مجموعه مقاله های پژوهشی ).

۱۰ – گنگِ خوابدیده ( مجموعه مقاله های پژوهشی) .

۱۱ – پایان کار سه رویین تن ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی) .

۱۲ – زیبای زیر خاک خفته ( گزیده ی داستان های کوتاه ).

۱۳ – گلنار و آیینه ( رمان ) .

۱۴ – چه ها که نوشتیم ( مقاله های پژوهشی و یادواره ها ) .

۱۵ – دورِ قمر ( که بین سالهای ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۵ بطور مسلسل در نشریه ( وفا) چاپ پشاور به نشر رسید.

۱۶ – و شیخ گفت – نشر زریاب

۱۷ – چار گرد قلا گشتم ( زمان ) – نشر زریاب .

۱۸ – شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند ( رمان) – نشر زریاب .

۱۹ – قلندرنامه .

۲۰ – کاکه شش پر و دختر شاه پریان (رمان) .

۲۱ – درویش پنجم (رمان) –  نشر زریاب .

۲۲ – سکه ای که سلیمان یافت (رمان) – نشر زریاب .

۲۳ – آزادی اندیشه و گفتار ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی ).

۲۴ – هذیان های دورِ غربت ( طنز ها) .

و آثاری که ناتمام ماندند و یا اقبال چاپ نیافتند:

۱ – سیب و ارستا طالیس .

۲ – راز های دایه ی پیر .

۳ – و سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شد.

۴ – زن بدخشانی .

استاد رهنورد زریاب مقالاتی نیز در مورد صادق هدایت و بزرگ علوی نوشته است.

 و همچنین گزیده ای از داستان های کوتاه او  بنام « تصویر» به زبان روسی  ترجمه شده است و فیلمنامه « اختر مسخره» نیز از آثار آنمرحوم میباشد.

قابل یادآوری میاشد که مرحوم رهنورد زریاب علاوه بر ادبیات پارسی به ادبیات جهان نیزبلدیت وعلاقمندی خاصی داشت که بدون شک می توان اورا از صاحب نظران درین باب دانست. او همچنین در روان شناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه و تاریخ نیز آشنایی کامل و مطالعات گسترده ای داشت .

سرانجام این نویسنده شهیر کشور پس از ابتلا به ویروس کرونا  و بستری شدن  در بیمارستان ۴۰۰ بستر کابل در ۲۱ قوس ۱۳۹۹  وفات یافت و در شهدای صالحین آن شهر در کنار پدر و مادرش آرمید. 

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اما ” گلنار و آیینه » عنوان رمانی است از زنده یاد رهنورد زریاب که نویسنده های زیادی درمورد آن مقالات نوشتند  که اینک توجه شما را به بخشی از نوشته ی  جلب میکنم که توسط دوست فرهیخته و نویسنده آگاه جناب صبورالله سیاه سنگ  تحت عنوان  آیینه ‌یی در برابر ” گلنار و آیینه” تحریر یافته است :

 در آغاز  محترم سیاه سنگ  نوشته اش را اینچنین می آغازد :

” رهنورد زریاب یکی از چهار، پنج تن پیشگام در قلمرو داستاننویسی افغانستان است و بر نگارنده این یادداشت حق استادی دارد. حتا اگر من آن را به همین صراحت ننویسم یا او خود این را نداند یا نپذیرد، باز هم حق استادیش نه از من واپس ستانیده خواهد شد و نه کاستی خواهد گرفت.

این حق ادا نشدنی برمیگردد به سی و چند سال پیش، روزگاری که خواندن نوشته‌ها و گوش دادن به سخنهای رهنورد یکی از آرزوهای من و چند همدرس دیگرم بود.

امروز که این سطرها را مینویسم، افزون بر آرزوهای دیروز، میخواهم “حق” همانگونه که بایسته است، بر جا باشد. ”

در بخش دیگری از نوشته محترم سیاه سنگ  اینطور  می خوانیم:

 فشرده “گلنار و آیینه”

 ” مردی که نزدیک شصت سال دارد، پس از دیدن رقص زنی کنار گورستان در خواب، بیدار میشود و میبیند که همان زن (ربابه گذشته و گلنار کنونی) آمده، بر تخت خواب اتاق خودش نشسته است. زن میپرسد: “تو آن قصه را نوشتی؟” مرد در پاسخ میگوید: “مینویسم. همین لحظه مینویسم.” و به نوشتن می ‌آغازد.

 و آن “نوشته” چنین است: راوی (داستاننویسی که در جوانی دانشگاه ادبیات میخواند) با رقاصه‌ یی به نام ربابه آشنا میشود. ربابه از افسانه مادر مادر مادر مادر مادرش که رقاصه دربار مهاراجه ‌یی در لکهنو بوده و به مسابقه رقص با تصویرش در آیینه وادار شده، تا مادر خودش که رقاصه‌ یی در کابل بوده و پس از رقص خودخواسته در برابر آیینه جان سپرده است، می آغازد و سلسله رقصهای درباری یا محفلی خود و خانواده اش را به او باز میگوید.

 روزی ربابه از زبان خاله شیرین کفشناس به راوی میگوید که آنها با هم خواهر و برادرند. با شنیدن این خبر دنیای راوی دگرگون میشود. پس از چندی، ربابه با استفاده از سفر راوی به بامیان، به هندوستان میرود. “برادر” از دوری خواهر بار دیگر بیچاره میشود. ولی “خواهر” همانگونه که بیخبر رفته بود، پس از یک سال ناگهانی برمیگردد. راوی آرامش گمشده اش را باز مییابد. این بار ربابه با استفاده از دور امتحانات دانشگاهی راوی با خاله شیرین و دو برادر خانگی (امیر و خسرو) به هند میرود.

 شبی، پس از سی ‌و‌ پنج سال، ربابه در کنار بستر راوی پیدا میشود و از او میپرسد: “همه چیز را نوشتی؟” راوی پاسخ میدهد:‌ “ها، همه چیز را نوشتم.”

 طبعاً داستانی که راوی نوشتنش را به ربابه وعده داده بود،‌ همین جا پایان مییابد.  وانگهی راوی میپرسد: “اما تو چرا ناگهان مرا رها کردی و رفتی؟” پاسخ ربابه خود آویزه دیگر و گویا دنباله ننوشته داستان نخست است. این بار او از زندگی سرگردان در دهلی و حیدرآباد، بیماری و مرگ خاله شیرین، برگشت پنهانی به کابل، رفتن به پشاور، واپس آمدن به کابل، کودتای ثور، مجاهدین، طالبان و مرگ امیر و خسرو میگوید و خاموش میشود. ربابه با همین خموشی میمیرد.

 راوی میرود و بر زینه زیارتی که در جوانی وعده‌ گاه دیدار او با ربابه بود، مینشیند. درویشی می آید و چیزهایی به او میگوید که فشرده اش چنین است: “تو دختر ربابه را جستجو میکنی./ همین جاست. در خرابات زندگی میکند. /برخیز که برویم./ دختر ربابه گلنار نام دارد./ گلنار خواهر توست./ پس ربابه مادرت بود؟” و راوی میگوید: “ها، او مادرم بود.”

 درویش و راوی به سوی خرابات میروند. و داستان با این سه سطر پایان مییابد:‌ “به نظرم آمد که هوا کم کم روشن میشود. باران هنوز هم میبارید. و من آواز تک تک ساعت دیواری را میشنیدم.”

زیبایی گلنار و آیینه :

تقابل آدمها و اشیا با تصویر میان آیینه و گسستن پیوند، حتا بیگانگی، میا ن آنها در شعر و داستان دیروز از یونان تا هند پدیده تازه ‌یی نیست؛ ولی برخوردی که رهنورد زریاب با راه انداختن مسابقه میان رقاصه و تصویر به هدف از پا درآوردن پدیده میان آیینه میکند، ستودنی است.

 افسانه “گلنار و آیینه”  از روانی خوشایندی بهره ‌ور است. نثر گیرای رهنورد، داستان را پذیرا تر از آنچه که است، مینمایاند. بسا پردازهای نیمه نخست کتاب شاعرانه اند:

 “ماه در آسمان به تنهایی جلوه میفروخت؛ مثل اینکه ستاره‌ ها را گذاشته بود که بروند و بخوابند.” ص۵، “دیگر کلید سپیده‌دم قفل سیاه شب را باز کرده بود و خورشید میخواست آزاد شود و به بلندیهای آسمان برود.” ص۳۰، “کوچه‌ های قدیمی کابل خاموش و آرام بودند و کتاب سیاه شب با واژه ‌های ستاره ‌یی، همچنان گشوده و باز بود.” ص ۵، “اصلاً او خودش به رقص مبدل شده بود. خودش یک پارچه رقص شده بود. گلنار دیگر وجود نداشت. تنها رقص بود و رقص بود. چرخیدن بود و پاکوبی بود و جنبش و تموج اندامها بود.” ص۵۶، “از آسمان شب، سرمه و ستاره میبارید.” ص۹۱، “سرش را بلند کرد. در تاریکی به سوی آسمان نگریست. در دیده‌ گان اشک ‌آلودش ستاره‌ های آسمان منعکس شدند. انبوهی از ستاره ها را در چشمان او دیدم.” ص۱۱۳ و چندین نمونه زیباتر و بهتر دیگر. “

منابع :

۱ –  ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

۲ – افغان موج –   ” آیینه ‌یی در برابر ” گلنار و آیینه “ ( محترم صبورالله سیاه سنگ )

 

05 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی مادر شعر پارسی

تاریخ نشر : یکشنبه۱۶ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی

مادر شعر  پارسی

قیوم بشیر هروی

۵ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

بانو رابعه بلخی را مادر شعر فارسی  می نامند ، پدرش کعب قزداری  از اعرابی بودند اند که در پی حمله و تسخیر خراسان وارد بلخ شده بودند.  او در دورهء سامانیان حکمران سیستان ،قندهار ، بُست و بلخ  بوده و انسانی بود فاضل و قابل احترام.

گفته اند که رابعه کعب قزداری در قرن چهارم هجری قمری در شهر « حصدار » از توابع بلوچستان می زیست که در مسیر کراچی به کویته و بین دو کوه قرار دارد ، اما از زمان کودکی و نوجوانی او اطلاع دقیقی در دست نیست ، ولی به استناد به روایتی که در حکایت بیست و یکم عطار نیشابوری در کتاب الهی نامه اش آمده او را همزمان با رودکی دانسته .

این حکایت در چهار صد و هشت بیت و در بحر ” هَزج مسدّس محذوف ” سروده شده است که بعدآ بصورت جداگانه به نشر میرسد.

در سایت انترنتی ( کتابناک) سال تولدش را ( ۲۹۳ قمری برابر با ۲۸۴ خورشیدی و سال وفاتش را ۳۲۲ قمری مصادف با ۳۱۲ خورشیدی) و متولد بلخ  بیان نموده  است ، اما تأیید و یا رد آن از عهده این قلم بیرون است.

پدر رابعه که  علاقه خاصی به دخترش داشت در قسمت  تربیه فرزندش کوشش بسزایی نمود و نظر به مهارت  و توانایی های که در او دید دخترش را  زین العرب ( زینت قوم عرب ) لقب داد. او به استناد گفتار عطار ، در سرایش شعر ، هنر نقاشی ، شمشیر زنی و سوارکاری بسیار ماهر بود. و تحت تعلیمات خاص پدر مؤفق شد زبان دری را بصورت عالی بیاموزد ، چنانچه طولی نکشید نظر به ذوق و استعداد سرشارش در جمله شاعران و چکامه سرایان پارسی گوی آنزمان قرار گرفت.

رابعه بلخی را دختری سیه چشم و بلند قامت و زیبا روی میدانستند که خواستگاران فراوانی داشت ، اما پدرش هیچگاه مؤافقتی بدان نکرد  تا اینکه وفات یافت  و حارث برادر رابعه بر تخت پادشاهی جلوس کرد.

با برداشتی که میتوان از روایت عطار در الهی نامه اش  نمود اینست که  پس از مرگ پدرو حاکم شدن حارث ، در یکی ازمحافل شاهانه ء حارث ، رابعه با بکتاش خزانه دار حارث آشنایی یافت و ناگه دل بدو سپرد و عاشق او شد.

از آن پس ماجرای عشق و دلدادگی آغاز شد ، عشقی که شعله هایش وجودش را فرا گرفت و با گذشت هر روز حالش را دگرگون می ساخت ، عشقی که خواب و خوراک و آرامش را ازو ربود ، اما توان بیانش را نداشت ، چون می دانست عاشق شدن دختر پادشاه بر غلامش گناهی است نا بخشودنی و غیر تحمل  و بعباره ای ننگی بر دامن خانواده شمرده میشد ، اما  ، جز عاشق و معشوق کسی دیگری چنین حسی را درک نموده نمیتواند ، زیرا  دل دادن به کسی نه زمانی مشخصی می خواهد ، نه سن و سالی و نه  هم مقام ومنصبی .

آری ! عشق رابعه به بکتاش باعث شد تا این درد بزرگ را درون سینه اش نگهدارد و روزبروز این درد سینه اش را میفشرد ، اشک از دیدگانش جاری میشد ، اما چیزی بر زبان آورده نمیتوانست.

تا اینکه  این درد جانکاه  روزبروز آزارش می داد و در نهایت پس از تحمل یکسال بر وی غلبه کرد و سر بر بستر بیماری نهاد.

حارث بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند ، اما چه سود؟

از آنجا که او دایه ای مهربان  و دلسوز ، رموز فهم و غمخوار و در عین حال زیرک و کاردان  داشت ، با هر حیله و نیرنگی که ممکن بود مؤفق شد قفل دهان رابعه را باز نموده و راز عشق پنهانش را هویدا سازد و در نهایت بعنوان واسطه توانست نامه اییرا که رابعه عنوانی بکتاش نوشته بود با تصویری که از خودش کشیده بودرا به او برساند واز علاقه رابعه به بکتاش اطلاع دهد .

الا  ای  غایب    حاضر    کجایی؟
به پیش من نه ای  آ خر  کجایی؟

بیا و  چشم و دل  را   میهمان کن
وگرنه   تیغ گیر  و  قصد جان کن

دلم   بردی  و  گر  بودی    هزارم
نبودی جز  فشاندن  بر  تو   کارم

ز تو یک  لحظه  دل  زان  برنگیرم
که  من  هرگز دل از جان برنگیرم

اگر  آیی  به   دستم   باز    رستم
و گرنه می ‌روم هر جا  که  هستم

به هر  انگشت  درگیرم    چراغی
تورا می  ‌جویم از هردشت و باغی

اگر   پیشم   چو  شمع  آیی  پدیدار
و گرنه   چون  چراغم  مرده  انگار

گویا بکتاش چیزی از دلباختن رابعه نمیدانست ، لذا با گشودن نامه و دیدن تصویرش او هم یک دل نه ، بلکه صد دل عاشق او شد.

دایه رسالتش را بعنوان نامه رسان دو دلباخته انجام میداد و این نامه نگاری های پنهان ادامه یافت و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش مینوشت و میفرستاد.

 تا اینکه روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت  و دست بدامنش شد ، ولی با خشونت و سردی از سوی او روبرو شد و علتش نیز واهمه از آشکار شدن از رابطه  شان بود.

رابعه می دانست که فاش شدن این موضوع امکان دارد به مرگ هردوی شان بیانجامد. لذا ترجیح داد هر طور شده او را از خود براند. لذا چنین گفت:

” که هان ای  بی ادب این چه  دلیری است
تو   روباهی  ترا   چه  جای  شیری است

که  باشی  تو   که    گیری    دامن    من
که    ترسد    سایه   از    پیراهن   من “

اما بکتاش با نا امیدی گفت: ” ای بت دلفروز ، این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می فرستی و دیوانه ام می کنی و اکنون روی می پوشی و چون بیگانگان از خود می رانیم ؟».

و رابعه چنین پاسخ داد:

« از این راز آگاه نیستی و نمی دانی که آتشی که در دلم زبان می کشد و هستیم را خاکستر می کند چه گرانبهاست . چیزی نیست که با جسم خاکی سروکار داشته باشد . جان غمدیدهء من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست ، ترا همین بس که بهانهء این عشق سوزان و محرم اسرارم باشی ، دست از دامنم بردار که این کار چون بیگانگان از آستانه ام دور شوی. »

بر مبنای روایت عطار ، روزی لشکر دشمن در حوالی شهر بلخ میرسد و بکتاش هم برای مقابله همراه با سپاه روانه کارزار میگردد.

از طرفی هم رابعه که تاب بی خبری از وضعیت بکتاش را نداشت ، با لباس مبدل و رو بند، بصورت پنهانی بدنبال سپاه بلخ روانه میدان جنگ میشود.

بکتاش دراین نبرد زخم بر میدارد و رابعه که جان بکتاش را در خطر می بیند ، شمشیر کشیده و داخل میدان می شود و پس از کشتن تعدادی ازعساکر دشمن ، پیکر مجروح بکتاش را بر اسبش انداخته و از مهلکه نجات میدهد.

اما رابعه که از جراحت بکتاش  دلی سوخته داشت و صبر و قرار نداشت نامه ای به او نوشت :

چه افتادت  که افتادی   به   خون در
چو من زین  غم نبینی   سرنگون ‌تر

همه شب هم چو شمعم   سوز  دربر
چو شب بگذشت  مرگ  روز بر سر

چه می ‌خواهی زمن با این همه سوز
که نه شب بوده‌ام  بی‌ سوز  نه روز

چنان گشتم زسودای تو  بی خویش
که از پس  می‌ندانم  راه  و از پیش

دلی دارم  ز  درد   خویش   خسته
به بیت الحزن در بر خویش  بسته

اگر    امید    وصل     تو    نبودی
نه گردی ماندی  از من  نه  دودی

نامه مانند مرهم درد بکتاش را تسکین داد و سیل اشک از دیدگانش روان ساخت و به دلدار پیغام فرستاد:

که: «جانا  تا  کی ام  تنها گذاری
سر    بیمار    پرسیدن   نداری؟

چو داری خوی مردم چون لبیبان
دمی بنشین  به   بالین   غریبان

اگر یک زخم دارم  بر سر امروز
هزارم هست برجان ای دل افروز

زشوقت  پیرهن  بر  من  کفن شد
بگفت این وز خود بی خویشتن شد»

رابعه روزی در راهی با رودکی شاعر بر میخورد ، برای یکدیگر شعر می خوانند و سؤال و جواب می کنند. رودکی از طبع لطیف رابعه متعجب شده و به راز عشق شان پی برده و روانه درگاه شاه ِ بخارا شد که به کمک حارث شتافته بود .

برحسب  تصادف حارث نیز جهت سپاسگزاری همان روز به دربار شاهِ بخارا آمده بود.محفل شاهانه ای برپا شد بزرگان و شاعران درباراز رودکی خواستند تا شعر بخواند. او هم برپا خاست و اشعاری را که رابعه خوانده بود همه را به خوانش گرفت.

شاه از شنیدن آن مجذوب گشت و نام گویندهء شعر را پرسید:

از آنجاییکه رودکی مست می وگرم خواندن شعر شده بود بدون توجه به حضور حارث (برادر رابعه) ، زبان گشود و داستان را همانطور که شنیده بود بی پرده بیان کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته ، چنانکه خواب و خوراک از او رخت  بربسته و جز گفتن شعر و سرودن غزل و ارسال نامه به معشوق کاری ندارد.

حارث با شنیدن این خبرخشمگین شده و به بلخ بر میگردد و پس از یافتن صندوقچه ِ حاوی اشعار رابعه از اتاق بکتاش ، به زعم داشتن رابطه نامشروع میان شان دستور داد بکتاش را به زندانی و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستانش را زده و درش را با سنگ و گچ مسدود کنند.

روز بعد چون در را گشودند با پیکر بیجان رابعه مواجه شدند که با خون خود اشعاری را با انگشت خطاب به بکتاش روی دیوارهء گرمابه نوشته بود:

نگارا بی ‌تو چشمم چشمه ‌سار است
همه رویم به خون   دل   نگار است

ربودی جان و در وی خوش نشستی
غلط  کردم  که   بر  آتش   نشستی

چو  در  دل آمدی      بیرون  نیایی
غلط کردم که   تو   در خون   نیایی

چون از دو چشم من  دو جوی دادی
به گرمابه   مرا    سرشوی   دادی

منم   چون    ماهی    بر  تابه آخر
نمی ‌  آیی   بدین     گرمابه   آخر؟

نصیب عشق   این  آمد  ز   درگاه
که در دوزخ کنندش   زنده  آنگاه

سه ره دارد    جهان   عشق اکنون
یکی آتش  یکی اشک و  یکی   خون

به آتش خواستم  جانم   که  سوزد
چه جای توست  نتوانم    که سوزد

به اشکم پای   جانان   می‌ بشویم
به خونم دست از   جان می بشویم

بخوردی خون   جان   من تمامی
که نوشت باد,   ای   یار  گرامی

کنون درآتش و  درا  شک ودرخون
برفتم زین  جهان    جیفه  بیرون

مرا  بی  تو     سرآمد     زندگانی
منت  رفتم تو    جاویدان  بمانی

چون خبر مرگ رابعه پیچد ، بکتاش توانست به نحوی از زندان بگریزد و شبانه سر از تن حارث جدا نماید ، سپس بر مزار رابعه رفته و خنجری بر سینه خود فرو برد.                                                                                                                                  

و چنین بود قصه زندگی شاعربانویی که با دل دادن به محبوبش جانش را نیز گرفتند که میتوان از آن بعنوان دردناکترین داستان عاشقی در جهان نام برد.

وقتی به حکایت رابعه بلخی پس از هزار و اندی سال می نگریم ، هیچ تفاوتی درین برهه از تاریخ در سرزمین ما دیده نمیشود ، همان جامعه مرد سالار و  زن ستیزانه که بود  و همان  بند و بست همچنان جریان دارد، بخصوص اوضاع نابسامان  و تلخی که زنان در جامعه امروزی افغانستان دارند و بدبختانه روزبروز بدتر شده میرود.

 و اما در مورد اشعار رابعه بلخی باید یاد آور شد که متأسفانه به جز از هفت غزل (بعباره ای یازده غزل) و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقی اشعارش که کاملا عاشقانه بوده توسط برادرش حارث از بین برده شده.

ولی با توجه به سروده های بجا مانده از رابعه بلخی میتوان بر لیاقت و طبع زیبای او صحه گذشت . حقا که شیخ عطار نیشابوری و سایر افرادی که از او تمجید کردند مبالغه نبوده و میتوان اورا لایق اینهمه تمجید و توصیف دانست.

او را که مادر شعر پارسی میدانند برای اولین بارتوانست بحور و اوزانی را وارد شعر پارسی نماید که قبل از او کسی در آن اوزان  شعری نسروده بود.

داستان عشق و زندگی تلخ رابعه بلخی را نخستین بار شیخ عطار نیشابوری در الهی نامه اش با زبان شیرین بیان نموده و در قرن سیزدهم ، نیز رضا قلی هدایت ، توانسته آن قصه غم انگیز را بنام « گلستان ارم» به نظم در آورده و در مجله اخیر مجمع الفصحا درج نماید.

همچنین در سال ۱۳۴۴ خورشیدی شاعر شیوه بیان و چیره دست ما محترم استاد محمد ناصر طهوری  توسط این داستان شورانگیز را به رشته نظم درآورده و بنام « شعلهِ بلخ » به نشر برساند.

علاوه بر آن در بزرگداشت از مقام زنده یاد رابعه بلخی مقالات متعددی از جانب نویسندگان و پژوهشگران کشور تحریر یافته و فلیم نیز ساخته شده است.

در پانزده ماه عقرب ۱۳۴۵ نیز از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت از مقام او تجلیل بعمل آمد.

در سال ۲۰۱۰ میلادی نیز کنفرانس علمی تحت عنوان « رابعه بلخی و جایگاهِ او در شعر و ادب پارسی»  با حضور تعداد کثیری از نویسندگان ، پژوهشگران و شاعران کشور های افغانستان ، تاجیکستان و ایران در شهر دوشنبه ، پایتخت کشور تاجیکستان برگزار شد .

قابل یادآوری میباشد که در اکثر والایات افغانستان خیابان ها ، مدارس و میادین زیادی بنام رابعه بلخی نام گذاری شده که دلالت به میزان احترام به این شاعر آزاد اندیش و فرزانه دارد.

پیکر زنده یاد رابعه بلخی در پارک کوچکی در بلخ بخاک سپرده شده که روزانه تعدادی زیادی از آن دیدن میکنند.

روحش شاد ، شادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر فرزانه که بیادگار مانده است:

حالِ عاشق

الا  ای   باد   شبگیری   پیام  من  به   دلبر بر

بگو آن ماه خوبان را که   جان با دل  برابر بر

به قهر از من فگندی دل   بیک دیدار  مهرویا

چنان چون حیدر کرار در ان   حصن  خیبر بر

تو  چون   ماهی  و  من  ماهی  همی  سوزم

بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر

تنم چون چنبری گشته  بدان  امید  تا  روزی

ززلفت برفتد ناگه  یکی   حلقه  به   چنبر  بر

ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم

که هرگز سود نکند کس بمعشوق  ستمگر بر

اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری

یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر

ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری

سحر گاها ن   نگاه  کن تو  بدان  الله اکبر بر

مدارا (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند

رسن گرچه  دراز  آید   گذ ردارد به چنبر بر

 

 

منابع :

۱ –  بیتوته.

۲ – دانشنامه آزاد.

۳ – کتابناک

 

 

02 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۳ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن -آسترالیا .

 یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد

غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

قیوم بشیر هروی

۲ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 زنده یاد  مولانا   نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی شاعر برجسته ، پژوهشگر توانا ،عارف نامی  و مولانا شناس معاصر، فرزند مرحوم محمد شفیع  در سال ۱۳۱۸ خورشیدی در رخهء پنجشیر پا بعرصه وجود نهاد.

دوران ابتدایی را در پنجشیر سپری کرد و می بایست برای ادامه تحصیل به کابل برود ، اما رؤیایی عجیبی در ۱۲ سالگی باعث شد تا گوشه عزلت گزیند وبه قول خودش آن رؤیا او را « بین عقل و جنون معلق کرد». این حالت باعث شد تا این مصرع بر زبانش جاری گردد:

” چه بودی ، رو نمودی ، دل ربودی ، بیدلم کردی.”

  ازآن پس درحدود چهارسال همه روزه صبح ها بر فراز بلند ترین تپه ی روستا که در مقابل منزل شان بود میرفت و به تنهایی اوقاتش را میگذراند . همین تنهایی و گوشه گیری او را بدنیای شعر و شاعری سوق داد.

در شانزده سالگی رهسپار کابل شد و با مرحوم صوفی غلام نبی عشقری آشنا شد. در اوایل سروده هایش را برای او می خواند. بعد ها آشنایی اش با مرحوم شایق جمال ، مرحوم استاد عبدالحق بیتاب و مرحوم مولانا خسته باعث شد تا نشست های شاعرانه میان آنها صورت پذیرد و از حضور چنین صاحب دلانی بسیار بیاموزد که خود راهگشایی بود برایش در سیر و سلوک عارفانه  و این امر باعث شد تا عنوان نجم العرفا را بگیرد و علاقمندان فراوانی بیابد . اشعارش در روزنامه های آنزمان راه یافته و به نشر می رسید.

پس از پایان دوره سربازی که شش سال بطول انجامید در سال ۱۳۴۳ خورشیدی بعنوان مآمور دولت شروع به کار کرد و پس از مدت چندماه بصفت محرر در انجمن شعرای افغانستان کار نمود ، انجمنی که دارای ۱۴ عضو بود ( هفت عضو پشتو زبان و هفت عضو فارسی زبان) ، اما نسبت اختلافات شدید درونی  میان اعضأ دیری نپائید که از هم فرو پاشید و این امر باعث شد تا حیدری وجودی بعنوان مسئول بخش مجلات و روزنامه ها در کتابخانه عامه کابل مقرر شود ، وظیفه اییکه با دل و جان مشتاق آن شد و  پس از باز نشستگی  نامه ای عنوانی رئیس جمهوری وقت حامد کرزی نوشت و از او خواست حاضر است بخاطر انس و الفتی که در طول سالها با در و دیوار محل کارش دارد  بدون هیچگونه حقوق و مزایایی به کار خود در کتابخانه عامه ادامه دهد . آقای کرزی نیز پیشنهادش را پذیرفت وطی صدور حکمی با پرداخت حقوق مقرر و ابقای او در وظیفه اش بصورت دایمی مؤافقت کرد .

و اما چیره دستی او در دنیای شعر چنان به پیش رفت که بزودی بعنوان مولانا شناس همه او را می شناختند ، چنانچه در سال ۱۳۶۵ خورشیدی مؤفق شد اولین « عرس حضرت مولانا » را در کابل بنا نهد که بیشتر از ۲۰۰۰ نفر در آن شرکت جستند.

مرحوم حیدری وجودی خود را از پیروان عارفان بزرگ پیشین می دانست و زندگی اش را وقف سلوک عارفانه نموده بود.

محترم استاد پرتو نادری در بارهء شادروان حیدری وجودی چنین گفته است :

” استاد حیدری وجودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاهء  بلند و ستایش بر انگیزی دارد ، بلکه شعر های او خود منبر با شکوهیست که پیوسته از آن پند ، اندرز ، عشق و بینش های عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است .

این عشق و بینش به ویژه غزل های او را به چشمه سار گوارایی بدل کرده است . چشمه سار شفاف ، سرد و گوارایی در یک تموز داغ ، چشمه ساری که تا می نوشی ، پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی . “

آری ! او با چنین بینش روحانی مؤفق شد سالها با برپایی محافل مثنوی خوانی به جمع آوری تعدادی از جوانانی که علاقمند به ادبیات عرفانی بودند بتدریس مثنوی معنوی بپردازد که مشتاقین زیادی داشت و این کار را روز های دوشنبه و چهارشنبه هر هفته در دفتر کارش در کتابخانه عامه انجام می داد.

گفته شده که مرحوم استاد حیدری وجودی از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۸۴ برای مدت شانزده سال بطور متواتر در محافلی که هفته دوبار برگزار می نمود مؤفق شد مثنوی معنوی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را بطور کامل شرح دهد.

زنده یاد استاد حیدری وجودی در میان اهل تصوف جایگاه ی خاصی کسب نموده بود و غزل هایش در میان جمعی از علاقمندانش که خویش را مریدان او می دانستند محبوبیت بسزایی داشت.

و علاوه بر آنها هنرمندان مشهور کشور نیز تعدادی از غزل هایش را کمپوز و در قالب آهنگ با زیبایی اجرا نمودند تا امروز مردم با دلچسپی بدان گوش میدهند.

طوری که در بالا بدان اشاره شد ، زندگی این عارف بزرگ از سن ۱۲ سالگی متحول شد و  مسیری را طی نمود که او را به یکی از افتخارات سرزمین ما مبدل ساخت.

زنده یاد استاد حیدری وجودی انسانی بود فروتن که عمری را با کمال مناعت زیست ، اما سخن به مدح و ثنای اربابان زر و زود و تزویر نگشود و هیچگاهی دست طمع پیش کسی دراز نکرد.

او فقیرانه زیست ، عارفانه زندگی کرد ، عاشقانه سرود و مقامی بس جاودانه کسب کرد.

از مرحوم مولانا استاد حیدری وجودی آثار فراوانی به یادگار مانده که هرکدام آن را میتوان بعنوان اثر منحصر بفرد و ناب پذیرفت. تعدادی از این آثار که در کابل به زینت چاپ آراسته شده عبارتند از:

۱ – عشق و جوانی – ۱۳۴۹ .

۲ – راهنمای منظوم پنجشیر – ۱۳۵۱ .

۳ – نقشِ امید – ۱۳۵۵ .

۴ – با لحظه های سبزِ بهار – ۱۳۶۴ و چاپ دوم ۱۳۸۸ .

۵ – سالی در مدارِ نور – ۱۳۶۶ و چاپ دوم ۱۳۷۹ .

۶ – سایهِ معرفت – ۱۳۷۵ و چاپ ششم ۱۳۹۱ .

۷ – صورِ سبز صدا – از سال چاپ تذکری داده نشده.

۸ – میقات تغزل – ۱۳۷۸ .

۹ – غربت مهتاب – ۱۳۸۲ و چاپ دوم ۱۳۸۷ .

۱۰ – لحظه هایی در آب و آتش – ۱۳۸۳ .

۱۱- آوای کبود – ۱۳۸۳ .

۱۲- ارغنون عشق – ۱۳۷۷ و چاپ دوم ۱۳۸۷ .

۱۳ – شکوهِ قامت مقاومت – ۱۳۸۳ و چاپ دوم ۱۳۸۴ .

۱۴- رباعیات و دوبیتی ها – ۱۳۷۹ و چاپ دوم ۱۳۸۷ .

۱۵- دیوان حیدری وجودی – ۱۳۹۴

و افزون بر اینها رساله ی با عنوان ( مولانای روشنگر و کوردلان بی باور ) که در زمینه معرفی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی نگارش یافته همراه با رساله ی دیگری تحت عنوان ( نور و نورالانوار در مثنوی) از تألیفات اوست.

و همچنین استاد مرحوم مؤفق شد تا دو مجموعه از اشعار مرحوم صوفی غلام نبی عشقری را به نام های ( افلاکِ عشق و دلِ نالان ) و همینطور اشعار عبدالواحد صادقی را زیر نام ( نورِ معرفت ) تصحیح و تدین نماید و علاوتآ گزیده یی از غزل های شاعران بنام کشور را با نام ( غزل هایی از واصل کابلی تا واصف باختری ) را همراه با گزیده یی از غزلیات مرحوم شایق جمل را گردآوری و تدین نماید.

قابل ذکر است که تقریظ نویسی آن استاد فرهیخته بر آثار تعدادی کثیری از شاعران  نیز یکی دیگر از کار های آنمرحوم میباشد که قابل قدر است.

این شاعر عارف  باری هدف خود از شاعری را چنین بیان نموده بود:

”  رهایی جوانان از دام خود بیگانگی ”  و می گفت : ” هر یکی از ما مسلمانان رسالت وجدانی داریم که با وسایل ممکنه در حد توان خویش در راه تنویر اذهان مردم ، به خصوص جوانان روزگار و نسل های آینده و نجات ایشان از خطر از خود بیگانگی اهتمام بورزیم و نگذاریم که نسل های آینده ما اسیر دام های فریبای دشمنان اسلام شوند .”

بدون شک هدف و آرمان نیک او قابل ستایش و قدردانی بوده .

او با چنین هدفی با مناعت طبع و فقر زندگی کرد و هرگز بخاطر رسیدن به مقام و منصب دست سوی کسی دراز نکرد.

و سرانجام این عارف نامدار و مولانا شناس معاصر در سن ۸۱ سالگی بر اثر مبتلا شدن به ویروس کرونا در۲۱ جوزای سال ۱۳۹۹ خورشیدی در کابل چشم از جهان پوشید و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

 اینهم نمونه ی  از کلام  آن غزلسرای توانای کشور:

گردش چشمِ سیاه

گردش   چشم   سیاه  تو  خوشم می آید

موج   دریای  نگاه  تو  خوشم   می آید

همچو  مهتاب  که در  ابر  حریری تابد

تن  و تنپوش  سیاه  تو  خوشم  می آید

چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد

سوختن در سر راه  تو  خوشم  می آید

در سپهر  نگهم  نور  فشاند   شب ها

مهر من  جلوه ماه  تو خوشم  می آید

جلوه گلشن  اندام که دیدی ای  دشت

که خس وخار وگیاه تو خوشم می آید

بس که در آتش هجران کسی سوخته ای

اشک جان پرور و آه تو خوشم می آید

رفتی از خویش و کف پای کی را بوسیدی

ای دل پاک  گناه  تو  خوشم  می آید

منابع :

۱ – بی بی سی فارسی .

۲ – آخرین حلقهء شاعران عارف در افغانستان (استاد پرتو نادری )

۳ -یو تیوب ( آهنگ فرهاد دریا)

29 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی، فیلسوف، نویسنده، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۰ حمل ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

  یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ،فیلسوف ،

نویسنده ، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

این مطلب در سال ۲۰۱۱  تحریر یافته بود و اینک با ویرایش  مجددآ تقدیم میگردد:

قیوم بشیر هروی

۲۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان  علم و فرهنگ سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ، انسان متواضع ، روشن ضمیر و سخاوتمندی که زیاد می دانست و به فراوان می نگاشت ، او اندیشمندی بود به تمام معنی فرهیخته ، آموزگاری بود وارسته ، شاعری بود نکته سنج ، عالمی بود با دانش  ، امانت داری بود امین و خدمتگذاری بود مصدق که وظیفه اش را به درستی انجام میداد.

استاد صلاح الدین سلجوقی  در سال ۱۲۷۶ هجری شمسی در ناحیهء پایحصار شهر باستانی هرات در یک خانوادهء متدین و اهل دانش و فضیلت بدنیا آمد. ایام کودکی و نوجوانی را به کسب دانش و ادب سپری نمود و ادبیات فارسی را در نزد پدرش مرحوم مفتی سراج الدین سلجوقی که از سرشناسان و فرهیخته گان نامی هرات بود ، فرا گرفت  ونسبت ذکاوتی که داشت همزمان با سعی و کوشش فراوان به مقدمات دروس عربی آشنا گردید و همین مسئله باعث شد تا در مدرسه سلجوقی های هرات شامل و به کسب علوم متداولهء آنروز بپردازد و راه را برای فراگیری علوم پیشرفتهء دیگر بگشاید. چنانچه ا و سپس به کشور های پاکستان ، هند و عربستان سفر کرد و در آنجا به زبان های اردو ، انگلیسی و عربی تسلط کامل یافت و در راهء تصوف قدم گذاشت و در آموختن فلسفه نیز تا حدی کوشید که بعنوان استاد مسلم فلسفه ، تصوف ، الهیات و ماورالطبیعه شناخته شد.

علامه سلجوقی در معرفی خود چنین گفته است :

 “من در هرات از یک عایله ‌یی که تا یاد می‌ دهند علمای معقول و منقول بوده‌اند، به وجود آمده‌ام.”

در قسمت دیگر چنین می گوید:

“تا مدتی به شیوۀ اجداد خود منسلک بودم که بعد از آن شوق مطالعه و مزیدِ غور در ادب و اخلاق و الهیات و تصوف مرا قدری بیشتر جانب فلسفه سوق داد.”

همین بینش و نگرش خردمندانهء وی موجب شد تا در سال ۱۲۹۴ هجری خورشیدی بعنوان جوانترین  مفتی محکمهء شرعی هرات برگزیده شود  و به صفت  کارمند رسمی دولت ایفای وظیفه کند.

مرحوم سلجوقی درسالهای بعد نیز در پست های مختلف دولتی در هرات و کابل ایفای وظیفه نمود. چنانچه در سال ۱۳۰۰ خورشیدی مدیر معارف در زادگاه اش هرات گردید و با خلاقیت و نبوغ سرشارش به خدمات ارزنده ی در چارچوب وزارت معارف پرداخت  و بحیث مدیر جریدهء « اتفاق اسلام » و جریدهء « فریاد» در هرات مشغول گردیده و خدمت نمود.  سپس رهسپار کابل شده  و مدتی را به صفت آموزگار به تدریس منطق و ادبیات در دبیرستان امانی ، فارسی و عربی در دبیرستان حبیبیه و و ادبیات در دبیرستان استقلال  پرداخت و همزمان عضو فعال دارالتألیف نیز بود.

مرحوم علامه سلجوقی پس از تأسیس انجمن ادبی هرات باستان که در بیست و سوم قوس سال ۱۳۰۹ هجری خورشیدی با تلاش مداوم تعدادی از روشنفکران هرات  بعنوان نخستین انجمن ادبی کشور درخشید ، همکاری اش را با آن آغاز و همچنان ادامه داد و پس از یک دورهء ۱۲ ساله که نسبت مشکلات گوناگون برای مدت چهار سال وچهارماه تلاش های این انجمن به خاموشی گرائید و مجلهء هرات نیز همزمان از چاپ باز مانده بود ، با تلاش پیگیر و توجهء خاص روانشاد محمد ابراهیم رجایی ، استاد صلاح الدین سلجوقی ، محمد علم غواص ، استاد فکری سلجوقی و عبدالکریم خان احراری در برج سرطان سال ۱۳۲۷ خورشیدی تحت نام « کلوپ ادبی هرات » دوباره به کار آغاز کردو مجلهء هرات نیز دوباره توفیق چاپ یافت . مرحوم سلجوقی بعد ها در پست های گوناگون دولتی از قبیل مدیریت جریدهء « ثروت» ، مدیر مطبوعات وزارت امور خارجه ، منشی دارالتحریر شاهی ، کنسول افغانستان در بمبئی ، ژنرال کنسول افغانستان در دهلی  و مستشار در سفارت افغانستان در کراچی خدمت نمود و در سال ۱۳۲۸ بعنوان وکیل منتخب شهر هرات در دورهء هفتم شورای ملی  راه یافت  و  در سال ۱۳۳۲ خورشید  ریاست مستقل مطبوعات را بعهده گرفت .

شادروان علامه سلجوقی علاوه بر زبان مادری اش به زبان های پشتو ، عربی ، انگلیسی و اردو تکلم می نمود و مترجمی بود درستکار و نویسنده ای بود که حقایق را صادقانه بیان میداشت .  

از علامه صلاح الدین سلجوقی آثار متعددی به زبان های دری و عربی  بجا مانده که در زمینه های فلسفه ، اخلاق ، سیاست ، ادب ، هنر ، الهیات وعلوم اجتماعی تحریر یافته است. برخی از آثار بجا مانده از شادروان سلجوقی  به شرح ذیل می باشد:

۱ – آیینهء تجلی .

۲ – اشعار پراگنده .

۳ – گوشه ء از پیغام تو .

۴ – افکار شاعر .

۵ – مقدمهء علم اخلاق .

۶ – جبیره .

۷ – نگاهی به زیبایی .

۸ – تجلی خدا در آفاق و انفاس .

۹ – تقویم انسان .

۱۰- ترجمهء تهذیب الاخلاق ابن مسکویه .

۱۱-  نقد بیدل .

۱۲ – محمد در شیرخواره گی .

 صبحگاهء  روز یکشنبه هفدهم جوزای سال ۱۳۴۹ هجری خورشیدی بود که خبر جانکاهء درگذشت عالم ربانی ، فیلسوف نستوه ، نویسندهء چیره دست ، شاعر ممتاز ، مؤرخ نامدار و دانشمند فرزانه علامه استاد صلاح الدین سلجوقی  که درست چند ساعت قبل جان به جان آفرین سپرده بود در سراسر شهر پیچید و همگان را  سوگوار ساخت .

آری ! در شامگاهء شانزدهم جوزای ۱۳۴۹ مادر میهن در ماتم از دست دادن فرزند فرزانه ای از دیار خواجه عبدالله انصاری به سوگ نشست که دست اجل او را به کام مرگ کشیده بود . این آزاده مرد  که پنجاه و پنج سال از عمر پربارش را در خدمت فرهنگ  و مردم سرزمینش سپری نموده بود و با دانش اندوخته اش در جهت تنویر جامعه عالمانه قدم برمیداشت در هنگام مرگ ۷۳ سال سن داشت.

روحش شاد و یاد وخاطره اش جاودانه باد

و اینک منظومه ای را که  توسط شاعر حساس و شیوا بیان کشور مرحوم  استاد ضیاء قاری زاده در رثای استاد فقید سلجوقی سروده شده بود تقدیم خواننده گان محترم می نماییم که از جریدهء ترجمان مؤرخ بیست و یکم جوزای ۱۳۴۹ چاپ کابل اقتباس گردیده است :

در رثای سلجوقی

استاد    بزرگوار  ،  سلجوقی

مجموعهء افتخار ،   سلجوقی

گم کرده جوانی   پر از غوغا

ای پیر خرد شعار ،  سلجوقی

ای بلبل  باغ  خواجهء  انصار

ای رازی ، رازدار، سلجوقی

در  سلسله    نوائی   و جامی

ای نغمهء  سازگار،  سلجوقی

آفاق   نورد   و  انفس   آرائی

خاقانی  پخته  کار ،  سلجوقی

ای پیرهرات را به صد میدان

پی رفته  مرید وار ، سلجوقی

ای بزم  تو پر لطیفه و حکمت

ای جبر تو  اختیار،  سلجوقی

بر  یاد   ز  نون  آتنی   بستی

بر چرخ  رواق کار، سلجوقی

بن هانی  و بونواس  ما بودی

بن  ثابت و یا بشار ، سلجوقی

ای بسته نظرزنیک وزشتی دهر

ای رسته ز گیرودار، سلجوقی

ای رو به نقاب خاک  درکرده

بر گیر سر از مزار، سلجوقی

من آمده ام  که  بر سر گورت

شعری  بکنم  نثار ،  سلجوقی

حاشا که دگر جهان برون آرد

چون تودر شاهوار،  سلجوقی

آخر به سراغ  رفته گان رفتی

بنوشته  خط  غبار ،  سلجوقی

از بس که گریستم به یادت من

شد   دفترم  آبدار  ،  سلجوقی

و همچنین دو استاد  گرانمایه دیگر هر یک مرحوم  استاد خلیل الله خلیلی  و مرحوم استاد عبدالرحمن پژواک نیز در رثای شادوران سلجوقی چنین سروده اند که اینک  بترتیب تقدیم می گردد:

خورشیدِ اهل علم

خورشید  اهل علم ، بلند   آسمان  فضل
سلجوقی آنکه  دهر بنازد  به   نام  وی
بعد از وفات  حضرت جام ی  دگر  ندید
شمعی  به روشنایی  وی  محفل  هری
فرهنگ شرق وغرب به بال کمال خویش
شهباز  فکر چرخ   نوردش  نمد  طی
رازی که حل نگشت به  قانون بوعلی
از مولوی  شنیده  به سوزنده  ساز نی
سال وفات وی چو خلیل ز طبع جست
گفتا که” باد  رحمت عام  خدا بر وی”

و استاد عبد الرحمن پژواک در رثای او گوید:

پیرِ طریقت
از چه گریه  به  چیزی  که از  رضای خداست
به نص دین و به  دستور عقل هر دو خطاست
بمیرد  عقل  چو  استاد   دین   و  دانش   مُرد
چو عقل  مُرد  ،  توان  رضا  و  صبر کجاست
به   حیرتم    که   چسان    آسمان   نمی افتاد
که او فتاد  و هنوز این  بنای  هرزه  زیباست
ز  همدمان    تو    آنجا    سنایی    و    عطار
ز  رهبران  تو  آنجای  شمس   و   مولاناست
ستاره  حافظ  و  سعدیست  بر یسار  و   یمین
نشسته   بیدل  و خاقانی  اند بر چپ  و راست
تو  رفتی    و  همه    مردگان    زنده    هنوز
ببین   تفاوت  ره  از  کجای  ته  به   کجاست
سیه   پوش   چو  پژواک ای   جوان   امروز
که  مرگ  پیر  طریقت    مصیبت    برناست.

منابع :

۱ –  جریدهء ترجمان .

۲ –   وبلاگ محترم مسلم سلجوقی .

۳ –  صفحه ی انجمن افغانها در ایرلند.

27 آوریل
۳دیدگاه

هشت ثور روزی که زخم ها به زخم ناسور مبدل گشت !

تاریخ نشر : شنبه ۸ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

هشتم ثور روزی که زخم ها 

به زخم ناسور مبدل گشت !

هشتم ثور می توانست نقطه ای عطفی در زندگی مردم ما باشد ،

 اما جمعی ازچپاولگران قدرت طلب نه تنها این شانس را ازآنها

 گرفتند ، بلکه  باعث  شدند تا بیشتر از پیش رنج  بکشند ،عذاب

ببیند ، داغدار شوند و خانه  و کاشانه ای شانرا از دست بدهند.

آری ! هزاران هموطن عزیز ما  پس از هشتم  ثور سوگواراز

دست دادن عزیزان شان شدند و میلیونها تن دیگر شان به جمع

  غربت  زدگان  دورازخانه پیوستند ؛ هزاران تن با راکت باران

شهر کابل قربانی جا طلبی ها  شدند که از هیچ جنایتی رویگردان

نبودند و علاوه بر همه اینها  ظهور نامیمون طالبان و داعشیان

خون آشام  بود که همه روزه  با استفاده از نام مقدس اسلام  به

 قتل  مسلمانان  پرداختند  و کرسی نشینان  بی کفایت  کابل   از

( الف تا یا ) همچنان نظاره گر آن همه قتل  و جنایت  بودند و

هیچ اقدام عملی انجام ندادند.

سروده اییرا که درینجا تقدیم شما عزیزان میگردد شمه ای

 از درد هاییست که توسط خائنین قدرت طلب برهمه ما تحمیل شده است.

هشت ثور

ز هفت و هشت  این  ماهِ  فلاکت   بار دلگیرم

ز نام ِ  راکت  انداز ،   رهبرِ   اشرار   دلگیرم

گذشت عمرم به  دوران  جهاد و شادمان بودم

عزا دارم  نمودند  خائینین   زین کار دلگیرم

تلاش من به دوران جهاد عشق و محبت بود

که آزاد میهنم  گردد ، من  از اشرار دلگیرم

کمونیست محوگردید  و  جهاد ما مقدس بود

من  از  سودا گرانِ   عزتِ  ا نصار  دلگیرم

چه میشد هشت ثوررابا محبت  پاس میکردیم؟

من از جور و جفا و این همه کشتار دلگیرم

کجایند  شیخ  ما و  مولوی و حضرت مفتی

من از فتوای  این  کورانِ  بی مقدار دلگیرم

گذشت چهل سال که درواقع به چهارصد سال میماند

من  از این  جاهلان  پست  بد افکار  دلگیرم

مپندارید که خون عاشقان خاک ما هیچ است

من از هر قاتل ِ  پست و  جنایت  کار دلگیرم

اگر جور و جفای  هفت  ثور هرگز  نمی آمد

کجا بود داعش وطالب، من ازاینکار دلگیرم

خدایا ریشه ای ظالم پرستان را ز بیخ  برکن

من از ظالم پرست ارگ، تنِ بی عار دلگیرم

« بشیر» تا چند بنالم در عزای  مردم  خوبم

من  از  کرسی  نشینانِ  خیانت   کار دلگیرم

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

هشتم ثور ۱۳۹۷

 

26 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی، شاعر فرزانه، نویسنده توانا، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی ، شاعر فرزانه ، نویسنده 

توانا ، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

قیوم بشیر هروی

۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد غلام حیدر اسیر هروی در ۱۵ حمل ۱۳۳۴ خورشیدی در محله دروازه عراق شهر زیبای هرات در یک خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود ، پدرش مرحوم میرزا عباس علی خان کارمند دولت بود.

 در سن شش سالگی او را  نزد آخند سید حسین مسگر تا چیزی بیاموزد و طوری که خودش یاد نموده ، او را به آخند مسگر  سپردند و گفتند گوشت اش از شما  و استخوانش از ما.

مرحوم آخند مسگر سی پاره ، قرآن مجید ، پنج کتاب و دیوان حافظ را برایش تدریس کرد .

و در سن ۹ سالگی پدرش او را به مکتب سیفی گذاشت که تا صنف پنجم بیشتر ادامه نداد.

مرحوم اسیر هروی یکی از خاطراتش را از دوران مکتب چنین حکایت نموده :

” چون شیفتهء علم بودم ، سه سال را در یک صنف لنگر انداختم ، تا اینکه بر اثر برخورد فیزیکی با معلم ادبیات فارسی پاهایم را بیش از ۱۲ معلم همراه با دو بسته چوب تر که ۲۴ عدد میشد نوازش پدرانه دادند که بیش از یک ساعت در حضور تمام دانش آموزان به طور انجامید و بعد از لت و کوب بخاطر خوش اخلاقی از مکتب اخراج شدم. از آن پس به خیاطی ، آهنگری ، لش کشی در سلاخ خاه مشغول شدم .”

زنده یاد اسیر هروی ۱۹ سال داشت که نسبت بیکاری به کشور ایران مهاجرت کرد تا اینکه در سنبله ۱۳۵۶ همزمان با جشن استقلال دوباره به هرات بازگشت و در اواخر همان سال به خدمت عسکری رفت. مدت دو سال  و چهار ماه را در نقاط  مختلف کشور خدمت کرد و چند ماه آخر خدمت را در نورستان بعنوان  جزایی فرستاده شد که در همان جا به اسارت درآمد. 

طوری که خودش در شرح زندگی نامه اش بیان نموده پس از آنکه اسیر شد ، نام اسیر را برای خودش برگزید.

او زمانی که در کودکی دیوان حافظ را فرا می گرفت  علاقمند کتاب شد و آرزو داشت تا روزی نامش در پشت کتابی حک شود.

مرحوم اسیر را با آنکه تحصیلات دانشگاهی و اکادمیک نداشت ، اما با استعداد سرشارش در ادبیات اورا مشتاق و علاقمند نوشتن و سرودن وپژوهش نمود .

خودش میگوید:

تا سال ۱۳۷۴ خورشیدی آنقدر نوشتم که داغ قلم بر انگشتانم هنوز هم نمایان است . در همین سال کمپیوتری خریدم و چون قبلآ با ماشین تایپ بلدیت داشتم از کمپیوتر هم می توانستم استفاده کنم و با پروگرام زرنگار به تعداد ۵ جلد کتاب را تایپ کردم ، اما بر اثر یک اشتباه همه را دیلیت نمودم ، و ناگزیر همه را مجددآ تایپ کردم.

مرحوم استاد اسیر در ششم سنبله ۱۳۶۷ خورشیدی در یکی از از جلسات شب شعر مهاجر در مشهد شرکت جست که به کمک محترم محمد ظاهر رستمی که از دوستان نزدیکش بود معرفی و عضویت انجمن را دریافت کرد.

نخستین اثرش که به زینت چاپ آراسته شد ( چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نافرجام ) نام داشت که  آنرا می توان تاریخ ادبیات شعرای مهاجر در ایران دانست.

علاقمندی مرحوم استاد اسیر به ادبیات وکارهای فرهنگی بحدی بود که برای چاپ اثر معروفش ( انبنچه ی گپِ هرات ) خانه اش را بفروش رسانید .

او  با متانت بالایی که داشت هرگز دست پیش کسی دراز نکرد و هیچکاه از کسی طلب کمک مالی نشد.

کتاب ( انبنچهِ گپ هرات) که در سال ۱۳۶۸ خورشیدی به زینت چاپ آراسته شد شامل اشعار محلی او می باشد که می توان از آن بعنوان یکی از شاهکار های ادبیات فولکلور کشور بخصوص شهر زیبای هرات نام برد.

مرحوم اسیر از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۹ خورشیدی کارمند اداره عابدات تاریخی  و کتابخانه عامه هرات بود که موفق شد بیش از ۳۶۰۰۰ جلد از کتب موجود در کتابخانه را به ترتیب حروف الفباء ترتیب و تنظم نماید. او بیشتر از ۱۰۰۰ دوبیتی دارد که بچاپ رسیده و علاوتآ ضرب المثل ها ، چیستان ها و همچنین لاندی های پشتو دارد که گنج بزرگی از ادبیات عامیانه شهر هرات می باشد.

مرحوم اسیر هروی را نمی توان تنها یک شاعر دانست ، بلکه او را می توان دایرهالمعارف ادبیات هرات دانست .  او توانسته بود تمام واژه های محلی هرات و داستان های تاریخی آندیار را در سینه اش حفظ کند . او انسانی بود چند بعدی  که در زمینه های مختلف نویسندگی ، پژوهشگری و طنز پردازی ید طولایی داشت ، زیبا می نوشت  و عالی می سرود.

مرحوم اسیر با هزینه شخصی اش ماه نامه طنز ( پالون) که بمعنای ( پالان ) میباشد را در سال ۱۳۸۴ تآسیس کرد ، خودش می نوشت و چاپ میکرد. او آدمی بود که حرفش را بی باکانه میگفت و علاوتآ آدم  شوخ طبعی هم بود ، و هرگاه نشریه ( پالون) را به یکی از مقام های دولتی هدیه  میداد میگفت ”  برایت پالون آوردم “.

او انسانی بود صریع الهجه و هرگز از گفتن حقایق باکی نداشت ، و همین موضوع باعث شده بود تا دوستان و دشمنانی نیز داشته باشد.

او روی عقیده و حرفش می ایستاد ، تاجاییکه زمانی روی واژهء ( خیابان) که او میخواست جایگزین کلمه ( سرک) شود با شهردار وقت بحث کرد و چون حرفش پذیرفته نشد ، از سمتش استعفا داد.

مرحوم استاد اسیر در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و از او ۵ فرزند بجای مانده است.

او عمر پربارش را برای پاس داری از فرهنگ غنا مندی زبان فارسی  و حفظ کلمات و واژه های رایج در هرات  صرف نمود و آثار گرانبهای از خود به یادگار گذاشت که همه آنها آثاری اند منحصر به فرد و درخور ستایش.

از مرحوم استاد اسیر ۲۲ اثر به چاپ رسیده و ۱۷ اثر دیگر همچنان نیازمند چاپ می باشد. به امید روزی که شاهد چاپ هر یک ازاین گنجینه های ادبی او باشیم.

تعدادی از آثار استاد اسیر مرحوم به شرح ذیل می باشد:

۱- انبنچه کپ هرات در دو هزار واژه.

۲- گلواره های نستعلیق.

۳- نظر ملت به قلم ملت.

۴- طنز و نقدی بر تذکر ای کاح ها هنوز ایستاده اند.

۵- دردی کش غم های شب.

۶- کلپ ساووندن با فارسی هروی فکرت.

۷- شهر های ایرانشرقی (افغان ستان امروز) در شاهنامهء فردوسی.

۸- شاعر کتیبه ها پیرامون مرگ استاد عطار هروی.

۹- فردوس خمچه آباد سلطان میر عبدالواحد شهید.

۱۰- هذیان جوانی مجموعه شعر اسیر هروی.

۱۱- آوای غربت مجموعه شعر.

۱۲- آیین محیط فیض محمد عاطفی.

۱۳- چهل و هشت جلسهدر یک انجمن و کودتای نافرجام آن.

۱۴- رند دراک قصیده سرای هریوا مولا بنایی.

۱۵- شاعر موج ها.

۱۶- شرح حال امر حسینی غوری هروی.

۱۷- چهار بیتی های محلی هراتی.

۱۸- بدایع الوقلیع زیدین محمود واصفی هروی.

۱۹- هذیان های جوانی از الف تا یا دیوان شعر اسیر هروی.

۲۰- انبنچه گیاهان دارویی طب یوسفی.

۲۱- کج کل نیستان ادب فرنگ مردم هرات.

۲۲- انبنچه گپ هرات فرهنگ اسیر.

کتابهای که آماده  چاپ است عبارت اند از:

۱- داستانهای محلی هراتی.

۲- افسانه هراتی.

۳- جلد دوم چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نا فرجام آن.

۴- اشعار محلی هراتی.

۵- تذکره مهندسین یکصد ساله هرات.

۶- مشدد واژه در زبانگتاری هرات.

۷- گلچینی از بعضی داشته های فرهنگ مردم هرات.

۸ تصحیح دیوان شعر زنگی سبا.

۹- تلخیص امیر علیشر نوایی.

۱۰- دیوان کامل بنایی هروی.

۱۱- نظر ملت به قلم ملت در باره آینده افغان ستان قلمی.

۱۲- تصحیح الابنیه عن حقایق ادویه علی موفق هروی.

۱۳- (مچم) فرهنگ مردم هرات با رسم و راج های آن.

۱۴- جندین هزار عکس از چهار محله هرات.

۱۵- چندین فلیم برداری از کوچه و پس کوچه های هرات.

۱۶- شاروالان هرات.

 و سرانجام این مرد فاضل و برجستهء هرات بتاریخ ۱۹ عقرب سال ۱۴۰۰ خورشیدی در زادگاهش غریبانه جان به جان آفرین سپرد و با دریغ و درد طوری که در گزارشات منتشره از مراسم خاکسپاری آنمرحوم به نشر رسیده تعداد اندکی حضور داشتند ، که این هم یکی دیگر از قدر نشناسی هایی است که در کشور افغانستان  نسبت به فرهنگیان اتفاق می افتد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که به لهجه شیرین هراتی سروده شده :

گلی جان

گلی   جان  عاشق صدای  تونم (۱)

هوش  پرک  گشته ی  نگاه   تونم

تا که  خوشکیتی  (۲) و در جنگی

دلغشای (۳)  سر و   صدای  تونم

به    هزار    وعده ی    بجا   ناور

 انتظارم    و   در    وفای     تونم

به چه  جرمی  زدی   و  بشکستی

دلکم  را  مه    در  پناه ی    تونم

ئلبر      دلفریب    و      دلسنگی

شد   عمری  که  در  جفای  تونم

غمشریک    ستاره    های   شبم

شب نشین  رخِ  چو  ماه  ی تونم

ای سیه مو به موی تو قسم است

بسته ی   پیچه ی  سیاه ی تونم

پر زدم   دور بام  خانه ی  عشق

کفترِ  دو   چپ    هوای     تونم

آدمی     یا    فرشته    یا  حوری

هرچه  هستی  مه  از برای  تونم

می کشی   یا   مرا   تو   می بخشی

تا قیامت مه چش وراه (۴) ی تونم

عشوه و ناز  را  گران   نفروش

که   خریدار  عشوه   های  تونم 

تو نگشتی   اسیر  و  کی   دیدی 

پای     زیبی   به  بند  پای  تونم 

 

۱ – تونم – تو هستم.

۲ – خوشکیتی ، خفه هستی ، پیشانی ات ترش است ، ناراحتی .

۳ – دلغشا ، احساس ضعف .

۴ – چش وراه – چشم به راه .

 

منابع :

۱ – مستند زندگینامه استاد غلام حیدر اسیر هروی.

۲ – روزنامه هشت صبح .

۳ – فرهنگسرای  دوربین .

26 آوریل
۳دیدگاه

هفت ِ ثور

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

هفت ثور ۱۳۵۷ سرآغاز تمام بدبختی های مردم افغانستان بود که می توان از آن

بعنوان سیاه ترین روز تاریخ ۵ قرن اخیر نام برد . روزی که از آن به بعد مردم 

 ما روز خوشی ندیدند ، هرحکومتی که حاکم شد صرف نظر از اینکه با چه طرز

فکر ، عقیده و باور آمد جز جنایت ، خیانت ، وحشت ، دهشت ، بدبختی

، آواره گی و فلاکت چیزی به ارمغان نیاورد ، و حالا هم که عده ای

نادان ضد فرهنگ بر کشور ما حاکم شدند . خداوند رحم کند.

هفت ثور

آمد دو باره هفت ثور، نفرین   به  غداران کنم

بهر  صفای   همدلی   ، یادی    وطنداران کنم

ازخلق و پرچم دروطن، مانده بجا رنج  ومحن

با اشک دیده می روم ، لعنت به  جباران  کنم

فریاد و آه و ناله هاست ، اندر  دل هر مادری

داغ عزیزان دیده  اند، یادی ز غمخواران کنم

کشور  فتاده  در بلا، بنگر به  شمر  و کربلا

لعنت بر آن آل یزید ، از  سوی  دلداران  کنم

برخیز « بشیر» دستِ دعا، بردار بدرگاهِ خدا

میهن شده ماتمسرا، یادی ز آن   یاران کنم

قیوم بشیر هروی

هفتم ثور ۱۳۹۳

ملبورن – آسترالیا

25 آوریل
۳دیدگاه

کودتای نام نهاد میوندوال

تاریخ نشر : پنجشنبه ۶ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

قیوم بشیر هروی

۲۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

دوست فرزانه و گرامی جناب استاد نصیر مهرین ، نویسندهء چیره دست و مؤرخ توانا اخیرآ نسخه ای از اثر با ارزش ( کودتای نام نهاد میوند وال ) را که به تازه گی  به زینت چاپ آراسته شده برایم فرستادند ، قبل از همه از محبت و لطف ایشان اظهار سپاس و امتنان نموده ، ضمن آرزوی مؤفقیت آن بزرگوار اینک به معرفی این اثر زیبا می پردازم:

کودتای نام نهاد میوند وال در ۱۹۴ صفحه و با پشتی رنگه با صفحه آرایی بانو منیژه نادری توسط انتشارات شاهمامه در کشور هالند به چاپ رسیده .

در آغازین این اثر چنین می خوانیم:

”  آرزویم از انتشار این کتاب:

این کتاب را نیز با امیدی انتشار میدهم که :

افکار و رفتار انسان آزارانه ، شناسایی و محکوم شوند

و روزی ، رفتار دور از جفاورزی ، جامعه و حکومتگران را همراهی کند. “

واقعآ چه آرزوی نیک و انسانی که تمنای هر آدمِ با درک و آزادمنش می باشد. آرزویی که جهانی بدور از آزار و اذیت را برای همه آدم های روی زمین بخواهیم.

در ادامه ، سپاسنامه ی از سوی نویسنده توجه خواننده را بخود جلب می کند که اینک با شما شریک می سازم:

” از اعضای خانواده های جفا دیده گان صمیمانه سپاسگزار هستم که اسنادی را برایم فرستاده اند ، احساس میکردم که با طرح هر نیاز و سخنی پیرامون جفا ورزی ها ، زخم اندوه آمیز پیشینه ی این عزیزان را تازه نموده باشم . در این راستا ، سپاس ویژه از بانو پروین امینی مرستیال و جناب داؤود ملکیار دارم.

از عزیزان انتشارات شاهمامه که این کتاب را به چاپ سپردند ، امتنان همیشه گی ام را ابراز میدارم.”

بعدآ  فهرستی از مندرجات این کتاب آمده که حاوی ۳۳ مطلب متفاوت می باشد.

پس از مرور آن به مقدمه ای می رسیم تحت عنوان ( برگهای اندوهبار) که توسط استاد مهرین عزیز نوشته شده.

در بخشی از این مقدمه چنین می خوانیم :

 ” اندک نبوده اند سلاطین و امیرانی که از نگارش جعل آمیز تاریخ ، ستایش نیاکان وجعل کردن شجره یی را منظور داشته اند تا آنها را برازنده تر و خاندان برتر جلوه دهد و بر آن بنیاد حق حکومت کردن بر مردم مظلوم و امتیاز داشتن را دریک فضای مختنق توجیه کند. در کنار آن ، تصویر رویداد ها ، جنگ های قدرت ، سلطه جویی ، مفاس ، خود فروشی ویا خاک فروشی گوناگون که اوصاف بارز خیانت آمیزی است ، وارونه و با دروغ آلوده ارایه شده اند. گذشت زمان ، تغییرات در حکومت ها چه خاندانی و چه غیر خاندانی فردی ویا حزبی ، دور شدن فضای اختناقی – مستبدانه و جای  یافتن نگارش تاریخ مبرا از دروغ که نقد تاریخ نگاری جعل آمیز متضمن آن بوده است ، آن برگهای نادرست را به زباله دان تاریخ می ریزد”

واضح و مبرهن است تاریخ نگاری با تکیه بر مستندات و بدور از اغراض مستوجب ستایش و درخور قدردانی می باشد ، و جناب مهرین را می توان از همین دسته تاریخ نگاران دانست که با صداقت تمام قلم بدست گرفته و در راستای حق بینی و حقیقت شناسی قلم فرسایی نموده است.

جناب مهرین در ادامه مقدمه چنین می نویسد:

 ” رویکرد توطیه آمیز علیه مخالفان نیز یکی از ملزومات دروغ گویی است . هنگامی که حکومت و یا چند تن از  ” چهار کلاه ” ها با پشتوانه ی امکانات حکومتی دسیسه یی را سازمان داده و در پی بدست آوردن نتایج شده اند ، دروغی پی افگنده ، به چاق سازی آن پرداخته و تا پایان کار حتی از توسل به غیر انسانی ترین رفتار های شکنجه آمیز استفاده کرده اند. “

متأسفانه حکومت داری در افغانستان ، افغانستانی که در فقر فرهنگی بسر برده و هنوز هم می برد کار دشواری نبوده ونیست ، زیرا با استفاده از نا آگاهی های اجتماعی ، عده ای را تطمیع و اجیر نموده و برای انجام نقشه های شوم شان از آنها کار می گرفتند .

در بخش دیگری از مقدمه چنین می خوانیم :

” هنگام مراجعه به تصویر های مختلفی که از رویداد های تاریخ در دست داریم ، بار ها نقش توطیه  و دروغ های مورد نیاز آن را با پیامد های زیانبار می یابیم. اگر کمتر از صد سال پسین را در نظر آوریم ، توطیه و دروغ در حق محمد ولی خان دروازی ، محمود سامی ، چرخی ها ، عبدالرحمن لودین ، محی الدین انیس ، عبدالخالق ، عبدالرحمن محمودی ، میر غلام محمد غبار ، غلام سرور جویا ، عبدالرحیم خان صافی ، عبدالملک عبدالرحیم زی و صدها و هزاران تن دیگر را در چند دهه پسین می یابیم که در برگهای تاریخ سرکاری ، هرگز چهره ی راستین آرزومندی آنها تصویر نشده است که حتا با توطیه و دروغ ها معرفی ، شکنجه یا اعدام شده اند.”

براستی چرا دولتمردان در طول تاریخ  با همه قدرت و توانایی که داشتند از اندک صدای مخالف خود احساس تزلزل در قدرت شان نموده و در صدد خاموش کردن هر صداییکه به ذوق شان برابر نباشد  بر می آمدند ، از نظر دولتمردان فرقی نمی کند که صدای مخالف را به چه منوال و ترتیبی ساکت و یا ببرند ، چنانچه هویداست هرگاه  صفحات تاریخ را با نگرش واقعبینانه ورق بزنیم در می یابیم که اکثر انسان هاییکه در مخالفت با نظام های حاکم حرفی زدند ، با هر توطیه و بهانه ای که ممکن بوده دستگیر ، شکنجه ، زندان و یا در نهایت به چوبه دار سپرده شدند.

نویسندهء محترم ( کودتای نام نهاد میوندوال) با بررسی به حقایق عینی جامعه ایی چون افغانستان چنین علاوه می کند:

” در چارچوب طرح و بررسی کودتاها در افغانستان ، متوجه شدم که چندین بار تعدادی متهم شده اند که قصد کودتا داشتند ، اما حکومت طرح آنها را خنثی کرده است . در راستای عطف به این موضوع ، ادعا را مانند سایر هموطنان عمیق شده به ادعا ، در چندین مورد دروغ و ناشی از یک دسیسه ی خود حکومت یافتم . بنا بر آن عنوان ارزیابی و بررسی موضوع را کودتای نام نهاد گذاشتم. “

آنچه را از جملات بالا می توان استنباط کرد ، بازهم توطیه چینی دیگری باید دانست که حاکمان وقت برای برچیده شدن مخالفان شان دسیسه ی طراحی نمودند  تا تعدادی از جمله مرحوم میوندوال را ازمقابل شان حذف کنند.

در قسمتی دیگری از این مقدمه آمده است:

” من در طول مدتی که به جمع آوری تاریخ شفاهی مشغول شده ام و یا آنچه را که از کوشش های دیگران یافته ام ، مثال کار جناب داؤود ملکیار را ندیده ام. گرچه در متن به این موضوع اشاره رفته است، اینجا نیز تبارزو برجسته گی زحمات ایشان را لازمی می بینم. “

نویسنده در ادامه چنین نوشته :

” جناب ملکیار با استفاده کمره ی ویدیویی ، ثبت آواز ( با موافقت طرف) دیدار های مستقیم از محمد ظاهر شاه تا قبر کن ها ، شکنجه دیده گان و شکنجه گران …. در خارج و داخل کشور تعدادی را دیده و مستندات گویا و رسایی را برای روشن نمودن موضع فراهم کرده است.  این همه را با تحمل زحمت و شکیبایی ، حتا هنگامی که عناصر با نفوظ در ایجاد توطیه ، دروغ و شکنجه ، دریافته اند که سخنانی را گفته اند که سرنخ برای برملایی توطیه و شکنجه به دست می دهد. پسانتربا بر افروخته گی خوف آمیز با وی سخن گفته اند ، اما جناب ملکیار با شهامت و استواری به موضوع و جمع آوری اطلاعات همه جانبه اندیشیده است . این است که سران زنده مانده ی توطیه ، شکنجه و جفاورزی و آن شخص پرستانی که از ابراز شکایت معاف استند، خوفی را در دل پرورانیده و از ابراز واکنش های تند علیه وی نیز دریغ نمی کنند.

داوری تاریخ پیرامون موضوع میوندوال که طی ارزیابی مستند ، عنوان جفای بزرگ و کودتای نام نهاد میوندوال را گرفت ، برخاسته از نیاز احترام به انسان و انسانیت ، بسیار شفاف و وارسته از غرض و مرض ، تعصبات و تبیعض های گوناگون و موجود ، ابراز شده است .

یکی از علل تأخیر نوشته ها از قلم من در شکل کتاب ، این بود که بیشترین منبع معلومات را فرآورده های مستند جناب ملکیار تشکیل میداد که انتشار کتاب جفای بزرگ حق مطلب را ادا نمود . “

نویسنده کتاب در بخش دیگری از کتاب تحت عنوان ( طرح موضوع) گزارشی را می آورد به این شرح:

” شام ۲۹ سنبله ۱۳۵۲ خورشیدی ، برنامه ی خبر های رادیو افغانستان ، خبر آتی را انتشار داد:

” یک عده خاین و مرتجع که به کمک یک کشور خارجی می خواستند نظام جمهوری را از بین ببرند ، با استناد و شواهد بالفعل گرفتار شدند. این افراد عبارت اند از : میوندوال ، دگر جنرال عبدالرزاق قوماندان سابق هوایی ، تورن جنرال خان محمد معروف به مرستیال و یک عده ی دیگر “

ده روز پس از انتشار این اعلامیه ، دولت خبر پایانی را نشر کرد:

” میوندوال و همکارانش به جنایات خود اعتراف کرده اند و چون میوندوال عرصه را به خود تنگ دید ، و راه نجات را مسدود، لذا شب گذشته حوالی صبح دست به خودکشی زده و با نکتایی اش خود را غرغره کرده است و فردا اسناد خیانت او چاپ می شود. “

طی یک برنامه ی رادیویی صحبت هایی از خان محمد خان ” مرستیال ” را انتشار دادند که از مخالفت با رژیم و قصد اقدامی علیه آن گفت.

بر اساس منابع مؤثق بعدی ، خان محمد خان مرستیال هنگام استنطاق و دیدن شکنجه ، از مخالفتش با اطرافیان داؤود خان انکار ننموده بود ، در حالی که هیچ سند و مدرکی ارایه نشد که به ادعای دولت مبنی بر تلاش های کودتایی صحه بگذارد . آنچه از طرف دولت عملی شد ، شیوه ی سنتی و شناخته شده ی اعمال شکنجه به منظور دریافت ” اعتراف ” بود. ابراز نظر تحکیم آمیز ما را در این زمینه ، صحبت های شاهدانی تشکیل میدهد که به اتهام کودتا زندانی و شکنجه شدند.

در جریان همان شکنجه ها با قصد دریافت مدارک جعلی است که خبر مرگ محمد هاشم میوندوال انتشار یافت. “

ماجراییکه با اعلام خبر فوق آغاز گشت نشانه ای از توطیه ی بس عظیمی بود که یکتن از طرفداران مشروطه خواهی را در نخستین نظام جمهوری در تاریخ افغانستان از سر راه برداشت که تا به امروز کسی به فکر چگونگی آن دسیسه نشده بود.

محترم استاد نصیر مهرین ، مؤرخ توانای کشور با حوصله مندی تمام جهت افشای این توطیه به جمع آوری مدارک و اسناد دست اول دست یافت که در نتیجه چاپ کتاب ” کودتای نام نهاد میوندوال ” را عرضه نمود.

متآسفانه درونمایه اکثردولت های حاکم درافغانستان چیزیست صد در صد برعکس شکل ظاهری شان که با تآسف قشر عظیمی از جامعه بدان توجه چندانی نداشتند و همین امر باعث میشود که دولتمردان و یا بعباره ای کرسی نشینان حکومتی جلو هرگونه صدای رسا را در گلو خفه نمایند و تا جایی پیش بروند که برای برداشتن آنها از هیچگونه دسیسه سازی ، توطیه ، شکنجه ، زندانی و در نهایت سربه نیست کردن دریغ ننمایند.

در فصل پایانی این کتاب تحت عنوان ( چرا جفا کردند؟ ) چنین میخوانیم:

چرا تعدادی از بیگناهان را انتخاب ، توقیف ، شکنجه و یا اعدام کردند؟

” با آنکه توطیه و مردم آزاری در محدوده ی بستن اتهام کودتا به اشخاصی که با نام محمد هاشم میوند وال پیوند زده شدند ، پایان نیافت و در چند سال نخست جموری در اشکال مختلف علیه دیگران نیز نماید شد ، با آنکه پس از کودتای ثور با نقش انحصاری همان شبکه توطیه ، بی امنیتی ، زندان ، شکنجه و اعدام ابعاد تکاندهنده تری یافت ، اما این توطیه به دنبال عدم حضور چندین ساله ی چنان کارکردها در  ” دهه ی دیموکراسی ” سرآغاز دوره ی دیگری از جعل و دروغ و جفا ورزی شد. زیرا آن امکان و آزادی های نسبی و کمک کننده ی سیر طبیعی جامعه که حدود ده سال چهره نمود و راه یافتن صدای اعتراض و بحث در مطبوعات آزاد را میسر می کرد ، در جمهوری استبدادی از میان رفت ، چنان فضایی از تحمیل لزومدید ، تصمیم و رأی موقع مناسب برای از میان برداشتن تعدادی از اشخاص جامعته شد.

دیدن سیر واقعی رویداد ها ، چنین برداشتی را در دسترس میگذارد.

اما متأسفانه با وجود گذشت زمان ، سران توطیه و شکنجه گران ، هرگز آماده ی دادن پاسخ به این پرسش نمیشوند که چرا چنین کردند؟.”

و این ماجرا همچنان ادامه دارد ….

مطالعه ” کودتای نام نهاد میوندوال ”  به بررسی تمام دسایس و توطیه های رژیم جمهوریت  برای  از میان برداشتن مخالفینش پرداخته که بدون شک خواننده را به نتیجه مطلوب میرساند .

در پایان  چاپ این اثر با ارزش را خدمت جناب مهرین عزیز تبریک گفته و مؤفقیت های مزید شانرا تمنا دارم.

 

 

 

 

24 آوریل
۱ دیدگاه

اعتراف ، رؤیای من و لحظه ی بیداری

تاریخ نشر : چهارشنبه ۵ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۴ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

اعتراف

زیبا تری ز یاس و شقایق ، مشخص است

وز کاج‌های گلکده  فایق  ،  مشخص است

حتی خدا  نموده  به   این   حرف  اعتراف

هستی تو برترینِ  خلایق  ،  مشخص است

بی تو  صدای  عقربه  در   گوش  من خلید

بی تو به  من گذشتِ دقایق ، مشخص است

هستی  دلیل هستیِ من ،  واضح  است این

هستم به یک نگاه تو شایق، مشخص است

من آرزوی وصل  تو  را   می‌برم  به خاک

من نیستم به وصل تو لایق ، مشخص است

فنجان   چای   و  دفترِ   اشعار   و لفظ  یار

دل را در این  میانه علایق  مشخص است!

شد   دیده   خیس  در غم  دوریِ  تو   ببین

در حلقه‌ های  برکه   حقایق  مشخص است

روشن بوَد که هجرِ تو   بر من چه  می‌ کند

طوفان هرآنچه کرد به قایق، مشخص است!

حکمت هروی

۱۵ اپریل ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

***********

رؤیای من

در انزوا   نشست    دقایق    مشخص  است

بى رنگ گشت بى تو حقایق  مشخص  است

با رفتنت  به  تلخ    ترین   فصل    مى رسد

این قصه ی پر از غم  عاشق مشخص است

از دامنِ    خیال    لبت    بوسه    مى گرفت

خوش بود دل  به باغ  شقایق مشخص است

تو   کوه     استقامت    رویای   من   شدی

من رود دشت تو که به خالق  مشخص است

در من شکوه عشق ، و در تو  سکوت  سرد

آیین  صبر  در تو  ز سابق  مشخص   است

در   دست     بى    نهایت   امواج  چشم  تو

هر   ثانیه   شکستنِ   قایق   مشخص   است

در  من  غزل  به  ماتمِ  من   گریه   مى کند

در هر سرود ناله  و هق هق  مشخص  است

بیهوده خواب  وصل  تو بر چشم  من نشست 

هرگز نبوده ام به تو  لایق ….مشخص است

شگوفه باخترى

۱۵ اپریل ۲۰۲۴ 

ملبورن – استرالیا

***********

لحظه ی بیداری

شور و  نوای  تو  ز حقایق  مشخص است

یعنی   نگاهِ   آدمِ  عاشق    مشخص   است

درد آوراست سکوتی که بااشک شود فزون

چون شبنمی  بروی  شقایق  مشخص است

در  بحر  بیکران    محبت    چه   می کنی؟

وقتی که آب نشسته به  قایق  مشخص است

دل   می تپد     برای   وصالت    عزیزِ  من

در   امتدادِ    سیرِ  دقایق   مشخص   است

عاشق     ز     جانفشانی     ندارد   ندامتی

غم  را  ندیده  بهر تو  لایق  مشخص است

دلدادگی   حکایت   خواب    و  خیال   مباد

با جان  و دل نگر ز  علایق  مشخص است

گفتی    که   می روی    ز   گلستانِ   آرزو

گفتم  که  با صبوری  حاذق  مشخص است

برخیز«بشیر»که لحظه ی بیداری ات رسید

لطفی  رسید  ز جانب خالق  مشخص  است

قیوم بشیر هروی

۲۱ اپریل ۲۰۲۴

ملبورن – آسترالیا

23 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از بابای موسیقی، سرتاج موسیقی، شیر موسیقی و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ

تاریخ نشر : سه شنبه ۴ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از بابای موسیقی ، سرتاج موسیقی ، شیر موسیقی

و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ            

قیوم بشیر هروی

۲۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

زنده یاد استاد محمد حسین سرآهنگ فرزند مرحوم استاد غلام حسین در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در کوچه خوردک یا خرابات شهر کابل چشم به جهان گشود.

مرحوم استاد گامو خان پدر بزرگ مادری ، مرحوم استاد عطا حسین پدر بزرگ پدری و مرحوم استاد کریم حسین ، کاکای استاد سرآهنگ از هنرمندان بزرگ هند بودند که در زمان امیر شیر علی خان از هند به کابل آمدند و از طرف امیر در کوچه خرابات جابجا شدند.

 محمد حسین همزمان با آغاز مکتب به فراگیری علم موسیقی نزد پدر هنرمندش  آغاز کرد.

همین امر باعث شد تا پدر متوجه استعداد هنری فرزندش شود ، لهذا او را به هند برد و نزد استاد عاشق علی خان بنیانگذار مکتب موسیقی پتیاله به شاگردی گذاشت.

محمد حسین بمدت شانزده سال پای درس استاد عاشق علی خان زانو زد و با عالمی اندوخته از علم موسیقی به وطن بازگشت و از نخستین روزهای تأسیس رادیو کابل همکار هنری آن شد و در برنامه های شامگاهی شب ها  از تاریخ ۱۴ قوس  تا اول جدی  ۱۳۲۵ خورشیدی چهار بار  صدایش از رادیو پخش شد و آن زمانی بود که برنامه های رادیو بصورت زنده از ساختمانی در پل باغ عمومی کابل پخش می شد  ،  زیرا رادیو تازه از  « کوتی لندنی » در پل هارتن به این ساختمان نقل مکان کرده بود و هنوز وسایل و امکانات ضبط وجود نداشت.

و نکته جالب توجه این بود که  دوسال قبل از آن در اصولنامه ۲۷ ماده ای رادیو آمده بود که هرگاه کسی دستگاه شخصی رادیو دارد باید با پرداخت یک افغانی مجوز استفاده از آن را بگیرد ، در حالیکه این مجوز برای هتل ها و رستوان ها پنج افغانی تعیین شده بود.

در آن سالها مجله « پشتو ژغ» که در اول هر ماه چاپ میشد برنامه های یک ماهه رادیو را بصورت فهرست وار نشر میکرد که نام آواز خوان و زمان پخش آنرا نیز اعلام میکرد.

اکثر مردم که برای شنیدن نشرات رادیو به گوشه های از شهر که بلند گو هایی نصب شده بود جمع میشدند و بدان گوش میدادند.

مرحوم استاد سرآهنگ با علاقمندی به هنر موسیقی با انرژی وپشت کار زحمت می کشید تا  اینکه در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در فستیوال بزرگ موسیقی که با شرکت استادان داخلی و خارجی منجمله مرحوم استاد قاسم افغان و استاد بره غلام علی خان هندوستانی  در سینما پامیر کابل برگزار شده بود او نیز شرکت جست و با هنرنمایی زیبایش از سوی شاروالی کابل به اخذ مدال طلا نایل آمد و درست در همان سال بود که از سوی ریاست مستقل مطبوعات به لقب استادی مفتخر شد. مدتی گذشت ، تا اینکه از سوی دولت لقب سرآهنگ نیز به او اعطاء گردید .

او با درخشش فوق العاده اش در دنیای موسیقی مورد توجه خاص دوایر فرهنگی هنری داخل و خارج از کشور قرار گرفت و همه ساله دو یا سه بار دعوت نامه هایی از سوی  کشور های هند ، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی سابق دریافت میکرد که در اکثر کنسرت ها و کنفرانس ها با گنجینه ای از اندوخته های هنری اش سهم میگرفت.

مرحوم استاد سرآهنگ یکی از آواز خوانان مشهور موسیقی کلاسیک در افغانستان بود که با خوانش اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل جایگاهی خاصی را در میان علاقمندان موسیقی کلاسیک بدست آورده بود .

زنده یاد استاد سرآهنگ طی سفر های هنری اش در هندوستان به کسب القاب متعددی نایل آمد که می توان از القاب ذیل نام برد:

کوه بلند موسیقی از دانشگاه چندیگر هند.

 القاب ماستر، داکتر و پروفیسور موسیقی از دانشگاه کلاکندرا در شهر کلکته هند.

 سرتاج موسیقی از دانشگاه مرکزی الله آباد هند .

بابای موسیقی پس از اجرای آخرین کنسرتش در سال ۱۳۵۷ خورشیدی در دهلی نو.

و  شیر موسیقی  که در پایان آخرین کنسرتش در زمستان سال ۱۳۶۰ خورشیدی از دانشگاه الله آباد هند بدست آورد . اما در جریان همین سفرش بود که دچار یک حمله شدید قلبی شد و کنسرتهایش را نیمه تمام گذاشت و در شفاخانه شهر بمبئی بستری شد و در حالیکه داکتران معالح برایش توصیه نموده بودند که نه تنها دیگر آواز نخواند ، بلکه تا صحت یابی کامل حتی لب به سخن نگشاید.

اما استاد سرآهنگ با بهبودی نسبی کنسرت هایش را تمام نمود و با گرفتن دو مدال طلا و نفره  دیگر به وطن بازگشت و بدین ترتیب تعداد مدالهایش از بیست عدد گذشت که در تاریخ موسیقی کلاسیک هیچ استادی در نیم قاره هند مؤفق نشده بود به اندازه اواینهمه جایزه هنری را تصاحب کند.                              

استاد هنرمندی بود که طی نیم قرن فعالیت هنری اش افتخارات زیادی را به جامعه هنری کشور حاصل  نمود .

او آواز خوان پرکاری بود که  آثار  فراوانی از خود بجا گذاشت که بخشی از آنها در استدیوی رادیو افغانستان ثبت و در آرشیو رادیو بایگانی شده است ( البته اگر با روی  آمدن گروه ضد فرهنگِ طالبانی  هنوز هم باقی مانده باشد).

سالها قبل در برنامه های ویژه رادیو که به گردانندگی استاد بزرگوار جناب عبدالوهاب مددی ، هنرمند سرشناس کشور برگزار میشد  قبل از شروع  آهنگ های استاد سرآهنگ گفتگوی کوتاهی نیز توسط استاد مددی با ایشان صورت میگرفت که علاقمندان به آواز استاد با دلچسپی بدان گوش فرا می دادند.

 آثار مرحوم استاد سرآهنگ در سه بخش مختلف غزلخوانی ، محلی خوانی و کلاسیک خوانی ( راگ ، خیال و تهمری) موجود است ، گرچه استاد سرآهنگ به طور مسلکی هنرمند محلی خوان نبوده ، اما نسبت علاقه ایکه به موسیقی محلی کشورش داشت ، بعضی از طرز های محلی را که مربوط مناطق مختلف کشور بود اجرا و آثار ارزنده ای از خود بجای گذاشته است.

و اما پیک اجل بیشتر مهلتش نداد و در سحرگاه یکشنبه ۱۶ جوزای ۱۳۶۱  در شفاخانه ابن سینا داعی اجل را لبیک گفت و بخواب ابدی رفت. و در ساعت ۹ صبح همان روز در حالیکه تعداد زیادی از مسئولان دولتی و منسوبین وزارت اطلاعات و فرهنگ و رادیو تلویزیون حاضر بودند از کلینیک صدری شفاخانه ابن سینا برداشته شد و پس از مراسم غسل و کفن طبق وصیعت خودش به گذر خرابات برده شد تا ساکنان آن گذراز نزدیک با سرحلقه خراباتیان وداع نمایند ،سپس جنازه اش در حالیکه تعدادی زیادی از علاقمندان آوازش حضور داشتند در مسجد پل خشتی نماز جنازه ادا و بعدآ در شهدای صالحین بخاک سپرده شد . روحش شاد و یادش گرامی باد.

و اینهم لیستی از آهنگ های مرحوم استاد سرآهنگ تا جاییکه مقدور بوده.

ای که در دیر وحرم مست کرم میآیی

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی

بادا بادا

از من چرا رنجیده ای

جانانه ام وقت خزان گر از گلستان بگذرد

شب که ازنشۀ می بیخودومستش دیدم

معنی بلند اینجا گشته پیر راز من

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم۱

گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد

میآید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

ای نسیم صحر آرامگۀ یار کجاست

بجای ساز امشب نالۀ زین بینوا بشنو

مرا آنروز گریان آفریدند        

اگر خورشید گردونم واگر گرد سر راهم 

من سگ درگاه عبدالقادر گیلانی ام

گلدستۀ نزاکت حسنت کی بسته است

پر خودنمای کارگۀ چند و چون مباش 

عنبرین موی مرا دیوانه کرد  ۱

ما را کجاست حوصلۀ روزگار

او خدا جان دلم تنگ است 

دل در خون تپیدۀ دارم    ۱

دل من سخت آرزو دارد   ۱

شماله گیگی گلان پاره دی جبینه   ۱

ساری ساری …اردو   ۱

دوستان از منش دعا مبرید  ۱

بسته ای دل به زلف یار شدی

اگر آن چشم شور افگن شرابیست

کرو منوکی… اردو  ۱

ای طبیب دردمندان چارۀ دردم بکن

ثمرو کو.. اردو

متوجا جوگی…اردو ۱

گرانه محبوبا     پشتو

جوله نا جولا  اردو  تمری

ای کبک دری بیا ببالینم

آتش پروانه را بر سر بلبل بریز

دل در خون تپیدۀ دارم  ۲

چون جان خراباتم     مجلسی ۱

بیا و وصف زلف یار بشنو

پردۀ دیده ودل فرش ادب باید کرد

ز بخت نارسا نگرفت دستم گردن مینا

بی کس شهیدم خون هم ندارم

چون تار ساز هر چند آواز مینماییم

ای نور دیده دیدۀ تو دیده دیده ام

چرا امشب بگوشم شور دل بسیار میآید

خیزید و یک دو ساغر صهبا بیاورید  با مهوش

ای تما شا هیان هرزه نگاه

ای مژدۀ دیدار تو چون عید مبارک

لاگی نا مورادی نا   اردو

جوله نا جولا    اردو ۲

سندی بیروی…اردو

هر ستمو هر جفا گواراهی   اردو

عرش اگر باشم زمین آسمان بیدلم

یار من بیا بیا

طالعم زلف یار را ماند۱

همی صیا  … اردو

جوانی لوتا دی  .. اردو

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم ۲

محبت بسکه پرکرده است وفا جان و تن ما را

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت ۱

نجریا ….اردو

مهر تو در ظمیرم و شورتو در سراست

چون جان خراباتم   رادیویی

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

به یک عشوه مرا بر باد کردی

ای سرت گردم چه احسان کرده ای

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

در میکده افتادم بیمار خراباتم

مرا بیمار بیماران آفریده اند

بعد ازین من خدمت آینه سازان میکنم

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

اگر به گلشن زناز گرددقد بلند تو جلوه فرما

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم ۱

نازی جان همدم من دلبر من

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

وضع من روزگار را ماند

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

پوریۀ شب    راگ

ترانۀ امیر خسرو

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

متوجا جوگی  اردو ۲

یادو پیاکی….    اردو

جان هیچ وجسد هیچ نفس هیچ بقا هیچ

بباغی که چون صبح خندیده بودم    بیروی

از جراحت زار دل چیده است دامان ناله ام

چمن امروز فرش منزل کیست

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

دل من سخت آرزو دارد

چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم

نگذشته مه از گوشۀ ابروی او هنوز

به طفلی در دبستان محبت

عالم همه افسانۀ ما دارد و ما هیچ

چون جان خراباتم    مجلسی

از عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم

نمیدانم چه منزل بود شب جای که من بودم

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت

کند یوسف صدا گر بو کنی  پیراهن ما را

در عشق نه تسبیح نه زنار ضرور است

امشب زساز مینا گرم است جای مطرب

نازی جان همدم من دلبر من رادیویی

بیدل خاکسار را ماند

گل جوش باده دارد تا گلستان بیایید

راشه په مهر ومحبت    پشتو

مرا گریه کردن ضرور است واقف

در پرتو چراغی پروانه مینگارم

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی  ۲

خرامان از درم باز آ

دیدۀ زنده دلان اشک فشان میباشد

بیا خورشید معنی را ببین از روزن مینا

سوخته  لاله زار من    رادیویی

طالعم زلف یار را ماند    رادیویی

او خدا جان دلم تنگ است    رادیوییی

شاد کن جان من که غمگین است   استدیویی

رفتیم وداغ ما بدل روزگار ماند

زمن عمریست میگردد جدا دل

دلبر هر که بی وفا کردد

متو جا جوگی   اردو

دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد

بهار آمد زخویش و آشنا بیگانه خواهم شد

در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت

طالعم زلف یار را ماند  مجلسی

من آن صیدم که هر جا میروم در دام صیادم

او یار کتت کار دارم   مجلسی

ترا من دوست دارم  مجلسی

شاد کن جان من که غمگین است  مجلسی

او خدا جان دلم تنگ است   مجلسی

دل کاش بدست تو نمیداد سرآهنگ

دلم چو لاله گرفته است رنگ وبوی ترا

تجلی کرد حسنش در خلوتگۀ هوشم

این دل گمگشته را در زلف خوبان یافتم

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

بهر جا آن سرو بالا برقصد

او خدا جان دلم تنگ است  استدیویی

دل در خون تپیدۀ دارم

دارم گله از تو جانان قربان سرت از ما نرنجی

وضع من روزگار را ماند    استدیویی

دلدار گذشت و نگۀ بازپسین ماند

دنیاست خوب و دنیا لیکن وفا ندارد   محفلی

یک لحظه گفتار دارم       محفلی

نا جوره مشی شاه لیلا  محفلی

چهار بیتی های شمالی   محفلی

شمالگی گی گلان پاره دی جبینه    محفلی

جوله نا جولا   اردو

لاگی نا مورا دینا  اردو

ای شیخ جنان از تو گلزار جهان از من

زبعد ما نه غزل نه قصیده میماند

بیا ای جام و مینای طرب نقش کف پایت

رو کن بهرکه خواهی گل پشت ورو ندارد

جاهو صیا… اردو

قد رسای تو را  با احمد ولی

اگر سبزه بودم بدامان صحرا   با احمد ولی

ساقی بده از لطف خود جامی که مدهوشم کند

آن چشم را ببین به چه ناز آفریده اند

چون شدم بیدار رخت دل بدامان یافتم

بادا بادا الهی مبارک بادا

حنا بیارید بر دستش بمالید

ماه من آهسته برو

سرشکم نسخۀ دیوانۀ کیست

گاهی به شهر گاه به صحرا گریستم

تو میرفتی و من شور قیامت ساز میکردم

یاد آن شب که به زلف سیهش چنگ زدم؟

خاک رۀ تو همره باد صبا رسید

آنقدر مستم که از چشمم شراب آید برون

ستمو گری تیری لیهی   اردو

بهار آندل که خون گردد زسودای گل رویی

جانانه بیا به پلو گرو…پشتو

ترا من دوست دارم

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت

من اگر اینبار رفتم آزارم مکن

صبحدم دیدم نگاری در گل و گلزار مست

اگر اشتیاق زحمت بدری چمیده آید

عنبرین مویی مرا دیوانه کرد   تلویزیونی

عرض مرا به خدمت آن سیم بر کنید

ابر ها در قدمت ریزش گوهر دارد

ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو وسمن درا

ای که در دیر و حرم مست کرم میآیی

چرا کس  منکر بیطاقتی های درا باشد

طفل هندویی مرا دیوانه کرد

جمو ناکسی       اردو

قوالی  ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد

قوالی  از نالۀ دل ما تا کی رمیده رفتن

آندل که به چشم دلبر افتاد

که قیمت گهر از دیدن ار شود پیدا

ای رخت شسته تر از دامن مهتاب بهار

میروم از شهر تان به چشم خونبار

آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد

سوخته لاله زار من رفته گل از کنارمن  استیویی

رخ زیبای ترا یاد کنم یا نکنم

گل بی رخ یار خوش نباشد

ای که در چشمم دوا انداخی؟

زنده ام نامم از حیا مبرید

صیا ظلمو کرو   اردو

ما درین شهر قریبیم ودرین ملک فقیر

که گل بوی تو خواهد داد ومن دیوانه خواهم شد

به تو حسن نیکو نمیماند

دل با تو سفر کرد تهی ماند کنارم

گوش طلب که کار گوش هیچ دهن نمیکند

لاگی له گه نا  اردو

خواجۀ اجمیری

مستم از بادۀ شبانه هنوز

آهنگهای در خانقاه

خیزید و یک دو ساغری صهبا بیآورید

جان به لب رسیدۀ دارم

آجابی چوری را   اردو

ساری ساری راته   اردو

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

رفته گل از کنار من

مرا آنروز گریان آفریدند

خاموش نفسم شوخی آهنگ من اینست

ازین حسرت قفس روزی دو نپسندید آزادم

نجریا به راگ پیلو

زهی چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهر جویت

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم  مجلسی

خوبان پارسا را من خوب میشناسم  مجلسی

شکست گلها هرگز صدا ندارد  مجلسی

واره لیلو  مجلسی

نه بر صحرا سری دارم نه در گلزار میگردم

عمر برق وشرار را ماند

راگ مشرمین  کافی تات و ماروه تات

خیال فارسی به راگ مشرمین

به کنج نامرادی خویش را گمنام میخواهم

ساز من ساز مستی آهنگ است

دل یارم  از سنگ است

وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست

آفاق جا ندارد همت کجا نشیند

به  صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت

التفاتی بر دل رنجور و بیمارم بکن

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دل انجمن محرم بیگانه نباشد

عشق کارم تباه خواهد کرد

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

بیقراران تو کز شوق فنا بیگانه اند

صیا ظلمو کری    اردو

نعت خواجۀ قریب نواز

یادو پیاکی  اردو

دیده گریان سینه بریان کرده ای

یادو پیاکی   اردو

نه ما جوگی  اردو

کست مجلسی در هرات

همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت

خلق را نسبت بیگانگی است بهم

بهار فرصت رنگم بگرد یار میگردم

یار من بیا بیا

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم  رادیویی

به تو حسن نکو نمیماند   رادیویی

سوخته لاله زار من  رادیویی

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

امروز نو بهار است ساغر کشان بیایید

پا اگر ماند زرفتار بسر میآیم

میل پیکان تیر او دارد

دوستان از منش دعا مبرید

که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم

پی اشک من ندانم بکجا رسیده باشد مجلسی

بباغی که چون صبح خندیده بودم  مجلسی

متو جا جوگی  مجلسی

یادو پیاکی   مجلسی

قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن  مجلسی

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم   مجلسی

گدای حضرت شاهم پناه حضرت شاهم

برس بداد من ای خواجۀ قریب نواز

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

دور زچشم مخمورت……

زمن برد آن دو چشم سرمه سا دل

دل را به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دو چشم مست وبی باکش مرا دیوانه کرد امشب

دوش در حلقۀ ما قصۀ گیسوی تو بود

شد اندوه و ماتم زدوران پدید

زگریه مردم چشمم نشسته در خون است

تحییر مطلعی سر زد که من از خویشتن رفتم

تو گر آیی بهشت آید طرب آید بهار آید

من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت

این یار بی وفایم آخر بما چها کرد

 ساقی ما نرفته خانه هنوز

یار من بیا بیا

ای کبک دری بیا ببالینم

ساقی گلچهای ره برخیز شراب آور

شبکه طوفان جوشی چشم ترمآمد بیاد

من از تو جدا نمیتوان بود

خرابات در منزل دوستان

ای طبیب مهربان رحمی به آزار دلم

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

سیر گلزار کی یارب در کمر دارد بهار

نعت   زبانم لایق حمد خدا شد

آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت

از عزّت و خواری نه امید است و نه بیمم

اگر ساقی ز موج باده بندد رشته بر سازم‌

الا ای دلبر برچیده دامان‌! سرو آزادم‌

ای وجود نازکت پرورده دامان من‌!

باز بر خود جلوه از رنگ دگر دارد بهار

به آن سیمین‌بدن گر بگذرانم‌

به جای ساز، امشب ناله این بی‌نوا بشنو

بی‌دست‌وپا به خاک ادب نقش بسته‌ایم‌

چشم وا کن رنگ اسرار دگر دارد بهار

حدیث روی نکویت شنیده‌آمده‌ام‌

حیلت رها کن‌، عاشقا! دیوانه شو، دیوانه شو

دنبال دل خویش دوانم‌، چه توان کرد؟

دوش کاین چرخ زمرّد پر ز اختر ساختند

دیدم چو خرامت به چمن از سر ناز است‌

ذوق حلاوت از دل بی‌کبروکین طلب‌

ز من برد آن دو چشم سرمه‌سا دل‌

گلدسته نزاکت حسنت که بسته است‌؟

می‌سوزم از فراقت‌، روی از جفا بگردان‌

نازم آن مشتی که فرق زورمندان بکشند

نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟

همه‌کس کشیده محمل به جناب کبریایت‌

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم (چهره‌)

یاد باد آن کز تبسّم فیض عامی داشتی‌

نه مفصل نه مجملی دارد

بسکه امشب بیتو ام سامان اعضا آتش است

یا بیا مسلمان شو یا مرا نثارا کن

بذوق سجدۀ باز از عدم گلباز میایم

تو کریم مطلق ومن گدا

زسودای چشم تو تا کام گیرم

لاله دیدم روی زیبای تو ام آمد بیاد

دوش وقت صحر از غصه نجاتم دادند

شب شمع یکطرف رخ جانانه یکطرف

روز ها شد نمینمایی تو

کسی معنی بحر فهمیده باشد

لباس عشق را در بر نمیکردم چه میکردم

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

 و تعداد زیادی راگ ها تمری ها خیالها و غیره

 

منابع :

BLOGFA

دانشنامه آزاد

 

 

 

 

 

 

21 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی، استاد دانشگاه، پژوهشگر توانا، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

تاریخ نشر : یکشنبه ۲ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه

، پژوهشگر توانا ، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه ، پژوهشگر توانا ، نویسندهء وارسته  ، محقق برجسته و یکی از رؤسای انجمن ادبی هرات که بمدت ۱۰ سال درین پست خدمت نمود.

مرحوم استاد مسعود رجایی فرزند زنده یاد محمد ابراهیم رجایی از فرهنگیان با سابقه ،  داستان نویس و از مؤسسان انجمن ادبی هرات بود که در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در خطه ادب پرور هرات دیده به جهان گشود.

 او که در یک خانوادهء فرهنگی بدنیا آمد و رشد و نمو کرد ، مکتب را در لیسه سلطان غیاث الدین غوری به پایان برد و در سال ۱۳۵۲ خورشیدی روانه کابل گردید و وارد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شده و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان برد و پس از بازگشت به هرات  مدتی را در روزنامه اتفاق اسلام شامل کار شد.

استاد رجایی در سال ۱۳۶۱ خورشیدی به عضویت اکادمی علوم افغانستان در کابل درآمد و با آغاز  فعالیت هایش در بخش پژوهش ، تحقیقاتش را در مورد تاریخ و ادبیات هرات  آغاز نمود و مقالات زیادی در این مورد نوشت که همه نمایانگر قلم توانای آن بزرگمرد بود.

با دایر شدن دانشگاه هرات در سال ۱۳۶۸ خورشیدی دوباره به هرات بازگشت و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی به صفت استاد مشغول تدریس گردید و تعدادی زیادی از محصلین از محضر او مستقید شدند و بهره بردند ، او شاگردانی را تربیه نموده که امروز خود از جمله استادان ادبیات در دانشگاه هرات مشغول خدمت می باشند.

استاد رجایی در ادبیات کلاسیک شامل نظم و نثر توانایی خاصی داشت ، بخصوص در متون مکتب هندی استاد چیره دستی بود و همین توانایی  باعث می شد تا محصلین با اعتماد به نفس در کلاس های او شرکت کنند.

استاد رجایی علاوه بر تدریس در پست های ریاست دانشکده ادبیات و رئیس دیپارتمنت ادبیات فارسی ایفای وظیفه نمود و از سال ۱۳۸۱ همزمان ریاست انجمن ادبی هرات را نیز عهده دار گردید و فعالیت هایش را در دو بخش دانشگاه و انجمن بنحو احسن پیش برد.

استاد رجایی انسانی بود رئوف ، مهربان و نهایت با حوصله.

زمانی که مرحوم استاد رجایی  رئیس انجمن ادبی هرات بود به برگزاری محافل بررسی و تدریس شعر  در کنار شخصیت های مانند استاد ضیأالحق سخا ، محقق استاد عبدالغنی نیکسیر ، زنده یاد استاد سعادت ملوک تابش ، مرحوم استاد براتعلی فدایی ، محترم محمد ظاهر رستمی و جمع دیگری از فرهنگیان هرات مبادرت ورزید که شاعران جوان فراوانی در آن شرکت می جستند و اشعار شانرا برای بررسی  آورده و می خواندند و استاد نیز با حوصله مندی گوش فرا می داد و نواقص آنرا با کمال آرامش و با نقد و بررسی های ماهرانه بیان می کرد.

چنانچه در میان شاعران جوان و نوپا کسانی هم بودند که با سرقت های ادبی؛ اشعار دیگران  را بنام سروده های خود می آوردند ، اما استاد با تجربه ایکه داشت متوجه این موضوع می شد ، اما هرگز بطور مستقیم به رخ طرف مقابل نمی آورد و تنها با ذکر این کلام که شعرت خیلی شبیه به شعر فلان شاعر است ، پیامش را می رساند.

از زنده یاد استاد رجایی ، آثار و مقالات متعددی  بجا مانده که بخشی از آنها اقبال چاپ یافتند مانند مجموعه مقالات ایشان در باب مکتب بیدل  و سبک هندی تحت نام « طاووس سخن در آیینه خانه » ،  « حوض های مسقف هرات » ، چاپ کتاب «  معماری اسلامی هرات » اثر رفیع سمیع زی ، چاپ بخشی از کتاب « تاریخ هرات باستان » ، چاپ «  مجموعه مقالات سیمینار علمی زنده یاد فکری سلجوقی » و ده ها مقاله دیگر نام برد.

واما با کمال تأسف از نیمه های سال ۱۳۸۸ خورشیدی استاد مرحوم دچار مرض سرطان معده شد و از آن رنج می برد. ولی دردناکتر از آن نادیده گرفتن مشکلات اقتصادی اش از سوی ادارات دولتی و در رأس آن وزارت تحصیلات عالی بود که او را با همه مشکلاتش تنها گذاشتند و متآسفانه از هیچ حق وحقوقی که معمولآ  اساتید دانشگاه در چنین شرایطی برخوردار می باشند بهره مند نشد و برای رفتن به خارج بخاطر تداوی اش نتوانست از امکانات حکومتی استفاده نماید.

وحتی تعدادی از فرهنگیان دست بدامان ریاست جمهوری شدند تا زمینه تداوی استاد را در خارج از کشور فراهم سازند ، اما با پاسخ مناسبی روبرو نگردیدند.

اما جمعی از دوستان همدلش او را تنها نگذاشتند و زمینه سفرش به هند را برای تداوی فراهم ساختند ، او چندین بار به هند رفت ، ولی تداوی اش مثمر ثمر واقع نشد و بالاخره پس از سه  سال به تاریخ ۵ سرطان ۱۳۹۱ خورشیدی به عمر ۶۱ سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم نمود و پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری ( رح ) در گازرگاه شریف بخاک سپرده شد.

میگویند هنگام مراسم تدفین بر سر مزار استاد پیام تسلیتی قرائت گردید  که از طرف رئیس جمهور فرستاده شده بود ، بعباره ای کرسی نشینان کابل  میخواستند بدین منوال برای خود بینی خمیری درست کنند که گویا ما در غم شما شریکیم ، باید اذعان نمود که بدا بحال مردم بیچاره ما که سالها مجبور بودند تحت قیادت انسان های خود خواه و بی خاصیتی بنام رئیس جمهور زندگی کنند .

 و این بود گوشه ی از زندگی نامه انسان وارسته  و ادب پروری که تا آخرین روی های حیات پربارش کار کرد ،  زحمت کشید و هرگز به قلم به مدح و ثنا اربابان زر و زور و تزویر بدست نگرفت، روانش  شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

زنده یاد استاد فضل الله زرکوب که از دوستان و یاران دانشگاهی مرحوم استاد رجایی بود با شنیدن خبر دردناک وفات استاد رجایی  چنین سرود :

در سوگ یار دانشگاهیم استاد مسعود رجایی که مظلومانه زیست و محرومانه رفت.

یار دانشگاهیم 

بسیار بی  لحاظی  و  نامرد؛   روزگار!

این درد را کجا  برم  ای  خیل  دردمند!

درد جوانه ای که  نرویید   و  شد سپند

بی درد را چه سود حکایت  ز کوه درد

بر گوشِ کر؛ سرود نکیسا ست چون چرند

بغضی دو دسته می فشرد بر گلوی من

چندان که مثل نی شده باریک و بند بند

بُغضی که گر بترکد و جوشد ز سینه ام

ابری شود سیه   ز  هریرود  تا  خجند

بُغضی  ز بی  وفایی این  کاسه‌ باژگون

این  کژدمی  که  هیچ نداند  بجز  گزند

بر برگ  گل نشانه رود  نیشِ  گُرزه را

گاهی به نوشخند و زمانی  به  نیشخند

با مهر؛ قهر  و با  گل  لبخند  در ستیز

بر   چهرۀ   ملیحِ  تبسم  به   ریشخند

بسیار بی   لحاظی  و نامرد؛  روزگار

تا چند  یاوه؟  این  دهن گند  را  ببند

ای دلقک دو روی سیهکار چند رنگ

زهر نژادگانی و بر  سِفلگان  چو قند

بر من مگوی قصه ز اُسطوره های تلخ

من خوانده ام تمامی پازند  را و زند

غیر از گلوی صید که داند  چیست حال؟ 

بر گردنی که تنگ  شود  حلقۀ کمند

من دانم و دلم که چه بیرحم؛ نشتری

پایِ  اسیرِ آبله  داند   ز کال  و کند

زان دردناکتر که ببینی به چشم خویش

جان تو را گرفته و بر شانه می برند

سه شنبه هفتم تیرماه نود و یک

فضل الله زرکوب

منابع :

۱ –  بی بی سی فارسی.

۲ – تارنمای افغان موج .

 

 

 

 

 

 

21 آوریل
۳دیدگاه

صنع توشیح

تاریخ نشر : یکشنبه ۲ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

اوایل سال ۲۰۲۰ مشاعره ای داشتم با دوست گرامی ام

جناب نعمت الله مختار زاده که اینک دو سروده را از آن

مشاعره انتخاب و تقدیم شما عزیزان می نمایم.

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

 

صنع توشیح

ق –  قاصدی  آورد   پیغامی    که   دل   نارام   شد

ی –  یک دو بیتِ داشت گویا اینکه رزم  اعلام  شد

و –   وعده  های  بزمِ  ما  آخر شدی   پا   در  هوا

م –   مشکلی  پیدا  و  رنگِ   خامه  ها  اتمام    شد

ب –  بسکه عزمِ  بزم کردم  ، لنگ  شد  پای   خرم  

ش –  شکوه های پیهمِ  دل ،  طبعِ  ما   را   دام  شد  

ی –  یکطرف  بزمِ  دل  و  سوی   دگر رزمِ  حریف  

ر –   راهِ   ناهموار و صبحِ    صادقِ  ما  شام  شد 

ه –   های و هوی رزمیان و هوی  و های   بزمیان 

ر –   راست گویم ( صنع توشیح ) خدمتش  انجام شد   

و –   وقتی  پاسخ آمدی  چند بیت  بر ما تند و تیز   

ی –  یادگارِ « نعمت » اما ، این  چنین اعزام  شد    

نعمت الله مختارزاده

صنعِ توشیح
ن –   نعمتا ! از شعر تو  این  قلبِ من  آرام شد
ع –   عالمی پر ازصفا بر روح  و جان الهام شد 
م –    می توانم  گویمت  هستی   شهنشاهِ  غزل
 ت –   کاین سرودِ همدلی هایت  چنین اعلام  شد  
 ا –     ایکه از مهر و محبت  آنچه داری بر دلت
  ل –   لاجواب ماند  سخن چون  دل  اسیرِ دام شد  
ل –   لازمست بی پرده گویم شاعرِخوش مشربی
 ه –    هم دلی هایت همه  بر جان  و دل انعام شد  
م –    میشود گویم به بزم شعرهر آنچه گفته ایی 
خ –   خالی ازمکروریا بود،  کاینچنین  افهام شد  
ت –   تا تو باشی همنوا در بزم دل ای  هم سخن  
ا –   انتظارت می کشم  چون  آتشی در  کام  شد 
ر –  ره دراز و صبر بسیار و  تمنا   بی  حساب 
ز –   زانچه دارد  بزمِ موعود  بهرِ آن   اقدام شد 
ا –  ایکه  از هر قصه ات  صد  آرزو   آید  پدید  
د   دمبدم د یدم  که  آخر وعده ها  فرجام  شد  
ه –   هرچه گفتم  پاسخی بر شعرِ زیبای  تو بود  
         پوزشی خواهد« بشیر» چون حرفها اتمام شد    

قیوم بشیر هروی
۱۸ جنوری ۲۰۲۰ 

20 آوریل
۳دیدگاه

نظری بر مجموعه ی « کتاب را باز نکن ! دلم را ورق ورق می خوانم »

تاریخ نشر: شنبه ۱ ثور(اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نظری بر مجموعه ی

« کتاب را باز نکن ! دلم را ورق ورق می خوانم »

قیوم بشیر هروی

۲۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

شعرزبان گویش کلام است به شکل زیبا و صیقل یافتهء آن که نمایانگر احساسات پاک و بی آلایشانه ای شاعر است که از اعماق قلب او نشئت گرفته و پس از عبور از آسیاب عقل با  زبان و قلم  به خورد جامعه داده می شود.

ولی آنچه را که می بایست بدان توجه نمود ، داشتن فرهنگ غنامند ماست که سرایشگران ما با استنباط به آن اشعار ناب و پرمحتوایی را قلم می زنند.

با آنکه تعدادی عقیده دارند که شعر گاهی بصورت الهامی به مغز خطور میکند و شاعر آنراانعکاس داده و تقدیم جامعه میکند ، ولی برخی دیگر را باور بر اینست که شعر پدیده ایست که شاعر خواسته اشرا بنحوی ابراز میدارد و این شیوه ایست که اکثرآ با استفاده از این روش آرزو ها و علایق درونی شانرا تبارز داده و بیان می نمایند و گاهی احساسات قلبی شانرا با تفکرات سنجیده خویش مدغم نموده و با زبان شعر بیان میدارند، هرچند در دسته بندی شعری ، این نوع اشعار را سرایش عاشقانه می گویند.

این اشعارمی تواند گاه بصورت کلاسیک و زمانی هم بصورت شعر نو یا سپید باشد که همه بیانگر احساس درونی سراینده ی آن است.

در کتاب « کتاب را باز نکن ! دلم را ورق ورق می خوانم » که مجموعه ی اشعار سپید شاعر مستعد محترمه شگوفه باختری می باشد بخوبی میتوان نقش احساسات سراینده را در لابلای دلنوشته های مندرج در این اثر بخوبی درک کرد.

چنانچه در آغازین ای مجموعه چنین می خوانیم :

 ” در شعر هایم ،

خود را سرودی

ناگهان !

کلمات ، آهنگ دیگر

به خود گرفتند. “

این تبلور احساس اوست که با چنین ظرافت به نمایش گذاشته شده است.

سوژه هاییرا که در خلال این اثر میخوانیم ، نمادی است از طرز تفکر شاعر در بیان ناگتفه های ذهنش که این مجموعه را تشکیل داده است. و بسا حقایق عینی جامعه را بر اساس برداشت خود به بیان گرفته است که چنین می گوید:

 ” آب دریای چشم کابل سر آمده و بیرون می ریخت.

دریا به خون آلوده بود !

وقتی پدران برای در آغوش گرفتن روح فرزندان خود ،

داخل آب می شندند ،

لباس شان

رنگ غروب می گرفت .

برآمدن مهتاب

از لای ابرها

شبیه پاره شدن

دل مادری بود

که از قفس سینه

بیرون زده باشد.

بعد از دیدن

آبله های پای پسرش

که در گوشه ای

دور از تنش

افتاده

و

آفتابی

که دیگر

طلوع نخواهد کرد.

واما درادامه می بینیم که  شاعر این مجموعه نگاه امیدوارانه اش را از دست نداده و چنین می سراید:

من از بسته ترین

پنجره ی امید ،

با خورشید نگاه تو

گل می کنم

و بهار را،

به چشم های زندگی، هدیه می دهم. “

وقتی این مجموعه را با ژرف نگری مرور کنیم  بخوبی حس می کنیم که پهنای احساس شاعر تا چه حد وسیع بوده و این وسعت دید را تواسنته با مهارت در خلال چند جمله بیان نموده و از آرزو و امید چنین سخن گوید:

”  ای کاش !

این موج های سنگینی

که بر هستی من میگذرند

و جهانم را با خود

می برند

به دل تو برسند.

تا بدانی

این لحظات

بی تو چگونه می گذرند. “

آنچه را من با مطالعه این مجموعه دنبال نمودم نه شکل ظاهری و چگونگی شعر بوده ، بلکه معنا و محتوایی است که ذهن شاعر را واداشته است تا آنچه را پس از نگرش بر ماحولش درک نموده با مخلوطی از احساس و تجربه زیر نام شعر روی کاغذ پیاده کند و این کاریست در خور ستایش و تحسین.

قابل یادآوری میدانم که این اثر نفیس را شب گذشته در پایان محفلی که بمناسبت تجلیل از بهار ، عید سعید فطر و یادبود از جاودان یاد مرحوم استاد الفت آهنگ از سوی انجمن فرهنگی شگوفه در ملبورن برگزار شده بود دریافت نمودم. ضمن سپاس و قدردانی برای بانو داکتر شگوفه باختری ، آرزوی مؤفقیت و سرفراز ی نموده و چاپ کتاب حاضر را  تبریک عرض نموده ، یادآور می شوم که احساس زیبایش را می ستایم و تمنا دارم مسیری را که برگزیده با متانت همراه با قدم های استوار دنبال نماید تا در آینده شاهد تراوش های ذهنی او در خلال مجموعه های دیگری باشیم.

 

19 آوریل
۳دیدگاه

همتِ مردانه

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

غزلی از استاد محمد اسحاق ثنا و استقبالیه ای از قیوم بشیر هروی

همت مردانه

دل به تنگ آمده از غربت  و این دربدری

روز من شام سیه ، شب همه باغم سپری

زندگی مایهء ننگ است به این خیره سران

دادازین خیره سران وای ازاین خیره سری

نیست در شهر کسی  تا که غم  دل گویم

چه  کنم  گر  نروم  سوی   دیار  دگری

باغبان همت مردانه  کن  از خواب بخیز

تا رهد باغ ازین خشکی و این بی ثمری

گاهگاهی   نظر  لطف   به   من   اندازد

یار با آن  همه  بی مهری و  بیداد گری

عمر من  صرف شد  و یار نشد همرازم

حاصل عشق چه باشدبه جزخون جگری

شعر ناب  و سخن  نغز هنر  می خواهد

ای « ثنا » شعرچه گویی به این بی هنری

همت مردانه

دل  به  داد  آمده  از  دوری  مُلکِ  پدری

با کی گویم  ز غم وغصه و این  دربدری

خاک ما رفته به  تاراجِ  جمع  بی سر و پا

با دوصد جورو جفا و با هزار  حیله گری

نیم  قرن  شد  که   پریشانیم و آوارهء دهر

کاین جهان شاهد رنج گشته وهم خون جگری

نیست هیچ  محرمی تا حرفِ دلم  را شنود

زندگی  با  همه  آلام   چنین   شد  سپری

رهِ عشق  همت مردانه  بخواهد   به  یقین

ورنه مجنون شود ایندل  به صد بی ثمری

گوش  کن ایکه  دل از ما بربودی  به ریا

با چنین  وسوسه و دغدغه  و خیره سری

حرف موزون « بشیر» رسم هنرمی طلبد

ورنه این قصه سراسرشده است بی هنری

از مجموعه ی شگوفه های احساس

18 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار شاعر شیوا بیان، ادیب فرزانه و مترجم توانا

تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار

شاعر شیوا بیان ، ادیب فرزانه و مترجم توانا

قیوم بشیر هروی

۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

شاعر گرانقدر و زیبا سرای  که یادش را گرامی میداریم کسی نیست جز زنده یاد میر عبدالحلیم شایق « پندار ».

او متولد سال ۱۳۱۷ خورشیدی در محله گازرگاه شریف هرات می باشد. پدرش مرحوم استاد میر عبدالعلی شایق هروی از شعرای مشهور کشور  ما و مادرش مرحومه حلیمه شایق صبیهء مرحوم میر غلام نبی ، میر گازرگاه در دورهء سراجیه و امانیه می باشد.

او تحصیلاتش را در مدرسه فخر المدارس و لیسه سلطان غیاث الدین غوری هرات به اتمام رسانید و سپس روانه کابل شد و شامل دانشکدهء اقتصاد در دانشگاه کابل گردید. بعد از ختم تحصیل در سال ۱۹۷۴ میلادی  روانه ایالات متحده امریکا شده و در دانشگاه نبراسکا در اوماها شامل و در سال ۱۹۷۵ مؤفق به کسب  شهادتنامه مافوق لیسانس در رشته اداره عامه گردید.

مرحوم شایق پندار پس از بازگشت به کشور سالها در شعب مختلف اداری در وزارت داخله ، آرشیف ملی و وزارت اطلاعات و فرهنگ کار کرد و همچنین اقدام به تأسیس دارالترجمه  شخصی خودش گردید و رسمآ بعنوان مترجم شروع به کار نمود.

طوری که در کتاب  مجموعهِ شعر« دفتر سوخته» آمده ، اواز دوران کودکی در محضر پدرش مرحوم شایق هروی به با شعر آشنایی حاصل نمود و در ۱۱ سالگی اولین سروده اش را به سبک چهاربیتی سرود.

علاقمندی او به شعر و استعداد سرشارش درین باب طولی نکشید که او را بعنوان یکی از سرایشگران ناب سرزمین ما تبدیل نمود.

گفته شده که او در شعر از کسی پیروی نمیکرد ، اما به شاعران بزرگی چون نظامی  ، مولانا و اشعار استاد خلیل الله خلیلی علاقه ای خاص داشت و اشعار نادر پور ، سیمین  ، توللی ، فروغ ، حمیدی و مشیری را می پسندید.

او همانند نامش انسان حلیم ، مهربان و آرامی بود ، اشعارش از زیبایی خاصی برخوردار بود با مضامین عالی که حقایق عینی جامعه را با صداقت بیان می نمود.

در مقدمه ایکه به قلم برادر گرامی اش استاد میر عبدالسلام شایق « فراز» نوشته شده ، چنین می خوانیم:

” میر عبدالحلیم شایق « پندار» یکی از شاعران قدرتمند زبان دری کشور ماست و تاریخ شعر و ادب فارسی نام گرامی او را در قطار شاعران فراموش نشدنی کشور ما بخاطر خواهد داشت. او در تمام سالهای حیات اجتماعی خود بحیث یک شاعر توانا شناخته می شد و شعرش و خودش مورد توجه و احترام فرهنگیان و اهل ادب قرار داشت. شعر او پر از صلابت و استحکام بود و روانی و زیبایی که در همان صنعت « سهل ممتنع » شناخته میشود و در اشعار شاعران بزرگ مشهود است ، در شعر او به وضاحت و وفرت دیده می شد. در مضمون آفرینی و بیان مضامین شاعرانه از شاعران ممتاز زمان بود. شعر شایق پندار  پر از مضامین تازه است ، در هر نوع شعری که سروده ، تازگی مضمون و سلاست بیانش مقام بلند سخنش را نشان می دهد.”

براستی وقتی به فرهنگستان پرثمر کشور ما بخصوص خطهء هریوا می نگریم چه بزرگانی را داشتیم که هریک گنجی از معانی ادبی و فرهنگی و از سرمایه های معنوی آندیار بودند که افول  هرکدام شان از آسمان فرهنگ و ادب سرزمین ما  بواقع جبران ناپذیر و ضایعه بس عظیمی محسوب می شود .

مرحوم شایق پندار هم از جمله شاعرانی بود که رشته تحصیلی و کاری اش کاملا متفاوت از هم بود ، او شاعر و ادیبی بود که در رشته اقتصاد تحصیل کرد ، اما در بخش ادبیات و شعر مهارتش را هویدا ساخت و چنان کار کرد که همه فکر میکردند در رشته ادبیات ماستری دارد ، او علاوه بر اشعار کلاسیک شعر نونیز می سرود :

در لابلای سروده هایش درد غربت و دوری از سرزمین مادری اش را به وضاحت می توان دید و احساس کرد.

با دریغ و درد او سرانجام در سال ۲۰۰۵ میلادی جان بجان آفرین تسلیم نمود و رخ در نقاب خاک کشید.

آری ! زنده یاد استاد شایق پندار یکی از شاعران برجسته و از فرهیختگانی بود مرگش نه تنها خانواده ودوستانش را سوگوار ساخت ، بلکه تعدادی زیادی از شاعران هموطن و حتی همزبانش را متآثر ساخت که هریک در رثای او مرثیه ها نوشتند ، اشعاری سرودند و مطالبی مرقوم داشتند که برای پاسداری از مقام شامخ او ثبت تاریخ ادبیات غنامند کشور ما گردید که همزمان می تواند تسلی خاطر فامیل محترم شایق را فراهم سازد:

این شاعران عبارتند از :

محترمه رئوفه احرای ، جناب لامع احراری ، مرحوم دهزاد کهدستانی ، جناب میر غلام قادر سالک ، جناب استاد ولی سرخابی ، جناب میر عبدالقیوم سرور ، جناب ضیاء سعید (شاعر ایرانی) ، جناب جلیل احمد عثمانی ، مرحوم استاد محمد آصف فکرت ، جناب داکتر کوهیار.

زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که یکی از دوستان صمیمی مرحوم شایق پندار بود  با شنیدن خبر مرگ دوست سفرکرده اش چنین سرود:

ای هم نفس و هم دل و هم صحبت  و همراه

ما مانده زمین گیر و تو  را  ره شــده  کوتاه

ای  مرغ    بهشتی  که    ازین  باغ  پریدی

رفتی که تو  را  تنگ  شد   اینجا  جولانگاه

از  ما  چه شنیدی که لب  از نطق  ببستی؟

از  دیدن ما داری  آخــــر زچـــــه  اکــــــراه؟

از شوق لب کیست که بستی ز سخن    لب؟

وز عشق  رخ  کیست  که رفتی به تک  چاه؟

گفتی که   نشینیم   و  بگوییم  ســــــــخنها

تو  راه  دگر رفتــــی و  من دیده   فرا  راه

ای  دوست، به رمز سخن دوست، تو واقف

ای  یار،  به  اســـــــرار  دل  یار،  تو  آگاه

بنشین  و مگیر از ما آن صحبت جان بخش

برگرد و منه بر  ما این  فـــــــرقت  جانکاه

ما  گرچه ز دیدار  تو نومـــــید شدســــــتیم

نومید  نســــــــازدت  خداوند  ز درگـــــــاه

ای  میر  گذرگه  را  از نام خوشــــــت فخر

ایزد کنــــــــدت  هم  نفـــــــس  پیر گذرگاه

آصف فکرت  

۱۶  می  ۲۰۰۵

 

ضمن آرزوی شادی روح  میرعبدالحلیم شایق  « پندار »، جا دارد تا از برادر گرامی شان جناب میر عبدالواسع شایق ابراز امتنان نمایم که با ارسال مجموعه شعر « دفتر سوخته» بر من منت نهادند ، اینک نمونه ای از کلام مرحوم شایق پندار را تقدیم شما خوانندگان محترم می نماییم که از مجموعه ِ دفتر سوخته انتخاب برگزیده شده.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

خاکستر

شعر من  ای  جاودانی  ناله ام

داستانِ  رنج   چندین  ساله ام

ای فروزان مشعلِ  جاویدِ  من

اختر من ، ماه من ، خورشید من

بیخودی های دل  خود کام من

یادرگار  عشق  نافرجام   من

ای خروش بیقراری های من

قصه ی شب زنده داری های من

ای که با غم در دل من زاده ای

با سرشک از چشم من افتاده ای

یک دم دیگر به من دمساز شو

با دل خونین من  همراز شو

قصه ی این هستی درهم بگو

داستان   دلنشین  غم   بگو

سالها گفتی به او  پیغامِ من

قصه های جانِ  بی آرامِ من

داشتی  پیغام روح  سرکشی

شعله  افشاندی   بنام  آتشی

این زمان برگو که آن آتش فسرد

شعله های سرکش دیرینه مرد

بازگو  افسانه ی   چشم ترم

داستانِ    سردی  خاکسترم

کابل – ۱۳۴۴ خورشیدی

 

مآخذ:

۱ – مجموعه شعر « دفتر سوخته» (مرحوم استاد میر عبدالحلیم شایق پندار).

۲ – تارنمای کاتبان ( مرحوم استاد فکرت هروی»

 

14 آوریل
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاداستاد میرعبدالعلی شایق هروی ،شاعر، نویسنده،عالم و مترجم برجستهء کشور.

تاریخ نشر : یکشنبه ۲۶ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالعلی شایق هروی ،

شاعر ، نویسنده ، عالم و مترجم برجستهء کشور.

 قیوم بشیر هروی

۱۴ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 قبل از اینکه در مورد مرحوم استاد میر عبدالعلی شایق هروی  ، بزرگمرد ادیب وشاعر فرزانه از دیار هری بنویسم لازم است تا تشکر و قدردانی کنم از دوست گرانمایه جناب عبدالواسع شایق فرزند گرامی آنمرحوم  که لطف نموده  دو اثر گرانسنگ ، یکی از پدر بزرگوار شان  تحت عنوان « شمایل و نعت رسول الله (ص) به ضمیمه آهنگ روستا »  ودیگری از برادر گرامی شان مرحوم میرعبدالحلیم شایق پندار بنام « دفتر سوخته» را برایم ارسال داشتند که دوسه روز قبل بدستم رسید و امروز  یادی می کنیم از زنده یاد استاد شایق هروی که حق زیادی بگردان همه ما دارند.

 میر عبدالعلی شایق هروی فرزند مرحوم میر غلام محمد ، معروف به « اقای صوفی »   از شعرای بنام ، خوش کلام  و برجسته ِ معاصر کشور و یکتن  از فرزانگان سرزمین ما میباشد  که در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر باستانی هرات دیده به جهان گشود.         مرحوم استاد شایق علوم منطق و فلسفه رااز نزد مولوی محمد صدیق معروف به « آخند زاده ِ کابلی» فرا گرفت که ارادت خاصی نسبت به او داشت و سایر علوم متداول را نیز نزد علمای که گازگاه شریف تدریس میکردند آموخت.                

پدرش از متولیان اسبق مزار خواجه عبدالله انصاری (رح) بود و در شعر بنام مشفق  تخلص میکرد. میکرد.                        

گفته شده که از مرحوم میرغلام محمد  دیوانی باقی مانده که حاوی حکایاتی از صوفیان و عارفان معروف است. بخشی ازین حکایات را مرحوم استاد شایق به تقاضای پدرش به نظم  درآورده است .                                                      

در قسمتی از یادداشتی که از سوی رئیس  انجمن ادبی هرات جناب استاد ولی شاه بهره در آغازین کتاب فوق الذکر آمده می خوانیم:

” دانشمندان و سخنوران معاصر هرات از بدو تأسیس نخستین انجمن ادبی هرات در راستای تنویر افکار و اذهان عامه از هیچگونه تلاش آگاهانه و رهنمود دهنده یی دریغ ننموده اند ، که آثار ارزشمند نوشتاری آنان بهترین گواه بر این ادعا است.                      روانشاد استاد میر عبدالعلی شایق هروی که خود از جمله ی بنیانگزاران نخستین انجمن ادبی هرات اند یکی از ستاره گان پر درخشش آسمان فقاهت ، دانش و ادبیات هرات در طی قرن روان می باشند و اثار نوشتاری شان به خاطر سیراب بودن از چشمه سار زلال قرآنی ، عطش تنشنه کامان دانش و معرفت را فرو نشانده و در عین زمان همچون بحر، متلاطم و پر از امواج خروشان است .”     

بدون شک مرحوم استاد شایق هروی در فرهنگسرای غنامند سرزمین ما بخصوص خطه ادب پرور هرات در جایگاهِ خاصی قرار دارد و او یکی از دانشمندان  و پیشگامان سخنسرا و از مفاخر سرزمین ما  بوده  که در تآسیس انجمن ادبی هرات سهم بارزی داشته است.      شعرش دلنشین و همه پسند بوده و قلمش تنویر کننده اذهان عامه .  

در بخش دیگری از اثر فوق الذکر مختصر سوانح استاد مرحوم بقلم  فرزند ایشان جناب استاد میرعبدالسلام شایق آمده که در بخشی از آن می خوانیم:

” مرحوم شایق هروی در مثنوی معنوی مولانا ، هفت اورنگ جامی ، دیوان حافظ شیرازی و خمسه نظامی گنجوی مطالعهِ گسترده داشت و قسمت بزرگی از از آثار شعاری بزرگ فارسی دری را حفظ داشت . وی مقالات متعددی در بارهء شعر شعرای بزرگ فارسی دری در مطبوعات کشور به چاپ رسانده است.

حل و شرح معما های جامی یکی از کتبی است که مرحوم شایق هروی آنرا به آخر رساند. ولی با وفات استاد و نابسامانی های اجتماعی و مهاجرت ها، چند اثر مرحوم استاد شایق هروی اقبال چاپ نیافت ، و مفقود شد. “

جناب استاد فراز در مورد وظایف و فعالیت های فرهنگی و اجتماعی شاعر چنین نوشتند:

” پدر مرحومم استاد شایق هروی در محیط ادبی و فرهنگی هرات خدمات عالی و گسترده ای انجام داده است. این خدمات با انتصابش به حیث مدیر مسئول مجله ادبی هرات آغاز گردید ، او از اعضای مؤسس انجمن ادبی هرات بود و مدت پنج سال به حیث رئیس انجمن ادبی موصوف ایفای وظیفه کرد ، مدت ده سال هم به حیث مدیر عمومی مطبوعات هرات و مدیر مسئول روزنامه اتفاق اسلام در تنویر افکار جامعه کوشید. ”

خدمات استاد مرحوم در پست های متذکره بخصوص زمانی که ایشان مدیریت عمومی مطبوعات ولایت را بعهده داشتند نمیتوان نادیده گرفت ، چنانچه  تخصیص یک روز در هفته برای نمایش سینما برای زنان آنهم به تصویب علمای دینی در هرات کاری بود بی سابقه که در تمام افغانستان قبلآ اتفاق نیافتاده بود.

قابل ذکر است در آن زمان مرحوم عبدالغفور سریاور ولایت را عهده دار بود.

در کشوری که متأسفانه  میزان زن ستیزی به حدی بود که زنان از حق و حقوق حقه شان اکثرآ محروم بودند ، تلاش انسان روشنفکر و آزاده ای چون استاد شایق هروی عملی بود پسندیده و درخور ستایش که در تاریخ سرزمین ما بخط زرین نوشته شده است.

محترم استاد شایق فراز در مورد شعر پدر شان چنین گفته اند:

 ” وی ارادت خاصی به مولانای بلخی و حضرت جامی داشت ، و شیوهء بیان آنها در شعر وی اثر عمیق داشته است. از همن سبب است که شعر شایق هروی به شعر جامی شباهت های کلی دارد. شعر اندرز به اطفال وطن شاهد این مدعاست :

نخستین حق ترا از  والدین  است

ترا اکرام ایشان  فرض عین است

ترا   همواره     خدمتگار   بودند

شب و روزت  پرستاری  نمودند

به  فرمان  پدر  بنشین و بر خیز

ز     نا فرمانی     مادر   بپرهیز

معلم  چون  کند  بر   درس اغاز

دل  از اندیشهء    دیگر   بپرداز

در ادامه چنین میگوید:

” داستان پردازی در شعر شایق هروی به اقفای او ، از نظامی و جامی است. در غزل با حاف الفت زیادی دارد و چند غزل حافظ را استقبال کرده است، چند غزل هم به اقتفای خاقانی و بیدل دارد. “

در مورد مجموعه « آهنگ روستا» استاد فراز می افزاید:

«آهنگ روستا » مجموعهء کوچکی از آثار پدتر مرحومم می باشد که به کوشش مؤسسه طبع کتاب هرات که با مدیریت استاد راشد سلجوقی فعالیت می کرد، طبع و نشر گردیده بود.”

در ادامه این مطلب مقدمه ای از زنده یاد استاد شایق هروی توجه خواننده را به خود جلب میکند که نکاتی را از نوشته آنمرحوم برای شما برگزیدم:

” خدای مهربان را سپاسگزارم که به من توفیق ارزانی داشت تا نشیدهء دینی خود را که چکیدهء افکار پریشان و یادرگار زندگی بی حاصل من است در معرض مطالعه مسلمینی که از درد دین می نالند ، اشاعه نمایم.”

در قسمتی دیگری ازاین مقدمه چنین آمده:

نشیدهء عاجزانه ام را به شمایل مبارک حضرت سرور کائنان – علیه من الصلوات اکملها و اتمها – که از رسالهء ۱۰۱ حدیث مبارک از عربی به فارسی ترجمه کرده ام ، مصدر ساختم تا به برکت شمایل مبارک و نعت شریف که در آغاز و انجام مباحث مختصر استدلالی آن عرضه شده است مورد قبول و وسیلهءهدایت موصلهء خوانندگان واقع شود و از دعا فراموش نشوم.

الهم اهدنا الصراط المستقیم صراط الدین انعمت عیهم غیر المغضوب علیهم والاالضالین ، آمین.

میر عبدالعلی « شایق هروی»

پس از مقدمه استاد مرحوم تقریظی از مرحوم علامه استاد صلاح الدین سلجوقی  آمده که در آغازین آن چنین می خوانیم:

” امروز به وقت نوشتن به یک دریای عمیق فکر و یک گرداب سرپیچ و سرگم فلسفه فرو رفته بودم که خوب خستگی حس میکردم ، حسن نصادف مرا به سفینهء اشعاری روبرو کرد که واقعآ زورق نجات من گردید.”

منظور استاد همان اثر گرانبهای شمایل و نعت رسول الله ( ص ) میباشد و چه تشبیه زیبایی درمورد آن نمودند.

و همین طور در ادامه نعت شریف و مطالبی در وصف آن آمده ودر بخش دوم کتاب مجموعهء آهنگ روستا را میخوانیم که بدون شک خواننده را چنان بخود مشغول می سازد که تا آخر کتاب را بدون وقفه باید خواند.

سروده های این اثر هرکدام با محتوای عالی سروده شده که از زیبایی خاصی برخورددار میباشد. 

و اما سرانجام استاد مرحوم میر عبدالعلی شایق هروی پس از یک عمر خدمت در بخش های مختلف ادبی فرهنگی در ۲۷ سرطان سال ۱۳۷۸ خورشیدی جان به جان آفرین تسلیم و بدیدار معبود شتافت ، روان شاد شاد ، یادشان گرامی و خاطرات شان جاودانه باد.

در اخیر جا دارد تا از همه کسانی که در تهیه ، تنظیم و چاپ این اثر گرانبها زحمت کشیدند اظهار سپاس و امتنان نمایم.

و اینهم نمونه ی از کلام شاعر فرزانه مرحوم استاد شایق هروی که لابلای مجموعهء آهنگ روستا انتخاب و تقدیم خوانندگان محترم میگردد:

مریض عشق

دلم    به  مرغِ  اسیرِ   شکسته   پر ماند

که عمری از پر و پرواز هر  د و درماند

ز بعد مرگ نه مال و نه سیم و  زر ماند

به دهر  نام تو  از  دانش   و  هنر  ماند

مصیبت است  که از یاد  دوستان برویم

خدا  کند  که  ز  ما  نام  یا   اثر    ماند

ز وصل و هجر بگو زاهدا  که نیست به دهر

نمونه ئی  که  بدو  خلد   یا   سقر ماند

مرید مشرب پروانه ام که در شب وصل

ز بیم هجر  نخواهد  که  تا    سحر ماند

ضمایر  است  گهی  مستتر   گهی  بارز

ضمیر ماست که ت ا حشر  مستتر  ماند

به غیر مرگ ندانم چه چاره خواهد داشت؟

مریض عشق که یک عمر  محتضر ماند

رهیم    رخصت   آه  شرر   فشان  باری

به   گوش  یار  اگر  ناله   بی  اثر  ماند

ز  مرگ  مهلت  شرح  فراق  می خواهم

مبار   یار  ازین   قصه   بی  خبر   ماند

ز خار پای  ننالم  بگ و به  چاره  گران

کنید  چارهء  خاری  که  در  جگر  ماند

جراحت ِ  دل  عاشق  به  مرگ به نشود

که خار ِ  تربت  مجنون  به  نیشتر  ماند

میرعبدالعلی شایق هروی

 

 

                                                                                                  

 

 

 

 

 

 

 

 

11 آوریل
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد عبدالسلام دهزادکهدستانی ، شاعر، پژوهشگر و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۳ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی

 ، شاعر ، پژوهشگر و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

یکی دیگر از فرزانگان سرزمین ادب پرور هرات مرحوم استاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی می باشد که بیشتر عمرش را در راه تربیت اولاد وطن صرف نمود.

او شاعر شیوا بیان ، نویسندهء چیره دست ، معلم نمونه و انسانی بود آرام و مهربان.

زنده یاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی فرزند مرحوم حاجی محمد ثمان خان کهدستانی ، در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در یک خانوادهء علم پرور در روستای کهدستان ولسوالی انجیل ولایت هرات پا بعرصه وجود نهاد.

تحصیلات ابتدایی را در مکتب کهدستان آغاز و در دارالمعلمین عالی کابل به پایان رسانید و در سال ۱۳۳۵ بعنوان معلم در مکتب ابتدایی روستای کهدستان مشغول کار شد و در تربیه فرزندان وطن صادقانه کوشید و تلاش نمود.

اما ذوق و علاقه اش به آموختن و تحصیل باعث شد تا پس از شش سال خدمت در وظیفه مقدس معلمی در سال ۱۳۴۲ خورشیدی شامل دانشکدهء زبان و ادبیات دانشگاه کابل شود تا برآگاهی اش بیافزاید. پس از فراغت و کسب لیسانس در سال ۱۳۴۶ به عنوان متصدی انجمن نویسندگان هرات انتخاب  گردید و در سال ۱۳۶۷ عضویت مجلس سنا را به دست آورد.

استاد دهزاد در سال ۱۳۷۰ عضو علمی مسلکی در ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف شد.

از آن پس  به پژوهش و تحقیق در ادبیات پرداخت  ومقالات فراوانی نوشت که زینت بخش صفحات اکثر نشرات داخل کشور گردید و با استقبال زیاد علاقمندان مواجه می گشت.

او را می توان پژوهشگر راسخی دانست که با تلاش و علاقه  کار می کرد و توانست کتابی را بنام تحقیقات ادبی آماده چاپ سازد ، اما از اینکه اقبال چاپ یافت یا خیر اطلاعی در دست نیست ، امید که این امر تحقق پذیرفته باشد، همچنین مجموعه اشعار استاد دهزاد نیز در سالهای آخر عمر آن استاد جاودان یاد قرار بود به نشر برسد.

استاد در قالب های غزل ، قطعه و دوبیتی  می سرود که اشعارش  پخته ، اما سلیس و روان است ، علاقمندانی زیادی داشته و دارد که در لابلای آنها مضامین ادبی ، عرفانی و اجتماعی را می توان بخوبی حس کرد. در  سروده هایش تبلوری از احساس  ، صفا،  صمیمیت و حس وطن دوستی  شاعر  نهفته  است. 

استاد مرحوم انسان  بود مهربان ، متواضع و در عین حال بسیار مددگار و نیکوکار.  او باری  خطاب به جوانان کشورش چنین گفته است:

نوع انسان در عمل فرمانده ی بحر و بر است

این جهان اورا به حکم عقل و وجدان, کشور است

در  طریق  مدعا   در  این   محیط   بی کران

کشتی عزم بشر را علم  و ایمان  لنگر است

ای جوان  ای  مظهر  آزادگی   و   مردمی!

در طریق خدمت مردم  ترا  حق  یاور است

این دیار عدل و انصاف است و جهد و یکدلی

این دیار دوستی و عدل و انسان پرور است

تا  توانی  مردم  مظلوم   را   همدرد  باش

رحم بردرماندگان ,مقبول  شرع انور است

استاد دهزاد یکی از نخبگان شهیر معاصر هرات بود که با نوشتن مقالات علمی و ادبی در راه تنویر افکار جامعه هرگز کوتاهی نکرد و با صدق و صفا مینوشت .

او که با سابقه طولانی آموزگاری در معارف کشور سالهای زیادی ازعمر پربارش را در تدریس زبان و ادبیات فارسی دری در مکاتب متعدد ، لیسه ها و دارالمعلمین عالی هرات صرف  نمود و شاگردانی زیادی از محضر این استاد گرامی  استفاده جسته و کسب فیض نمودند، در باره اهمیت مکتب و ارزشهای معنوی آن شعری دارد که خواندن آن خالی از دلچسپی نیست :

می دهد منزلت و قدر به  انسان , مکتب

پرورشگاه  د ماغ  دل و وجدان , مکتب

چشم  بینای  تو را  نور  نظر می بخشد

از برای من و تو رحمت رحمان, مکتب

در سلوک تو دهد  کیفیت  لطف  و ادب

مدد  زندگی  و  رونق   دوران , مکتب

اندرین صحنه ی ترکیب که ره پیدا نیست

راهنمایی است سوی عالم عرفان, مکتب

در گذرگاه  تو ای  طالب   فرزانه  علم

می دهد نور چو قندیل شبستان , مکتب

گر  ترا  میل  علاج   دل    بیمار   بود

دشمن تنبلی و غفلت  و نسیان , مکتب

ماده ی   راه   کمال     بشریت    دانش

پاسدار شرف و حرمت  انسان , مکتب

ای جوانی که تعالی  و سعادت  خواهی

مشعل راه  تو در عالم امکان  ,  مکتب

تو هم از دیده انصاف  چو(دهزاد) ببین

داده در نوع  بشر قوت طیران , مکتب

از مرحوم استاد دهزاد کهدستانی چهار اثر علمی به زیور چاپ آراسته شده که قرار ذیل می باشند :

۱ – آوای از دهستان.

۲ – سیمای ادب در آیینه ی حکایت .

۳ – درجِ مروارید.

۴ – حریم وصال .

اما بصورت پراکنده مقالات و اشعار زیادی از استاد کهدستانی در نشرات کشور به دست نشر سپرده شده که هر کدام درخور اهمیت میباشد.

گفته شده که در سالهای اخیر عمر آنمرحوم مجمموعه اشعار و همچنین کتاب تحقیقات ادبی ایشان آماده چاپ بود ، اما ازچگونگی چاپ آن اطلاعی در دست نیست ، امیدواریم به چاپ رسیده باشد.

و اما د رکنار سایر مضامین در اشعار شاعران عشق را نیز میتوان بخوبی دید و این چیزیست که در کلام اکثر شاعران از متقدمین گرفته تا حال با وضاحت کامل نمایان بوده و می توان آنرا حس کرد و بدون شک استاد کهدستانی نیز ازین امر مستثنی بوده نمیتواند چنانچه میتوان در غزل ذیل  بخوبی آنرا دید و حس کرد:

 

گیسوی آشفته

امشب ای سودای گیسوی پریشان کسی

آتش سوزان فگندی در دل و جان کسی

بر مرادِ خاطر  ما   گوهر  دریای  لطف

می نماید امشب از  چاک  گریبان کسی

در دل  آوراه ام  شور  جنون  انگیخته

جلوهء  مستانهء  کاکل   پریشان   کسی

از خدا خواهم شبی بر مدعای  دل شوم

در حریم عشق چون آیینه حیران کسی

دل که از بیداد شب های جدایی  آب شد

هم چو اشک از دیده افگندم به فرمان کسی

در سکوتِ تیرهء شب های هجران سوختم

از فروغ عشق چون شمع شبستانِ کسی

شوربختی بین که تا رخشید صبحِ آرزو

چون دلم بشکست با من عهد و پیمانِ کسی

گر بدل بردیم داغ ِ  بوسه  از  لعل لبی

در قیامت باز دست ما  و دامان  کسی

دردلِ (دهزاد) هم داغ ِ جنون را تازه کرد

گیسوی آشفته ی بر گشته مژگانِ کسی

این مرد با وقار و فرزانهِ روشن ضمیر سرانجام در سال ۱۳۹۹ خورشیدی به سن ۹۰ سالگی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید، روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد..

منابع : 

۱ – صد شاعر معاصر هرات ( استاد ولی شاه بهره).

۲ – زندگینامه استاد دهزاد کهدستانی ( ماهنامه آموزگار نوشته خلیل احمد توانا) ،

 

 

10 آوریل
۵دیدگاه

عیدانه

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عیدانه

دیده بگشودم  و  دیدم  یار جانی  رفته  است

آنکه بود مهمان  ما  با  دلستانی  رفته  است

زود گذشت ایام  یاری اش  بهر شام  و سحر

منبع   ذکر و  دعا  با   مهربانی   رفته است

خوانِ پرفیضش چو پهن بود ازبرای مردمان

در  سحرگاهان   ماه ی   آسمانی  رفته است

روز عید   آمد   هلال  ماه   تابان   شد  پدید

این یکی گردید نمایان، وان نهانی رفته است

ای« بشیر»عیدانه گر خواهی مبارک باشدت

روزه بگذاشت بهر ما عید را نشانی رفته است

قیوم بشیر هروی

۱۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

10 آوریل
۱ دیدگاه

عید سعید فطر مبارکباد

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۲ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عید سعید فطر مبارکباد

با آرزوی قبولی طاعات وعبادات همه مسلمین

جهان بخصوص هموطنان عزیزما ، اخصا همکاران

قلمی و خواننده گان محترم سایت ۲۴ ساعت  ،

فرا رسیدن عید سعید فطر را تبریک وتهنیت

عرض نموده ، آرزومندیم ایام خوشی را در

کنار خانواده های عزیز شان سپری کنند . 

امیدواریم به برکت این ایام فرخنده جنگ و

خونریزی در سراسر جهان  خاتمه پذیرد و

صلح و آرامش درتمام جهان حکمفرما گردد.

با احترام

مسئولین سایت ۲۴ ساعت

محمد مهدی بشیر – صاحب امتیاز و مدیر مسئول

و قیوم بشیر هروی – سرپرست

09 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد مولوی خال محمد خسته ،شاعر، خطاط، نویسنده ، پژوهشگر، سیاستمدار، دانشمند، آموزگار ، مؤرخ ، مبارز مشروطیت و آزادیخواه، عالم دین  و حافظ قرآن.

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد مولوی خال محمد خسته ،شاعر، خطاط،

نویسنده ، پژوهشگر، سیاستمدار، دانشمند، آموزگار ، مؤرخ ،

مبارز مشروطیت و آزادیخواه، عالم دین  و حافظ قرآن.

قیوم بشیر هروی

۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

مرحوم  استاد خال محمد خسته فرزند زنده یاد ملا رستم و نواسهء شادروان عبدالرحیم در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در دهکدهء دهباز ختلان  از توابع تاجیکستان کنونی در خانواده ی از مهاجران آن دیار ، چشم به جهان گشود ، پدرش از قریه شتل پنجشیر و مادرش از ختلان ماوراءالنهر بود.

خال محمد هنوز کودک دوساله بود که سایه پرمهر مادر از سرش رخت بربست و تحت تربیت پدر قرار گرفت.

پنج ساله بود که از ختلان به شهر بخارا کوچیدند و تحت سرپرستی پدر  و دانشمندان  وقت بخارا ، هنر خطاطی و سایر علوم متداول روز چون صرف ، نحو ،تجوید ، عقاید ، فقه اسلامی و ادبیات فارسی دری ، عربی و ترکی را فرا گرفت و به حفظ قرآن کریم نایل آمد. با استعداد سرشار و ذوق وافری که به شعر داشت از  سن ده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد و مشتاقانه به پیش رفت.

خودش در ین باره گفته است:

به ده  در  شعر  گفتن   کردم آغاز

به سال  پانزده  گشتم  سخن  ساز

به بیست و پنج گردیدم سخن سنج

فلک  پیما  شدم  اندر سی  و   پنج

خانوادهء خسته  پس از ۵ سال اقامت در بخارا روانه مزار شریف شدند. زمانیکه پدر مولانا جهت ادای مراسم حج روانه عربستان شد ، خسته نیز در منطقه سیاه گرد مزارشریف به دهقانی پرداخت و پس از دوسال امامت مسجد بوینه قره را بدوش گرفت.

او در سال ۱۳۰۲ خورشیدی جهت ادامه تحصیل عازم هندوستان شد. اما با رسیدن به دیار بت مشکلات فراوانی را متحمل گردید، چنانچه خودش میگوید:

می شنیدم  که  زر  به  هندوستان

خاک روب است چون به ترکستان

حالیا    خسته       آمدم      دیدم

مفلسان  اند  هر کجا   یک  سان

بدون شک فراگرفتن علم و دانش آنهم دور از وطن و در دیار غربت آسان نیست و علاوه بر صبر و شکیبایی  پشت کار نیز می طلبد. چنانچه با حوصله مندی و متانت نزد عبدالغنی یاقوت رقم دهلوی زانو زد و خطاطی را به نحو احسن آموخت و در سال ۱۳۱۵ خورشیدی مؤفق به کسب لقب « مولوی» شده و به کشورش عزیمت نمود . چند سالی را در مدرسه ِ اسدیه مزارشریف و مکتب متوسطه علوم دینی و همچنین مدرسه خواجه خیران به تدریس پرداخت .

زنده یاد مولوی خسته در سال ۱۳۲۰ خورشیدی جهت شرکت در مراسم جشن استقلال از مزارشریف به کابل رفت و درآنجا با شعراء و ادبای آندیار آشنایی حاصل نمود و خود نیز بعنوان یک شاعر  ، نویسنده ، خطاط ، سیاستمدار ، دانشمند ،  آموزگار ، تذکره نویس ، حافظ قرآن ، عالم دین ، مبارز و آزادیخواه مشروطیت جایگاهش را تثبیت نمود.

او انسانی بود وارسته و پرکار. هرگز احساس خستگی نمیکرد. دانش و فهم او باعث شد تا محبوبیت خاصی در میان مردم پیدا کند ، چنانچه در سال ۱۳۲۷ خورشیدی بعنوان وکیل دوره ی هفتم شورای ملی از شهر مزارشریف کاندیدا و روانه پارلمان شد. اما از همان اوایل ورود به پارلمان با آگاهی از اوضاع کشور و با روحیهء آزاد منشی  در مقابل مفاسد اداری حکومت موضع گرفت وبا ایستادگی برای قانونمندی و آزادی مشروطیت  در صف مخالفان حکومت قرار گرفت و با صراحت لهجه صحبت میکرد. تا جاییکه  حق انتخاب مجدد او در دوره هشتم شورای ملی سلب شد و علاوتآ از رفتن او به خارج از کابل برای همیشه جلوگیری بعمل آمد .جالب توجه اینکه در سن پنجاه سالگی به خدمت عسکری جلب گردید.

پس از آن بحیث مامور فروشات در کتاب فروشی ابن سینا مقرر شد و اوایل سال ۱۳۳۵ خورشیدی مؤفق به  گشودن دکان کتاب فروشی در کوچه کاه فروشی کابل گردید.

او در سال ۱۳۳۹ خورشیدی جهت تصحیح ، اهتمام و چاپ کلیات حضرت بیدل برگزیده شد و  و با دانش و فهم عالی که داشت آنرا مؤفقانه به انجام رسانید.

اما به محض انتخاب شدن او برای چنین کاری خبر به بیرون پیچید تا جاییکه سفیر کبیر افغانستان  در قاهره  نامه ای عنوانی وزارت معارف نوشت و توسط عبدالله رؤوفی برای شخص وزیر فرستاد که در آن از او انتقاد نموده بود که چرا چنین کار مهم با ارزشی را به شخص بی سواد و بیگانه ای سپرده است .

از قضای روزگار نامه بدست یکی از ارادتمندان مولوی خسته افتاد که آنرا فوتو کاپی نموده و کاپی اش را به مولوی خسته رسانید.

این نامه موجب بر آشفتگی مولوی خسته گردید و در محفلی که چندین تن از شاعران و نویسنده گان  و شاگردان آن مرحوم حضور داشتند در پاسخ آن نامه چنین گفت :

” از آن‌ جا که در این مکتوب بی ‌سواد و بیگانه قلمداد شده‌ ام، لازم می‌ دانم که شما را در جریان یک سلسله وقایع قرار دهـم. این‌ که من سواد دارم و یا بی ‌سواد هستم، به هموطنانم به شمول جناب سفیر، نگارنده این نامه پیداست که به تبصره مزید نیازی نیست. اما درباره بیگانه بودن خود بایست بگویم که هرگز و ابداً بیگانه نیستم و آبا و اجدادی به این خاک تعلق دارم. پدرم به نام ملا رستم از پنجشیر است که در سلک منشیان سردار محمد اسحاق خان والی مزار شریف منسلک بود. هنگامی که وی علیه امیر عبدالرحمن خان قیام کرده و منهزم گردید، ارکان حکومتش که پدر من نیز در شمار آنان بود، به ماوراءالنهر فرار نمودند. پدر پنجشیری‌الاصل من در ختلان رحل اقامت افگند و با دختری از همان ناحیه ازدواج کرد که من نتیجه همان وصلت هستم. چطور می ‌توان مرا بیگانه نامید، آیا یک پنجشیری در این مرز و بوم بیگانه است؟ “

مولوی خسته به سخنور توانا، ادیب فرزانه، شاعر و دانشمند گرانمایه استاد واصف باختری نیز وصیت نمود که این پیام را صادقانه و رسالت‌ مندانه به حلقات علمی و فرهنگی کشور در آینده برساند ومرحوم استاد واصف باختری نیز در ادای این دین همت گماشت و راز پنجشیری بودنِ مولانا خسته و علت افشای آن را از زبان خودش بیان نمود.

سایر فعالیت های مولوی خسته بشرح ذیل می باشد:

۱ – در ماه میزان سال ۱۳۴۳ خورشیدی در جمله وکلای انتصابی در لویه جرگه نخستین قانون اساسی دوران مشروطیت افغانستان گردید.

۲ – از ماه قوس ۱۳۴۴ خورشیدی امتیاز نشر جریده ی وحدت را کسب نمود که تنها به نشر بیشت شماره از آن مؤفق شد.

۳ – تهیه مطالب جلد سوم آریانا دایره المعارف .

آثار بجا مانده از مولوی خسته عبارتند از:

۱ – خمستان ( نخستین اثر آنمرحوم که در سال ۱۳۱۴ توسط جنرال کنسول افغانستان  « زنده یاد استاد صلاح الدین سلجوقی » در هند به زینت چاپ آراسته شد.)

۲ – رمز حیات .

۳ – یادی از رفته گان .

۴ – معاصرین سخنور. ( درین اثر مرحوم مولوی خسته از کلیات شش جلدی خود و دو جلد منتخبات خود نیز خبر داده بود که متأسفانه از موجودیت آن خبری نیست).

۵ – ضرب المثل ها.

۶ – تذکرهء خطاطان .

۷ – عقدِ ثریا .

۸ –  تذکرهء تذکره نگاران.

۹ – فرقه ی ثالث .

۱۰ – نظم الحیات .

۱۱ – دبیرستان بلخ .

۱۲ – موسیقی دانان و کارستان بلخ .

قابل تذکر است که بخشی دیگری از کارکرد ها و آثار آنمرحوم  بصورت خطی در شعب نسخ خطی اکادمی علوم افغانستان و آرشیف ملی قرار دارد . اما چه دردآور است وقتی آثار چنین بزرگانی سالها در قفسه های آرشیف باقی می ماند، در حالیکه حکومت های گذشته بخصوص در ۲۰ سال اخیر با وجود اینکه  توانایی چاپ آنها را داشتند ، اما هرگز توجهی نکردند. به طور مثال لازم  است خاطره ای را که از سال ۲۰۰۳ میلادی دارم دراینجا با شما خواننده گان محترم شریک سازم  که می توان بعنوان مشت نمونه ی خروار دانست و آن اینکه:

اواخر ماه آگست سال ۲۰۰۳ طی سفری به کابل،  روزی به دیدار وزیر محترم اطلاعات و فرهنگ وقت جناب سید مخدوم رهین رفتم و پس از معرفی خود از ایشان خواستم که اگر امکان داشته باشد یک کاپی از آثار پدرم ( شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی) را که خود شان  قبل از ترک افغانستان  به آرشیف ملی سپرده بودند ،  برایم بدهند تا آنها را چاپ کنم.

آقای وزیر در پاسخ گفتند:

 ” ما هیئتی را تعیین کردیم تا اثار موجود در آرشیف  را بررسی وآثار استاد را نیز چاپ نمایند  “ ، شنیدن این خبر مرا بیحد خوشحال ساخت ، اما  از آن تاریخ قریب ۲۱ سال گذشت و هرگز چنین وعده ای جامه ی عمل نپوشید ، حالا هم که کرسی نشینان ضد فرهنگ در کشور حاکم شدند ، هیچ تضمینی وجود ندارد که آثار گرانبهای « بشیرها ، خسته ها و ده ها دانشمند و نویسنده و مؤرخ » دیگر مصئون باقی بماند.  اگر چنین اتفاقی بیافتد و خدای ناکرده  این آثار به یغما برده شده و یا نابود گردد چه کسی پاسخگوی آن بوده می تواند جزء همان حاکمانی که ۲۰ سال حکومت کردند و در نهایت با کوله باری از بیت المال فرار را بر قرار ترجیح دادند.

امیدواریم که چنین اتفاقی هرگز نیافتد و آن آثار گرانبها همچنان مصئون بماند تا فرزندان این مرز و بوم که آینده سازان کشور خواهند بود روزی بعنوان مآخذ از آنها استفاده نمایند.

و اما سرانجام مولوی خال محمد خسته بعد از هفتاد ویک سال فراز و نشیب زندگی پربارش بتاریخ ۲۶ سنبه ۱۳۵۲ خورشیدی جان و جان آفرین تسلیم نمود و در دامنه ی شهدای صالحین کابل بخاک سپرده شد.

از مرحوم مولوی خسته چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) بجا مانده است.

اینهم نمونه ای از کلام آن سخنور توانا وخوش کلام:

 

طلبگاری حسن

دیده بگشا  زادب محفل راز است  اینجا

دم نگهدار که  سر در دم گازست  اینجا

جذبه شوق بود  راه زن ِ صبر و  ثبات

تب و تابِ نفسِ  آئینه  گدازست   اینجا

مگذر بی خبر از  انجمن ِ  بزم ِ  شهود

یک قلم جلوه گه نازونیاز است  اینجا

همه دانند  که  از دل  بلب  آید  نفسی

کس نفهمد چه بسوز و که بساز است اینجا

عشق را چاره نباشد ز طلبگاری حسن

خرمن سوختگان شعله نوازست اینجا

عالمی مستِ قیام و رکوعست  و سجود

زاهد خشک نه تنها به نماز است اینجا

خسته آخر که بسر منزل تحقیق رسد

هرکه بینی برهی در تگ تازست اینجا

خسته

 

منابع :

۱ –  تارنمای آریائی ( بمناسبت چهلمین روز درگذشت مولانا خسته از محترم نذیر احمد صوفی زاده).

۲ – مولانا خسته شاعر و خطاط معاصر (  محترم ذوالمجد عالمشاهی).

۳ – زندگینامه خال محمد خسته ( وبلاگ فرهنگیان پنجشیر).

07 آوریل
۵دیدگاه

غمِ ایام

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان

از مجموعه ی ” شگوفه های احساس “

غم ایام

بر  دل   نشست   از  غم   ایام  داغ  ها

دارم سفر به کوه  و بیابان  چو زاغ ها

از  روشنی  خبر    نبود   در   دیار  ما

بی روغنست  در دل شب ها   چراغ ها

از  تند   باد   حادثه    و  جور   باغبان

خشکیده نخل و غنچهء  گلها به باغ ها

کی میروم  به خانه   ارباب  زور و زر

از  من  هزار  بار  بگیرد    سراغ  ها

ازخون  ما و تو به عشرت  نشسته اند

افراشتند   اگر به  کف  خود   ایاغ  ها

یارب   بشارتی   که  دگر باره   نشنوم

از شاخسار  صوت    پلید    کلاغ   ها

پر شد « ثنا » به ما من ما گند بولهب

آزارد   از    تعفن   هر  جا   دماغ  ها

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

غم ایام

بردل نشسته  حسرت  آن کوچه  باغ ها

از بس  وطن فتاده  به  دست   الاغ  ها

از سُم پای شان شده  پامال  گل  و  گیاه

بوی  خوش   گلان  نرسد  بر دماغ  ها

خشکیده سرو قامت میهن  به صد دریغ

دیگر  نگیرد  کس  ز گلستان  سراغ ها

آواز مرغکان  نرسد  بعد  ازین  بگوش

شد لانه  ها  خراب  ز  هجوم   کلاغ  ها

یعنی عدو  گرفته  نشاط  را  ز هرطرف

با یورشی  که  سرزده  از سوی زاغ ها

همسایگان  میهن    ما  حیله   پرور اند

از خون  مردم  است  بدستان   ایاغ  ها

روزی « بشیر» که ازغم ایام  رها شویم

سرسبزی   دوباره   بیاید  به   راغ  ها

قیوم بشیر هروی

قیوم بشیر هروی

06 آوریل
۱ دیدگاه

نگرشی بر زندگی هنری استاد نجیب الله انوری ، خوشنویس برجسته  و مخترع خط جدید تبسم از سرزمین پیرهرات

تاریخ نشر: شنبه ۱۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

نگرشی بر زندگی هنری استاد نجیب الله انوری ، خوشنویس

برجسته و مخترع خط  جدید « تبسم » از سرزمین پیرهرات

 قیوم بشیر هروی

۱۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

  شهر باستانی هرات به گواهی تاریخ زادگاه بزرگان ونام آورانیست که بحق می توان بعنوان اسوه ها و الگو های  فرهنگ ، عرفان ،هنر و ادبیات سرزمین آریانای قدیم ، خراسان  دیروز و یا افغانستان کنونی برشمرد.

آری! درین خطه هنرپرور استادان و نخبگانی  پرورش یافتند که هر کدام به تنهایی گنجی از مفاهیم و ارزش های عرفانی ، ادبی و هنری می باشند . یکی از این فرزانگان استاد نجیب الله انوری می باشد .

استاد نجیب الله انوری فرزند زنده یاد نصرالله خان معلم است که در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در محلهء قدیمی بازار عراقِ شهر باستانی هرات دیده به جهان گشود.

پدرش از معلمان با سابقه و از جمله ی بزرگان شهر هرات بود.

استاد انوری با راهنمایی پدر بزرگوارش ، تعلیمات ابتدایی را در مکتب عبدالواسع جبلی و خواجه محمد تاکی فرا گرفت و از سن ده سالگی نسبت علاقه اش به هنر نقاشی ، طراحی و خوشنویسی   به حلقه شاگردان جاودان یاد استاد محمد علی عطار هروی خاتم الخطاطین عصر   پیوست و زانوی ادب و شاگردی زده و از محضر مبارک آن استاد گرانمایه  بنحو احسن استفاده نمود ، فیض برد و با استعداد سرشار و مهارت خارق العاده اش  به قله های بلند هنر صعود نمود.

خودش در مورد آموختن ، تسلط و فراگیری فنون و تکنیک های اولیه خاطره ای دارد که چنین بیان می کند:

 ” در مشق های اولیه و نوشتن حرف الفبایی « ن » مشکل داشتم و چون در نگارش حروفی که شکل دوار ، دایره ی دارند باید خیلی مسلط ، ماهر و معتدل بود ، کمی ضعف داشتم و به دلخواهم نمی گشت. روزی استاد مرحوم با ملایمت و ظرافت خیره کننده اش در حالی که برایم طریقه نگاشتن حروف دوار را یاد میداد ، گفت :

آری فرزند نون درآوردن سخت است که منظق استاد درین فرصت – دو منظوره بود ، هم در عرصهِ هنر و هم در کسب رزق و روزی و زندگی . اما آموزش هنر اصیل خطاطی و خوشنویسی نزد استاد گرامی  ، عطار هروی عمر کوتاهی داشت وبعد از یک سال ونیم شاگردی و فراگیری ، استاد محمد علی عطار راهی مهاجرت وغربت شد. “

نجیب الله انوری ، دوران لیسه را در مکتب دارالمعلمین هرات سپری نمود و نسبت ادامه جنگ و با بسامانی های امنیتی در سال ۱۳۶۴ خورشیدی روانه ایران شد.

از آنجاییکه علاقمندی اش به تداوم آموختن بیشتر هنر بود حتی در محیط هجرت نیز آرام نگرفت  تا اینکه مجددآ در شهر مشهد به هنرستان خوشنویسی استاد محمد علی عطار شرفیاب شد و بهتر از گذشته درخشید و در نگارش خطوط سبعه یا هفتگانه مهارتش را نشان داد و در اندک زمان به آموختن و نگارش خطوط ثلث ، نسخ ، نستعلیق ، محقق ، شکسته نستعلیق ، ریحان و نوعی از خط کوفی دست یازید.

و در ادامه  با راهنمایی استاد عطار ، از محضر اساتیدی چون مرحوم استاد امین الله پیرزاد هروی ، مرحوم حاکم غنام از کشور عراق و زنده یاد مصطفی مهدی زاده از کشور ایران  شاگرد و مهارت های لازم را کسب نمود.

لازم است بدانیم که حدود سه دهه قبل در ایران خطی بنام « معلی » اختراع شد که نوعی برداشت آزاد از روی خط کوفی بود ، اما در مقابل آن که  به خلق نگارش نوعی جدیدتر آن احساس میشد ، استاد انوری با پشت کار و حوصله مندی و توجه به فنون خطاطی و خوشنویسی بحدی تلاش کرد که در نتیجه  با درایت و فهم موفق گردید خط جدیدی را بنام  « تبسم»  ابداع و در آسمان هنری کشور ما به ثبت برساند.

 از استاد نجیب الله انوری سه اثر تاکنون اقبال چاپ یافته که عبارتتند از:

۱ – گلواژه های نستعلیق.

۲ – رسم الخط انوری .

۳ – تلاوت نی  ، که این آثر گرانسنگ  گزیده ای است از ۷۲ اثر هنری زیبا و منحصر به فرد استاد انوری  .

تلاوت نی   با مقدمه ای از  محقق شهیر هرات جناب استاد عبدالغنی  نیکسیر ، ویرایش ، استاد محمد کاظم کاظمی و اهتمام پژوهشگر توانا جناب استاد محمد رفیع اصیل یوسفی  و همکاری مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی ، محترم علی عبداللهی ، محترم محمد ظاهر رستمی ، محترم محمد ناصر ناهض تیموری ، محترم سید عبدالقادر رحیمی  و محترم محمد حنفی دشتی در سال ۱۳۹۳ خورشیدی توسط نشرات بدخشان در شهر مشهد با قطعه وزیری و با کیفیت عالی به تیراژ ۱۵۰۰ نسخه  بچاپ رسیده که با شماره  کتابشناسی ملی ۳۵۱۰۱۵۱ ثبت شده است.

این مجموعه هنری را شادروان استاد سعادتملوک تابش  بنام « تلاوت نی » نام گذاری نمودند که بعنوان کتاب برگزیده سال ۱۳۹۳ خورشیدی در هرات انتخاب و توسط ریاست اطلاعات  فرهنگ ولایت هرات ، طی مراسم ازرو نمایی آن تجلیل و لوح تقدیر ویادبودی نیز اهدا گردید که درتاریخ انتشارات آثار هنرمندان  ، نویسندگان و شاعران کشور ما بی نظیر و ارزنده بود.

از خدمات دیگر استاد انوری میتوان از انجمن خوشنویسان هرات نام برد که در سال ۱۳۸۳ خورشیدی تآسیس گردیدو تحت نظر و حمایت انجمن ادبی هرات تاکنون فعالیت دارد.

استاد انوری توانسته در کلاسهای آزاد هنری اش در این انجمن به تعداد زیادی از علاقمندان و مشتاقین هنر آموزش دهد.

در مورد سایر خدمات هنری و تراوشات قلمی استاد انوری میتوان از موارد ذیل نام برد:

۱ – نگارش مرقعات و آیاتی از قرآن و احادیث نبوی ، برای کاشانهء عرفانی شادروان استاد تابش هروی .

۲ – نگارش خطوط دروازه مسجد جامع صادقیه و سالن اجتماعات آن در هرات.

۳ – نگارش مرقع چهارده معصوم (ع) برای امور فرهنگی هنری مؤسسه خیریه امام جواد (ع).

۴ – نگارش کتیبه ء تکیه میرزا خان ،  نگارش گلچینی از آیات قرآنی پیرامون انفاق ، صدقه و دلجویی ، نگارش کتیبه زیارت بی بی معصومه واقع درب عراق – هرات ، نگارش بیش از سیصد اثر گرانسنگ خوشنویسی برای مجموعه های هنری.

۵ – نگارش نبشته های منظر جهاد ، یا موزیم نظامی « باغ ملت » در هرات.

۶ – ایجاد آموزشگاه ها و دوره های آموزش هنر ظرف سی سال گذشته، نوشتن نام وعنوان برای کتب ، روزنامه ها ، مجلات و مطبوعات افغانستان.

۷ – نگارش کتیبه های دیوار ، سقف و محراب مساجد و تکایا.

۸ – نگارش خطوط زیبا سازی فضای شهر.

همچنین سهمگیری و شرکت در نمایشگاه های هنری بصورت گروهی و انفرادی در شهر های پکتیا ، کابل ، جلال آباد ، هرات و خوست و همچنین کشور های پاکستان ، ایران ، بحرین ، امارات ، آلمان و کانادا را میتوان نام برد که آثارش مورد توجه ، استقبال و تقدیر قرار گرفت.

آنچه استاد انوری را با سایر هم طرازانش متمایز میسازد چاپ گزیده هنری تلاوت نی میباشد که در داخل و خارج افغانستان بر سرزبانها افتاده و خوب درخشیده.

محترم محمد رفیع اصیل یوسیفی مهتمم این اثر چنین می گوید:

” او اصالت و تنوع را در هم آمیخته است و می توان او را پرچمدار بزرگ درین عرصه بشمار آورد ، تلاش ها ، نو آوری ها و ابتکارات انوریدر هنر (نقاشی خط) نیز مثال زدنی است . شاید بتوان ، درین دوران او را یگانه میدان دار هنر نقاشی خط هریوا دانست چنانچه غوغای قلمش کران تا کران این خاک هنر خیز را طنین انداز بوده و فاتح دورترین کرانه های رنج  ریاضت است .”

آنچه درخور یادآوری می باشد  استقبال گرم از « تلاوت نی» توسط انجمن خوشنویسان ایران ، بی بی سی فارسی و سایر نشرات داخلی افغانستان و سایت های نشراتی برون مرزی می باشد.

اما با وجود همه این مؤفقیت ها آنچه بر شانه های خسته استاد انوری سنگینی میکند دردِ غربت و مهاجرت از یک طرف و ناراحتی قلبی ایشان از سوی دیگر میباشد که متأسفانه آرامش استاد را بهم زده. 

در پایان ضمن آرزوی صحتمندی برای استاد انوری گرامی ، جا دارد تا از دوست فرهیخته و پژوهشگر توانا جناب آقای استاد اصیل یوسفی  اظهار سپاس و امتنان نمایم که در تهیه این مطلب مرا یاری رساندند.

نوت :

عکس های مندرج درین مطلب از تارنمای تسنیم گرفته شده.

 

 

04 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالواحد بهره، شاعر، نویسنده، پژوهشگر ویکی از بنیانگذارن معارف نوین در هرات.

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۶ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی  – ۴ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالواحد بهره ، شاعر ، نویسنده ،

پژوهشگر ویکی از بنیانگذارن معارف نوین در هرات.

قیوم بشیر هروی

۱۶ حمل(فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – استرالیا

وقتی تاریخ پربار  و سراسر درخشان  کشور و بخصوص سرزمین علم و فرهنگ هرات باستان را  ورق می زنیم ، درمی یابیم  چه شخصیت ها و فضلای ادبی دراین خطه  پا به عرصه  وجود نهاده، رشد و نمو کرده و در نهایت هر یک  خدمات  شایانی را در آن انجام  داده و صفحهِ درخشان و طلایی را بنام خویش به ثبت رسانیده اند.   

آری ! یکی از شخصیت های بارز  مرحوم استاد عبدالواحد بهره میباشد که عمر پربارش را در راه تعالی و ترقی این سرزمین سپری نموده و برای تنویر افکار عامه از هیچگونه تلاشی دریغ ننمود.                                       

مرحوم استاد بهره فرزند ارشد زنده یاد مولوی رحیم داد تیموری عالم ومفتی متبحرهرات و فرزند بی بی هاجر عارفهء کامل و شاعرهء فاضل و نواسه مولانا میر محمد یوسف قاضی القضات وقت هرات است که  نسب شان  به گوهر شاد  بیگم  و شاهرخ  میرزای تیموری می رسد.                                    

شادروان استاد بهره درسال ۱۲۷۷ خورشیدی در قریهء پهرهء ولسوالی گذره ولایت هرات دیده بجهان گشود و نزد پدر بزرگوارش و سایر علمای  آنزمان به تحصیل علوم متداوله پرداخت و در سال ۱۲۹۹ خورشیدی با کسب درجه  اول نمره گی از دارالمعلمین علوم دینی هرات فارغ گردید.                     

نخستین کار رسمی استاد بهره معاونیت معارف  جدید  دارالنصرت و مدیرمکتب شرافت هرات بود که طی حکمی از سوی مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی مقررگردید.     

که پس از چند ماه سرپرستی امور معارف جدیدالتأسیس هرات نیز به ایشان محول گردید ، اما دشمنان فرهنگ ومعارف هرات با تبلیغات سؤ عرصه را بر استاد تنگ نموده و معلمین را بچه کافرکنک می خواندند.                           

اما مرحوم استاد بهره با مطالعه دقیق از اوضاع دست به یک اقدام بی سابقه زده و جهت تنویر  افکار و اذهان عامه گردهمایی را در باغ میرزا خان هرات برگزار نمود و در حالیکه تعداد زیادی از بزرگان هرات را دعوت نموده بود با تحریر و نمایش نخستین نمایشنامه تعلیم جدید و قدیم هرات مؤفق شد توطئه دشمنان معارف را همانجا خنثی و هزاران دانش آموز را جذب مکاتب تازه   تأسیس هرات نماید و برگ طلایی را در تاریخ معارف این خطه به ثبت برساند.                                                                                 

مرحوم استاد بهره که با این اقدام متبکرانه اش توانسته بود موانع بزرگی را از سر راه بردارد ، بصورت هفته وار نمایشات آموزندهء تیاترنوین را نیز در محوطه چهار باغ هرات برای عموم مردم بنمایش می گذشت که با استقبال گرم روبرو گردید.                          

پس از این مؤفقیت مرحوم استاد بهره مؤفق به کسب نخستین مدال تعلیمی امیر امان الله خان غازی گردید که همراه با تقدیر نامه ای  بتاریخ اول قوس ۱۳۰۱ خورشیدی توسط مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی از کابل برای شان ارسال گردید.                                 مرحوم بهره در سال ۱۳۰۲ خورشیدی مؤفق به تأسیس چند مکتب دیگر در هرات گردید که تعدادی زیادی شامل آن گردیدند ، اما با روی کار آمدن امیر حبیب الله خان کلکانی مرحوم استاد بهره بصفت یکی از بنیانگذاران معارف هرات دستگیر و در قلعه اختیارالدین هرات که محل نظارتخانه حکومتی بود زندانی گردید . اما با تصرف کابل توسط نادرخان از حبس رها گردیده و در سال ۱۳۰۹ خورشیدی از سوی مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار، نایب الحکومه هرات، بصفت نماینده امور خارجه در تورغندی هرات  تقرر یافت. 

مرحوم بهره از آغاز سال ۱۳۱۰ تا پایان سال ۱۳۱۵ خورشید بصفت معاون انجمن ادبی هرات و مسئول مجله ادبی تعیین گردید که در تمام شماره های مجلات ادبی هرات مقالات پژوهشی و اشعارش به نشر می رسید که توسط محترم خلیل الله افضلی نویسنده و پژوهشگر در قالب کتابی گردآوری شده است.                                                                                   

مرحوم استاد بهره نسبت آشنایی کامل به زبان عربی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی بعنوان معلم کاروان حجاج هرات تعیین و ضمن انجام فریضه حج  در آن سفر به سرایش صد سلام شریف در جوار روضه مطهر پیامبر عظیم الشأن اسلام توفیق حاصل نموده که پس از مولانا جامی دومین صد سلام زبان فارسی دری شناخته شده و در روزنامه معروف کشور مصر و در قسمت اخیر دلایل الخیرات کشور عربستان سعودی در آن زمان نیز به زیور چاپ آراسته گردید.

به اساس نوشته مولانا خستهِ مزاری ،عارف ، بیدل شناس و مؤرخ نامی کشور، صد سلام استاد بهره به درجه قبولیه روحانیت محمدی رسید که همه ساله تبرکآ در طی پنجاه سال متمادی در روزمولود شریف در مسجد جامع هرات توسط خود استاد قرائت گردیده است.      مرحوم استاد بهره از سال ۱۳۱۵ خورشیدی تا سال ۱۳۲۱ بصفت سرمعلم مکتب جدیدالتأسیس رشدیه ، انصاری و آمر تفتیش معارف هرات صادقانه خدمت نمود و بخاطر ارادت کاملش نسبت به پیر هرات ۲۸ سال متواتر در مراسم ادبی عرفانی شب های جمعه  نمکدان گازرگاه  اشتراک و باشرح و تفسیر آثار عرفانی پیرهرات بر غنامندی آن مجالس پر فیض  ادبی که با حضور بزرگان میادین علم وعرفان برگزار می گردید بیفزود و به بیان ناگفته هایی از فراز های کلامی پیرهرات توفیق حاصل نمود.                         

قابل یادآوری میباشد که مرحوم استاد بهره در طول دوران کاری اش مؤفق به کسب تقدیر نامه ها و مدال های از سوی والیان هرات ، وزرای کشور، محمد ظاهر شاه پادشاه وقت وهمچنین سردار محمد داؤد نخستین رئیس جمهور افغانستان گردید .                              

محترم دکتورحفیظ الله بصیر نویسنده و مؤرخ  مقیم آلمان  که در سال ۱۳۴۲ خورشیدی در همایش تجلیل از نهصدمین سال درگذشت پیر هرات اشتراک داشته است ، در کتابش می نویسد:                                                  

” استاد بهره یکی از سخنرانان پرجاذبه و قرائت کنندگان شعر شیوایش در روز نخست همایش پیر هرات بود. ”                              

از استاد بهره در بیش از ۵۳ کتاب که نویسندگان آنها استادان مشهور تاریخ و فرهنگ داخلی و خارجی اند بعنوان استاد سابقه دارو یکی از بنیانگذاران معارف و فرهنگ نوین هرات در عصر امانیه یاد شده است و فراز هایی از ابتکارات ماندگارش در آنها درج گردیده است .                                   

استاد همچنین به نگارش و سرایش چهارده اثر شعر ونثر پژوهشی و ارشادی بزبان های فارسی دری ، پشتو وعربی توفیق حاصل نموده که رهنمای سعادت گزینه ی از چهارده اثرسودمند اوست .این اثر شامل بخشی از الهیات ، صد سلام ، غزلیات ، مخمسات ، لطایف انتقادی و اجتماعی ، اشعار میهنی ، نامه ها تقاریظی از بزرگان شعر و ادب چون علامه سلجوقی ، استاد خلیل الله خلیلی ، استاد نجف علی رهبر ، استاد حفیظ الله علیم ، استاد محمد خان نویدی ، استاد عبدالغیاث قاضی زاده ، استاد محمد سعید مشعل و استاد نطقی افضلی میباشد .  (روان بزرگانی که از میان ما رفتند شاد وخشنود باد)                                                                               

در صفحات اخیر کتاب رهنمای سعادت مطلبی تحت نام خواب حقیقت توجه خواننده را بخود جلب میکند که از زبان استاد بهره چنین بیان گردیده است:

” زمانی که مسئولیت مرستون هرات را عهده دار بودم ، تعدادی از دیوانگان و مجانین در آن نگهداری و حفاظت می شدند .یکی از دیوانگان که مسمی به دیوانهِ کابلی بود با ضرب سنگ ، استخوان سر گنگ برهنه  را که همواره ملبس و آلوده بود می شکند. و بر اساس هدایت داکتر معالج باید بدن گنگ برهنه شسته و پاک میشد که متأسفانه همه محافظین پا بفرار گذاشتند. دراین اثنا وجدان بشری ام مرا واداشت تا خودم به شستشوی بدن آن دیوانهِ  بی کس همت بگمارم. شب در عالم خواب  متوجه می شوم که درب خانه ام کوبیده میشود وقتی درب را باز کردم ، سه نفر عرب چهل تار بسر درحالیکه بیرق بزرگ و سبز رنگی را بدست دارند برایم میگویند مایان خادمان روضه مطهر رسول خدا هستیم ، دیشب برای ما از طرف آن جناب امر شد تا بیرق فراز مرقدم را گرفته و به شهر هرات برای حاجی عبدالواحد بهره که خدمتکار امت  بی کس و محتاج من است برسانید و بگویید که روحانیت مرا شاد وخرسند ساختید.   ”          

قابل یادآوری میباشد که بپاس خدمت ارزنده  شادروان استاد بهره در عرصه معارف ، اوایل سال ۱۳۹۱ خورشیدی مکتب متوسطه استاد عبدالواحد بهره از سوی وزارت معارف وقت افغانستان تأسیس گردید.                              

همچنین همزمان با تجلیل از صد وبیستمین سال تولد استاد بهره و رونمایی کتاب رهنمای سعادت ، در سال ۱۳۹۸ خورشیدی  فرهنگ سرای بزرگ استاد بهره نیزدر شهر هرات  رسمآ گشایش یافت که  اقدامی بود درخور تحسین و قابل قدر از سوی فرهنگیان خطهء هنرپرور و ادب خیز هرات باستان.         

استاد بهره پس از یک عمر خدمت و تربیت بیش از چهل هزار تن از فرزندان این مرز وبوم  و انجام خدمات صادقانه در پست های مختلف سرانجام در اواخر سال ۱۳۶۲ خورشیدی دار فانی را وداع و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت که بدون شک جایش برای همیش خالی و درگذشت ایشان ضایعه جبران ناپذیری پنداشته می شود.                                          

  استاد بهره به پا س این موهبت بزرگ  چنین سروده اند:

خدمتِ خلق

دایما   لطف   خداوند   بود   یارِ  کسی

که گشاید به  مروت  گره از  کارِ کسی

نشود  سینه ات   افگار  ز  آفات  زمان

گرنهی مرهمی برسینه ی  افگارِ  کسی

دستی ازغیب رسد بهر کمک  گاری تو

گر تو باشی  ز ره  لطف  مددگار  کسی

روح  پاک نبوی از تو رضا  مند   شود

شاد سازی  اگر از لطف  دل زارِ  کسی

طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق

دل بدست آر ومزن  دست  به آزارِ کسی

منابع : در تهیه معلومات فوق از ویدیوییکه بمناسبت گرامیداشت از یکصد و بیستمین سال تولد روان شاد استاد عبدالواحد بهره در سال ۲۰۱۹ میلادی ترتیب و تنظیم شده بود استفاده شده است.