غزلِ دربند
تاریخ نشر: سه شنبه ۱۵ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۴ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
غزل دربند
ای اتشی که روح مر ا کرده ای کباب
یکدم اگر شود به سر عقل من بتاب
من با خدای خویش سخن می زنم ولی
گویند مفتیان سخن تُست بی حجاب
رازی بیرون پرده ای دراین نمایش است
شهرِ که جایگاه محبت بُود… خراب!
میخوار های مست و همه مفتیان دهر
هستند بی اراده و بی عقل و بی کتاب
می خوار روح هستی او است عاشقی
آخند به فکر زیر و زبر می شود کباب
مطرب زند به خاطریک لقمه نان گرم
انگشت روی پرده ای پرسحر یک رباب
سالک حقیقت از دل دلدار کی شنید
سیر حقیقت اش به زمان است لاجواب
منصور را به خاطرِ حق گفتنش همیش
یک چوب دار زیبد و یک حلقۀ طناب
آئین ماست تا که شویم مست و کور و کر
نا دیده نا شنیده بجوئیم ره ثواب
نعمت الله تُرکانی
۳ جون ۲۰۲۴